نویسنده: حسین رمضانی/
نقدی بر سخنرانی دکتر حسن سبحانی در اولین سلسله نشستهای الگوی اسلامیایرانی پیشرفت
جناب آقای دکتر حسن سبحانی، در روز سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰، در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، ذیل عنوان «تأملی روش شناختی از توسعه بر مبنای دین» به ایراد سخنرانی پرداختند. نویسنده در این مطلب به نقد سخنرانی ایشان پرداخته است.
در این نوشتار پس از اشاره به دیدگاه اساسی تبیین شده در سخنرانی جناب دکتر سبحانی، ناگزیر از تذکر دو گونه مطالب خواهیم بود، نخست آسیبهایی که مقاله ایشان از حیث ساختار طرح و بیان مطالب با آنها روبهروست؛ دیگر نقدهایی که بر آرا و دیدگاههای علمیطرح شده در این مقاله ممکن است وارد باشند.
نخستین سؤالی که در خصوص این مقاله شایسته است با آن مواجه شویم این است که آیا متن سخنرانی وافی به عنوان هست یا خیر و البته بالعکس؟ واقعیت آن است که این مقاله یا مقالت در مقام بیان یک رهیافت اساسی به تقریر درآمدهاست. و آن رهیافت اساسی این است که «توسعه به عنوان یک واقعیت اتفاق افتاده در کشورهای توسعه یافته امری است که به طور طبیعی بر پایهی نظامهای ارزشی آن جوامع پدیدآمده است، لذا به همین وزان توسعه در سایر کشورها هم بایستی بر اساس ظرفیتهای ذهنی و عینی و نظامهای ارزشی خودِ آن جوامع پدید آید. و در خصوص جامعهی ایران از آنجا که بخش عمدهی نظام ارزشی جامعه را دین تشکیل میدهد، جامعهی توسعه یافته در این جغرافیا قاعدتاً جامعهای است که در آن گزارهها و احکام دین در آن اجرایی شده در رفتارها متجلی میشوند.»
بدین ترتیب مقالهی حاضر به ما این را تذکر میدهد که برای نیل به توسعه آنسان که در دنیای غرب اتفاق افتاده است، لازم نیست ما خود را لزوماً شبیه به آنها نماییم. در نتیجه نیل به توسعه تنها با توجه به نظام ارزشی خودمان میسر است.
اما آیا این مقاله آنگونه که از عنوان آن برمیآید حاوی تأملی متدیک و روشی در خصوص توسعه بر مبنای دین است؟ با توجه به آنچه پیش از این گفته شد به نظر میرسد جواب این سؤال، خیر است. زیرا انتظاری که از یک تأمل روششناختی در باب توسعه بر مبنای دین میرود آن است که با توجه به ظرفیتهای نظریِ معرفت دینی، در باب چگونگی استفاده از معرفت دینی در راستای تبیین، تنقیح و ارائهی مفهومیاز توسعه و مسائل متمرکز ذیل آن به بررسی بنشیند. و یا در خصوص نسبت مبانی نظری و قواعد ارزشی، و دیدگاههای ساختاریِ معطوف به نهادسازیهایِ لازم برای تحقق عینی توسعه ایده پردازی نماید. آنچه در خصوص این مقاله میتوان گفت این است که این مقاله با نظر به پدیدهی توسعه یافتگی آنسان که در برخی جوامع غربی رخ داده است، ملاحظهای مقدماتی را سامان بخشیده که بیشتر رنگ و بوی جامعهشناختی دارد. به نظر میرسد متفکر ارجمند ما در این مقاله با پیشفرض گرفتن تحقق عینی پدیدهی توسعه یافتگی در برخی جوامع غربی، و آگاهی به این نگاه که توسعه یافتگی پدیدهای بومیو متناسب با نظام ارزشیِ خود آن جوامع است، و تنقیح مناط این نگاه به دیگر جوامعی که میخواهند به توسعه نایل آیند، نتیجه گرفته است که دیگر جوامع نیز بایستی بر اساس نظامات ارزشیِ خود به سوی توسعه گام بردارند.
