مروری بر کتاب «هنگامیکه بینوایی فقر را از صحنه بیرون میکند»
سعید فرزین
مجید رهنما اقتصاددان ایرانی که از بزرگان رویکرد پساتوسعه است، در کتابی که دربارهی فقر نگاشته است، به خوبی، معانی مختلف فقر را در آیینهی فرهنگهای گونهگون بشری واکاوی نموده است. او مطلع این کتاب را با توجه به تجاربی که از زندگی شخصی خود در باب موضوع فقر آموخته است مینگارد. رهنما معتقد است باید به انگارههای سنتی در باب فقر به دیدهی احترام نگریست، چه اینکه، بدون اتکا به برداشتهای سنتی امکان گذار از فقر در معنای مدرن آن وجود ندارد. در ادامه سعی شده است روایتی کلی از محتوای این کتاب ارائه گردد. قبلاً نسخهای از این معرفی برای انتشار در مجلهی سوره ارائه شده بود، متن پیشرو اما بازبینی و متکامل شده است.
مجید رهنما اقتصاددان ایرانی که یکی از بزرگان رویکرد پساتوسعه[۱] است، در سال ۲۰۰۳ در کتابی [۲] تحت عنوان “Quand la misère chasse la pauvrete” ، به دیرینهشناسی فقر مبادرت ورزیده است. مترجم ایرانی، حمید جاودانی، اما اثر فرانسوی را بدین گونه ترجمه نموده است: هنگامیکه بینوایی فقر را از صحنه بیرون میراند. ترجمهی این اثر از سوی مؤسسهی عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی در سال ۱۳۸۵ روانهی بازار شده است، اما در این مدت کمتر از سوی محافل تخصصی و مرتبط با حوزهی توسعه مورد توجه واقع شده است. لازم به ذکر است ترجمهی دیگری از این اثر به وسیلهی نشر قطره در سال ۱۳۸۸ با عنوان آبروی فقر منتشر شده است. کتاب از دو کتاب مستقل تشکیل شده است. در کتاب اول رهنما باستانشناسی فقر را مورد توجه قرار داده است. رهنما سعی نموده در قالب هفت فصل ارکان تحلیل تبارشناسانهی خود از فقر را ارائه نماید. (فصل چهارم، ص ۱۰۸) در کتاب دوم اما نویسنده کوشیده است در قالب چهار فصل گسست بزرگی که از رهگذر یورش فقر مدرن یا بینوایی[۳] به فقر سنتی پدید آمده تشریح نماید. مطالعهی این کتاب بیشک میتواند برای علاقمندان به سرنوشت کشور مثمر ثمر باشد. از اینرو در ادامه سعی شده است در ضمن مروری اجمالی بر این کتاب بصیرتهایی که از قِبل توجه به این کتاب برای اندیشگران توسعه حاصل میشود مورد تأکید قرار گیرد.
پساتوسعه چیست؟
پساتوسعه به پارادایمیاطلاق میشود که متکی بر مبانی پساساختارگرایی و پسامدرنیسم در ادبیات علوم اجتماعی در جهت اِفشای ماهیت مفاهیم و مقولات فراگیر و غیرقابل نقد «گفتمان توسعه» میکوشد. ایشان از توسعه معنایی معطوف به سلطه را فهم میکنند، سلطهای که به شکلی نرم کشورهای گروه هدف را تحت تسلط خود درمیآورد. (زاکس، ۱۳۷۹)
پساتوسعهگرایان از منظری پساساختارگرایانه به تبیین توسعه مبادرت میورزند. «دیرینهشناسی» روشی است که فوکو (۱۹۲۶-۱۹۸۴) اندیشمند معروف فرانسوی برای مطالعات تاریخی خود در حوزهی علوم انسانی ابداع کرده است و پارادایم «پُستتوسعه» از آن برای بررسی مؤلفههای مؤثر در ظهور شبکهی مفاهیم توسعه استفاده میکند.
