برگزیده‌ها
خانه » تازه‌ها » میزگرد مسئله‌ی پیشرفت در تمدن اسلامی‌و تمدن غربی

میزگرد مسئله‌ی پیشرفت در تمدن اسلامی‌و تمدن غربی

میزگرد با حضور آقایان دکتر غلامعلی خوشرو، دکتر حسن سبحانی و دکتر محمد رجبی /

آقایان دکتر غلامعلی خوشرو، دکتر حسن سبحانی و دکتر محمد رجبی، در روز ۱۳۹۱/۱۲/۲۲، در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، در میزگردی با عنوان «مسئله پیشرفت و تمدن اسلامی؛ مسئله پیشرفت و تمدن غربی» به گفتگو و ایراد سخنرانی پرداختند. این نشست، آخرین نشست از دومین سلسله نشست­های الگوی اسلامی-‌ایرانی پیشرفت بود که به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین و گروه مطالعات توسعه اسلامی‌ دانشگاه تهران برگزار شد. در اینجا گزارش کاملی از سخنان این سه صاحب­‌نظر در نشست یادشده انتشار می‌یابد.

سؤالات محوری میزگرد

سؤالات محوری میزگرد

دور اول میزگرد:

۱- اساسی‌­ترین مؤلفه­‌های دنیای مطلوب ایرانی را چه می­دانید؟ انسان ایرانی امروز به چه میزان وابسته به تاریخ و فرهنگ سنتی خویش است؟

آیا نفوذ و حضور مؤلفه‌­های غربی در جهان معاصر می­تواند موجب از بین رفتن پیوندهای اساسی انسان با فرهنگ و سنت تاریخی­‌اش شود؟

۲- غرب جدید در رسیدن به وضعیت توسعه‌­ای امروزش آیا به سنت تاریخی خود تداوم بخشیده است و یا در دوره جدید اساساً طرحی متفاوت و متضاد با سنت خود در پیش گرفته است؟

آیا مسیر آزمون­‌شده‌­ی پیشرفت غرب را مسیری می­دانید که بتواند بر جریان و حرکت امروز جوامعی نظیر ما تطبیق یابد؟

تا چه میزان موافقت و مخالفت ما با الگو و جریان عملی غرب را «خوب»، «بد» و یا «گریزناپذیر» می­دانید؟

۳- آیا بدون توجه و استفاده از مؤلفه­‌های تاریخی و فکریِ الگو و تمدن غرب، می­توان به الگوی مناسب و صحیحی برای توسعه ایران امروز رسید؟

در جهان امروز مواجهه ما با غرب چگونه باید شود و بر اساس چه اصولی تنظیم شود؟ چگونه و با چه طریقی می­توان از عهده مبانی متقابل برآمد؟

تا چه میزان تعهد و التزام به سنت تاریخی و دینی را ضروری می­دانید؟

دور دوم  میزگرد:

۱- با توجه به وضعیت فعلی کشور (به لحاظ اداری-حکومتی، دانشگاهی-علمی، اجتماعی-فرهنگی، اقتصادی-سیاسی) طریق صحیح دستیابی به یک الگوی توسعه اسلامی-ایرانی را چه می­دانید؟

۲- چه آفت­هایی در حال حاضر دامنگیر مباحث تحقیقی و اجرائی الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت است؟ به نظر شما آیا شیوه‌­هایی که در حال حاضر در پیش گرفته شده و یا در دستور کار است، راه به مقصود دارند و یا به بیراهه می­روند و نوعی اتلاف منابع است؟

۳- آیا اصولاً رسیدن به چنین الگوئی را وظیفه حاکمیت سیاسی می­دانید و یا اینکه متولیان دیگری برای آن مد نظر می­گیرید؟ نقش مشارکتی و فعال مردم در این میان چیست؟

به طور کلی آسیب­‌شناسی شما از مباحث جاری و شیوه­‌های در پیش گرفته‌­شده از طرف نهادهای متولی، برای پیشبرد تحقیقاتی و اجرائی الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت چیست؟ و چه پیشنهاداتی برای تصحیح و یا بهبود این جریان دارید؟

 دکتر رجبی: بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم‌ و بِهِ نَسْتَعِینُ وَ صَلَّی‌ اللهُ عَلَی‌ مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّاهِرینَ. موضوعی که به بنده محول شده است، طبعاً بر مبنای یک بحث دینی است، زیرا باید راجع به فرهنگ و تمدن از دیدگاه اسلام صحبت کنیم. بر همین اساس، بحثمان باید ناظر باشد بر بنیادی‌­ترین مفاهیمی‌که در اسلام مطرح است و به ویژه آن مفاهیمی‌که در قرآن آمده است. لازم است که تعریف از سنت در این مباحث روشن شود، زیرا از فرهنگ سنتی، تمدن سنتی و سنت­های گذشته، چه آنچه متعلق به ما باشد چه متعلق به غرب باشد، سخنرانی­ها و صحبت­های زیادی شده است.

متأسفانه، بحث­هایی که در مورد سنت چه در مطبوعات و چه در سایر رسانه‌­ها و حتی در دانشگاه­ها می­شود، با آن مفهوم اصیلی که دارد و در قرآن آمده، متفاوت است. ما معمولاً به عادات، سنت می­گوییم، درحالی­ که عادات، یک تاریخی دارد که در روزگار یا زمانی نبوده و بعدها پیدا شده است. به بعضی رسوم، سنت می­گوییم. عاداتی که ریشه­‌دارتر شود، به رسم تبدیل می­شود و اگر از رسم نیز مقداری عمیق­‌تر شود، به آداب تبدیل می­شود، ولی هیچ­کدام از این­ها سنت نیست. سنت، امری است که بازمی­گردد به مبنایی­‌ترین تلقیاتی که یک جامعه ازعالم هستی، انسان و ارتباط انسان و عالم هستی دارد. امروزه فرض کنید که می­گویند: یکی از سنت­های ما، این است که در چهارشنبه سوری ترقه درکنیم، درحالی­‌که این موضوع، تاریخچه‌­ای مربوط به عصر قاجار به بعد دارد و این سنت نیست و باید گفت که یک عادت است. از روی آتش پریدن یک عادت است و بعدها نیز رسم شده است. این رسم وجود دارد که مرد باید خواستگاری زن ­برود، اما آنچه سنت است اصل ازدواج است. در قرآن آیاتی وجود دارد که از طریق آن پی می­بریم: اصل ازدواج، اصلی است که از نظر خداوند و از نظر دینی تغییر پذیر نیست، چون اگر ازدواجی صورت نگیرد، نسل بشر منقرض می­شود. اینکه ازدواج با چه آداب و رسومی‌صورت بگیرد، در این مورد، عاداتِ اقوام متفاوت است.

