جناب آقای دکتر علی اکبر ولایتی، در روز ۱۳۹۱/۸/۳۰، در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، ذیل عنوان «تأملی در برخی از مؤلفههای تاریخی و تمدنی ایران و اسلام در توسعه و پیشرفت» به ایراد سخنرانی پرداختند. این سخنرانی، دومین سخنرانی از دومین سلسله نشستهای الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت بود که به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین و گروه مطالعات توسعه اسلامیدانشگاه تهران برگزار شد. در اینجا گزارش کاملی از سخنرانی ایشان انتشار مییابد.
بسم الله الرحمن الرحیم. با عرض سلام خدمت اساتید و دانشجویان محترم و حضار گرامی. ما در اینجا با پاسخ به چند سؤال پیش خواهیم رفت. اولین سؤال این است که: کدام دورههای تاریخی را میتوان دوران اوج تمدن ایرانی-اسلامیدانست و مشخصات این دورهها، در مقایسه با سایر دورهها، در طول و عرض تاریخی و جغرافیایی چیست؟
ما در مطالعاتی که داشتیم، به یک منحنی رسیدیم که این منحنی را در حقیقت جای دیگری ندیدیم. فرهنگ و تمدن اسلامی، منحنیاش از اواخر قرن دوم به تدریج روند صعودی را طی میکند و در قرن سوم و چهارم و پنجم هجری به اوج میرسد و از نیمهی دوم قرن پنجم و نیمهی اول قرن ششم رو به نزول میآید. مجدداً قرن نهم و دهم تا قرن یازده و نیمۀ قرن دوازده روند صعودی را آغاز میکند و سپس، یک سقوط تندی تا قرن دوازده و سیزده هجری دارد و از آن به بعد، رشدی [دوباره] دارد. مشابه این منحنی را من جایی ندیدهام؛ فقط مالک بن نبی الجزایری که راجع به تمدن اسلامیکتاب نوشته است، منحنیای به صورت ذوزنقه رسم کرده است. در منحنی او، در قرن سوم و چهارم، تمدن اسلامیبه اوج میرسد؛ سپس یک خط صافی هست که تا قرن دهم میآید و دوباره همان ضلع سوم ذوزنقه پایین میآید. این منحنی به هیچ وجه، گویای فراز و فرودهای تمدن اسلامینیست و من نمیدانم چرا ایشان به این منحنی رسیده است.
ما با محاسبات نسبتاً دقیق به این منحنی رسیدیم و در هر علمی، معیارمان این بود که آدمهای درجه اول را با مشورت و مطالعه پیدا کنیم. فرض بفرمایید در حوزهی فلسفه، آدمهای درجه یک را این اشخاص در نظرگرفتیم: ابونصر فارابی، شیخ الرئیس، ملاصدرا، شیخ سهروردی، شیخ شهید (یحیی سهروردی). این [اشخاص] در فلسفه رئوساند و بقیه را با اینها مقایسه کردیم و به آنها نمره دادیم. در حوزهی پزشکی، افرادی مانند: علی بن ربّن طبری، علی بن عباس اهوازی، محمد بن زکریای رازی و ابن سینا و ابن نفیس دمشقی، ابوالقاسم زهراوی اندلسی، به عنوان افراد درجه یک در نظر گرفتیم و به اینها نمرهی صد دادیم و بقیه را به نسبت، در مراتب پایینتر قرار دادیم. مثلاً در علم ریاضی، افرادی نظیر: بنیموسی بن شاکر و محمد بن موسی خوارزمی، ابوالوفای بوزجانی، ابوریحان، خیام و بعضی دیگر را نمره صد دادیم. به این ترتیب، هر حوزهای، منحنیاش مشخص شد و این منحنیها را با هم ترکیب کردیم و تبدیل به این منحنی که عرض میکنم شد و کاملاً، جزئیات مطالعاتش هم موجود هست.