از منظر پساتوسعه «توسعهنیافتگی» انگارهای ذهنی است که مردمان کشورهای در حال توسعه از مقایسهی وضع خود با وضعیت کشورهای توسعهیافته نسبت بدان خودآگاه میشوند. اما این به آن معنا نیست که این مقایسه در یک فضای واقعی صورت میگیرد؛ انبوهی از ایدههای معطوف به شبکهی مسلط جهانیِ تعریف «امر خوب» در نقش پشتیبانی این ایده جولان میدهند. هیمنهی ارزشهای مدرنیته و سبک زندگی آن چونان بلندآوازه است که امر خیر از منظر یک آمریکایی به بهترین نحو از سوی یک کشاورز آفریقایی درونی و موجه قلمداد میشود.
مشکل اساسی پروژهی القای توسعهنیافتگی از منظر «پُستتوسعه» غیربومیبودن ارزشهای توسعه و فرآیندهای طراحیشده برای نیل به آنها در قالب مدلها و سیاستهای توسعه است. این مدلها اساساً از درون نمیجوشند و از کاربست فرآیندهای مشارکتجویانهی مردمان این کشورها به دست نمیآیند. در یک کلام مدلهای توسعه با مردمان کشورهای در حال توسعه بیگانهاند، چرا که همگی به اشتباه مفروض میدارند مردمانی از جنس مردمان اروپایی یا آمریکایی در این کشورها ساکن هستند. به همین دلیل است که موفقیت مدلهای گونهگون توسعه بسیار کم بوده است. در اکثر موارد پیشرفتها خیلی کم بوده تا جایی که حتی بعضی از کشورها در اثر انحلال نهادهای سنتی و عدم جایگزینی نهادهای نوپدید دچار آسیبهای متعددی شدهاند.
بررسی وضعیت کشورهای جهان به خوبی نشان میدهد که در مواردی هم که تجربهی توسعه موفق ارزیابی شده است، کشورها هنوز در حال توسعه قلمداد میشوند و معلوم نیست در چه زمانی به انتهای این فرآیند رسیده و در کنار کشورهای توسعهیافته طبقهبندی خواهند شد. این در شرایطی است که آیندهی سنتها و خردهفرهنگهایی که هنوز افتان و خیزان در این کشورها وجود دارند هنوز معلوم نیست. از این منظر ایدهها و سیاستهای توسعه که از خلال شبکهای از اقدامات از جمله سرمایهگذاری خارجی، آزاد کردن تجارت خارجی و نظایر آن به جهان تسری یافته است، به مثابه سازوکاری برای «هجوم فرهنگی» تلقی میشود.
همانطور که پساساختارگرایی توانست ماهیت تاریخی ایدههای مسلط روشنگری را نشان دهد و بدین ترتیب لُختی پادشاه را برملا سازد، پساتوسعهگرایی مفاهیم اصلی حاضر در پروژهی توسعه را به طور جدی با چالش مواجه کرد. دیرینهشناسی مفاهیمیاز قبیل توسعه، بازار، نیاز، محیط، منابع، فقر، برابری، جمعیت، تولید، پیشرفت و نظایر آن در دستور اندیشمندان این پارادایم قرار گرفت. حالا زمان آن رسیده بود که از «گفتمان خودمخرب و استعماری» توسعه سخن به میان آید. گفتمانی که به شکلی خاص مفاهیم نوپدیدی را برساخت و سایر مفاهیم را از گفتمانهای رقیب حذف نمود و در حال حاضر با نئولیبرالیسم و جهانیشدن خود را بازتولید مینماید. (Majid Rahnema with Victoria Bawtree, 1997)
گونهشناسی فقر
نویسنده در مقدمهی کتاب متذکر شده است که این کتاب هیچ رشتهی علمیرا در بر نمیگیرد، بلکه درصدد طرح پرسش آزاد در باب جهان پیچیدهای است که در آن انسانها به شیوههای گونهگون فقر را معنا میکنند. (ص ۷) رهنما که در طی زندگی شخصی خود با انواع مختلف فقر دستوپنجه نرم کرده به گونهشناسی آن مبادرت ورزیده است: فقری که پدر و مادرش با اتخاذ زندگی صوفیمسلکانه به سبک عرفای فارسیزبان بدان مبادرت داشتهاند، فقری که برخی از فقرای محلهی کودکی وی با آن دستبهگریبان بودهاند. (فصل اول) نکته این است که این جماعت در واقع با دارایی اندکی زندگی شرافتمندانهای داشتهاند، فقر زنان و مردان جامعهای در مسیر مدرنیزاسیون که حاصل کار این افراد در جامعه اصلاً مجال پیگیری نیازهای ایجادشده به وسیلهی این جامعه را مهیا نمیکند، فقر نوع چهارم محرومیت غیرقابلتحمل جمعی از انسانهایی است که دچار بینواییِ خفتباری شدهاند و در نهایت فقر نوع پنجم به فلاکت اخلاقی طبقات ثروتمند و برخی محافل اجتماعیِ خاص معطوف است.
