برگزیده‌ها
خانه » گزارش، تحلیل، نقد » توسعه و افق فرازمان و فرامکان هستی

توسعه و افق فرازمان و فرامکان هستی

حسین رمضانی/

«أَلَیْـسَ الصُّبْـحُ بِقَـرِیبٍ» (هود: ۸۱)

توسعه و پیشرفت، فرایند تحول و صیرورت سیرت و صورت انسان و جامعۀ انسانی است؛ فرایندی که آن را با لوازم قریب و نتایج بدون واسطه‌ای همچون افزایش امکانات و توانمندی‌های مادی و معنوی و بسط آزادی‌ها و عدالت و رشد آگاهی‌های عصریِ انسان و جامعۀ انسانی می‌شناسیم. ظهور اوصاف و نتایج و لوازم یاد شده برای فرایند توسعه و پیشرفت، وجه فرهنگی، اقلیمی‌و تاریخی دارد؛ بدین معنا که نحوۀ ظهور امکانات، توانمندی‌ها، آزادی‌ها و آگاهی‌های یک جامعه هویتی زمانی و مکانی دارد. درواقع، تحولات و تغییرات اجتماعی تخته‌بند زمان و مکان‌اند؛ چراکه حیات مادی و این‌جهانیِ انسان درهم‌تنیده با طبیعت و اقلیم و فرهنگ و تاریخ است. اما آیا هم‌آغوش طبیعت، اقلیم، فرهنگ و تاریخ بودن و در خاکدان دنیا زیستنِ انسان به معنای اسارت او در بند و کمند دنیا است؟ آیا در گسترۀ خیالیِ «زمانْ» بودنِ حیات و ممات انسان، به معنای آن است که افق پیش‌ رویِ حیات انسان و جامعۀ انسانی محصور در چارچوب‌های نسبیِ عصری و فرهنگی است و انسان از نظر به فرازمان و حقایق مطلق و دارای ثباتِ ملکوت عالم هستی محروم است و مسئولیتی در قبال آن‌ها ندارد؟

پاسخ به این پرسش‌های بنیادین از سوی هر رویکرد توسعه‌ای، ریشه در انسان‌شناسیِ موردپذیرش آن رویکرد دارد. درواقع، برای این‌که بتوانیم پرسش‌های آمده در سطور فوق را پاسخ دهیم بایستی نخست به این پرسش‌ها پاسخ دهیم که ما برای انسان چگونه سرشتی قائل هستیم؟ و خاستگاه حیات انسان را چه می‌دانیم؟ و وجه اصیل هویت انسان را چه چیزی دانسته و او را در بستر چه مسیری در حال طی طریق می‌دانیم؟ و دیگر این‌که انسان در این مسیر، در حال رقم زدن کدامین اهداف میانی و مقطعی است و غایت نهاییِ سیر حیاتی و وجودیِ انسان چیست؟ برای این‌که بتوانیم به این پرسش‌ها پاسخ دهیم بایستی به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که انسان چه نسبتی با حقیقت و کلیت هستی دارد؟ و نقش و جایگاه او در نظام هستی چیست و چگونه این نقش را ایفا می‌نماید؟

در ادامه، ممکن است این سؤالات پیش آیند که آیا واقعاً برای درک ماهیت و چگونگیِ فرایند توسعه و پیشرفت لازم است به همۀ این پرسش‌ها پاسخ دهیم؟ آیا نمی‌توان با اتکا به نظرورزی‌هایِ میدانی و با به کار بستن تمهیدات نهادی، سازمانی و اجتماعی و مدیریتِ فرایندها بر اساس عقلانیت ابزاری، از پس حل مسائل برآمد و خود و جامعه را درگیر سؤالات عمیق فلسفی ننمود؟ و بدین‌ترتیب برای حرکت رو به تکامل و توسعۀ جامعه معضل نیافرید؟ آیا اساساً مشغول شدن به سؤالاتی از سنخ سؤالات بالا ضرورت دارد؟ آیا نمی‌توان مبانیِ نظری را بر اساسِ بدیهیات عرفی یا فطریات همگانی یا مقبولات عمومی‌به دست آورد تا لازم نباشد معطل حل عویصات و مسائل بغرنج فلسفی شویم؟