سؤال بعدی این است که آیا دوران اوج تمدنیِ اسلام، به محوریت مکانها و حوزههای جغرافیایی خاصی بوده است یا به تمام جغرافیای تمدن اسلامیمیتوان این صفت را اطلاق کرد و آیا این تمدن در حوزه فرهنگی ایران پررنگتر بوده است؟ اگر آری، چرا؟
بله، در مقایسه با جاهای دیگر، در ایران خیلی پررنگتر بوده است. توضیح این موضوع که چرا وضعیت ایران آنگونه بوده است، برای ما کمیدشوار است. ما میتوانیم تا آنجایی که شما حوصله داشته باشید و بنده بضاعت داشته باشم، راجع به ایران و نقاط دیگر صحبت کنیم، ولی حاصل همین است که عرض کردم. اینکه دلیل آن چیست؟ گفت که آفتاب آمد و دلیل آفتاب. اگر در حوزههای مختلفِ فرهنگ وتمدن محاسبه کنیم و به عناصر اول وعناصر سادهتر تجزیه کنیم و سپس مشخص کنیم که آدمهای درجه یک کدامها و چند نفر هستند و همچنین اهل کجا بودند؛ [در آخِر کار]، بنده میتوانم از حافظهام استفاده کنم و صد نفر از علما و دانشمندانِ رشتههای مختلف را عرض کنم و موطنشان را بگویم و شما به این جمعبندی خواهید رسید که ایران از همه جلوتر بود. ممکن است، قبل از اثبات صحبت ما، بعضیها بگویند این صحبت شما سوپرناسیونالیستی است. خیر، اینطوری نیست. این یک واقعیت است. امکان دارد که بگویید ملاک ایرانی بودن و غیرایرانی بودن چه چیزی است؟ ما ایران را حوزهی جغرافیای فرهنگی ایران به حساب میآوریم که نواحی کاشغر تا بالکان و جنوب سیبری تا جزیره العرب را در بر میگیرد. هرچه به حاشیه میرویم، حوزهی نفوذ فرهنگی کشورمان کم رنگتر میشود.
از ملاکهای حوزهی نفوذ فرهنگی، محل تولد و ملاک زبان است و دیگر اینکه کدام یک از این اشخاص تألیفات فارسی داشتهاند. تقریباً، تمامیبزرگانمان، تألیفاتشان عربی بوده و تعدادی هم تألیف فارسی داشتهاند. ملاک هویت ملی برای تشخیص آدمها، محل تولد و زبان و عادت و رسومشان است.
بعد از معصوم، اگر ما بخواهیم بین همهی دانشمندان اسلامی، فردی را پیدا کنیم که از همه بالاتر باشد، شیخ الرئیس است. حضرت امام رضوان الله تعالی علیه فرمودند: «هرچند به شیخ الرئیس اشکالاتی است اما بعد از معصوم لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ». این کلام امام راجع به شیخ الرئیس است. ما پی میبریم که فاصلهی ابن سینا با دیگر عالمان به لحاظ علمیو تسلط بر مبانی فکری و عقلی زیاد است. کتاب شفای ابن سینا، اساسی ترین کتاب در فلسفه است. کتاب قانون ابن سینا، در تاریخ پزشکی جهان بینظیر است. کتاب قانون، ششصد سال در دانشگاههای شرق و غرب، به عنوان کتاب پزشکی تدریس میشد. بر اساس بعضی نقلها، بعد از اختراع ماشین چاپ در نیمهی دوم قرن پازدهم، اولین کتابی یا کتبی که چاپ شد، کتب عهدین بود و بعد از آن ترجمهی لاتین قانون ابنسینا بود. شاید بتوانیم بگوییم که امروزه بیش از هفتاد درصد مطالب قانون، همچنان معتبر است. بنده به عنوان یک پزشکی که با طب سنتی نیز آشنایی دارم، به شما قول میدهم که هیچ کتابی را در تاریخ پزشکی پیدا نمیکنید که چنین عظمتی داشته باشد. در مورد کتاب شفا هم همین طور است و هر کس، هر کاری کرده است، ریزهخوارِ خوان این سفرهی عظیم (شفا) بوده است.