بحث­هایی که در مورد سنت­‌شکنی می­شود و اینکه آیا سنتی فکر کنیم یا نه، همه­‌ی این­ها، بحث­هایی است که متأسفانه آنچنان بنیادی ندارد و معمولاً راه به جایی نمی­برد و غالباً با تناقضاتی روبرو می­شود. در پیشینه­‌ی ایرانی و انسانی، برای اینکه بخواهیم سنتِ پایداری را جستجو کنیم (که بنیادِ عادات و آداب و رسوم مختلفی شود و مجموعاً فرهنگ و تمدنی را بسازد و یک سبک زندگی را در ادوار مختلف پدید ­آورد)، باید ببینیم که آن نگاه بنیادینی که به عالم می‌­شده است، چه نگاهی بوده است. معمولاً، سومری­ها را به عنوان آغاز تمدن، در تاریخ در نظر می­گیرند، ولی سومری­ها آغاز تمدن کشف شده هستند نه آغاز تمدن به معنای حقیقی آن. از سومری­ها ساختمان­ها و ابزارهایی مانده است. رنه گنون می­گوید که طبیعی است که از گذشته تا حال، هر موجود زنده‌­ای و از جمله انسان، در جایی زندگی می­کند که آب و غذا باشد. برای انسان­های اولیه که تهیه‌­ی آب و غذا مشکل بود، بهترین مکان جنگل بود و انسان اولیه تا قرن­ها و شاید هم هزاران سال در جنگل زندگی می­کرده و غذایش میوه و آب بوده است. شاید انسان اولیه، بعدها، توانسته است شکار کند، ولی میوه­‌چیدن خیلی آسان­تر از شکار است. رنه گنون می­گوید که در قدیم تا امروز، کسانی که در مناطق جنگلی زندگی می­کنند، از مسک‌ن­سازی‌­شان تا ابزارشان از چوب بوده است، کما اینکه در مناطق جنگلی اروپا، هنوز اسکلت خیلی از خانه‌­ها چوبی است. رنه گنون می­گوید: آیا نمی­شود تصور کرد که هزاران هزار سال، تمدن­های عظیم جنگلی وجود داشته‌­اند و این­ها آثار عظیمی‌از چوب داشته‌اند. او می­گوید که چوب در طول زمان نمی­ماند و از بین می­رود. بعدها، مردم به مناطق خشک آمدند یا درکوه­ها رفتند که طبیعتاً زندگی در آن نواحی، مشکل­تر از مناطق جنگلی بود. از همین اقوامی‌که در کوه­ها و مناطق خشک می­زیستند، آثاری باقی مانده و ما آن­ها را نخستین حساب می­کنیم. دلیلی ندارد آن­ها را نخستین به حساب بیاوریم، ولی ما بر اساس آنچه یافت شده است صحبت می­کنیم نه آنچه نیست.

نگاه سومری­ها به عالم، نگاهی بود که خدا را محور و اساس در هر چیزی می­دید، لذا نظامی‌پدید آوردند که کاملاً دینی بود. معبد زیگورات در مرکز شهر بود و شهر در اطراف آن ساخته شده بود. تمام شهرهایشان به همین صورت بود. پیشوای روحانی شهر که پاتسی نامیده می­شد، رهبر سیاسی و اقتصادی و در کل، همه­‌کاره­‌ی شهر بود. در سطح کشور، پاتسی بزرگ قرار داشت. این موضوع در سایر تمدن­های دیگر هم مثل آشور وجود داشت. اسم خدای آن قوم آشور بود و همه خودشان را  زیر نظر آشور می­دانستند، یعنی می­گفتند که ما کاره­ای نیستیم و هر حکمی‌نیز که صادر می­کردند، می­گفتند آشور می­گوید نه ما. در بابل، حمورابی قانون معروفش را نوشته است و خوشبختانه ستونش پیدا شده و نشان می­دهد که دارد از دست خدای مردوخ می­گیرد. در ایران، نگاهی که اساساً به جهان بوده، نگاهی الهی بوده است. در درجه­‌ی اول، تفکر هر قومی‌در زبانش جلوه می­کند. زبان و نگاه ایرانی، ثنوی بوده است، به این معنا که در زبان اعتقاد داشتند که شر به اهریمن برمی­گردد و خیر به اهورامزدا و در نگاهشان نیز، نگرش­های اهورایی و اهریمنی وجود داشته است. به عنوان مثال، عضوی که در قسمت فرماندهی بدن قرار دارد، اگر موجود یا انسان، اهورایی بود، به آن قسمت می­گفتند سر و اگر انسان بدی بود یا موجود شری بود، به جای سر، کله می­گفتند. دهان، برای موجودات اهورایی بود و پوز، برای موجودات اهریمنی. سرایش یا سرودن به معنای سخن نیک بود و درایش، سخن بد بود، لذا ما می­گوییم غزل‌­سرایی و در طرف دیگر، هرزه‌­درایی را نیز داریم. تمام عالم به گونه‌­ای دیده می­شد که نوری وجود دارد و ظلمت، خیری هست و شر.