و اما در خصوص آسیبهایی که به لحاظ ساختاری میتوان بر این مقاله یا مقالت وارد دانست، آنچه بیش از همه مهم است عدم عطف نظر، و تذکار مبانی معرفتشناختی، پیشفرضها و اصول موضوعهی یک تأمل روششناختی در باب «توسعه بر مبنای دین» است. روشن است که در یک مقاله یا مقالت، پرداختن به حتی یک مورد از مبانی معرفت شناختی، پیشفرضها یا اصول موضوعهی مرتبط با این موضوع میسور نیست، لکن تذکر آنها به خوانندگان یا شنوندگان از آن حیث که جایگاه نظریِ مقاله یا مقالت حاضر را روشن مینماید لازم به نظر میرسد. همچنین عدم اشاره به سؤالاتی که از تحلیل عنوان مقاله یعنی «توسعه بر مبنای دین» پیشروی ما قرار میگیرند، ولو آن که ما حتی نتوانیم به یک مورد از آنها پاسخ گوییم نیز از نقاط ضعف این مقاله به لحاظ ساختاری است.
و اما در باب نقدهایی که احیاناً به برخی از دیدگاههای نگارندهیِ ارجمند این مقاله میتوانند وارد باشند. نخست آنکه ما در این مقاله در تبیین مفهوم توسعه و توسعه یافتگی شاهد گذر سریع از مفهوم به عینیت هستیم. بدین معنا که وضعیت فعلی برخی کشورهای غربی را توسعه یافته در نظر میگیریم و بر اساس همان وضعیت عینی توصیفی از مفهوم توسعه و توسعه یافتگی ارائه مینماییم. بدین ترتیب شاخصههای مشخص فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، آموزشی، بهداشتی و غیره به عنوان ویژگیها و معیارهای توسعه یافتگی معرفی میشوند. شاخصههایی نظیر رشد تولید ناخالص ملی، تحزّب و آزادیهای مدنی متناسب با الگوی لیبرال دموکراسی، رفاه مادی به معنای مصرفزدگی، فردگرایی، قانونگرایی، بهداشت عمومی، کاهش مرگ و میر مادران و نوزادان، افزایش طول عمر و … . بدین ترتیب با طفره از پرداختن نظری به چیستی مفهوم توسعه، مجال طرح این پرسش مهم را از خود میگیریم که واقعاً بر اساس باورها و پیشینهی معرفتی، دینی و فرهنگیِ جامعهی من، توسعه چیست؟ آیا لزوماً توسعه همان چیزی است که امروز در وضعیت خارجی برخی از کشورهای مغرب زمین ظاهراً دیده میشود؟ آیا ممکن است ظرفیتی از ظرفیتهای انسان و عالم انسانی در وضعیت امروزِ جهانِ به اصطلاح توسعه یافته مغفول و خاموش مانده باشد؟ البته پرداختن نظری به مفهوم توسعه به معنای صرف نظر از واقعیت خارجی نیست، ولی نکته این است که میان الگوبرداری از یک وضعیت خارجی برای توصیف یک مفهوم، با نظر کردن به واقعیت برای فهم نظری یک مفهوم تفاوت وجود دارد. در حالت دوم متفکرِ ناظر در سیر تفکرش در واقعیت نظر میکند و برداشتی نظری به دست میدهد، ولی در حالت اول صرفاً اقتباس میکند بدون آنکه نظرورزی نماید.
واقعیت آن است که توسعه به عنوان فرآیند تحول مغرب زمین و نیل آن به افقی بهتر و برتر نسبت به گذشتهی آن جغرافیا، اولاً بر اساس ظرفیتهای فرهنگی و اقتضائات تاریخی آن دیار سامان یافت، و ثانیاً همانطور که چارلز تیلور میگوید این تحول مدتها پیش از آنکه منجر به انقلاب تکنولوژیکی شود و ظاهر زندگی غربی را تغییر دهد فرهنگِ نظری را متحول کرده بود.[۱] بنابراین توسعه به عنوان یک فرآیند، حاصل جریان فرهنگی و تمدنی زیست غربی است؛ و شاید به معنای مدرن و پسا توسعهای تحت برنامه شکل نگرفته باشد ولی بدون نظریهپردازیهای مستمر نیز شکل نگرفته است. لذا حداقل از بیکن تا هگل همواره جوهره و ذات مدرنیته و متعاقب آن مفهوم توسعه به معنای امروزین در حال تکوّن و شکلگیری بوده است. و در این میان سنت تجربی مسلک بریتانیایی و اندیشههای ایدآلیستیِ متفکران آلمانی و دغدغهها و تحلیلهای اجتماعی و ناظر به قرادادهای اجتماعیِ اندیشمندان فرانسوی، در تعاملی تاریخی نقش ایفا کردهاند تا زمینههای فرهنگی مدرنیته و تجربهی تاریخی مغرب زمین از گونهای توسعه یافتگی رقم بخورد.