به‌واقع، پاسخ گفتن به پرسش‌های یادشده در سطور بالا، محتاج حجم عظیمی‌از مباحث نظری پیرامون مقولۀ توسعه و پیشرفت است. آنچه در وهلۀ نخست بایستی بدان توجه نماییم این است که ما به‌هیچ‌روی نمی‌توانیم برای فهم ماهیت توسعه و پیشرفت و درک ابعاد و چگونگیِ آن از پاسخ به پرسش‌های ذکرشده در سطور فوق طفره برویم؛ چراکه پیمودن مسیر دشوار، طولانی و پیچیدۀ توسعه و پیشرفت نیازمند هدایت نظری و عملی است؛ آن‌چنان‌که وقتی می‌خواهیم مسیر پیچیده و پر پیچ‌وخمی‌را بپیماییم ناگزیریم نقشۀ مسیر را بیابیم، مقاطع بین راه را بشناسیم، امکانات لازم برای طی مسیر را استدراک نموده و آماده‌سازیم و سپس به راه بزنیم.

در باب مقولۀ توسعه و پیشرفت، پیچیدگی‌ها بسیار زیادند. انسان، خود هویتی پیچیده و بسیار گسترده دارد، جامعۀ انسانی نیز به‌عنوان هویت تألیفی و هستیِ اجتماعیِ افراد انسان، دارای ابعاد پیچیدۀ خاص به خود است. پیوست به هویت و وجود پیچیده و گستردۀ انسان و جامعۀ انسانی، درک ارزش‌هایِ اساسیِ حاکم بر رشد و تعالیِ فرد و جامعۀ انسانی نیز امری پیچیده و گسترده خواهد بود. متعاقب آن، درک ساختارهای حاکم بر عملکردهای فردی و اجتماعیِ حیات انسان بدان‌گونه که منجر به پیروزی و سعادت حقیقیِ فرد و اجتماع شوند نیز امری پیچیده خواهد بود. با لحاظ این وضعیت، بدون درک ابعاد اصیل هویت فرد و اجتماع و ارزش‌های اساسی و استواری که حاکم بر کلیت حرکت حیاتیِ انسان هستند نمی‌توان مسیر توسعه و پیشرفت را آن‌گونه که منجر به جلب خیر برای انسان و نیل به سعادت حقیقی شود، درک کرد.

اما نکته اینجاست که مبتنی بر کدامین ذخیرۀ معرفتی می‌توان حقیقت انسان را در پهنۀ بیکران هستی و ارزش‌های بنیادین و راهنمای حیات فرد و اجتماع انسانی را دریافت و آن را چراغ راه و مبنای نظریه‌پردازی‌ها و انتخاب‌های مهمِ نظری و عملی قرار داد؟ آیا با تکیه‌بر تأمل تجربی و شناخت طبیعت انسان متعارف و توسل به رویه‌های عمل‌گرایانه و بریده از نظر و تأمل فلسفی می‌توان به مبانی بینش و نگرش آفرین برای درک ماهیت و چگونگی توسعه و پیشرفت نائل آمد؟ یا علاوه بر تجربۀ مبتنی بر فهم عرفی از واقعیت‌های ملموس حسی و تاریخی باید به‌سراغ تأمل نظری در طبیعت و تاریخ نیز رفت و توشه‌ای از معرفت استعلایی یا متافیزیکی نیز فراهم آورد؟ آیا در فهم حقایق موردنیاز، تکیه‌بر دانش و تفکر مفهومی‌یا تفهّمی‌به‌تنهایی کفایت می‌کند یا علاوه بر آن بایستی از ذهن به قلب نیز پل زد؟ آیا دانش، تفکر و دریافت‌های انسان همیشه صائب‌اند و لذا رسانندۀ انسان به حقیقت‌اند یا این‌که انسان نیازمند هدایت است؟ آیا اگر انسان با تکیه‌بر تجربه و نظر و باور قلبی و ایمانی به لزوم وجود هدایت رسید، برای نیل به سعادت کفایت می‌کند یا باید یاری شود؟