رهنما شرح تطور فکری خود را به خوبی بیان کرده است: جذابیت فقر از نوع اول همیشه ذهن وی را مشغول میساخته اما در جوانی پیگیریهای مکرر وی در این زمینه به این نتیجه ختم میشود که فقر خودخواسته و صوفیانه نه تنها به حقیقت خاصی معطوف نیست، بیانگر آرمانشهرگرایی خطرناکی است که زمینهساز حفظ وضع موجود و تضعیف ارادهی فقرا برای «تغییر» است. (ص ۸)
رهنما معتقد است در دنیای امروز هدف کسب ثروت نه به مثابه وسیلهای برای دستیابی به اهداف دیگر بلکه هدفی فینفسه و مستقل است و در این شرایط همهی انواع داراییهایی دیگر بیمعنا میگردد. درعینحال و بر خلاف ظاهر امر که این هدف مادی تلقی میشود، از قضا، در بطن خود متعلق به گفتمانی اجتماعی، انسانی، وجودشناختی و فرهنگی است.در دنیای بومیو سنتی که همبستگی اجتماعی در سطح بالایی وجود دارد، افراد، دارای ثروتی خانوادگی و اجتماعی هستند که این ثروت به انحای مختلف و در مواقع صعوبت و دشواری به فریادشان میرسد. اما در جوامع مدرن که فرد به مثابه ذرهی مستقل نمیتواند نسبت به همیاری و همزیستی همنوعان خود امیدوار باشد، تنها میتواند دستیابی به پول و ثروت را به مثابه پشتیبانی در روز بلا دنبال کند و بس. بنابراین برتری زندگی نوع دوم بر نوع اول، در حال حاضر، نباید به مثابه سبک و سیاقی ازلی-ابدی و جهانشمول درک شود.
رهنما متکی بر مطالعات و مشاهدات شخصی خود به این باور رسیده است که در هر صورت در اعماق وجود هر انسانی و در ناخودآگاه جمعی، یک الگوی فقیرانه یعنی تلاش برای دستیابی به زندگی ساده اما با ارتباطات غنی وجود دارد. از این منظر انسانها در ناخودآگاه خود، کمتر، داشتن پول را به بهای از دست دادن محیطی سرشار از عشق و اعتماد متقابل ترجیح میدهند. (فصل ششم، ص ۱۶۷)
بنابراین دو سئوال اساسی پیش روی ماست: اول چرا در عین اینکه انسانها در بطن خود نوستالژی زندگی سنتی را همواره میپرورانند و درعینحال از آن گریزانند؟ دوم اینکه چرا نوع زندگی متجددانه وجه اخلاقی و معطوف به امر والای زندگی سنتی را به منازعه میطلبد و امکان حشرونشر مبتنی بر آن را منتفی میسازد؟ رهنما معتقد است بازشناسی ابعاد زندگی مبتنی بر فقر همزیستانه برای فهم توان و غنای فقرا در جهانی که بیش از پیش به سمت بینوایی سوق یافته و مییابد لازم است. درعینحال این پروژه ما را در راه رسیدن به راهحلهای واقعگرایانه برای مسائل مدرن یاری خواهد کرد. (فصل هفتم، ص ۲۱۶)
یافتهی اصلی کتاب
رهنما در جایجای کتاب و به صورت مکرر بر این موضوع اشعار میدارد که مطالعات بیشمارش در زمینهی شناخت فقر در فرهنگهای مختلف و البته تجربهی زیستن در جهان مدرن و بازنمایی زندگی در جهانهای سنتی، او را به این نتیجه رسانده است که گرچه گسترش عمومیتیافتهی بینوایی و تهیدستی یک فاجعهی اجتماعیِ غیرقابل پذیرش است، نمیتوان با افزایش قدرت دستگاههای ایجادکنندهی امکانات و تولید مادی به این فجایع پایان بخشید، چه اینکه، این دستگاههای عریض و طویل در بطن خود به صورتی نظاممند به بازتولید بینوایی همت میگمارند. (فصل نهم، ص ۲۴۵)