بنابراین در دل این بستر تاریخی انقلابهای نظری، فرهنگی، علمی، و صنعتی رخ دادند. ولی به هر حال آنچه مسلم است این است که رهبران مدرنیته اعم از فیلسوفان، دانشمندان، سیاستمداران و فعالان اجتماعی نسبت به وضعیت مطلوب خود دارای نظریه بودند و ارتقای نظری و عملیِ جامعهی خود را بر اساس نظریات خود پیش بردند. این نظریات آنچنان که در صفحات منشورات فلسفی، دینی، سیاسی و … و نیز در واقعیت تاریخی مشخص است، ذیل مفاهیمینظیر عقلانیت خود مختار، امانیسم، سکولاریسم، آزادی خواهی، علم گرایی، تکثرگرایی و … شکل گرفتهاند. این مفاهیم اساسی که خود حاصل تجربهی تاریخیِ مغرب زمین و نظریهپردازیهای معطوف بدانهاست، همواره نقش اهدافِ حرکت فرهنگی و تمدنی این جغرافیا را داشتند و بدین طریق در جهتگیریهای دیروز و امروز آن سامان نیز مؤثر بودند. در واقع توسعه مغرب زمین در بستر فرهنگ نظری اتفاق افتاده است که زوایا و دیوارهای آن را این مفاهیم نظری شکل دادهاند. این فرهنگ نظری وجود دارد و جالب آن که اندیشمندان مغرب زمین در مواجهه با دیگر فرهنگها که آنها را غیر نظری مینامند بر ارجحیت فرهنگ نظری خود تأکید میکنند گرچه ممکن است دیگر فرهنگها را از جهات دیگری برتری بخشند.
نکتهی دیگری که در نقد دیدگاههای انعکاس یافته در مقالت حاضر میتوان به آن اشاره کرد این است که در جایی از این مقاله این سؤال طرح شده است که آیا برای رسیدن به توسعه میتوان از همان روش اتفاق افتاده در کشورهای توسعه یافته استفاده کرد؟ در جواب گفته شده است «از همان روش، یعنی آنچه در آن جا اتفاق افتاده است، میتوان استفاده کرد. البته از تجربیات دانشی آنها میتوان استفاده نمود و سریعتر جلو آمد و در عین حال لزوماً مثل دیگران نشد». ممکن است کسی به نگارندهی محترم این مقاله بگوید چگونه ممکن است راه و روش کشورهای توسعه یافته پیموده شود ولی لزوماً مثل آنها نشد؟ جواب متفکر ما بر اساس دیدگاهشان در این مقالت این است که هر جامعهای میتواند بر اساس نظام ارزشی خودش معیارهای توسعه یافتگی را مشخص نموده راه را به سوی توسعه یافتگی بپیماید. به نظر میرسد این اظهار نظر دقیق نیست. زیرا اولاً پیشنهاد مراجعه به نظام ارزشی خودمان برای فهم و ترسیم معیارهای بومیِ توسعه یافتگی، بدون نظر به مبانی معرفتی، فرهنگی و تمدنی زیست بومیکه در آن زندگی میکنیم، به معنای آن میتواند باشد که مبانی نظری توسعه یافتگی آن چنان که در کشورهای توسعه یافته اتفاق افتاده است از نظر ما پذیرفته شده است و دیگر بررسی نظری این مفهوم و مسائل آن ضرورتی ندارد؛ تنها در راستای تطبیق در مقام اجرا لازم است ما به نظام ارزشی خود مراجعه نماییم تا شاید بدین ترتیب میان آن بنای نظری یعنی توسعه یافتگی در مفهوم غربی، و شرایط زیست بوم ما سازگاری لازم پدید آید. این اتفاقی است که در بسیاری از کشورهای به اصطلاح در حال توسعه در حال جریان است.