رویکردهای نظری به مقولۀ توسعه بر اساس پاسخ به این پرسش‌ها قابل‌طبقه‌بندی هستند. دستۀ نخست، آن‌هایی هستند که رویکردی تجربه‌گرایانه و متعاقب آن عمل‌گرایانه نسبت به انسان و حرکت حیاتی و وجودی او دارند و منابع شناخت ارزش‌های حاکم بر مسیر پیشرفت و توسعۀ جامعۀ انسانی را نیز بر پایۀ فهم عرفی و شناخت طبیعت انسان استوار می‌نمایند. ملاحظۀ انسان در طور طبیعت، شاخصۀ اساسیِ این رویکردها است. رویکردهای پوزیتویستی، عاطفه‌گرا و عمل‌گرا چنین مرامی‌و رویکردی را پیش‌گرفته‌اند. دستۀ دوم، آن‌هایی هستند که رویکردی تأملی و تفهّمی‌نسبت به حیات و حرکت وجودی انسان در پهنۀ تاریخ و فرهنگ دارند و لذا ارزش‌هایِ حاکم بر زندگیِ فرد و اجتماع انسانی را با توسل به نظرورزی متافیزیکی، استعلایی یا عقلانیت مفهومی‌و تاریخی کشف می‌نمایند. اینان انسان را در طور عقل مفهوم‌پرداز می‌بینند. رویکردهای عقل‌گرا در حوزۀ تفکر اروپایی چنین رهیافتی به مقولۀ توسعه و پیشرفت پی‌افکنده‌اند؛ از ارسطوییان گرفته تا دیدگاه‌های پسادکارتیِ کانتی و هگلی. دستۀ سوم، آن رویکردهایی هستند که نظر را در پیوند با قلب ملاحظه نموده، مسیر حیاتی انسان و ارزش‌های حاکم بر آن را مسیری حبّی یافته که عقل و دل، در پیوند با هم ابعاد متنوع و درهم‌تنیدۀ آن را یافته و معنا می‌کنند. اینان انسان را در طور وجود و راز و هستی اصیل درک نموده، ورای عقلانیت مفهومی‌و استعلایی برای او حقیقتی وجودی در پهنۀ هستی و تاریخ و فرهنگ قائل‌اند. رویکردهای اگزیستانسیالیستی چنین رهیافتی دارند. دستۀ چهارم، آن رویکردهایی هستند ورای تجربه و عقل و قلب و وجود ممتد انسان در پهنۀ هستی و تاریخ و فرهنگ، انسان را برای نیل به سعادت، نیازمند به هدایت یافته، زلف سرنوشت او را به کمند آویخته از آسمان معنا و ملکوت گره می‌زنند. رویکرد قرآن و سنت اسلامی‌و حکمت متعالیۀ برآمده از آن به‌عنوان یک رویکرد الهیاتی و دینی نسبت به توسعه و پیشرفت، این‌گونه است.

از منظر رویکرد حکمت و معرفت اسلامی، توسعه و پیشرفت واقعی با بهره‌گیری از همۀ ظرفیت‌های تجربی، عقلانی و معنوی و تحت هدایت و کمک وحی و هدایت الهی میسر است؛ چراکه انسان حقیقتی است که در نسبت با امر مطلق الهی هویت و انیت خود را می‌یابد و درک ابعاد وجودی و ارزشیِ سیر و صیرورت چنین حقیقتی نیازمند به ارشاد ربانی است. از منظر معارف قرآنی، انسان سرشتی الهی دارد[۱] و به اتکای فطرت الهی‌اش، امری هویت یافته در افق فرازمان و ازل و ابد است.[۲] انسان، هویت راستین خود را ذیل توجه به امر مطلق و عبودیت خداوند می‌یابد.[۳] در این صورت تجارب متعارف و هر روزۀ انسان، بستر شناخت «خود» در نسبت با حقیقت الهی هستند.[۴] چنین باوری مستلزم آن است که توسعه و پیشرفت در نسبت با حقیقت الهی معنا شود؛ لذا از منظر حکمت و معرفت اسلامی، توسعه و پیشرفت حقیقی آن‌گونه توسعه و پیشرفتی است که منجر به قُرب الی الله گردد. قرب الی الله یعنی تعالی یافتن انسان؛ چراکه قرب الی الله با گسترش یافتن ابعاد اوصاف کمالیِ انسان و افزایش قدرت روحی و معنوی انسان نسبت به خود و دیگران همراه است؛ بدین‌ترتیب، توسعه و پیشرفت از منظر حکمت و معرفت اسلامی، در نسبت با افقی فرازمان از هستی یعنی حقیقت قدسیِ الهی معنا می‌یابد.