بسیاری از کسانی که تاریخ را تحلیل می­کنند، تصورشان این بود که نگرش ثنویت از ادبیات زرتشتی گرفته شده است (زیرا زرتشتی­ها ثنوی می­دیده‌­اند هرچند زرتشت اصیل درقسمت گاهان، جنبه‌­های توحیدی‌­اش خیلی قوی است)، ولی با زبان­شناسی جدید که فیلولوگ­ها (philology) ریشه‌های زبان­های کهن را پیدا می­کنند، فهمیدیم این ثنویت­‌اندیشی، به آریایی‌­هایی که قبل از زرتشت بودند و حتی به زبانی که ما قبلِ زبان هند و ایرانی بوده است، برمی­گردد. پی می­بریم که اساساً، نگاه و نگرش قومی‌که اگر ما باقیمانده­‌ی آن­ها باشیم، دیدگاه ثنویت را داشته است، زیرا به هر حال، قبل از آنکه قومی‌در ایران بیاید، ایران خالی از سکنه نبود و تمدن­های مختلفی در ایران بودند؛ آریایی­ها آمدند آن­ها را حذف کردند و بعدها خودشان یک تمدن جدیدی را شروع کردند؛ پیش از ورود آریایی­ها، اقوام بسیار پیشرفته­ای در ایران بودند مثل کاسیت­ها یا کاشیت­ها که کاشان یکی از مراکزشان بود یا گیل­ها که در قسمت گیلان بودند. کتیبه‌­های داریوش و خشایار شاه با نام و یاد خدا آغاز می‌شود. به زبان ایران باستان آن زمان، کتیبه­‌ها این­گونه شروع می­شود: «بگ وزرک اهورامزدا»، یعنی خدای بزرگ است اهورامزدا. در کتیبه‌­ها، درباره­ی کسی که انسان، آسمان و زمین را آفرید و کسی که به انسان حکومت داد، صحبت می­شود. همین روال می­‌آید و به اسلام پیوند می­خورد. بهترین مسلمان­ها از ایران بر می­خیزند. این مسلمانان بلند پایه را می­توانید از سلمان فارسی فرض بگیرید تا بنیان­گذار فقه شیعه که شیخ طوسی است و نیز بنیان­گذار فقه تسنن که ابوحنیفه است. بنابراین، دیدگاهِ سنتیِ ایرانی، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، یک دیدگاه خدا­بین و خدا­جو و خدا­نگر بوده است و سنت­هایی به معنای واقعی کلمه، سنت محسوب می­شود که از این دیدگاه نشأت گرفته باشد. در واقع، سنت امروزی ما، ریشه در عمق ضمیر جمعی ِایرانی دارد.

دکترخوشرو: بسم الله الرحمن الرحیم. از برگزاری این جلسه خیلی تشکر می­کنم. موضوع بنیادی این مباحث، الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت است. این موضوع خیلی وسیع است. شما با دو موضوع وسیع دیگر، این را نزدیک کردید: یکی تمدن غرب و یکی تمدن اسلامی‌که واقعاً مشکل است که انسان وارد یک موضوع خاص شود. دو سه نکته است که من در آغاز عرض  می­کنم. دکتر علی شریعتی می­گفت: من همیشه فکر می­کنم که این صحبت­هایی که ما می­کنیم، اگر بخواهد از حرف دربیاید و به یک تمدن و الگوی عینی تبدیل شود، آیا شدنی است (چون در آن زمان، امکاناتی در اختیار نیروهای غیر حکومتی نبود). بنابراین، دکتر شریعتی به این نتیجه رسید که من بروم لبنان و یک دهی یا یک منطقه‌­ای را بگیریم و بخریم و آنجا از آبیاری­‌اش تا خانه­‌سازی‌­اش شروع کنیم و در نهایت ببینیم اسلام چگونه این را می­سازد. ما سی و چهار سال است که حکومت در اختیارمان است، آیا توانستیم آن ده را بسازیم تا نشان بدهیم که اینجا مسجدش درست است، خانه­‌هایش درست است، مردمش در آرامش زندگی می­کنند، اجحاف به کسی نمی­شود، عدالت اجرا می­شود، حقوق مردم رعایت می­شود و آیا در آن، احسان و قانون­مداری و نیکوکاری وجود دارد. ما باید به سوی عمل حرکت کنیم.

از ما پذیرفته نیست که بعد از ۴۰ سال بگوییم که هنوز می­خواهیم یک چیزی بسازیم؛ بالأخره باید روزی یک چیزی ساخته باشیم. نکته­‌ی دوم این است که این روزها، راجع به مبحث الگوی اسلامی-ایرانی و الگوی پیشرفت یا توسعه صحبت­های زیادی انجام می­گیرد و همچنین در اوایل انقلاب نیز، مراکز زیادی بودند که این کارها و بحث‌ها را انجام می­دادند. این که گفته می­شود، سنت­ها و دیدگاه­های ما با غرب و با سنت­های غربی تفاوت دارد و اینکه سنت­های ما، در ادامه‌­ی سنت­های غربی یا در تقلید آن­ها نیست و این صحبت که سنت ما متکی است بر ایمان و تقوا و تعالی انسان، کاملاً درست است؛ اما نکته‌­ای که برای من از گذشته (دوران پیش از انقلاب) دغدغه­‌ی خاطر ایجاد می­کرد، این بود که اکنون چه باید کنیم، چه طور باید این نگرش­ها به عمل در­آید. در روزگار ما، کسی اصلاً چالش نمی­کند. قبلاً چالش­های زیادی بود و کمونیست­ها و لیبرال­ها و خیلی‌­ها بودند که این حرف­ها را مسخره می­کردند و می­گفتند شما تاریخ را خوب نمی­شناسید؛ آن­ها می­گفتند که فرهنگ و تمدن، موتور و حرکتش، چیز دیگری است، دیالکتیک و نیز مکانیزم علم چیز دیگری است. فرض کنیم که این چالش­ها نیست و همه نیز قبول داریم ایمان و اسلام و تقوا مبنای رشد انسان است و انسان را به یک تعالیِ مستمری خواهد برد؛ اما این چه نسبتی با توسعه به معنای کالبدی و به معانی سخت­افزاری­، شهرسازی­، خانه‌­سازی­، نظام‌­سازی­، مقرراتی­ دارد تا در نهایت به این نتیجه برسیم که اسلامی‌باشد و آن جنبه­‌هایی که یاد کردم را در خودش متجلی کند. خلاصه، از عالم افلاک که به عالم خاک می­خواهیم بیاییم، در آنجا چه می­خواهیم درست کنیم که دوباره ما را به عالم افلاک ببرد و سؤال مهم این است که چطوری درست کنیم.

نکته­‌ی سوم این است که اگر ما قصد داریم که کار خیر کنیم و برای آن سرمایه‌­گذاری می­کنیم، معلوم نیست و دلیلی ندارد که حتماً نتیجه‌­ای که می­گیریم نتیجه­‌ی درست و خیری باشد. مثالی از سطح حکومتی و سطح کلان در این باب می­زنم. اگر ما می­خواهیم شرایط زندگی مردم فقیر را را بهبود ببخشیم، ممکن است، فکر کنیم که اگر اسکناس چاپ کنیم و به فقیران بدهیم، وضعشان بهتر می­شود، اما ممکن است که همین اسکناس، باعث تورم شود و در نهایت همان وضع زندگی عادی‌­شان هم بهبودی پیدا نکند و بد­تر نیز شود. دلیل نمی­شود که فکر و نیت درست ما، تبدیل به یک ایده درستی شود و آن ایده درست ما هم تبدیل به یک برنامه­‌ی اجرایی-عملی شود. باید بدانیم که الگوی پیشرفت، ابعاد مختلفی دارد.