خواجه نصیر طوسی از کتاب شفای ابن سینا، این عبارت را نقل میکند: «من ستارهی زهره را مثل یک خالی بر صورت خورشید رصد کردم». این سخن، یکی از بزرگترین ضربهها به نجوم بطلمیوسی بود. بطلمیوس معتقد بود که زمین مرکز عالم است و کل عالم به صورت ۹ فلک یا کره است. بطلمیوس میگفت این کرات، مانند شیشههایی هستند که از پشتشان کرهی بعدی معلوم است. در نظر او، خورشید و ستارهها مثل گلمیخهایی به این کرهی شیشهای (اثیری) چسبیدهاند. این فلک اثیری، دور زمین میگردد و چون این ستارهها به آن چسبیدهاند، همراه فلک میگردند. بر اساس همین میگوید که خورشید، در فلک چهارم و زهره در فلک سوم و عطارد در فلک دوم و ماه در فلک اول است. بنابراین، به قسمتِ روی سر ما، قبهی قمر میگویند و بدین معنا است که سقفی روی سر ما هست و از پشتش همهی سقفهای دیگر دیده میشود. در خیلی از اشعار و نوشتههای ادبا، به قبهی قمر اشاره شده است. خلاصهی مطلب اینکه، این کرات دور زمین میگردند و اگر همهی اینها، یعنی خورشید و زهره و عطارد و قمر، مدارشان در امتداد هم باشد و دور زمین بگردند، هیچ وقت نباید زهره از روی خورشید رد شود و همه باید با هم بگردند. وقتی شیخالرئیس میفرماید، من دیدم که زهره مثل یک خال در صورت خورشید است، ما به عبور زهره از خورشید پی میبریم. اگر بخواهیم از این بزرگان در حوزههای مختلف نام ببریم، تعدادشان بسیار زیاد است.
شیخ الرئیس مادرش اهل بخارا و پدرش اهل بلخ بوده و خودش در بخارا به دنیا آمده و زبان محاورهای او فارسی بوده است. رسالهی نبض او به فارسی است و دانشنامهی علایی او بسیار جامع است و به زبان فارسی است. به عنوان مثال، ابوریحان، تقریباً ۱۸۰ رساله و کتاب دارد. رسالهی التفهیم او (که مرحوم استاد جلالالدین همایی تصحیح کرده است) به زبان فارسی است. خود ابوریحان کتابهای رازی را فهرست کرده و حدود ده کتاب و رساله را به فارسی ذکر میکند که دیگر این کتب موجود نیست و اگر فهرست ابوریحان نبود، از تعداد کتابها و رسالات رازی خبر نداشتیم. قطب الدین شیرازی کتاب تحفه سعدیه را در شرح قانون دارد و همچنین کتاب دُرّه التاج را که کتابی جامع به زبان فارسی است نگاشته است.
سؤال بعدی: آیا در اوج گیری تمدن، پیشرفت و افول، تابع تدبیر و سیاستگذاری بوده است یا اینکه پیشرفت در متن نهادهای مردمیو مدنی و فارغ از تدبیر برنامهریزی شده، تحقق یافته است؟ مؤلفههای فرهنگ ایرانی و حقایق اسلامیدر این میان چه نقشی داشتهاند؟
چیزی که در پاسخ به این سؤال باید به آن توجه کرد و بسیار مهم است، طبیعت خود اسلام در فرهنگزایی و تمدنزایی است. اولاً اسلام، از علم، تعابیر مختلفی دارد که دامنهای وسیع دارد. بخشی از آن معلوم است و بخش عمدهاش معلوم نیست. خداوند میفرماید: «وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً». (سوره اسراء، آیه۸۵)، یعنی همه چیز را ما میدهیم. حتی در سوره بقره، آنجایی که صحبت از شهادت و نوشتن وصیت نامه و اینگونه مطالب است، خداوند میفرماید: آنهایی که میتوانند بنویسند، همان نوشتنی که خدا یادتان داده است. یعنی همه چیز از خداست. وَمَا أُوتِیتُم به این معنا است که کمیاز علم را به شما دادهایم. در مورد روح نیز آدمینمیتواند یک تعریف جامعی از آن کند، لذا میفرماید که قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ مَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً. یک حدیث دیگر میفرماید: العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء. معنای حدیث این است که علم نور است و خداوند به قلب هرکسی که بخواهد آن را میاندازد یا القا میکند.