درک توسعه و پیشرفت، در افق فرازمان هستی، بدان معناست که انسان در ضمن تلاش‌های هر روزه‌اش در ابعاد مادی یعنی ابعاد زمانمند و مکانمند، و فرهنگی و تاریخی، به‌دنبال گشایش و فتح ابوابی فرازمانی و فرامکانی از معنویت و رشد و تعالی در ساحت عالم روح خویش و ملکوت هستی است. بر این اساس، شاید تعبیر معروف «الدنیا مزرعه الأخره» را بایسته است این‌چنین معنا کرد. درواقع، فعل انسان به‌مثابه ثمرۀ نظر و بینش انسان سازندۀ هویتی است در نفس انسان که روی به ملکوت الهی دارد؛ حال، این فعل یا نیک است و شعاعی از خیر محض است که چهرۀ جان را به روی نور که خود حضرت حق (جل‌جلاله) است می‌گشاید و یا پلید و نژند است و بهره‌ای از خیر ندارد که در این‌صورت چهرۀ جان آدمی‌را به‌سوی غضب و سخط الهی می‌گشاید؛ و در هر دو حال، انسان خداوند را ملاقات می‌کند؛ حال، یا رحمت الهی و یا غضب الهی را.[۵] بدین‌ترتیب، در دستگاه مفهومی‌و ارزشیِ حکمت و معرفت اسلامی‌توسعه و پیشرفت حقیقی، ایجاد گشایش در ساحت زندگی است از طریق فعلی که موجب جلب رحمت و برکت الهی شود.[۶]

در منظومۀ معارف اسلامی، تجربه در خدمت عقل مفهوم‌پرداز و منطق‌نمون و قیاس‌ساز است و عقل مفهومی‌و منطقی و قیاسی در خدمت عقل اشراق‌یافته از نور قلب مؤمن به خدای سبحان است. بدین‌ترتیب، حقیقت عقل و قلب یک چیز است و آن فنای در برابر حق مطلق و حقیقت یکتای حضرت باری‌تعالی است. این دستگاه نظری، حکمتی متعالی در پی دارد که وجود سائر الی الله انسان را همپای کل هستی از جماد گرفته تا نبات و حیوان و مَلَک، در مسیر حیات معنوی و مؤمنانه‌اش هدایت می‌کند. سیر انسان در این مسیر سیری ارادی، و علمی‌و عملی توأمان است و معرفت و فضیلت در آن به یگانگی نائل‌آمده‌اند؛ بدین معنا که معرفت راستین همان نورانیتی است که در اثر فضیلت پدید آمده است و فضیلت، نیل به مرتبه‌ای از معرفت است که برای انسان نحوه‌ای از «بودن» و گونه‌ای از «زیستن» را ایجاب می‌نماید. بدین‌سان، صفت انسان مؤمن، شرحی از حال اوست و حال او تجلی موقف معرفتی و وجودیِ اوست.  

بدین‌ترتیب، انسان در نظر حکمت و معرفت اسلامی، «تعالی یافتن» یعنی عبور از تنگنای زمان و مکان و عروج به‌سوی لامکان و لازمان را در مشرق جان خود شهود می‌نماید؛ این عروج برای انسان مؤمن از مجرای معرفت راستین، نیت قرب، ایمان مبین و عمل صالح ممکن می‌شود. مشرق جان، سمت طلوع نور ازلی و ابدی حق تبارک‌وتعالی است؛ چنان‌که فرمود: «وَ فِی أَنفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ» (الذاریات: ۲۱). اشاره بدان که در جان شماست شکوه الهی، و توان نیل به ظفر و صبح شهادت. صبح شهادت آن گاهی است که انسان ورای تمامی‌تطورات و تحولات و مظاهر طبیعی و ماورای طبیعی، نور حق الهی (سبحانه و تعالی) را ملاحظه می‌نماید. چنین شهودی هدایت‌گر انسان است؛ و آرمان بی‌انتهای فرد و جامعه است.