پرسیده شده است که مؤلفه­‌های تمدن اسلامی‌چیست؟ مؤلفه‌­های تمدن اسلامی‌را این­گونه باید نام برد: عقل­گرایی، مردم­داری، توجه به حقوق مردم، نظام­‌سازی، احسان و نیکوکاری، سعی و کار (یعنی تمدنی ساخته نمی­شود که در آن سعی و کار جنبه­‌ی اصیل وعمده نداشته باشد) و توجه به اهداف عالیه­‌ی دینی است که در غالب عمل به احکام تحقق پیدا می­کند. اهداف باید کامل و درست شناخته شود و در آخر، مجموع این­ها به یک توسعه­ی تعالی­‌بخش منجر می­شود. ما ایرانی­ها با توجه به تمام بحثی که راجع به سنت­ها شد، یک سلسله سنت­هایی بسیار خوبی بینمان برقرار است و یک سلسه عادات بسیار بدی نیز در بین ما رواج دارد. عادات بدِ ما، تعارض عظیمی‌با پیشرفت و توسعه دارد. یکی از عادت­های بد ما، قانون‌گریزی است. ما هرجایی بتوانیم یک قانون را دور بزنیم، با کمال میل دور می­زنیم. انگار قانون برای ما یک باری است (روی دوش ما) و باید از آن فرار کنیم. اگر این قانون، قانونِ مالیات باشد، همه علاقه­‌مندند که از آن فرار کنند. درست کردن الگوی پیشرفت، بدون رعایت همین مسائل کوچک روزمره، غیرممکن است. از دیگر عادات بد ما، بی­‌نظمی‌و وقت­‌نشناسی است. ما هر کدام­مان، در جایی قرار بگیریم که یک پله بالاتر از دیگری داشته باشیم (یعنی همین قدر که یک پله بالای پلکان باشیم) برای ما با پایین بودن خیلی فرق می­کند. شما می­بینید که هیچ سواره‌ای اجازه نمی­دهد یک نفر به راحتی از خط عابر پیاده عبور کند، یعنی حتماً آن فرد باید بیاید و خودش را با یک مصیبتی از خط عابر پیاده عبور دهد. آیا اینجا کشور اسلامی‌است؟

وقتی که لغت ترکیبی «اسلامی-ایرانی» را می­گوییم، منظورمان این نیست که فقط یک ساختمان شیک بزرگ بسازیم؛ منظور این است که افراد درستی نیز تربیت کنیم که در خور و مناسب این ساختمان باشند. خیلی وقت­ها ما حاضریم تا عقلمان را تعطیل کنیم و بر اساس یکسری احساسات و توهمات عمل کنیم.

تجربه­‌گرایی به این معنا است که باید تجربه­‌های دیگر را ببینیم، زیرا برنامه­‌هایی برای فقرزدایی، مبارزه با فساد، مبارزه با تبعیض، در دنیا اعمال شده است و کشورهای مختلفی هستند در آسیا، اروپا، آمریکا که خیلی از این برنامه را داشته‌­اند. ما نمی­توانیم هر چند سال یک­بار، یک سلسله چیزهایی را تجربه کنیم و دوباره به نقطه اول برگردیم. خداوند به ما عقل داده و فرموده است که در دنیا سفر کنید و سرنوشت دیگران را ببینید و از آنها یاد بگیرید. قصد دارم در مورد نگاه جامع­‌نگر داشتن و ابعاد مختلف یک مسئله را با هم در نظر گرفتن بحث کنم. برای توضیح این مطلب باید گفت که مثلاً، سازمان برنامه بودجه به عنوان اینکه مانع کارها می­شود، منحل می­گردد و بعد از آن می­بینیم که چه میزان، مشکلاتِ بخشی در کل کشور ایجاد می­شود. اینکه فکر کنیم اگر یک نفر پول و قدرت در دستش باشد یا فرد خوبی باشد، همه چیز را می­تواند به نحو شایسته درست ­کند، چنین چیزی امکان­پذیر نیست. ما نمی­خواهیم که یک دهی یا جایی را جدا از بقیه بسازیم. ما در یک جهانی زندگی می­کنیم که تصمیمات اشتباهِی که در یک اتاق دربسته­‌ی کوچک­ (به نام اتاق شورای امنیت سازمان ملل) گرفته می­شود، ممکن است یک کشور را به خاک سیاه بکشاند؛ چنانچه در عراق همین مسئله اتفاق افتاد و در ایران موجب تحریم­‌ها شد. پس باید ما بدانیم که در چه جهانی زندگی می­کنیم. این­طور نیست که ما هر کاری که دلمان خواست انجام دهیم. آفت دیگر­ که ضد پیشرفت و توسعه است، نگاه توهم­‌آمیز داشتن به جای نگاه تخصصی و دقیق وکار­شناسی داشتن است.

 

دکتر سبحانی: بسم الله الرحمن الرحیم. همان­طور که استحضار دارید، داستان توسعه به این صورت است که به واسطه­‌ی تحولاتی که در جغرافیایی از جهان اتفاق افتاد، در گذر زمان، برخی از کشورها، واجد ویژگی­هایی شدند و قسمت­های دیگری که آن موارد را دنبال نکرده بودند یا برایشان حادث نشده بود، آن ویژگی­ها را نداشتند. کشورهایی که واجد آن ویژگی­ها شدند، توسعه‌­یافته نامیده شدند و به طور طبیعی، آن­ کشورهایی که این ویژگی­ها را نداشتند، به آن­ها توسعه‌­نیافته می­گفتند. استحضار دارید که در یک جغرافیایی، یک جریان کُندی بوده که بر انسان گذشته است و به واسطه‌­ی آن، سطح زندگی مادی‌­اش افزایش و بهبود پیدا کرده است و به موازات آن، تغییراتی نیز در سبک زندگی، نحوه نگرش به طبیعت، خدا، انسان، هستی و مسائلی از این قبیل پیدا شد. به واسطه­‌ی برخورداری از امکانات، تغیرات خیلی محسوس و بنیادی­‌ای در زندگی‌­اش به وجود آمد. شهید مطهری، در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، هم از اسلام و هم از ایران تجلیل می­کند، بدین معنا که در حقیقت، برای ایرانی­ها این افتخار است که علی رغم اینکه مردمان متمدن و پیشرفته­ای بودند، وقتی که یک دین الهی به آن­ها عرضه شد، این را با اشتیاق پذیرفتند. برای اسلام نیز می­تواند این افتخار باشد که از یک شرایطی برخوردار بود که وقتی خود را بر یک ملت متمدن عرضه کرد، توانست آن ملت را به قبول خودش وا دارد. عنصر غالب و مهم فرهنگ ایرانی­ها بعد از اسلام، همین اسلام بوده است و لذا هم اسلام و هم فرهنگ ایرانی، وجه تمایز ایرانی­ها است. این موضوع که ایرانی­ها چه اندازه نسبت به آن عامل بوده­‌اند، در زمان مواجهه با پیشرفت­هایی مطرح شد که در غرب اتفاق افتاده بود که عنوان آن را توسعه‌­یافتگی گذاشته بودند. عاملیت ایرانی­ها، قاعدتاً از این توسعه­‌یافتگی متأثر شد.