در روایات آمده است: العلم علمان، علم الادیان و علم الابدان. در جایی دیگر آمده است: اطلبوا العلم ولو بالصین، در طلب علم بروید هر چند که در چین باشد (چین به عنوان نقطه دوردست در نظر گرفته میشد که از آن دورتر نبود) و این به عنوان یک مَثَل دوری راه و سختی کار، به ما میگوید که دنبال علم برو هر چند علم در چین باشد. باباطاهر نیز در این شعرش میگوید: بشوم واشوم از این عالم بدر شوم، بشوم از چین و ماچین دورتر شوم/ بشوم از حاجیان حج بپرسم، که این دیری [=دور] بسه یا دیرتر شوم. چین و ماچین برای آنها آخر دنیا بود. پیامبر میفرماید: «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» و در قرآن آمده است: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» (سوره زمر، آیه۹). شما از زوایای مختلف به این عباراتی که ما به سادگی از کنارش رد میشویم، نگاه کنید و آن را مقایسه کنید با اینکه فرنگیها میگویند این science است و آن knowledgeو بعد هم بالأخره یک معیارهایی میگویند که قطعاً بخشی از این معیارها تصنعی است. آیا واقعاً تجربه، آدمیرا به علم واقعی میرساند؟ کارخانهی دارویی مِرک بیش از صد سال از تأسیس آن میگذرد و هر سال یک درسنامه، یک کتاب و کتاب جیبی چاپ میکند. یکی دو سال اخیر بود که اولین شمارهاش که صد سال پیش چاپ کرده بود را دوباره تجدید چاپ کرد. اگر مطالب آن را بخوانیم و با حالا مقایسه کنیم، متوجه میشویم که تفاوت اینها از زمین تا آسمان است. هیچ دینی نیست که علمزایی و فرهنگزاییاش و آن جوهری که در نهادش وجود دارد، مثل اسلام یک چنین انگیزههایی برای جستجوی علم در انسانها ایجاد کند. ادیان موجود در دنیا مانند: مسیحیت، دین یهود، مذهب بودایی، کنفسیوس و غیره، با دین اسلام قابل مقایسه نیستند.
قسمت بعدی این سؤال این است که آیا پیشرفت و افول تمدن، تابع تدبیر و سیاستگذاری بوده است؟ بله البته مقدار کمی. بعضی چیزها مانند وقایع تاریخی نیز در اینجا دخیل بوده است. بنده عرض کردم که از نیمهی دوم قرن پنجم هجری، تمدن اسلامیرو به افول رفت. در سال ۴۸۸ هجری قمری، جهان اسلام از سمت غرب، مورد تهاجم صلیبیها قرار گرفت که ۱۷۹ سال طول کشید؛ و در جنگ مجال علمآموزی نیست. ریچارد شیردل به پادشاه انگلیس نوشته بود که در معبد سلیمان، تا زانوهای ما در خون مسلمانها بود. اینطوری مسلمانان و مردم را قتل عام میکردند و چیزی باقی نمیماند. اواسط جنگهای صلیبی (سال ۶۱۶ هجری) بود که مغولها حمله کردند. نیشابور در آن زمان دو کرور جمعیت داشت و دو کرور یعنی یک میلیون نفر. احتمالاً اولین نظامیه در نیشابور تشکیل شده است. در نظامیه استاد بزرگی به نام امام الحرمین جوینی بود که شاگردانی مثل احمد غزالی و محمد غزالی داشت. یکی از اهالی مرو به یکی از اهالی نیشابور رسید و گفت: چه شد بعد از حمله مغول؟ گفت آمدند و کشتند و سوختند و بردند، حتی به سگ و گربه هم رحم نکردند. دیگر اینجا مدرسه نظامیه و امام الحرمین و غیره نمیماند. شیخ عطار نیز در حملهی مغول، آنقدر کتابهایش را به سرش زدند تا مرد.
تدبیر و سیاستگذاری حکومتها، مسلماً، نقش مهمیدر اوج گیری و سقوط تمدن اسلامیایفا کرده است. فراز و فرود تمدن اسلامیبا قوت و ضعف حکومتهای حاکم بر سرزمینهای اسلامینسبت مستقیم داشته است. هر زمان که حکومت مقتدر بود، دشمنان را دفع میکرد و در عین حال، مسئله عدالت و انصاف نسبت به رعیت مهم بود. به دلیل طبیعت و جوهر اسلام، علم رشد میکرد و همیشه دچار ضعف نبودند. تدبیر و سیاستگذاری لازمهی ایجاد قدرت است. در مورد اینکه مؤلفههای فرهنگیِ ایرانی در این میان چه نقشی داشتند، باید گفت که سابقهی فرهنگی چند هزار سالهی ایران، در پذیرش اسلام ناب و تبعیت از اهل بیت علیهم السّلام نقش بسیار مهمیداشته است. به دلیل سوابق و قدرت گزینش و همچنین ایستادگی اهل بیت علیهم السّلام در مقابل خلفای ناحق، ایران نقش بسیار مهمیدر فراز و فرود رشد تمدن اسلامیداشته است.