ممکن است از سوی نگارندهی این مقاله گفته شود وقتی از مداخلهی نظامِ ارزشی خود در ترسیم معیارهای توسعه یافتگی سخن به میان میآید خواه ناخواه نظام معرفتی نیز درگیر میشود. در ادامه از سوی منتقدان میتواند این طور گفته شود که آری همین طور است یعنی دخالت نظام ارزشی به معنای دخالت نظام معرفتی است زیرا که اساساً بایدها از دل هستها تراوش میکنند، ولی مسأله آن است که اولاً عدم توجه لازم به دخالت نظام معرفتی ما در ترسیم مفهوم و روش توسعه یافتن جامعهی خودمان موجب پذیرش گفتمان غربی در باب توسعه خواهد شد و این آسیبی جدی است، ثانیاً ممکن است در مقام نقد گفته شود فرض کنید بر اساس نظام ارزشیِ جامعهای، آنچه در کشورهای به اصطلاح توسعه یافته تحت عنوان توسعه یافتگی بروز یافته است یا توسعه یافتگی نیست و یا حالت کامل توسعه یافتگی نیست، در این صورت در هر دو حال، توسعه مفهومیدیگر خواهد داشت و فرآیند دیگری را تصویر خواهد نمود و توسعه یافتگی احیاناً شاخصهها و جهتگیریهای دیگری یا افزونتری بر آن شناخته شده است خواهد داشت. اگر چنین باشد راه پیموده شده توسط کشورهای توسعه یافته در نیل به توسعه نمیتواند تماماً به عنوان روش توصیه شود.
نکتهی دیگری که دیدگاه نگارندهی این مقاله متضمن آن است پذیرش گونهای تکثرگرایی در شاخصههای توسعه یافتگی است. در جایی از این مقالت آمده است «قابل تصور است که هر جامعهی توسعه یافته بر اساس نظام ارزشیِ خودش معیارهای توسعه یافتگی داشته باشد.» واقعیت آن است که مفاد این اظهار نظر به دلیل عدم توجه به جنبههای نظری مفهوم توسعه و توسعه یافتگی مغشوش است. از معیارهای توسعه یافتگی دو معنا میتواند فهمیده شود؛ نخست آنکه نظام ارزشی هر جامعه هویت منحاز و ویژهی خود را از مفهوم نظری توسعه یافتگی بدهد (شاخصههای نظری و مفهومی)، دوم این که نظام ارزشی هر جامعه، شاخصههای میدانی و عینی خاصی را بر اساس شرایط آن جامعه ایجاب نماید (شاخصههای عینی). این شاخصههای میدانی، اهداف و مقاطع میانی فرآیند توسعه را ترسیم مینمایند. چنانچه معنای نخست از نحوهی تأثیر نظام ارزشی هر جامعه در تعیین شاخصههای توسعه یافتگی منظور نظر باشد، عملاً نوعی تکثرگرایی در مطالعات نظری توسعه و توسعه یافتگی پذیرفته شده است. و اگر معنای دوم منظور نظر باشد نوعی تکثرگرایی در روش نیل به توسعه متناسب با شرایط خاص هر جامعه پذیرفته شده است. به نظر میرسد از آنجا که متفکر ارجمند ما به جنبههای نظری مسئلهی توسعه در این مقالت چندان نظر ندارد معنای دوم را در نظر داشته است. البته تکثرگرایی به معنای تفاوت در روشها بر اساس نظام ارزشی و امتیازات هر جامعه قابل دفاع است. ولی پذیرش معنای نخست ما را در مطالعات توسعهای دچار نسبیگرایی معرفتی میکند و در نتیجه نمیتواند قابل دفاع باشد. و اساساً چنین نسبی گرایی معرفتیای در مقام نظریهپردازی با ادعای عامیّت و جهانشمولی پارادایمها، نظریات و الگوهای توسعه، و در مقام تحقق فرآیندهای اجرایی توسعه با تجویزهایی که به طور یکسان و جهانی سازمانهای بین المللی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی وابسته به کشورهای توسعه یافته به کشورهای در حال توسعه یا توسعه نایافته میکنند سازوگار نیست.
[۱] تیلور، چارلز؛ «عقلانیت»، ارغنون ۱۵: (عقلانیت)، وزارت فرهنگ و ارشاد سازمان چاپ و انتشارات، تهران، چاپ دوم، ۱۳۸۶٫