این شهود که در بیداری نصیب انسان می‌شود یعنی آنگاه‌که انسان از توهم شهوت و غضب و غفلت برخاسته است، «وجد» است، «وجدان» است و «وجود» است. وجد است یعنی شور و عشق به کمال الهی است؛ وجدان است یعنی ایقان و عرفانی درونی و قلبی به حقیقت و خیر و زیباییِ الهی است؛ و وجود است یعنی دریافتی از «بودنِ» خود است در پیوند و وابستگی تام و تمام به حضرت حق (جل و علا) و کمالات اسماییِ او و مظاهر او که ظهورات و شئونات و رقایق کلمات وجودیِ اویند.

این تنبیه و التفات، مقدمۀ «بودن» و وجود انسان است. انسانی که نسبت و تعلق وجدی (حبّی)، وجدانی (عرفانی) و وجودیِ (حضوری) خود را با حق و حقیقتِ مطلق الهی درک نموده باشد و احیاگر اخلاق عبودیت در برابر حق است؛ و خود را پرتو رحمت الهی به‌عنوان عبد، تزکیه و تأدیب نموده به مقام قُرب می‌رسد. مقام قرب آن مقامی‌است که نفسِ بودِن انسان، خدایی است؛ یعنی فکر و ذِکر و ذُکر و فعل انسان همه خدایی است. چنین انسانی در پناه مقام قُرب به مقام ربوبیت بر نفس خویش نائل ‌آمده به نفس مطمئنه بدل می‌شود. چنین جانی، جانِ جان است و ولی حق است. خود، نه‌تنها در ساحل نجات است که دست‌گیر دیگران نیز هست. او «امام» است، او «انسان پیشرو» است، ازآن‌جهت که مظهر حق است و در مستوای مقام قرب و ربوبیت است و نفس مطمئنه است. هدایت امر عامه و جامعه به دست اوست و او مرکز وجد و وجدان و وجودِ همگان و جامعه است.

بدین‌ترتیب، منظر توسعه‌ای حکمت و معرفت اسلامی، در پیوند با جایگاهِ وجدی، وجدانی و وجودیِ «ولی‌الله» معنا و تقوم می‌یابد. این بدان معناست که ارزش‌های آرمانی، میانی و مطلوب و مقطعی حاکم بر رفتارهای فردی و اجتماعی با نظر وجود استوار و معیار ولی‌الله که همان انسان کامل است درک و شناسایی می‌شود. و افراد اجتماع و ساحت عمومی‌هویت معرفتی و ارزشیِ خود را از او کسب می‌کنند. بدین‌ترتیب، همۀ ابعاد دستگاه مفهومی، نظری و استدلالی و اخلاقی حاکم بر دیدگاه‌های توسعه‌ای، از منظر حکمت و معرفت اسلامی‌در خدمت تحقق ارزش‌هایی هستند که در وجه و قامتِ انسان کامل مشاهده می‌شوند.   

[۱]«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ» (الحجر: ۲۹)

[۲] «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» (الروم: ۳۰)

[۳] «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (الذاریات: ۵۶)

[۴] حقیقت ابتلا و امتحان، درک ظرفیت‌ها و شایستگی‌های وجودی انسان است؛ و بستر آن، زندگی جاری و هر روزۀ انسان و افکار و رفتارهایی است که انسان از خود بروز می‌دهد. از همین‌رو قرآن کریم می‌فرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ» (العنکبوت: ۳-۲) بدین‌معنا که «آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها مى‌شوند و مورد آزمایش قرار نمى‌گیرند؟ و  به‌یقین، کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم، تا خدا آنان را که راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغ‌گویان را [نیز] معلوم دارد.»

[۵] «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ» (الإنشقاق: ۶)
 
[۶] «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَـکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ» (الأعراف: ۹۶)

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا