میزگرد با حضور آقایان دکتر غلامعلی خوشرو، دکتر حسن سبحانی و دکتر محمد رجبی /
آقایان دکتر غلامعلی خوشرو، دکتر حسن سبحانی و دکتر محمد رجبی، در روز ۱۳۹۱/۱۲/۲۲، در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، در میزگردی با عنوان «مسئله پیشرفت و تمدن اسلامی؛ مسئله پیشرفت و تمدن غربی» به گفتگو و ایراد سخنرانی پرداختند. این نشست، آخرین نشست از دومین سلسله نشستهای الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت بود که به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین و گروه مطالعات توسعه اسلامی دانشگاه تهران برگزار شد. در اینجا گزارش کاملی از سخنان این سه صاحبنظر در نشست یادشده انتشار مییابد.
سؤالات محوری میزگرد
سؤالات محوری میزگرد
دور اول میزگرد:
۱- اساسیترین مؤلفههای دنیای مطلوب ایرانی را چه میدانید؟ انسان ایرانی امروز به چه میزان وابسته به تاریخ و فرهنگ سنتی خویش است؟
آیا نفوذ و حضور مؤلفههای غربی در جهان معاصر میتواند موجب از بین رفتن پیوندهای اساسی انسان با فرهنگ و سنت تاریخیاش شود؟
۲- غرب جدید در رسیدن به وضعیت توسعهای امروزش آیا به سنت تاریخی خود تداوم بخشیده است و یا در دوره جدید اساساً طرحی متفاوت و متضاد با سنت خود در پیش گرفته است؟
آیا مسیر آزمونشدهی پیشرفت غرب را مسیری میدانید که بتواند بر جریان و حرکت امروز جوامعی نظیر ما تطبیق یابد؟
تا چه میزان موافقت و مخالفت ما با الگو و جریان عملی غرب را «خوب»، «بد» و یا «گریزناپذیر» میدانید؟
۳- آیا بدون توجه و استفاده از مؤلفههای تاریخی و فکریِ الگو و تمدن غرب، میتوان به الگوی مناسب و صحیحی برای توسعه ایران امروز رسید؟
در جهان امروز مواجهه ما با غرب چگونه باید شود و بر اساس چه اصولی تنظیم شود؟ چگونه و با چه طریقی میتوان از عهده مبانی متقابل برآمد؟
تا چه میزان تعهد و التزام به سنت تاریخی و دینی را ضروری میدانید؟
دور دوم میزگرد:
۱- با توجه به وضعیت فعلی کشور (به لحاظ اداری-حکومتی، دانشگاهی-علمی، اجتماعی-فرهنگی، اقتصادی-سیاسی) طریق صحیح دستیابی به یک الگوی توسعه اسلامی-ایرانی را چه میدانید؟
۲- چه آفتهایی در حال حاضر دامنگیر مباحث تحقیقی و اجرائی الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت است؟ به نظر شما آیا شیوههایی که در حال حاضر در پیش گرفته شده و یا در دستور کار است، راه به مقصود دارند و یا به بیراهه میروند و نوعی اتلاف منابع است؟
۳- آیا اصولاً رسیدن به چنین الگوئی را وظیفه حاکمیت سیاسی میدانید و یا اینکه متولیان دیگری برای آن مد نظر میگیرید؟ نقش مشارکتی و فعال مردم در این میان چیست؟
به طور کلی آسیبشناسی شما از مباحث جاری و شیوههای در پیش گرفتهشده از طرف نهادهای متولی، برای پیشبرد تحقیقاتی و اجرائی الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت چیست؟ و چه پیشنهاداتی برای تصحیح و یا بهبود این جریان دارید؟
دکتر رجبی: بسم الله الرّحمن الرّحیم و بِهِ نَسْتَعِینُ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّاهِرینَ. موضوعی که به بنده محول شده است، طبعاً بر مبنای یک بحث دینی است، زیرا باید راجع به فرهنگ و تمدن از دیدگاه اسلام صحبت کنیم. بر همین اساس، بحثمان باید ناظر باشد بر بنیادیترین مفاهیمیکه در اسلام مطرح است و به ویژه آن مفاهیمیکه در قرآن آمده است. لازم است که تعریف از سنت در این مباحث روشن شود، زیرا از فرهنگ سنتی، تمدن سنتی و سنتهای گذشته، چه آنچه متعلق به ما باشد چه متعلق به غرب باشد، سخنرانیها و صحبتهای زیادی شده است.
متأسفانه، بحثهایی که در مورد سنت چه در مطبوعات و چه در سایر رسانهها و حتی در دانشگاهها میشود، با آن مفهوم اصیلی که دارد و در قرآن آمده، متفاوت است. ما معمولاً به عادات، سنت میگوییم، درحالی که عادات، یک تاریخی دارد که در روزگار یا زمانی نبوده و بعدها پیدا شده است. به بعضی رسوم، سنت میگوییم. عاداتی که ریشهدارتر شود، به رسم تبدیل میشود و اگر از رسم نیز مقداری عمیقتر شود، به آداب تبدیل میشود، ولی هیچکدام از اینها سنت نیست. سنت، امری است که بازمیگردد به مبناییترین تلقیاتی که یک جامعه ازعالم هستی، انسان و ارتباط انسان و عالم هستی دارد. امروزه فرض کنید که میگویند: یکی از سنتهای ما، این است که در چهارشنبه سوری ترقه درکنیم، درحالیکه این موضوع، تاریخچهای مربوط به عصر قاجار به بعد دارد و این سنت نیست و باید گفت که یک عادت است. از روی آتش پریدن یک عادت است و بعدها نیز رسم شده است. این رسم وجود دارد که مرد باید خواستگاری زن برود، اما آنچه سنت است اصل ازدواج است. در قرآن آیاتی وجود دارد که از طریق آن پی میبریم: اصل ازدواج، اصلی است که از نظر خداوند و از نظر دینی تغییر پذیر نیست، چون اگر ازدواجی صورت نگیرد، نسل بشر منقرض میشود. اینکه ازدواج با چه آداب و رسومیصورت بگیرد، در این مورد، عاداتِ اقوام متفاوت است.
بحثهایی که در مورد سنتشکنی میشود و اینکه آیا سنتی فکر کنیم یا نه، همهی اینها، بحثهایی است که متأسفانه آنچنان بنیادی ندارد و معمولاً راه به جایی نمیبرد و غالباً با تناقضاتی روبرو میشود. در پیشینهی ایرانی و انسانی، برای اینکه بخواهیم سنتِ پایداری را جستجو کنیم (که بنیادِ عادات و آداب و رسوم مختلفی شود و مجموعاً فرهنگ و تمدنی را بسازد و یک سبک زندگی را در ادوار مختلف پدید آورد)، باید ببینیم که آن نگاه بنیادینی که به عالم میشده است، چه نگاهی بوده است. معمولاً، سومریها را به عنوان آغاز تمدن، در تاریخ در نظر میگیرند، ولی سومریها آغاز تمدن کشف شده هستند نه آغاز تمدن به معنای حقیقی آن. از سومریها ساختمانها و ابزارهایی مانده است. رنه گنون میگوید که طبیعی است که از گذشته تا حال، هر موجود زندهای و از جمله انسان، در جایی زندگی میکند که آب و غذا باشد. برای انسانهای اولیه که تهیهی آب و غذا مشکل بود، بهترین مکان جنگل بود و انسان اولیه تا قرنها و شاید هم هزاران سال در جنگل زندگی میکرده و غذایش میوه و آب بوده است. شاید انسان اولیه، بعدها، توانسته است شکار کند، ولی میوهچیدن خیلی آسانتر از شکار است. رنه گنون میگوید که در قدیم تا امروز، کسانی که در مناطق جنگلی زندگی میکنند، از مسکنسازیشان تا ابزارشان از چوب بوده است، کما اینکه در مناطق جنگلی اروپا، هنوز اسکلت خیلی از خانهها چوبی است. رنه گنون میگوید: آیا نمیشود تصور کرد که هزاران هزار سال، تمدنهای عظیم جنگلی وجود داشتهاند و اینها آثار عظیمیاز چوب داشتهاند. او میگوید که چوب در طول زمان نمیماند و از بین میرود. بعدها، مردم به مناطق خشک آمدند یا درکوهها رفتند که طبیعتاً زندگی در آن نواحی، مشکلتر از مناطق جنگلی بود. از همین اقوامیکه در کوهها و مناطق خشک میزیستند، آثاری باقی مانده و ما آنها را نخستین حساب میکنیم. دلیلی ندارد آنها را نخستین به حساب بیاوریم، ولی ما بر اساس آنچه یافت شده است صحبت میکنیم نه آنچه نیست.
نگاه سومریها به عالم، نگاهی بود که خدا را محور و اساس در هر چیزی میدید، لذا نظامیپدید آوردند که کاملاً دینی بود. معبد زیگورات در مرکز شهر بود و شهر در اطراف آن ساخته شده بود. تمام شهرهایشان به همین صورت بود. پیشوای روحانی شهر که پاتسی نامیده میشد، رهبر سیاسی و اقتصادی و در کل، همهکارهی شهر بود. در سطح کشور، پاتسی بزرگ قرار داشت. این موضوع در سایر تمدنهای دیگر هم مثل آشور وجود داشت. اسم خدای آن قوم آشور بود و همه خودشان را زیر نظر آشور میدانستند، یعنی میگفتند که ما کارهای نیستیم و هر حکمینیز که صادر میکردند، میگفتند آشور میگوید نه ما. در بابل، حمورابی قانون معروفش را نوشته است و خوشبختانه ستونش پیدا شده و نشان میدهد که دارد از دست خدای مردوخ میگیرد. در ایران، نگاهی که اساساً به جهان بوده، نگاهی الهی بوده است. در درجهی اول، تفکر هر قومیدر زبانش جلوه میکند. زبان و نگاه ایرانی، ثنوی بوده است، به این معنا که در زبان اعتقاد داشتند که شر به اهریمن برمیگردد و خیر به اهورامزدا و در نگاهشان نیز، نگرشهای اهورایی و اهریمنی وجود داشته است. به عنوان مثال، عضوی که در قسمت فرماندهی بدن قرار دارد، اگر موجود یا انسان، اهورایی بود، به آن قسمت میگفتند سر و اگر انسان بدی بود یا موجود شری بود، به جای سر، کله میگفتند. دهان، برای موجودات اهورایی بود و پوز، برای موجودات اهریمنی. سرایش یا سرودن به معنای سخن نیک بود و درایش، سخن بد بود، لذا ما میگوییم غزلسرایی و در طرف دیگر، هرزهدرایی را نیز داریم. تمام عالم به گونهای دیده میشد که نوری وجود دارد و ظلمت، خیری هست و شر.
بسیاری از کسانی که تاریخ را تحلیل میکنند، تصورشان این بود که نگرش ثنویت از ادبیات زرتشتی گرفته شده است (زیرا زرتشتیها ثنوی میدیدهاند هرچند زرتشت اصیل درقسمت گاهان، جنبههای توحیدیاش خیلی قوی است)، ولی با زبانشناسی جدید که فیلولوگها (philology) ریشههای زبانهای کهن را پیدا میکنند، فهمیدیم این ثنویتاندیشی، به آریاییهایی که قبل از زرتشت بودند و حتی به زبانی که ما قبلِ زبان هند و ایرانی بوده است، برمیگردد. پی میبریم که اساساً، نگاه و نگرش قومیکه اگر ما باقیماندهی آنها باشیم، دیدگاه ثنویت را داشته است، زیرا به هر حال، قبل از آنکه قومیدر ایران بیاید، ایران خالی از سکنه نبود و تمدنهای مختلفی در ایران بودند؛ آریاییها آمدند آنها را حذف کردند و بعدها خودشان یک تمدن جدیدی را شروع کردند؛ پیش از ورود آریاییها، اقوام بسیار پیشرفتهای در ایران بودند مثل کاسیتها یا کاشیتها که کاشان یکی از مراکزشان بود یا گیلها که در قسمت گیلان بودند. کتیبههای داریوش و خشایار شاه با نام و یاد خدا آغاز میشود. به زبان ایران باستان آن زمان، کتیبهها اینگونه شروع میشود: «بگ وزرک اهورامزدا»، یعنی خدای بزرگ است اهورامزدا. در کتیبهها، دربارهی کسی که انسان، آسمان و زمین را آفرید و کسی که به انسان حکومت داد، صحبت میشود. همین روال میآید و به اسلام پیوند میخورد. بهترین مسلمانها از ایران بر میخیزند. این مسلمانان بلند پایه را میتوانید از سلمان فارسی فرض بگیرید تا بنیانگذار فقه شیعه که شیخ طوسی است و نیز بنیانگذار فقه تسنن که ابوحنیفه است. بنابراین، دیدگاهِ سنتیِ ایرانی، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، یک دیدگاه خدابین و خداجو و خدانگر بوده است و سنتهایی به معنای واقعی کلمه، سنت محسوب میشود که از این دیدگاه نشأت گرفته باشد. در واقع، سنت امروزی ما، ریشه در عمق ضمیر جمعی ِایرانی دارد.
دکترخوشرو: بسم الله الرحمن الرحیم. از برگزاری این جلسه خیلی تشکر میکنم. موضوع بنیادی این مباحث، الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت است. این موضوع خیلی وسیع است. شما با دو موضوع وسیع دیگر، این را نزدیک کردید: یکی تمدن غرب و یکی تمدن اسلامیکه واقعاً مشکل است که انسان وارد یک موضوع خاص شود. دو سه نکته است که من در آغاز عرض میکنم. دکتر علی شریعتی میگفت: من همیشه فکر میکنم که این صحبتهایی که ما میکنیم، اگر بخواهد از حرف دربیاید و به یک تمدن و الگوی عینی تبدیل شود، آیا شدنی است (چون در آن زمان، امکاناتی در اختیار نیروهای غیر حکومتی نبود). بنابراین، دکتر شریعتی به این نتیجه رسید که من بروم لبنان و یک دهی یا یک منطقهای را بگیریم و بخریم و آنجا از آبیاریاش تا خانهسازیاش شروع کنیم و در نهایت ببینیم اسلام چگونه این را میسازد. ما سی و چهار سال است که حکومت در اختیارمان است، آیا توانستیم آن ده را بسازیم تا نشان بدهیم که اینجا مسجدش درست است، خانههایش درست است، مردمش در آرامش زندگی میکنند، اجحاف به کسی نمیشود، عدالت اجرا میشود، حقوق مردم رعایت میشود و آیا در آن، احسان و قانونمداری و نیکوکاری وجود دارد. ما باید به سوی عمل حرکت کنیم.
از ما پذیرفته نیست که بعد از ۴۰ سال بگوییم که هنوز میخواهیم یک چیزی بسازیم؛ بالأخره باید روزی یک چیزی ساخته باشیم. نکتهی دوم این است که این روزها، راجع به مبحث الگوی اسلامی-ایرانی و الگوی پیشرفت یا توسعه صحبتهای زیادی انجام میگیرد و همچنین در اوایل انقلاب نیز، مراکز زیادی بودند که این کارها و بحثها را انجام میدادند. این که گفته میشود، سنتها و دیدگاههای ما با غرب و با سنتهای غربی تفاوت دارد و اینکه سنتهای ما، در ادامهی سنتهای غربی یا در تقلید آنها نیست و این صحبت که سنت ما متکی است بر ایمان و تقوا و تعالی انسان، کاملاً درست است؛ اما نکتهای که برای من از گذشته (دوران پیش از انقلاب) دغدغهی خاطر ایجاد میکرد، این بود که اکنون چه باید کنیم، چه طور باید این نگرشها به عمل درآید. در روزگار ما، کسی اصلاً چالش نمیکند. قبلاً چالشهای زیادی بود و کمونیستها و لیبرالها و خیلیها بودند که این حرفها را مسخره میکردند و میگفتند شما تاریخ را خوب نمیشناسید؛ آنها میگفتند که فرهنگ و تمدن، موتور و حرکتش، چیز دیگری است، دیالکتیک و نیز مکانیزم علم چیز دیگری است. فرض کنیم که این چالشها نیست و همه نیز قبول داریم ایمان و اسلام و تقوا مبنای رشد انسان است و انسان را به یک تعالیِ مستمری خواهد برد؛ اما این چه نسبتی با توسعه به معنای کالبدی و به معانی سختافزاری، شهرسازی، خانهسازی، نظامسازی، مقرراتی دارد تا در نهایت به این نتیجه برسیم که اسلامیباشد و آن جنبههایی که یاد کردم را در خودش متجلی کند. خلاصه، از عالم افلاک که به عالم خاک میخواهیم بیاییم، در آنجا چه میخواهیم درست کنیم که دوباره ما را به عالم افلاک ببرد و سؤال مهم این است که چطوری درست کنیم.
نکتهی سوم این است که اگر ما قصد داریم که کار خیر کنیم و برای آن سرمایهگذاری میکنیم، معلوم نیست و دلیلی ندارد که حتماً نتیجهای که میگیریم نتیجهی درست و خیری باشد. مثالی از سطح حکومتی و سطح کلان در این باب میزنم. اگر ما میخواهیم شرایط زندگی مردم فقیر را را بهبود ببخشیم، ممکن است، فکر کنیم که اگر اسکناس چاپ کنیم و به فقیران بدهیم، وضعشان بهتر میشود، اما ممکن است که همین اسکناس، باعث تورم شود و در نهایت همان وضع زندگی عادیشان هم بهبودی پیدا نکند و بدتر نیز شود. دلیل نمیشود که فکر و نیت درست ما، تبدیل به یک ایده درستی شود و آن ایده درست ما هم تبدیل به یک برنامهی اجرایی-عملی شود. باید بدانیم که الگوی پیشرفت، ابعاد مختلفی دارد.
پرسیده شده است که مؤلفههای تمدن اسلامیچیست؟ مؤلفههای تمدن اسلامیرا اینگونه باید نام برد: عقلگرایی، مردمداری، توجه به حقوق مردم، نظامسازی، احسان و نیکوکاری، سعی و کار (یعنی تمدنی ساخته نمیشود که در آن سعی و کار جنبهی اصیل وعمده نداشته باشد) و توجه به اهداف عالیهی دینی است که در غالب عمل به احکام تحقق پیدا میکند. اهداف باید کامل و درست شناخته شود و در آخر، مجموع اینها به یک توسعهی تعالیبخش منجر میشود. ما ایرانیها با توجه به تمام بحثی که راجع به سنتها شد، یک سلسله سنتهایی بسیار خوبی بینمان برقرار است و یک سلسه عادات بسیار بدی نیز در بین ما رواج دارد. عادات بدِ ما، تعارض عظیمیبا پیشرفت و توسعه دارد. یکی از عادتهای بد ما، قانونگریزی است. ما هرجایی بتوانیم یک قانون را دور بزنیم، با کمال میل دور میزنیم. انگار قانون برای ما یک باری است (روی دوش ما) و باید از آن فرار کنیم. اگر این قانون، قانونِ مالیات باشد، همه علاقهمندند که از آن فرار کنند. درست کردن الگوی پیشرفت، بدون رعایت همین مسائل کوچک روزمره، غیرممکن است. از دیگر عادات بد ما، بینظمیو وقتنشناسی است. ما هر کداممان، در جایی قرار بگیریم که یک پله بالاتر از دیگری داشته باشیم (یعنی همین قدر که یک پله بالای پلکان باشیم) برای ما با پایین بودن خیلی فرق میکند. شما میبینید که هیچ سوارهای اجازه نمیدهد یک نفر به راحتی از خط عابر پیاده عبور کند، یعنی حتماً آن فرد باید بیاید و خودش را با یک مصیبتی از خط عابر پیاده عبور دهد. آیا اینجا کشور اسلامیاست؟
وقتی که لغت ترکیبی «اسلامی-ایرانی» را میگوییم، منظورمان این نیست که فقط یک ساختمان شیک بزرگ بسازیم؛ منظور این است که افراد درستی نیز تربیت کنیم که در خور و مناسب این ساختمان باشند. خیلی وقتها ما حاضریم تا عقلمان را تعطیل کنیم و بر اساس یکسری احساسات و توهمات عمل کنیم.
تجربهگرایی به این معنا است که باید تجربههای دیگر را ببینیم، زیرا برنامههایی برای فقرزدایی، مبارزه با فساد، مبارزه با تبعیض، در دنیا اعمال شده است و کشورهای مختلفی هستند در آسیا، اروپا، آمریکا که خیلی از این برنامه را داشتهاند. ما نمیتوانیم هر چند سال یکبار، یک سلسله چیزهایی را تجربه کنیم و دوباره به نقطه اول برگردیم. خداوند به ما عقل داده و فرموده است که در دنیا سفر کنید و سرنوشت دیگران را ببینید و از آنها یاد بگیرید. قصد دارم در مورد نگاه جامعنگر داشتن و ابعاد مختلف یک مسئله را با هم در نظر گرفتن بحث کنم. برای توضیح این مطلب باید گفت که مثلاً، سازمان برنامه بودجه به عنوان اینکه مانع کارها میشود، منحل میگردد و بعد از آن میبینیم که چه میزان، مشکلاتِ بخشی در کل کشور ایجاد میشود. اینکه فکر کنیم اگر یک نفر پول و قدرت در دستش باشد یا فرد خوبی باشد، همه چیز را میتواند به نحو شایسته درست کند، چنین چیزی امکانپذیر نیست. ما نمیخواهیم که یک دهی یا جایی را جدا از بقیه بسازیم. ما در یک جهانی زندگی میکنیم که تصمیمات اشتباهِی که در یک اتاق دربستهی کوچک (به نام اتاق شورای امنیت سازمان ملل) گرفته میشود، ممکن است یک کشور را به خاک سیاه بکشاند؛ چنانچه در عراق همین مسئله اتفاق افتاد و در ایران موجب تحریمها شد. پس باید ما بدانیم که در چه جهانی زندگی میکنیم. اینطور نیست که ما هر کاری که دلمان خواست انجام دهیم. آفت دیگر که ضد پیشرفت و توسعه است، نگاه توهمآمیز داشتن به جای نگاه تخصصی و دقیق وکارشناسی داشتن است.
دکتر سبحانی: بسم الله الرحمن الرحیم. همانطور که استحضار دارید، داستان توسعه به این صورت است که به واسطهی تحولاتی که در جغرافیایی از جهان اتفاق افتاد، در گذر زمان، برخی از کشورها، واجد ویژگیهایی شدند و قسمتهای دیگری که آن موارد را دنبال نکرده بودند یا برایشان حادث نشده بود، آن ویژگیها را نداشتند. کشورهایی که واجد آن ویژگیها شدند، توسعهیافته نامیده شدند و به طور طبیعی، آن کشورهایی که این ویژگیها را نداشتند، به آنها توسعهنیافته میگفتند. استحضار دارید که در یک جغرافیایی، یک جریان کُندی بوده که بر انسان گذشته است و به واسطهی آن، سطح زندگی مادیاش افزایش و بهبود پیدا کرده است و به موازات آن، تغییراتی نیز در سبک زندگی، نحوه نگرش به طبیعت، خدا، انسان، هستی و مسائلی از این قبیل پیدا شد. به واسطهی برخورداری از امکانات، تغیرات خیلی محسوس و بنیادیای در زندگیاش به وجود آمد. شهید مطهری، در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، هم از اسلام و هم از ایران تجلیل میکند، بدین معنا که در حقیقت، برای ایرانیها این افتخار است که علی رغم اینکه مردمان متمدن و پیشرفتهای بودند، وقتی که یک دین الهی به آنها عرضه شد، این را با اشتیاق پذیرفتند. برای اسلام نیز میتواند این افتخار باشد که از یک شرایطی برخوردار بود که وقتی خود را بر یک ملت متمدن عرضه کرد، توانست آن ملت را به قبول خودش وا دارد. عنصر غالب و مهم فرهنگ ایرانیها بعد از اسلام، همین اسلام بوده است و لذا هم اسلام و هم فرهنگ ایرانی، وجه تمایز ایرانیها است. این موضوع که ایرانیها چه اندازه نسبت به آن عامل بودهاند، در زمان مواجهه با پیشرفتهایی مطرح شد که در غرب اتفاق افتاده بود که عنوان آن را توسعهیافتگی گذاشته بودند. عاملیت ایرانیها، قاعدتاً از این توسعهیافتگی متأثر شد.
نسلهای اولیهی ما که در مواجهه با توسعهیافتگی قرار گرفتند، به طور طبیعی، ذهنیتی از گذشتهی خودشان داشتند و یک شکلی از مواجهه شدن را تجربه کردند. نسلهای بعدی در مواجهه با توسعهیافتگی غرب از یک ویژگی برخوردار شدند که با نسلهای اولیه فرق میکرد. به عبارت دیگر، نسلهای اولیه میدانستند که دیگران، وضعیت جدیدی برایشان پیدا شده است و خودشان میل دارند که مثل آنها شوند، یا آن موارد را اقتباس کنند و یا یاد بگیرند. وقتی که سالهای زیادی گذشت و نسلهای سه و چهار آمدند، نسلهای سه و چهار فاقد آن پیشینهی تاریخی بودهاند که در سابق داشتند و گویی فکر میکردند که همواره اینچنین بودهاند. توسعهیافتگی نیز شرایطی را تجربه کرد که در عرضهی خودش به کشورهایی که توسعهنیافته بودند، فرمهای مختلفی را انتخاب کرد. در این ۵۰، ۶۰ سال اخیر، شرایط توسعهیافتگی به گونهای بوده است که نوعی اشتیاق در کشورهای در حال توسعه یا توسعهنیافته (که ما هم جزء آنها تلقی میشویم با همان فرهنگ ایرانیِ با غلبهی اسلام، صرف نظر از میزان عاملیت به آن)، نسبت به خودش ایجاد کرد. نسلهایی از کشورهای توسعهنیافته که توسعهیافتگی برای آنها به منزلهی غربی شدن بود، دچار نوعی اشتیاق شدند و خودشان با آغوش باز تلاش کردند که آنچه توسعه میانگاشتند را پذیرا باشند. به عبارت دیگر، اگر در گذشتههای دورتر، برای به دست آوردن توسعهیافتگی، کشیشها به تبلیغ دین میرفتند یا بازرگانان به فروش کالا میرفتند، در۵۰، ۶۰ سال اخیر بحث این است که برای توسعهیافتن باید علم داشت و نیز باید از تکنولوژی برخوردار بود. لذا ضرورتی نداشت که دیگران برای تغییر جوامع مثل ما تلاش کنند، زیرا خودمان با اشتیاق به آن سمت رفتیم و ابزار گسترشش را فراهم کردیم. به عنوان مثال، نوع نظام آموزشی که ما در علوم رفتاری انتخاب کردهایم، در واقع مجرای گسترش علومیاست که خیلی هم مطمئن نیستیم تا چه اندازه در تکامل وضعیتی که داریم، به کار ما میآید. ما یک خودی داشتیم و در اشتیاق با دیگران چیزهای زیادی را پذیرفتیم، منتها دیگران که تغییرات را تجربه کرده بودند، خودشان را فراموش نکردند. ممکن است که در جریان توسعهیافتگی اتفاقاتی برایشان افتاده باشد، از جمله اینکه مثلاً خداوند منزوی شده باشد یا کلام وحیانی مسکوت مانده باشد، ولی خودشان ماندند.
جوامعی مثل جوامع ما به واسطهی همان اشتیاقی که ایجاد شد و ادلهی دیگر، نه خودشان توانستند آن طوری که بودند، بمانند وهمچنین نتوانستند آنچه را که برایشان عرضه شده است را کاملاً جذب کنند. در عین حال، من فکر میکنم که اگر توسعهیافتگی را به معنای تجربهی تغییراتی بگیریم که برای بشر رخ داده است، در این صورت این موضوع و نگرش قابل یاد گرفتن نیز است. هر جامعهای میتواند بر مبنای ذهنیتها و داشتهها و سنتهای خودش به توسعه یا پیشرفت برسد، اما این رسیدن لزوماً به معنای مثل دیگران شدن نیست؛ کما اینکه دیگران مثل ما نشدند و خودشان ماندند. دیگران در جریان توسعهیافتگی، به واسطهی مسکوت گذاشتن کلام وحی، خواسته یا ناخواسته، برخوردار از ویژگیهایی شدند که همان ویژگیها سبب انتقاد ما به نحوهی توسعهیافتگی شده است. مشکلاتی در بنیانهای خانواده، روابط انسانها و مسائل دیگر پیدا شده است و بعضی میتوانند با استفاده از همان تجربهای که دیگران هزینهشان را دادهاند، ضمن اینکه تجربهی توسعهیافتگی را بر ذهنیتها، ارزشها و باورها و سنن خودشان تجربه میکنند، در عین حال از آن مقوله میتوانند درس بگیرند و آن خطای بزرگ را تکرار نکنند؛ یعنی بر اساس این میل و خواسته که مانند دیگری شوند، به انزوای وحی یا خداوند در زندگی یا به سکوت آنها نظر ندهند.
متأسفانه، به این دلیل که توسعهیافتگی با اشتیاق صورت گرفته و برای ما خیلی خواستنی شده است، کمتر تأمل کردیم که چه کار میکنیم. همانطور که دیگران خودشان ماندن و توسعه پیدا کردند، برای ما نیز این امکان وجود دارد که این شکلِ توسعه را تجربه کنیم. ما یک فرصت و در قبال آن یک تهدید در برابر خودمان داریم و آن فرصت و تهدید از این قرار است که ما تجربهی دیگران را مبنی بر انزوای کلام وحیانی داریم که میتوانیم مرتکب آن نشویم و نیز تجربهی دیگران را در زمینهی توسعهی علوم و فنون داریم که میتوانیم آنها را بکار گیریم. ضعف ما این است که مشتاقانه، خیلی از چیزها را پذیرفتیم و نهادی کردن آن، ما را بر آن میدارد تا زحمت زیادی برای اصلاح آن بکشیم. بنابراین، امکان تجربهی یک توسعهی مبتنی بر ذهنیتها و باورهای خودمان (برای هر جامعهای از جمله جامعهی ما که این مسئله را آگاهانه مطرح میکند) وجود دارد.
رجبی: در مورد دیدگاهِ الهیای که ایرانیان باستان داشتند، یک نکتهای را بگویم که تأییدی بر این قضیه باشد. استادی در دانشگاه تهران بود به نام آرامش دوستدار که بهائی بود. او بعدها به خارج از کشور رفت. پیش از انقلاب، استاد فلسفهی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود. او معلومات چندان در فلسفه نداشت. بعدها با نام مستعار بابک بامدادان خودش را معرفی کرد. هر از چند گاهی کتابهایی مینویسد. در یکی از کتابهایش میگوید که مشکل بزرگ گروههای ضد جمهوری اسلامیاین است که هر گاه بخواهند اسلام یا جمهوری اسلامیرا بکوبند، به ایران باستان تکیه میکنند؛ در حالی که، تمام بیچارگیهایمان مربوط به ایران باستان است. او میگوید: ما ملتی دینخو بودیم و این دینخویی باعث شد که بعد از اسلام نیز، خونخواهان پسر پیامبر شدیم و ما بنیامیه را برانداختیم و بعد از ۱۴۰۰ سال انقلاب دینی ایجاد کردیم؛ بنابراین، برای اینکه دینخویی را از بین ببریم، باید تمام تاریخ ایران را مورد آماج نقدهای خود قرار دهیم. همین نویسنده میگوید: «ایران یک تنور آمادهای بود برای اینکه اسلام نانش را بپزد».
مشکل بزرگ ما، ندانستن آنچه میخواهیم است، چون نمیدانیم چه کسی هستیم. به این دلیل که خودمان را نمیشناسیم، دیگری را نیز نمیشناسیم. دینی که یک تلقی عمومیاز آن داریم، بیشتر حالت مدرسی دارد، به این معنا که از نظر ما دین یعنی اینکه یکسری تعاریف، بحثها، قضایا و گزارههایی را بپذیریم و روی آنها استدلال کنیم. البته تعریف خود قرآن، پیامبر، ائمه از دین این نیست. بر اساس قرآن، بنیادِ اعتقادِ دینی در اسلام توحید است. توحید را قرآن در این آیه توصیف میکند: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَهُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ» (سورهی آل عمران، آیه ۱۸)، خدا گواهی میدهد که جز خودش خدای دیگری نیست، فرشتگان هم این گواهی را میدهند و عالمانی که قیام برای برپایی قسط میکنند نیز این گواهی را میدهند. بنابراین، عالم دینی، عالمیاست که قیام برای قسط میکند. دیدگاه مرسوم این است که اسلام عبارتست از یک سلسه معلومات، قضایا، گزارههایی که من آنها را قبول کنم و یاد بگیرم و در نهایت، اعمالی را نیز انجام دهم.
قسط یعنی چی؟ قسط همیشه همراه با عدل میآید. عدالت یعنی عدم تبعیض. در یک محیط کار، قسط یعنی اینکه واقعاً عیدیای که باید تعلق بگیرد این اندازه است یا بیش از این باید تعلق بگیرد، یا اینکه اصلاً نباید این عیدی را بدهم. آن عیدیای که حق است و باید پرداخت شود، معنای قسط را میدهد. عدالت یک روش است و به ما میگوید که کم و زیاد نکنیم و دقیق و درست عمل کنیم. بعضی از مفسرین در مورد آیهی مذکور گفتهاند که قسط در این آیه مربوط به خداست، درحالی که در قرآن آیههایی هست که سخن آنان را نقض میکند: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ» (سورهی مائده، آیه۸)، یعنی ای کسانی که ایمان آوردهاید قیام باید برای ایجاد قسط باشد. در یک آیهی دیگر آمده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلَّهِ» (سورهی نساء، آیه۱۳۵)، برای قسط قیام کنید درحالی که شهادت میدهید برای خدا، یعنی شهادت برای خدا دادن و خدا را قبول داشتن، با قیام برای برپایی قسط یعنی عدالت حقیقی کردن، برابر است. شاخصهی خداشناسی این است که ما حقگو و حقجو و پرستندهی حق و مجری حق باشیم. شهادت به خدا عبارتست از عدالت. هر جا نشانه و رَدی از خدا را میخواهیم در تاریخ پیدا کنیم، باید دنبال این باشیم که کجا عدالت و قسط بوده است. آنجا که عدالت هست، دیانت نیز وجود دارد. عدالت در درجهی اول به معنای عدم تبعیض است و عدالت حقیقی، قسط است. در اعتقاد شیعه، امام زمان که جامعهی ایدهآل توحیدی را برپا میکند، زمین را پر از عدل و قسط میکند. بنابراین، چه در عالم تسنن، که این تروریستهای عجیب و غریبِ شیعهکش را تربیت کرده است و چه در عالم تشیع، که فِرَق متصوفهی عجیب وغریب پدید آمدهاند، جایی نشانهی حقیقی دین هست که قسط و عدل را در آن باشد. عدالت را میشود سریع اجرا کرد، ولی لازمهی بر پا کردن قسط این است که ما در این (عدالت) مسیر باشیم. آقای خوشرو فرمودند که چرا یک دهات را نتوانستیم درست کنیم؟ چون این تلقی یادشده، نبود. ما درِ مشروب فروشیها را بستیم و گفتیم که خانمها حجابشان را رعایت کنند و کراواتمان را باز کنیم و به همینها دل خوش کردیم و به معنای واقعی کلمه، اسلام را نابود کردیم.
دین به این معنا شد که یک عده کراوات نزنند و یک عده ریش بگذارند، یک عده تسبیح به دست بگیرند؛ درحالی که یک جایی نیز بوی عطر آن نسیم میوزید، ولی متأسفانه آن بوی خوش نتوانست مستولی پیدا کند. این روحیهی عدالت طلبی و قسطگرایی، توسط کسانی که مدیریت میکردند، به صورت یک ابزار شناخته شد.
خیلی از چیزها، سه، چهار، پنج ماه قبل از انقلاب متلاشی شده بود. مردم در محلات خودشان، کمیتههای همیاری درست کرده بودند، شبها پاسداری میدادند، با ماشین مریضها را به بیمارستان میرساندند. بعد از انقلاب، کمترین انتظار این بود که آن شرایط را تبدیل کنیم به نهادهایی که در عمل ثابت کردند میتوانند کشور را اداره کنند، اما اینها را تعطیل کردیم. در واقع، آنچه باید میشد، نشد.
در قرآن، بیشتر آیات راجع به اموال است و بعد از آن به اَنفُس میپردازد. در قرآن آمده است: «وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» (توبه، ۲۰)، یعنی اگر شرایط مادی درست برقرار شود، آن وقت نحوهی تلقیها درست میشود. کدام سبک زندگی را میتوانیم اتخاذ کنیم که در داخل آن بشود اعتقاد دینی ایجاد شود. اگر فقط معنی بسم الله الرحمن الرحیم را فهمیده باشیم، در آن صورت، استراتژی توسعهمان روشن است. بسم الله الرحمن الرحیم دو صفت برای خدا ذکر کرده است. حضرت علی فرموده است که قرآن در حمد خلاصه شده و حمد در بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه شده است، پس بسم الله الرحمن الرحیم خلاصهی قرآن است. دو صفت خدا در بسم الله الرحم الرحیم ذکر شده است که یکی رحمانیت و دیگری رحیمیت است. رحمانیت یعنی رحمت بر همهی مخلوقات که رحمت عامه نیز نامیده میشود، رحیمیت در معنای هدایت میشود. ابتدا باید شرایط زندگی و زیستِ درست، کامل، مرفه و سالم را برای همگان فراهم کنیم، سپس میتوانیم به مسائلی دیگر (حجاب، اخلاق، نماز، روزه) بپردازیم، اما در حقیقت، وقتی شما این شرایط مناسب را ایجاد کنید، خود به خود آن انگیزهها ایجاد میشود. چرا در غرب میزان گرایش به دین قویتر از ما است؟ من شش سال در آلمان نمایندهی فرهنگی بودم و دائماً به جاهای مختلف دعوت میشدم، اما در ایران مردم با شنیدن سخنان من میگفتند که او دارد روضه میخواند، چرا اینگونه است؟ زیرا مردم آلمان و یا سایر کشورها، حداقل مشکلات اولیه را ندارند.
در مورد عدل و قسط باید گفت که ثروت عمومیباید به نحو عادلانه بین همه تقسیم شود تا آنجایی که به یک زندگی متعادل و سالم و مناسب و بدون محرومیت نائل شود. عدل و قسط باید در بعد اجتماعی باعث شود که جناحهای مختلف به دلیل وابستگیهای اجتماعی هیچ امتیازی پیدا نکنند. در این جامعهی عدالت محور، باید کارآمدی و سلامت انسان امتیاز شود و در بعد سیاست داخلیاش، باید امکان آزادی فکر و عقیده -با توجه به اینکه در جهت صلاح و خیر مملکت باشد- فراهم شود. به عبارت دیگر، استبداد نباشد. در بعد سیاست خارجیاش، سلطهی هیچ قدرتی را نپذیریم و در بعد فرهنگیاش نیز باید امکانات فرهنگی برای همهی اقشار بتواند فراهم باشد. برای اثبات سخنانم، مثالی از حکومت پیامبر میزنم. به محض اینکه پیامبر وارد مدینه میشود، موج عظیمیاز آوارگان مسلمان مکه، به مدینه میآیند و محترمانه، اسم آنها را مهاجر گذاشتند. پیامبر در همان قدم اول میفرماید که با هم پیمان برادری ببندید و امکانات زندگیتان را با هم تقسیم کنید. افراد بین خانههایشان دیوار کشیدند و گفتند که نصف این خانه برای من و نصف دیگرش با اموالش برای تو. اگر پیغمبر این کار را نمیکردند، فاصلهی طبقاتی در بین یک عدهای زیاد میشد، بنابراین، پیامبر همان ابتدای امر آن ماجرا را از بین بردند. ما این داستان و نگرش پیامبر را بیشتر به صورت اخلاقی میبینیم، درحالی که این موضوع، حکومتی دیده نشده است. بعد از اولین جنگی که انجام شد، پیامبر به اسرای با سواد گفت که اگر تعدادی از مسلمانان مدینه را با سواد کنید، شما را آزاد میکنیم. ما به این نتیجه میرسیم که فرهنگ عمومیبرای پیامبر، باید عدالت فرهنگی باشد و دلیلی ندارد که یک عده در جهل بمانند و یک عده با سواد باشند. یک طبیب مسیحی را از خارج مدینه آوردند. طبیب یک سال در مدینه ماند. او فهمید که کسی پیشش نمیرود. طبیب خدمت پیامبر آمد و گفت: چرا کسی به من مراجعه نمیکند؟ پیامبر فرمود: من به این مردم سفارش کردهام: قبل از اینکه گرسنه نشوید، غذا نخورید و همنچین به محض اینکه احساس سیری کردید، از خوردن غذا دست بکشید، طبیب گفت: به خدا شرط سلامتی این است. ما این داستان را و از این قبیل داستانها را به یک پند تبدیل کردیم که آقایان مواظب باشند پرخوری نکنند. حضرت علی چاههای زیادی را کندند، مگر اینها کارشان چاه کندن بود؟ عمران و آبادانی مدینه، یک مسئلهی اساسی بود و مجموعهای از آن دین و ایمانی بود که عرضه میشد. حضرت زهرا بعد از رحلت پیامبر خطاب به مسلمانانی که همه چیز را از یاد برده بودند، میفرمایند که شما کسانی بودید که از بیآبی از آبهای گندیدهی گودالها استفاده میکردید و گاهی اوقات که آن آب گندیده نیز نبود، شما از ادرار شترها استفاده میکردید، این چشمهها را پدر من جاری کرد و این باغها و خرمیمدینه یادگار پدر من است.
دیانت به معنای یک نوع زندگی است و نه صرفاً یک نوع اعتقاد. اگر با این دید نگاه کنیم، تلقی که ما از دین داشتیم، نسبت به یک زندگی دیگر که مبتنی بر نگاه دیگری است، خیلی تلقی ناقصی بوده است و این زندگی دیگر، خودش یک نگاه دیگری را پدید میآورد و در واقع زندگی ما این گونه نبوده است؛ و نگرش ناقص ما سبب شده است که آنچه راجع به غرب و خودمان میگوییم، چندان مقرون به حقیقت نیست، چه غرب را بپذیریم، مانند غرب زدههایی که داریم و چه اینهایی که از ایران فرار میکنند و در اروپا محلی از اعراب نیستند، چون اینها غرب را نشناختهاند و کسی که واقعاً مخالفت میکند، آن فرد نیز غرب را نشناخته است.
غرب یک نوع دیدگاه است؛ یک نوع نگاه به عالم است. این نوع نگاه به عالم، هم اکنون نگاهی همگانی و جهانی شده است. غرب جهان جدید را ساخته است. اگر ما بخواهیم غرب را بشناسیم، باید خودمان را بشناسیم. ما یک پیشینهای داشتیم که اسلامیبوده است، البته نه به آن معنا که مبتنی بر قسط و عدل بوده باشد و کفر نیز نبوده است؛ میتوان گفت که یک چیز بینابینی بوده است که عنوان آن را میشود مسلمانی گذاشت، نه اسلامی.
دکتر خوشرو: بنده به بحث اهداف اشاراتی کردم. در مورد هدف اصلی دین که دکتر رجبی فرمودند برقراری قسط است، باید گفت که متأسفانه (خود ما که روزی فکر میکردیم عدالت در جامعه به صورت فراگیر در میآید)، اگر کاری در قوه قضاییه داشته باشیم، این احساس را نداریم که حتماً عدالتی یا قسطی در مورد ما اجرا خواهد شد و این وضعیت ما جای تأسف دارد. در مورد پیشرفت و توسعه این سؤال است که آیا دولت، متولی امر توسعه است یا مردم یا نهادهای دیگر نیز دخیل هستند؟ طبیعتاً توسعه، کاری نیست که فقط دولت متولیاش باشد.
من خوشحالم که لغت پیشرفت، لغت منحوسی تلقی نشده است. در بعضی از افکارِ سلفی یا گروههای تندرو، مفهوم پیشرفت، مفهوم پسندیدهای نیست و آنچه از دید آنها پسندیده است، انجام به تکلیف است و انجام تکلیف یعنی تکویرکردن و کشتن مخالفان برای اینکه دین خدا رواج پیدا کند و لابد از نظر آنها، قسط نیز در این صورت برقرار میشود. این تفسیرها، تفسیرهای وحشتناکی از دین است، اما خوشبختانه در ایران اینگونه نیست. ایران پرچمدار تحول جدید بوده است. ایران یک گسستی از آن مسیر غربگرایانهای که با اقتدارگرایی نیز همراه بود، است و این گسست نیز گسست عمیقی است. اگر بر شیوههای زندگی کنونیمان نقدی میکنیم، این یک نقد درون گفتمانی است. اینکه امروز خود را نقد میکنیم، فرق میکند با آنچه قبلاً وجود داشت و ما در ذیل یک تمدن و فرهنگ غربی تعریف میشدیم (که در آن هیچ نقشی نداشتیم و کسی نبودیم).
کارهایی که در حد خرد، در جامعه انجام میشود، کارهای خیلی مفیدی است و در سراسر این کشور، افراد زیادی کارهای خوبی میکنند که به پیشرفت مادی و معنوی جامعه و افراد کمک میکند؛ اما جامعهی ما به غلط مقدار زیادی دولت محور شده و دولت نقش عظیم و وسیعی پیدا کرده است و حرکات و سکنات و تصمیمات دولت، آسیبهای بسیار زیادی در زندگی تک تک همهی افراد جامعه میگذارد. نکتهی مهم این است که به دلیل آمدن ایمان و تقوا و تعالی در مرکز تفکراتمان، ما نمیتوانیم ادامهدهندهی نظام توسعهی مبتنی بر تفکرات غربی باشیم. با تمام این صحبتها، آیا ما از آن مرحله جلوتر آمدیم و توانستیم این را به یک روش زندگی و به یک اقتصاد مبتنی بر قسط و پیشرفت ترجمه کنیم.
اگر بخواهید در تهران تا شعاع یک کیلومتریتان راه بروید، شاید ۵ تا ۱۰ بانک ببینید. من سال گذشته، چند ماهی لندن بودم. در آنجا برای رفتن به یک بانک، از هر طرف میخواستم بروم، لااقل یک کیلومتر باید راه میرفتم تا یک بانک پیدا کنم. اینکه شما در هر جایی میبینید که یا معاملات ملکی یا بانک وجود دارد، این در شأن یک کشور اسلامینیست. کشور به این شکل نمیتواند پیشرفت کند. ما اگر در سطح کلان یا در سطح خرد، به جای تخصص، توهم داشته باشیم، خیلی کارمان از این که هست بدتر میشود. وقتی مسکن گران میشود، ابتدا انکار میشود و میگویند که توطئهای در کار است و اشخاصی مسکن را گران کردهاند؛ سپس میگویند که گرانی مسکن همیشه وجود داشته است.
آسیبهای مسائل بینالمللی را در زندگیتان میببینید، درحالی که همهی این آسیبها، نقد و انکار میشد، اما اکنون که مردم گرفتار مشکلات اقتصادی شدند، گفته میشود که همهی این مشکلات، به دلیل آن کارهای ناصحیح بین المللی است. وقتی باید برنامهریزی اقتصادی کنیم، مشکل را گردن کار بینالمللی میاندازیم و وقتی میخواهیم کار بینالمللی کنیم صحبت بیمعنی دیگری را بر زبان میآوریم. این وضعیت برای ایران که حقیقتاً میتواند به عنوان یک الگو مطرح باشد تأسف برانگیز است. در جهان اسلام، وضعیت ایران چه از لحاظ نیروی انسانی، چه از لحاظ درآمد، چه از نظر منابع انسانی، چه از نظر منابع طبیعی، تجربهی تاریخی و همچنین با این سابقهی دیانت و ایجاد یک انقلاب بزرگ، بینظیر و بیسابقه است. متأسفانه، در جهان، در رابطه با مسئلهی پیشرفت ادعاهای بزرگی داشتهایم.
وقتی انسان، کار تخصصیای انجام نمیدهد و در خط توهم میافتد، یک نوع خود بزرگبینی، خودشیفتگی، ادعای مدیریت جهان و آگاهیبخشی و آگاهی از راز انسانها برای او ایجاد میشود. مقام معظم رهبری در مورد سبک زندگی یک بحث مفصلی داشتند. سبک زندگی وجه نرم افزاریِ تمدن اسلامیاست. آدم مسلمانی که شیعه است یا اینکه مسلمان است، چه نوع رفتار و روش زندگی دارد یا باید داشته باشد؟ رژیم شاه، همهی تلاشش این بود که نسل جوان را به راه دیگری ببرد. ۳۵ سال است که صدا و سیما داریم. مدارس زیادی داریم و هرکدام از ما، در بخشی از این جامعه کار کردهایم، ولی اکنون رضایت خوبی از عملکرد خودمان نداریم. این نوع سبک زندگی که ارائه میکنیم، به هیچ وجه درست نیست. درست است که با تمدن غرب خیلی مشکل داریم، اما در تمدن غرب، احترام به هم نوع، وقت شناسی وجود دارد. در غرب، اگر کسی قرار است ۵ ساعت کار کند، ۵ ساعت کار میکند. البته اصول کلی و فکری ما، خیلی با تمدن غرب فرق میکند. آنها میخواهند از زندگیشان استفادهی عینی و لذت آنی ببرند و مانند ما نمیخواهند به تعالی برسند، ولی در زندگی عادیشان، خیلی از اصولی که ما باید آنها را رعایت کنیم، رعایت میکنند. به عنوان مثال، ریاکاری ما جزء فرهنگ ثانویمان شده است. در جاهای مختلف، متناسب با آن شرایط، حرفمان را میزنیم، ولی در غرب اینطور نیست.
ما در تمام رفتارها و سکنات و سبک زندگی دچار مشکلات هستیم. به طور کلی، در باب پیشرفت اسلامی، اگر این مواردی که عرض کردم را رعایت کنیم و اگر از کار کوچکی شروع کنیم، اوضاع برایمان بهتر میشود. هرچه از کارهای بزرگ شروع کردیم، به مشکل خورد. ما با اینکه مردم را هدایت میکنیم، این روشها و این برنامههای غلط، اصلاح نمیشود و اگر کسی نیز به کسی دیگر اجحاف نکند، به تدریج از جامعه حذف میگردد. ابتدا فکر میکردیم که انقلاب همه چیز را حل میکند ولی واقعاً اینطور نیست. ما در تک تک رفتار و سکنات و کردارمان، نیاز به انقلابی داریم که من اسم این انقلاب را یک کار تدریجی و یک نقد دائمیدر رفتارها و در نگاهها و در کردارها میگزارم. هر کسی که مسئولیت بزرگتری دارد، طبیعتاً باید نقد و بررسی نسبت به آن فرد وسیعتر و شدیدتر باشد تا بتواند به راه درست پیش برود. یکی از حسنهای جامعهی غربی، وجود مطبوعاتی است که میتوانند حرفشان را بزنند و نقد کنند و با ایجاد سؤالهای مختلف، رفتار دیگران را تصحیح کنند. غربیها نمیگویند که انسان رو به تعالی میرود؛ در عوض میگویند که انسان همیشه رو به خطا میرود و باید با این نظارتها، خطایش را از بین ببریم. ما فکر میکنیم که انسانهای پاک و منزهی هستیم و اگر کسی چیزی میگوید، قصد تضعیف ما را دارد و حتماً میخواهد توطئه کند. به هر حال، هر فردی باید هم یک نقد درونی و هم یک نقد اجتماعی داشته باشد (که رفتارهای خوب مشخص شود و رفتارهای بد و نامناسب نیز نقد شود تا یک اصلاحی صورت گیرد). در مباحث کلی، بحث زیاد کردهایم. در مورد اصل تعالی، اصل پیشرفت، اصل تقوی، کتابهای زیادی نوشتهایم، اما در رفتاری که در قبال همدیگر داریم خیلی مشکل داریم.
دکتر سبحانی: در قسمت اول عرض کردم که نسبت ما با توسعهیافتگی، ما را وا میدارد تا هم دیگران را بشناسیم که چه چیزی دارند و چه کردند و هم خودمان را بشناسیم تا بر اساس شناختی که از خودمان داریم، امکانات و داشتههای خودمان را گسترش دهیم. در این جریان توسعه، چون به دیگران وقوف پیدا میکنیم، میتوانیم تجربیات مثبت آنها را استفاده کنیم و مرتکب خطاهایشان نشویم. من اقتباس را رد میکنم، به این معنا که معتقدم، هر جامعهای بر مبنای داشتههای مادی و معنوی خود میتواند توسعه پیدا کند، اما برای اینکه بداند داشتههایش چه چیزهایی هست، باید خودش را بشناسد.
کاستیهای زیادی در جامعهی ما وجود دارد و باید به این حقیقت اذعان کرد که وضع موجودمان را نمیپسندیم و در واقع، بخشهاییاش را نمیخواهیم اینطور باشد. من فکر میکنم با توجه به تجربهی چند دههی گذشته و با توجه به آنچه اساتید بزرگوار فرمودند، میتوان به بخشی از واقعیتهایی که در جامعه حاکم است، پی برد. اگر بخواهیم عملیاتی فکر کنیم و نیز فرصت تحقیق و مطالعهی خیلی طولانی در مبانی فلسفی داشته باشیم، اجرا، منتظرِ اینکه آن تحقیقات به جایی برسد نمیماند. یکی دو سال قبل که موضوع طراحی الگوی اسلامیایرانی پیشرفت مطرح شد، باورم بر این بود که ما خودمان الگو داریم. این الگو میتواند قانون اساسی باشد و ممکن است که به این الگو نقدهایی وارد باشد. خبرگان کشور، قانون اساسی را تصویب کردند و بعد نیز رفراندم شد و اکثریت کشور بر یک شیوهای از زندگی به لحاظ اقتصادی، به لحاظ ارکان حکومت، روابط بین قدرت، به لحاظ حقوق ملت و مسائلی که جامعه را بچرخاند، توافق کردند. خبرگان گفتند که اگر اینگونه شود، حقوق ملت رعایت میشود و آنها تأکید کردند که در اقتصاد و اعمال قدرت، ساز و کار اینگونه باشد. قانون اساسی، همانطور که از اسمش بر میآید، قانون است و کمتر محل خدشه است. اگر بخواهیم نظراتمان را بیان کنیم، به تعداد آدمهایی که اینجا میآیند، میتوانیم نظر داشته باشیم. به این معنا که اگر هر کس بگوید به این شکل عمل کنیم، همیشه با اینکه حرفهای درستی زده شود، چون و چراهایی نیز همراهش خواهد بود. الگویی که در قانون اساسی کشور وجود دارد را میتوان دنبال کرد و حقیقتا،ً طراحیهای خیلی مترقیای در آن وجود دارد. به نظر میآید که از این الگو غفلت شده است. ممکن است این سؤال یا این ذهنیت به وجود آید که چه طور از آن غفلت شده است. در مورد غفلت از این الگو باید گفت که بسیاری از اصول ۱۷۷ گانهی قانون اساسی، شرایطش به گونهای است که (چون قانون اساسی است)، از کلیتی برخوردار است؛ منتها برای ادارهی مقاطعی از زمان، میگوید که قوانین عادی تصویب شود. به عنوان مثال، مالکیت بر انفال یا معادن بزرگ این حکم را دارد.
قانون اساسی، ظرفیتهایِ قانونگذاری، برای برخی از اصولش را دارد که به مجالس سپرده شده است تا انجام دهند. ما در مورد بسیاری از این ظرفیتها قانون نداریم. به عنوان مثال، در ذیل اصل ۴۵ که در مورد انفال است، به صراحت در رابطه با اینکه ثروت نفت و گاز را در چه راهی استفاده کنیم و نکنیم، آمده است که قانون باید تعیین کند که چگونه استفاده شود. بنده به صراحت میگویم که ما قانونی در این مورد نداریم. در اصل ۵۲ آمده است که لایحهی بودجهی کل کشور، به موجب قانون تهیه میشود و برای تصویب و بررسی به مجلس تحویل میگردد و تغییر در ارقام بودجه نیز تابع موازین قانونی است. به وضوح میشود گفت که ما قانون بررسی و نوشتن بودجه نداریم. وقتی قانون نداریم، بدیهی است که دولت هرطور لایحه دهد، خلاف قانون نیست و مجلس نیز هرگونه در آن تغییری ایجاد کند، خلاف قانون نیست.
نکتهی دیگر این است که چون بسیاری از امور ما در کشور مطابق با قانون (فرض بر این است) اجرا میشود و این قوانین از طرف شورای نگهبان بررسی میشود تا برخلاف شرع و قانون اساسی نباشد؛ ممکن است این ذهنیت ایجاد شود که چگونه امکان دارد که قوانینی در کشور تدارک دیده شده است و شورای نگهبان نیز آنها را تأیید کرده است و در عین حال، ما تصویری از جامعهی ایران داریم که در عرصههای مختلف (فرهنگ، جامعه، اقتصاد، سیاست خارجی)، آن تصویر را نمیپسندیم.
مصوّبات مجلس را شورای نگهبان از حیث عدم مغایرت با شرع و قانون اساسی بررسی میکند، نه از حیث مطابقت با شرع و قانون اساسی. منطقاً، ممکن است که مقولهای مغایر نباشد، ولی لزوماً مطابق هم نباشد. به عنوان مثال، قوانین توسعه چنین وضعیتی دارد، لذا اگر به جامعه با دقت نگاه کنید، متوجه خواهید شد که از آن موازین و مواردی که در قانون اساسی وجود دارد، خیلی دور است. مثلاً، اصل ۴۳ میگوید که اقتصادِ جمهوری اسلامیایران، به نحوی تنظیم شود که (دولت و بخش خصوصی) نیازهای انسان را در جریان رشد برآورده کند و بر این اساس، نیازهای اساسی جامعه باید تأمین شود. در اصل ۴۳ در مورد وام بدون بهره و سرمایهگذاری مشروع صحبت شده است.
در حال حاضر نرخ رشد اقتصادی ما (در مواردی منفی) به صفر رسیده است و در رکود تورمیبه سر میبریم. در جامعهی ما، برای اینکه امتیاز بانک گرفته شود، نوبتهای هشتاد، نود نفری (در نوبت) داشتیم و الآن نیز با همین تعداد نوبت، متقاضی داریم. در سال هشتاد، برای امتیاز بانک، بیست میلیارد تومان میگرفتند و هم اکنون چهارصد میلیارد تومان میگیرند. چه چیزی در یک اقتصاد راکد وجود دارد که این همه بانکداری و بیمهداریاش را تشویق میکند. آیا تجارت پول در حال صورت گرفتن است؟
من فکر میکنم که یک متن مورد وفاق، مانند قانون اساسی میتواند همان الگو باشد. اگر مطالعات به این مرحله رسید تا قانون اساسی را منقحتر کنیم، در آن صورت کاملترش میکنیم، ولی اکنون قانون اساسی را به عنوان یک مَحمِلی برای اجرا داریم. در جاهای مختلف، مطالعاتی شروع شده است و به نظر میآید که اگر یک مقدار واقع بینانهتر به تغییر سبک زندگی (به نحوی که ابزار آن تعالی را فراهم کند) نگاه شود، به تدریج دستاوردشان در سیستم میتواند مورد بهرهبرداری قرار گیرد. آیا کارهایی که انجام میگردد، در متن است یا در حاشیه؟ البته انسان امیدوار است که کارهایش در متن باشد. نباید خیلی منتظر بمانیم تا ده سال، پانزده سال بگذرد و یکسری مطالعات در عرصههای مختلف کنیم که شاید به خودی خود مطالعات خوبی باشد، ولی در نهایت نمیدانیم که برآیندش چه چیزی است. قانون اساسی، همان سبک زندگی است که تصویبکنندگان آن فکر میکردند که این برای جامعهی ایران مطلوب است. قانون اساسی یک سال بعد از انقلاب ایجاد شد. آنهـایی که برای تصویب و بررسی قانون اساسی انتخاب شده بودند، دستی بر ماجراهای مبارزه و غیره داشتند و احساسشان این بود که دین همین را میپذیرد. من احساس میکنم که قانون اساسی عملیاتیتر و قابل دفاعتر است و به اصطلاح، کمتر مخالفتبرانگیز است و میتواند وضع ما را یک مقداری جلو ببرد. دوباره تأکید میکنم که بر زمینِ خود و داشتههای خود ایستادن و پافشاری کردن، هرگز نباید ما را از تجربهی بشری باز دارد. اگر از تجربهی بشری باز بمانیم مصداق این شعر «مولانا» میشویم: از همه محرومتر خفاش بود، کو عدوی آفتاب فاش بود / نیست خفاشک عدوی آفتاب، او عدوی خویش آمد در حجاب. بشر دستاوردهایی دارد که آن دستاوردها، مستقل از داشتههای ذهنی و فرهنگی و مادیِ دیگران میتواند موضوعیت داشته باشد و ما تعصبی در این ارتباطات نباید داشته باشیم.
دکتر رجبی: اینکه گفته شود چیزهایی مانند توسعه یا تجربیات جهانی در دین نیست، تلقی خیلی ناقصی از دین است. پیغمبر که آورندهی دین اسلام است، میفرماید: اطلبوا العلم ولو بالصین، دانش را طلب کنید اگرچه در چین باشد. در واقع، چین از نظر آنها پشت کوه قاف بود. تجربهای که قوم چینی، هندی و هر قومیکه در طول زندگیاش کسب کرده و برای یک زندگیِ مبتنی بر عدل و قسط بر پا کرده است را میتوان استفاده کرد. در قرآن آمده است: وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّهٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ (سورهی انفال، آیهی۶۰)، تا آنجا که میتوانید نیرو و اسبان سواری آماده کنید. ما از طریق این آیه پی میبریم که هر چه میتوانیم باید خودمان را در همهی زمینهها تقویت کنیم. پیغمبر با تشکیل حکومت، در طی ده سال، آنقدر در همهی زمینهها قوی شد که توانست جهان آن روز را فتح کند و تمدنها را در خودش هضم کند. پیغمبر، تمدن جدیدی را بر اساس اصول الهی به وجود میآورد که غربیها اسم آن را فرهنگ و تمدن اسلامیگذاشتند. اشخاصی که از کشورهای خارجی برای شناسایی اروپا آمده بودند، متوجه شدند که از اسپانیا تا جزایر فیجی در اقیانوسیه و از اندونزی تا آسیای میانه و تا آفریقای سیاه، یک وحدت فرهنگی و تمدنی وجود دارد و آنها اسمش را فرهنگ و تمدن اسلامی گذاشتند.
بنده، به طور کامل، نسبت به وضع موجودمان نگاه بدبینانهای ندارم. سابقاً ما چیزی نداشتیم. امروزه، پیشرفتهای زیاد صنعتی، سطح بالای دانش و شعبات گوناگون دانشگاه ایجاد شده است. سطح توقع مردم برای به دست آوردن یک زندگی مرفه خیلی بالا آمده است. هرکسی دوست دارد که حتماً یک زبان خارجی یاد بگیرد یا تحصیلات عالیه داشته باشد. شاگرد اولهای دوران قدیم تا تصدیق ابتدایی یا تا سیکل ادامه میدادند. همهی اینها، زمینهای است برای تحولی که در نسل بعدی اتفاق خواهد افتاد.