نسل­های اولیه­‌ی ما که در مواجهه با توسعه­‌یافتگی قرار گرفتند، به طور طبیعی، ذهنیتی از گذشته‌­ی خودشان داشتند و یک شکلی از مواجهه شدن را تجربه کردند. نسل­های بعدی در مواجهه با توسعه‌­یافتگی غرب از یک ویژگی برخوردار شدند که با نسل­های اولیه فرق می­کرد. به عبارت دیگر، نسل­های اولیه می­دانستند که دیگران، وضعیت جدیدی برایشان پیدا شده است و خودشان میل دارند که مثل آن­ها شوند، یا آن موارد را اقتباس کنند و یا یاد بگیرند. وقتی که سال­های زیادی گذشت و نسل­های سه و چهار آمدند، نسل­های سه و چهار فاقد آن پیشینه­‌ی تاریخی بوده‌­اند که در سابق داشتند و گویی فکر می­کردند که همواره این­چنین بوده‌­اند. توسعه­‌یافتگی نیز شرایطی را تجربه کرد که در عرضه­‌ی خودش به کشورهایی که توسعه‌­نیافته بودند، فرم­های مختلفی را انتخاب کرد. در این ۵۰، ۶۰  سال اخیر، شرایط توسعه‌­یافتگی به گونه­‌ای بوده است که نوعی اشتیاق در کشورهای در حال توسعه یا توسعه­‌نیافته (که ما هم جزء آن­ها تلقی می­شویم با همان فرهنگ ایرانیِ با غلبه­‌ی اسلام، صرف نظر از میزان عاملیت به آن)، نسبت به خودش ایجاد کرد. نسل­هایی از کشورهای توسعه‌­نیافته که توسعه­‌یافتگی برای آن­ها به منزله‌­ی غربی­ شدن بود، دچار نوعی اشتیاق شدند و خودشان با آغوش باز تلاش کردند که آنچه توسعه می‌­انگاشتند را پذیرا باشند. به عبارت دیگر، اگر در گذشته‌­های دورتر، برای به دست آوردن توسعه­‌یافتگی، کشیش­ها به تبلیغ دین می­رفتند یا بازرگانان به فروش کالا می­رفتند، در۵۰، ۶۰ سال اخیر بحث این است که برای توسعه‌­یافتن باید علم داشت و نیز باید از تکنولوژی برخوردار بود. لذا ضرورتی نداشت که دیگران برای تغییر جوامع مثل ما تلاش کنند، زیرا خودمان با اشتیاق به آن سمت رفتیم و ابزار گسترشش را فراهم کردیم. به عنوان مثال، نوع نظام آموزشی که ما در علوم رفتاری انتخاب کرده­‌ایم، در واقع مجرای گسترش علومی‌است که خیلی هم مطمئن نیستیم تا چه اندازه در تکامل وضعیتی که داریم، به کار ما می­‌آید. ما یک خودی داشتیم و در اشتیاق با دیگران چیزهای زیادی را پذیرفتیم، منتها دیگران که تغییرات را تجربه کرده بودند، خودشان را فراموش نکردند. ممکن است که در جریان توسعه­‌یافتگی اتفاقاتی برایشان افتاده باشد، از جمله اینکه مثلاً خداوند منزوی شده باشد یا کلام وحیانی مسکوت مانده باشد، ولی خودشان ماندند.

جوامعی مثل جوامع ما به واسطه‌­ی همان اشتیاقی که ایجاد شد و ادله­‌ی دیگر، نه خودشان توانستند آن طوری که بودند، بمانند وهمچنین نتوانستند آنچه را که برایشان عرضه شده است را کاملاً جذب کنند. در عین حال، من فکر می­کنم که اگر توسعه‌­یافتگی را به معنای تجربه­‌ی تغییراتی بگیریم که برای بشر رخ داده است، در این صورت این موضوع و نگرش قابل یاد گرفتن نیز است. هر جامعه‌­ای می­تواند بر مبنای ذهنیت­ها و داشته­‌ها و سنتهای خودش به توسعه یا پیشرفت برسد، اما این رسیدن لزوماً به معنای مثل دیگران شدن نیست؛ کما اینکه دیگران مثل ما نشدند و خودشان ماندند. دیگران در جریان توسعه­‌یافتگی، به واسطه­‌ی مسکوت گذاشتن کلام وحی، خواسته یا ناخواسته، برخوردار از ویژگی­هایی شدند که همان ویژگی­ها سبب انتقاد ما به نحوه‌­ی توسعه‌­یافتگی شده است. مشکلاتی در بنیان­های خانواده، روابط انسان­ها و مسائل دیگر پیدا شده است و بعضی می­توانند با استفاده از همان تجربه‌­ا­ی که دیگران هزینه­‌شان را داده‌­اند، ضمن اینکه تجربه­‌ی توسعه‌­یافتگی را بر ذهنیت­ها، ارزش­ها و باورها و سنن خودشان تجربه می­کنند، در عین حال از آن مقوله می­توانند درس بگیرند و آن خطای بزرگ را تکرار نکنند؛ یعنی بر اساس این میل و خواسته که مانند دیگری شوند، به انزوای وحی یا خداوند در زندگی یا به سکوت آن­ها نظر ندهند.