بدین ترتیب مهمترین نتیجهی مطالعات رهنما بدین ترتیب قابل صورتبندی است که زین پس تغییر در سبک بنیادین زندگی مدرن، به ویژه در بازآفرینی فقر انتخابی و همزیستانه، به مثابه مهمترین شرط برای هرگونه مبارزهی جدی علیه اَشکال جدید تولید بینوایی است. به عبارت دیگر از منظر رهنما نه توسل به دامن دامآلود رشد و توسعهی اقتصادی که برانگیختن حسی درونی در میان آدمیان مبنی بر بینیازی نسبت به تغییر دیوانهوار جهان برای رسیدن به سطوح بالاتری از ثروت و درآمد است که میتواند فقر فاجعهبار کنونی را چاره سازد.همچنین انتظار ارائهی راهحلی جادویی از «بالا» مخصوصاً از جانب نهادهای جهانی در پی رفع فلاکت مردمان توهمیبیش نیست. (فصل هشتم، ص ۲۳۳)
بخشهای اصلی کتاب
این کتاب از دو قسمت اصلی تشکیل شده است که بخش اول دارای هفت فصل مجزاست. در فصل اول رهنما ماجرای تراژیک زندگی شخصی خود را در آیینهی ایدههای پساتوسعه مرور کرده است. در فصل دوم نویسنده وارد عرصهی مفهومپردازی شده است. او در این فصل همچنین سنتهای مختلف پیشامدرن را که فقر اختیاری را به مثابه شاهکلید ثروت قلمداد میکردند به هم متصل ساخته است. در فصل سوم رهنما کوشیده است تا با تکیه بر دو پژوهش تجربیاش در باب «سرخپوستان کانادایی» و «پیادهرونشینان کلکته» دیدگاه خود را به صورت عیانتری به معرض نمایش گذارد. در فصول شش و هفت رهنما به بررسی دو مورد از مشهورترین انواع فقر پیشاصنعتی پرداخته است. مورد اول فقر معنوی یا فقر خودخواسته است که بیانگر انتخابی برای رهایی است که البته در ذهن افرادی با اذهانی استثنایی پدیدار شده است. مورد دوم اما به فقر همزیستانه میپردازد که ناظر بر غنای موجود در جوامع بومییعنی یادگیری زیستن با هم و ایجاد اخلاقی مبتنی بر عقل سلیم، همزیستی و سادهزیستی است. قرار گرفتن نیازهانی در ذیل توازن انسانی و محیطی یکی از مشخصات جوامعی است که مبتنی بر فقر همزیستانه برپا شدهاند.
همانطور که گفته شد بخش دوم که شامل چهار فصل است انقطاع تاریخی پدیدآمده در این تصور از زندگی انسانی را که به وسیلهی اقتصاد بازاری دورهی مدرن موجب شده است، به تصویر میکشد. انقلابی که در دورهی مدرن در مفهوم نیاز و همچنین پدیدهی بیسابقهی تولید اجتماعی چنین نیازهایی رخ داد مورد توجه واقع میشود. در واقع بحث اساسی این است که چه مکانیسمیباعث میشود تا فرآیندهای کسب ثروت در دورهی مدرن، به بازتولید شکل خاصی از بینوایی مبادرت ورزند که ادعا دارند برای رفع آن به وجود آمدهاند.اخلاق مدرن که به اقتصادزدگی جوامع حکم میکند نیازهای القاشدهای را ایجاد میکند که رفع این نیازها دستِکم برای بخش زیادی از مردم اساساً میسر نیست. از طرفی مکانیسمهای تولید ثروت به گونهای چینش شدهاند که انقطاع از این چرخه منجر به فروپاشی کل سیستم میشود. طنز تلخ سیستم مدرن است که عاملان آن مجبورند برای فرار از بلعیده شدن در منجلابی که از فروپاشی ساختمان اقتصاد پدیدار خواهد شد، به پارو زدنی مبادرت ورزند که از قضا خود باعث تعمیق غرقشدگی است. از این منظر اقتصاد مدرن که دارای چهرهای دوگانه است (تولید همزمان فراوانی و بینوایی)، نوع بشر را به مشارکت در تولید اَشکال نوین بینوایی سوق میدهد.