سؤال بعدی این است که آیا در دوران اوج و شکوفایی فرهنگ وتمدن اسلامی، آیا این اوج و پیشرفت، ویژگیِ دانشمندان بوده است؛ به این معنا که عدهای تحت این شرایط به هر حال زمینهی رشد و تلاش را پیدا کردند و اوضاع اقتصادی و فرهنگی و نحوهی زندگیشان، منفک از وضعیت تودههای مردم بوده است یا اینکه وقتی اوج تمدن مطرح میشود، این تسری در زندگی تودههای مردم نیز بوده و خلاصه مطلب اینکه، صرفاً، تغییراتِ نخبگی نبوده است؟
خصوصیتی در اسلام وجود داشت و آن ارزان کردن آموزش علم بود و همچنین، علم و علمآموزی از حالت طبقاتی خارج شد. در شاهنامه فردوسی داستانی آمده است مبنی بر اینکه، انوشیروان برای یک جنگی، پولی میخواست. یک کفشگر پولی داشت و انوشیروان قصد کرد تا از آن کفشگر قرض کند. کفشگر پذیرفت این کار را انجام دهد، البته با این شرط که اجازه داده شود تا فرزندش درس بخواند. انوشیروان زیر بار این قرض نمیرود تا این سنت که طبقهی کاسبکارها حق درس خواندن ندارند شکسته نشود. مردم به طبقات مختلف تقسیم میشدند و تقریباً یکی دو درصد آحاد جامعه جزء طبقات بودند و بقیه، جزء بیطبقهها بودند، برای هر طبقهای مزایایی تعریف شده بود. در واقع سنتهای متصلّب زیادی وجود داشت.
پر واضح است که هر چه تعداد بیشتری از مردم اجازه درس خواندن و تعلیم و تعلم داشته باشند، شانس بروز نخبگان بیشتر میشود. میزان کتب از بین رفته در قبل از اسلام، به هیچ وجه با بعد از اسلام قابل مقایسه نیست. بین همهی این بزرگان و دانشمندان اسلامی، به ندرت پیدا میکنید که اینها متعلق به یک طبقهی مرفه باشند. پدر ابن سینا یک حسابدار بود وکار دیوانی میکرد و مادرش هم یک دهاتی بود و حاصل این پدر و مادر میشود ابنسینا. شرایط ابوریحان و رازی و خواجه نصیر نیز همینطور بود. از اندک دانشمندانی که از ابتدای زندگیشان ثروتمند بود، طبیبی به اسم ابن جزار قیروانی بود. او پولی از مریضهایش نمیگرفته و دواهایشان را هم تأمین میکرده و بعدها یک کتابی به نام «طب الفُقراء و المساکین» نوشته است. شرایط اجتماعی متناسب با شرایط اجتماعی وضع شده در اسلام، تغییر کرده و فضا برای نخبهپروری ایجاد شده است. فضای نخبهپروری در اسلام، یک فضای مساعدی بوده است و غیر از این، علمآموزی بسیار آسان شده بود.
اولین مدارس، مساجد بودند. مردم مسجد میآمدند و نمازشان را میخواندند و بعد از نماز، شخصی که پیش نماز بود یا شخص دیگری شروع به درس دادن میکرد. هنوز، این سنت را در حوزهها میبینید. به عنوان مثال، در هر گوشهی مسجد اعظم قم، عدهای مینشینند و مباحثه میکنند. این سنت از ابتدای اسلام تا کنون بوده است. در کجای دنیا، اینقدر محیط علمآموزی آسان و ارزان است؟ ما تشخیص میدهیم که این استاد بهتر درس میدهد و میرویم پای درس او مینشینیم یا اینکه شما تشخیص میدهید آن استاد بهتر درس میدهد و میروید پای درس آن استاد مینشینید. نکتهی بسیار اساسی، تسهیلاتی است که برای آموزش علم، در نقاط مختلف جهان اسلام وجود داشته است. وقف لوازم تحصیلی، جزء کارهای خیر تلقی می شده است. مثلاً در بغداد مرسوم بود که عدهای از افراد خَیّر، در مکانهایی کاغذ میگذاشتند و هر کس به قدر نیازش برای نوشتن کاغذ برمیداشت.