متأسفانه، به این دلیل که توسعه­‌یافتگی با اشتیاق صورت گرفته و برای ما خیلی خواستنی شده است، کمتر تأمل کردیم که چه کار می­کنیم. همان­طور که دیگران خودشان ماندن و توسعه پیدا کردند، برای ما نیز این امکان وجود دارد که این شکلِ توسعه را تجربه کنیم. ما یک فرصت و در قبال آن یک تهدید در برابر خودمان داریم و آن فرصت و تهدید از این قرار است که ما تجربه‌­ی دیگران را مبنی بر انزوای کلام وحیانی داریم که می­توانیم مرتکب آن نشویم و نیز تجربه­‌ی دیگران را در زمینه­‌ی توسعه‌­ی علوم و فنون داریم که می­توانیم آن­ها را بکار گیریم. ضعف ما این است که مشتاقانه، خیلی از چیزها را پذیرفتیم و نهادی کردن آن، ما را بر آن می‌دارد تا زحمت زیادی برای اصلاح آن بکشیم. بنابراین، امکان تجربه­‌ی یک توسعه­‌ی مبتنی بر ذهنیت­ها و باورهای خودمان (برای هر جامعه­‌ای از جمله جامعه­‌ی ما که این مسئله را آگاهانه مطرح می­کند) وجود دارد.

 

رجبی: در مورد دیدگاهِ الهی­ای که ایرانیان باستان داشتند، یک نکته‌­ای را بگویم که تأییدی بر این قضیه باشد. استادی در دانشگاه تهران بود به نام آرامش دوستدار که بهائی بود. او بعدها به خارج از کشور رفت. پیش از انقلاب، استاد فلسفه­‌ی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود. او معلومات چندان در فلسفه نداشت. بعدها با نام مستعار بابک بامدادان خودش را معرفی کرد. هر از چند گاهی کتاب­هایی می­نویسد. در یکی از کتاب­هایش می­گوید که مشکل بزرگ گروه­های ضد جمهوری اسلامی‌این است که هر گاه بخواهند اسلام یا جمهوری اسلامی‌را بکوبند، به ایران باستان تکیه می­کنند؛ در حالی­ که، تمام بیچارگی­‌هایمان مربوط به ایران باستان است. او می­گوید: ما ملتی دین‌­خو بودیم و این دین­‌خویی باعث شد که بعد از اسلام نیز، خون­خواهان پسر پیامبر شدیم و ما بنی­‌امیه را برانداختیم و بعد از ۱۴۰۰ سال انقلاب دینی  ایجاد کردیم؛ بنابراین، برای اینکه دین­‌خویی را از بین ببریم، باید تمام تاریخ ایران را مورد آماج نقدهای خود قرار دهیم. همین نویسنده می­گوید: «ایران یک تنور آماده­‌ای بود برای اینکه اسلام نانش را بپزد».

مشکل بزرگ ما، ندانستن آنچه می­خواهیم است، چون نمی­دانیم چه کسی هستیم. به این دلیل که خودمان را نمی­شناسیم، دیگری را نیز نمی­شناسیم. دینی که یک تلقی عمومی‌از آن داریم، بیشتر حالت مدرسی دارد، به این معنا که از نظر ما دین یعنی اینکه یک­سری تعاریف، بحث­ها، قضایا و گزاره‌­هایی را بپذیریم و روی آن­ها استدلال کنیم. البته تعریف خود قرآن، پیامبر، ائمه از دین این نیست. بر اساس قرآن، بنیادِ اعتقادِ دینی در اسلام توحید است. توحید را قرآن در این آیه توصیف می­کند: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَهُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ» (سوره­‌ی آل عمران، آیه ۱۸)، خدا گواهی می­دهد که جز خودش خدای دیگری نیست، فرشتگان هم این گواهی را می­دهند و عالمانی که قیام برای برپایی قسط می­کنند نیز این گواهی را می­دهند. بنابراین، عالم دینی، عالمی‌است که قیام برای قسط می­کند. دیدگاه مرسوم این است که اسلام عبارتست از یک سلسه معلومات، قضایا، گزاره­‌هایی که من آن­ها را قبول کنم و یاد بگیرم و در نهایت، اعمالی را نیز انجام دهم.

قسط یعنی چی؟ قسط همیشه همراه با عدل می‌­آید. عدالت یعنی عدم تبعیض. در یک محیط کار، قسط یعنی اینکه واقعاً عیدی­ای که باید تعلق بگیرد این اندازه است یا بیش از این باید تعلق بگیرد، یا اینکه اصلاً نباید این عیدی را بدهم. آن عیدی­‌ای که حق است و باید پرداخت شود، معنای قسط را می­دهد. عدالت یک روش است و به ما می­گوید که کم و زیاد نکنیم و دقیق و درست عمل کنیم. بعضی از مفسرین در مورد آیه‌­ی مذکور گفته­‌اند که قسط در این آیه مربوط به خداست، درحالی­ که در قرآن آیه­‌هایی هست که سخن آنان را نقض می­کند: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا  کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ» (سوره­‌ی مائده، آیه۸)، یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌­اید قیام باید برای ایجاد قسط باشد. در یک آیه­‌ی دیگر آمده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلَّهِ» (سوره­‌ی نساء، آیه۱۳۵)، برای قسط قیام کنید درحالی­ که شهادت می­دهید برای خدا، یعنی شهادت برای خدا دادن و خدا را قبول داشتن، با قیام برای برپایی قسط یعنی عدالت حقیقی کردن، برابر است. شاخصه­‌ی خداشناسی این است که ما حق­گو و حق­جو و پرستنده­‌ی حق و مجری حق باشیم. شهادت به خدا عبارتست از عدالت. هر جا نشانه و رَدی از خدا را می­خواهیم در تاریخ پیدا کنیم، باید دنبال این باشیم که کجا عدالت و قسط بوده است. آنجا که عدالت هست، دیانت نیز وجود دارد. عدالت در درجه­‌ی اول به معنای عدم تبعیض است و عدالت حقیقی، قسط است. در اعتقاد شیعه، امام زمان که جامعه‌­ی ایده‌­آل توحیدی را برپا می­کند، زمین را پر از عدل و قسط می­کند. بنابراین، چه در عالم تسنن، که این تروریست­های عجیب و غریبِ شیعه­‌کش را تربیت کرده است و چه در عالم تشیع، که فِرَق متصوفه­‌ی عجیب وغریب پدید آمده‌اند، جایی نشانه­‌ی حقیقی دین هست که قسط و عدل را در آن باشد. عدالت را می­شود سریع اجرا کرد، ولی لازمه‌­ی بر پا کردن قسط این است که ما در این (عدالت) مسیر باشیم. آقای خوشرو فرمودند که چرا یک دهات را نتوانستیم درست کنیم؟ چون این تلقی یاد­شده، نبود. ما درِ مشروب فروشی­ها را بستیم و گفتیم که خانم­ها حجابشان را رعایت کنند و کراواتمان را باز کنیم و به همین‌ها دل خوش کردیم و به معنای واقعی کلمه، اسلام را نابود کردیم.