عدالت اصل اولیه است. عدالت یعنی اجرای قانون اساسی به طور جامع. چرا ما قانون اساسی را به طور جامع اجرا نمیکنیم؟ چرا قانون اساسی را اشتباه تفسیر میکنیم؟ چرا اصل ۴۹ قانون اساسی که ما را ملزم میکند تا بدانیم مسئولان ثروتشان را از کجا میآورند، اجرا نمیشود؟ چرا اصل مربوط به شوراها ۲۵ سال بعد اجرا شد؟ چرا اجرای اصل مربوط به شوراها به طرز ناقصی اجرا شد؟ اصل ۴۴ بیان میدارد که بدنهی اصلی اقتصاد مملکت در اختیار تعاونی باید باشد (یعنی دست مردم باشد) و ما این اصل را درست اجرا نکردیم. در نهایت گفتیم که تعاونی شکست خورد. این سؤال مطرح میگردد که تعاونی چه موقع درست شد که شکست خورد. بخش خصوصی یعنی بخشی که مولد است. چیزی را به بخش خصوصی واگذار میکنند که در حال خسارت باشد تا بخش خصوصی آن را احیا کند. ما یک چیز در حال توسعه را به بخش خصوصی دادیم و بخش خصوصی آن را اوراق کرد. حریر کاشان در حال رونق بود که با واگذاری به بخش خصوصی مضمحل شد. این شکلِ درست خصوصیسازی نیست و در واقع، این یک نوع غارت و چپاول است. وقتی در توسعه قرار باشد که همهی امکانات یک زندگی مرفه با تمام استانداردهایی که جهان به رسمیت میشناسد و اسلام قبول دارد، در جهت پیشبرد مسائل فکری و رسیدن به قسط باشد، طبعاً توسعه (ابعادی پیدا میکند که) برای ما مشخص میکند که در چه حوزههایی باید وارد شویم یا نشویم. به این دلیل که اصلاً مبنایی وجود ندارد، بحث از توسعه به بحثهای دلخوشکننده تبدیل میشود. در حقیقت، چیزی وجود ندارد که مبنایی داشته باشد و بتوانیم توسعه را روی آن اجرا کنیم.
دکتر خوشرو: برای من خیلی جالب است که میخواهیم به مدل اسلامیِ پیشرفت یا توسعه برسیم. من این را یک پدیدهی نویی میدانم و خیلی به این موضوع علاقهمند هستم. در اصل دوم قانون اساسی، در مورد پیشرفتِ مادی و معنوی از دید اسلام صحبت شده است. در اصل دوم، یازده بند ذکر شده است. در این یازده بند آمده است که انسان چقدر در شبانه روز کار کند تا هم از لحاظ مادی تأمین شود و هم از نظر معنوی آنقدر آرامش و وقت داشته باشد که بتواند رشد معنوی کند. در همان یازده بند، بر ضرورت کلاسهای اعتقادی، تعمق داشتن، کتاب خواندن و مباحثه کردن تأکید شده است. هیچکدام از این بندها عملی نشده است. چرا یک استاد دانشگاه، باید شغل دوم داشته باشد یا چرا یک پزشک باید در تهران مسافرکشی کند؟ بنابراین، ما در عمل قادر به انجام قانون اساسی (به عنوان الگو) نبودیم، اما حداقل، ایدههای خوبی را در آن آوردیم. هیچوقت کسی به بندهای قانون اساسی توجه نمیکند. گویی آن بندها، برای زینت دادن به قانون اساسی نوشته شده است، در حالی که برای آن بندها، فکر و بحثهای زیادی شده است. اینکه کار را پیچیده کنیم و حجم عظیمیاز نوشتهها و بحثها راجع به تعالی و توسعه و مکتب و ایمان و موضوعات فلسفی و حرکت جوهری و غیره داشته باشیم؛ و اینکه ثابت کنـیم انسان در یک صیرورت جوهـری باید کمالش را پیدا کند و بعد از آن بخواهیم این را در توسعه (به معنیِ مادیاش) بیاوریم، بحث جالبی است. اما آیا این شدنی است؟ فرض کنیم که آن بحثها را به اتمام رساندیم و اکنون میخواهیم این را عملی کنیم. عملی کردن آن، چه نیروی انسانیای را نیاز دارد؟ چه قوانینی نیاز دارد؟ چه روشهایی نیاز دارد و چه هزینه و فایدههایی دارد؟ متأسفانه، بنده تجربهی خوبی از کسانی که به شدت بر این بحثها پافشاری میکنند، ندیدهام و میدانم که به نتیجهای نیز نرسیدهاند. در اوایل انقلاب، جلسات مختلفی بود و آکادمیعلوم اسلامیراه اندازی شده بود. در آن دوران، بحث اسلامیکردن جامعه رایج بود. به طور کلی، کسانی که مبارزه میکردند، به دنبال این بودند که توحید را در لولهی تفنگ ببینند و آن را عملی و محقق کنند، اما نتایج درخشانی نگرفتند. میزان زیادی از توسعه، تجربهی بشری است. از طریق خمپارههای جنگ عثمانیها، توسعه را میتوان استخراج کرد، اما با خواندن کتاب ملاصدرا توسعه را نمیتوان استخراج کرد. پیشرفتهای زیادی در راهآهن، ارتباطات، اینترنت و غیره شده است و این اشتباه است که بخواهیم از کتب دینی یا کتاب فارابی یا ابن سینا این پیشرفتها را دربیاوریم. این کتب به ما اجازه میدهد که به وسیلهی اصل کلی عدالت و اصل کلی قدرت (یعنی بدست آوردن توانایی لازم و اقتدار جامعهی اسلامی)، توسعه و پیشرفت را به دست آوریم. اگر این کتب دینی و علمیرا آنقدر ایدئولوژیزه کنیم که برای هر کاری چیزی پیدا کنیم، این راه حل ما جواب نمیدهد و شاید اثر منفی نیز بگذارد.
مؤلفههای توسعه را میتوان اینگونه نام برد: تعالی گرایی، تخصصگرایی، عقلگرایی، احسان، قانونگرایی، توجه به اهداف اصیل دینی (نه یک جزئی از دین و یک رفرنسی(reference) از دین، بلکه توجه به آن اهداف عالیهی دینی که آمده است تا بشر را از بندگی ظالمان به بندگی خداوند و از زجر و ذلت به عزت و بزرگواری برساند و جامعه را با عدل و قسط اداره کند). این مؤلفهها میتواند مبنای خوبی برای توسعه باشد. اگر حتی بتوانیم در عمل، چیزی اندکی را نیز از خودمان نشان دهیم که آن کار ناچیز، شمیم و رایحهای از جامعهی نبوی باشد، نام رسول خدا را زنده کردهایم. آن زمان است که صلاحیت این را داریم تا خودمان را پیرو چنین دینی بدانیم.
سبحانی: دو نکته را میخواهم عرض کنم. نکتهی اول اینکه بنده چندین بار کلمهی عملیاتی را بکار بردم، زیرا این ابهام وجود دارد که با توجه به واقعیتهای اداری، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی (که الآن در جامعهی ما حاکم است)، چه کار میتوانیم کنیم؟
نکتهی قابل بحث و مهم این است که آن کشورهایی که تحولاتی را تجربه کردند و امروزه به آنها توسعهیافته میگوییم، آن کشورها در طی زمان، برنامهریزی نکرده بودند که توسعه پیدا کنند. ۴۰۰ الی ۵۰۰ سال تحولاتی در جهان صورت گرفت و انسانها یک سبک زندگی داشتند و برآیند آن تحولات و سبک زندگی به اتفاقاتی در دنیا منجر شده است. اینطور نبوده است که یک عدهای بگویند این کارها را میکنیم تا به این نقطه برسیم. آن کشورهای توسعهیافته، چون به توسعه دست پیدا کردند، ارزش وقت و امکانات را دانستند و قانونگرا شدند و روحیه علمیپیدا کردند. بنابراین، توسعهیافتگی یک طرح و برنامه نیست و ما نمیتوانیم فرآیند توسعه را فهرست کنیم. اگر یک سبک زندگی را اجرا کنیم و به تدریج، به کمال اجرا یا پرداخت آن برسیم، پیشرفت را (بر اساس مبانی فکری و داشتههای خودمان) لمس خواهیم کرد. ممکن است بخشهایی از آن پیشرفت، مشابه دیگر دیگران باشد و ممکن است نباشد و البته این شباهت داشتن یا نداشتن اهمیت ندارد. من نمیگویم که از قانون شروع کنیم تا به توسعه برسیم، زیرا اجرای قانون نیاز به مراتبی از درک و فهم وشناخت دارد، منتها در شرایط فعلی ما برآنیم تا از نظر اجرایی گامیبرداریم. هرچقدر به سمت اجرای قانون اساسی حرکت کنیم (حتی اگر نتوانیم به صورت کامل آن را اجرا کنیم)، زمینههای مساعدی برای توسعهی ما فراهم میگردد.