پاسخ پیشاپیش رهنما به دو پرسش مقدر
آیا دفاع رهنما از فقر در این کتاب به معنای میل به ارتجاع است؟ آیا هرگونه دفاعی از فقر به معنای صحهگذاری بر نوعی رومانتیسم ارتجاعی نیست؟ آیا نباید به جای دفاع از فقر به فکر اصلاح برخی رویههای غلطانداز مدرن بود؟ آیا دفاع از فقر به معنای عبور از پیشرفتهای خیرهکنندهی تمدن مدرن نیست؟ این دست پرسشها از نظر رهنما به طور طبیعی در برابر مطالعهی وی مطرح میشود.رهنما معتقد است بدون شک بازآفرینی مستمر آیندهی ما، جزء جدانشدنی از احترام به گذشته است و میراث آن به دوران باستانی یا عصر روشنایی بازمیگردد. از نظر وی تأکید بر این نکته الزامیو معنادار است که جوامعی که شاهد زایش فقرهای همزیستانه بودهاند به همان اندازهی جوامع مؤثر در شکلگیری انقلاب صنعتی، دارای اندوختههای گرانبهایی از دانشهای سودمند هستند. از این منظر اینکه چگونه مردمان در سنتهای ماقبل مدرن نیازهای خود را بدون استفاده از ابزارآلات نوپدید و اغلب با لطافت بیشتری برآورده میساختهاند شایستهی توجه است. رهنما معتقد است اندیشمندان بایستی به صورت جدی بر روی این موضوع تأمل کنند که چرا با وجود پیشرفتهای خیرهکننده در دورهی مدرن وضع فلاکتبار برخی از مردمان شامل میلیاردها انسان بیگناه تشدید شده است؟در واقع رهنما در اینجا قصد دارد ابتدا خود را از اتهام ارتجاع رهانیده و در وهلهی دوم منفینگری نسبت به دورهی سنتی را که در بطن دورهی مدرن و اندیشهی آن است مورد نقد قرار دهد. در واقع دسترسی به آیندهای بهتر از وضع فعلی همان قدر که نیازمند بررسی دستاوردهای دورهی مدرن است نیازمند اصلاح بینشها نسبت به دورهی سنتی و اهتمام به آموختن حکمتهایی است که از این دوره قابل برداشت است. (ص ۱۶)
رهنما در بخش دیگری از کتاب خود به سئوال دیگری که ممکن است اندیشمندان در مقابل طرح نوآورانهی وی طرح کنند پاسخ میدهد. سئوال بدین شرح است که آیا کمکرسانی به فقرا بدون داشتن یک اقتصاد شکوفا واقعگرایانه است؟ به عبارت دیگر چگونه ممکن است که فقر در بخش عمدهای از مناطق جهان به عدم توسعهیافتگی نسبت داده شود و درعینحال به مثابه یکی از تبعات اقتصاد مدرن تلقی گردد؟ رهنما معتقد است تلاش در راستای تحقق اقتصادی مبتنی بر منافع جمعی نسبتی با مخالفت با هرگونه تولید اقتصادی ندارد. در واقع رهنما درصدد است اقتصادی را پایهگذاری کند که سازگاری با محیط طبیعی و اجتماعی انسانی را مطابق با خصیصهی نظام سنتی تولید ارزش اقتصادی با خود یدک میکشد.
منابع:
۱- زاکس، ولفگانگ، (۱۳۷۹)، نگاهی نو به مفاهیم توسعه، فریده فرهی، نشر مرکز، تهران
۲- (En) Majid Rahnema with Victoria Bawtree, (1997), The Post-Development Reader, compiled and introduced, Zed Books
[۱]. Post Development
[۲]. Quand la misère chasse la pauvreté, Fayard/Actes Sud 2003
[۳]. Misère
۱۳۹۲-۱۰-۲۱
بالا