دین به این معنا شد که یک عده کراوات نزنند و یک عده ریش بگذارند، یک عده تسبیح به دست بگیرند؛ درحالی­ که یک جایی نیز بوی عطر آن نسیم می­وزید، ولی متأسفانه آن بوی خوش نتوانست مستولی پیدا کند. این روحیه‌­ی عدالت طلبی و قسط‌­گرایی، توسط کسانی که مدیریت می­کردند، به صورت یک ابزار شناخته شد.

خیلی از چیزها، سه، چهار، پنج ماه قبل از انقلاب متلاشی شده بود. مردم در محلات خودشان، کمیته­‌های همیاری درست کرده بودند، شب­ها پاسداری می­دادند، با ماشین مریض­ها را به بیمارستان می­رساندند. بعد از انقلاب، کمترین انتظار این بود که آن­ شرایط را تبدیل کنیم به نهادهایی که در عمل ثابت کردند می­توانند کشور را اداره کنند، اما این­ها را تعطیل کردیم. در واقع، آنچه باید می­شد، نشد.

در قرآن، بیشتر آیات راجع به اموال است و بعد از آن به اَنفُس می­پردازد. در قرآن آمده است: «وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» (توبه، ۲۰)، یعنی اگر شرایط مادی درست برقرار شود، آن­ وقت نحوه­‌ی تلقی­ها درست می­شود. کدام سبک زندگی را می­توانیم اتخاذ کنیم که در داخل آن بشود اعتقاد دینی ایجاد شود. اگر فقط معنی بسم الله الرحمن الرحیم را فهمیده باشیم، در آن صورت، استراتژی توسعه­‌مان روشن است. بسم الله الرحمن الرحیم دو صفت برای خدا ذکر کرده است. حضرت علی فرموده است که قرآن در حمد خلاصه شده و حمد در بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه شده است، پس بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه‌ی قرآن است. دو صفت خدا در بسم الله الرحم الرحیم ذکر شده است که یکی رحمانیت و دیگری رحیمیت است. رحمانیت یعنی رحمت بر همه­‌ی مخلوقات که رحمت عامه نیز نامیده می­شود، رحیمیت در معنای هدایت می­شود. ابتدا باید شرایط زندگی و زیستِ درست، کامل، مرفه و سالم را برای همگان فراهم کنیم، سپس می­توانیم به مسائلی دیگر (حجاب، اخلاق، نماز، روزه) بپردازیم، اما در حقیقت، وقتی شما این شرایط مناسب را ایجاد کنید، خود به خود آن انگیزه‌­ها ایجاد می­شود. چرا در غرب میزان گرایش به دین قوی­‌تر از ما است؟ من شش سال در آلمان نماینده­‌ی فرهنگی بودم و دائماً به جاهای مختلف دعوت می­شدم، اما در ایران مردم با شنیدن سخنان من می­گفتند که او دارد روضه می­خواند، چرا این­گونه است؟ زیرا مردم آلمان و یا سایر کشورها، حداقل مشکلات اولیه را ندارند.

در مورد عدل و قسط باید گفت که ثروت عمومی‌باید به نحو عادلانه بین همه تقسیم شود تا آنجایی که به یک زندگی متعادل و سالم و مناسب و بدون محرومیت نائل شود. عدل و قسط باید در بعد اجتماعی باعث شود که جناح­های مختلف به دلیل وابستگی­‌های اجتماعی هیچ امتیازی پیدا نکنند. در این جامعه‌­ی عدالت محور، باید کارآمدی و سلامت انسان امتیاز شود و در بعد سیاست داخلی‌­اش، باید امکان آزادی فکر و عقیده -با توجه به اینکه در جهت صلاح و خیر مملکت باشد- فراهم شود. به عبارت دیگر، استبداد نباشد. در بعد سیاست خارجی­‌اش، سلطه­‌ی هیچ قدرتی را نپذیریم و در بعد فرهنگی­‌اش نیز باید امکانات فرهنگی برای همه­‌ی اقشار بتواند فراهم باشد. برای اثبات سخنانم، مثالی از حکومت پیامبر می­زنم. به محض اینکه پیامبر وارد مدینه می­شود، موج عظیمی‌از آوارگان مسلمان مکه، به مدینه می­‌آیند و محترمانه، اسم آن­ها را مهاجر گذاشتند. پیامبر در همان قدم اول می­فرماید که با هم پیمان برادری ببندید و امکانات زندگی­تان را با هم تقسیم کنید. افراد بین خانه­‌هایشان دیوار کشیدند و گفتند که نصف این خانه برای من و نصف دیگرش با اموالش برای تو. اگر پیغمبر این کار را نمی­کردند، فاصله‌­ی طبقاتی در بین یک عده‌­ای زیاد می­شد، بنابراین، پیامبر همان ابتدای امر آن ماجرا را از بین بردند. ما این داستان و نگرش پیامبر را بیشتر به صورت اخلاقی می­بینیم، در­حالی­ که این موضوع، حکومتی دیده نشده است. بعد از اولین جنگی که انجام شد، پیامبر به اسرای با سواد گفت که اگر تعدادی از مسلمانان مدینه را با سواد کنید، شما را آزاد می­کنیم. ما به این نتیجه می­رسیم که فرهنگ عمومی‌برای پیامبر، باید عدالت فرهنگی باشد و دلیلی ندارد که یک عده در جهل بمانند و یک عده با سواد باشند. یک طبیب مسیحی را از خارج مدینه آوردند. طبیب یک سال در مدینه ماند. او فهمید که کسی پیشش نمی­رود. طبیب خدمت پیامبر آمد و گفت: چرا کسی به من مراجعه نمی­کند؟ پیامبر فرمود: من به این مردم سفارش کرده­‌ام: قبل از اینکه گرسنه نشوید، غذا نخورید و همنچین به محض اینکه احساس سیری کردید، از خوردن غذا دست بکشید، طبیب گفت: به خدا شرط سلامتی این است. ما این داستان را و از این قبیل داستان­ها را به یک پند تبدیل کردیم که آقایان مواظب باشند پرخوری نکنند. حضرت علی چاه­‌های زیادی را کندند، مگر این­ها کارشان چاه کندن بود؟ عمران و آبادانی مدینه، یک مسئله­‌ی اساسی بود و مجموعه‌­ای از آن دین و ایمانی بود که عرضه می­شد. حضرت زهرا بعد از رحلت پیامبر خطاب به مسلمانانی که همه چیز را از یاد برده بودند، می­فرمایند که شما کسانی بودید که از بی‌­آبی از آب­های گندیده­‌ی گودال­ها استفاده می­کردید و گاهی اوقات که آن آب گندیده نیز نبود، شما از ادرار شترها استفاده می­کردید، این چشمه‌­ها را پدر من جاری کرد و این باغ­ها و خرمی‌مدینه یادگار پدر من است.

دیانت به معنای یک نوع زندگی است و نه صرفاً یک نوع اعتقاد. اگر با این دید نگاه کنیم، تلقی که ما از دین داشتیم، نسبت به یک زندگی دیگر که مبتنی بر نگاه دیگری است، خیلی تلقی ناقصی بوده است و این زندگی دیگر، خودش یک نگاه دیگری را پدید می‌­آورد و در واقع زندگی ما این گونه نبوده است؛ و نگرش ناقص ما سبب شده است که آنچه راجع به غرب و خودمان می­گوییم، چندان مقرون به حقیقت نیست، چه غرب را بپذیریم، مانند غرب زده­‌هایی که داریم و چه این­هایی که از ایران فرار می­کنند و در اروپا محلی از اعراب نیستند، چون این­ها غرب را نشناخته‌­اند و کسی که واقعاً مخالفت می­کند، آن فرد نیز غرب را نشناخته است.

غرب یک نوع دیدگاه است؛ یک نوع نگاه به عالم است. این نوع نگاه به عالم، هم اکنون نگاهی همگانی و جهانی شده است. غرب جهان جدید را ساخته است. اگر ما بخواهیم غرب را بشناسیم، باید خودمان را بشناسیم. ما یک پیشینه‌­ای داشتیم که اسلامی‌بوده است، البته نه به آن معنا که مبتنی بر قسط و عدل بوده باشد و کفر نیز نبوده است؛ می­توان گفت که یک چیز بینابینی بوده است که عنوان آن را می­شود مسلمانی گذاشت، نه اسلامی.

 دکتر خوشرو: بنده به بحث اهداف اشاراتی کردم. در مورد هدف اصلی دین که دکتر رجبی فرمودند برقراری قسط است، باید گفت که متأسفانه (خود ما که روزی فکر می­کردیم عدالت در جامعه به صورت فراگیر در می­آید)، اگر کاری در قوه قضاییه داشته باشیم، این احساس را نداریم که حتماً عدالتی یا قسطی در مورد ما اجرا خواهد شد و این وضعیت ما جای تأسف دارد. در مورد پیشرفت و توسعه این سؤال است که آیا دولت، متولی امر توسعه است یا مردم یا نهادهای دیگر نیز دخیل هستند؟ طبیعتاً توسعه، کاری نیست که فقط دولت متولی­‌اش باشد.

من خوشحالم که لغت پیشرفت، لغت منحوسی تلقی نشده است. در بعضی از افکارِ سلفی یا گروه­های تندرو، مفهوم پیشرفت، مفهوم پسندیده‌­ای نیست و آنچه از دید آن­ها پسندیده است، انجام به تکلیف است و انجام تکلیف یعنی تکویرکردن و کشتن مخالفان برای اینکه دین خدا رواج پیدا کند و لابد از نظر آن­ها، قسط نیز در این صورت برقرار می­شود. این تفسیرها، تفسیرهای وحشتناکی از دین است، اما خوشبختانه در ایران این­گونه نیست. ایران پرچم­دار تحول جدید بوده است. ایران یک گسستی از آن مسیر غرب­گرایانه‌­ای که با اقتدارگرایی نیز همراه بود، است و این گسست نیز گسست عمیقی است. اگر بر شیوه‌­های زندگی کنونی­مان نقدی می­کنیم، این یک نقد درون­ گفتمانی است. اینکه امروز خود را نقد می­کنیم، فرق می­کند با آنچه قبلاً وجود داشت و ما در ذیل یک تمدن و فرهنگ غربی تعریف می­شدیم (که در آن هیچ نقشی نداشتیم و کسی نبودیم).

کارهایی که در حد خرد، در جامعه انجام می­شود، کارهای خیلی مفیدی است و در سراسر این کشور، افراد زیادی کارهای خوبی می­کنند که به پیشرفت مادی و معنوی جامعه و افراد کمک می­کند؛ اما جامعه­‌ی ما به غلط مقدار زیادی دولت محور شده و دولت نقش عظیم و وسیعی پیدا کرده است و حرکات و سکنات و تصمیمات دولت، آسیب­های بسیار زیادی در زندگی تک تک همه­‌ی افراد جامعه می­گذارد. نکته‌­ی مهم این است که به دلیل آمدن ایمان و تقوا و تعالی در مرکز تفکراتمان، ما نمی­توانیم ادامه‌­دهنده‌­ی نظام توسعه­‌ی مبتنی بر تفکرات غربی باشیم. با تمام این صحبت­ها، آیا ما از آن مرحله جلوتر آمدیم و توانستیم این را به یک روش زندگی و به یک اقتصاد مبتنی بر قسط و پیشرفت ترجمه­ کنیم.

اگر بخواهید در تهران تا شعاع یک کیلومتری­تان راه بروید، شاید ۵ تا ۱۰ بانک ببینید. من سال گذشته، چند ماهی لندن بودم. در آنجا برای رفتن به یک بانک، از هر طرف می­خواستم بروم، لااقل یک کیلومتر باید راه می­رفتم تا یک بانک پیدا کنم. اینکه شما در هر جایی می­بینید که یا معاملات ملکی یا بانک وجود دارد، این در شأن یک کشور اسلامی‌نیست. کشور به این شکل نمی­تواند پیشرفت کند. ما اگر در سطح کلان یا در سطح خرد، به جای تخصص، توهم داشته باشیم، خیلی کارمان از این که هست بدتر می­شود. وقتی مسکن گران می­شود، ابتدا انکار می­شود و می­گویند که توطئه‌ای در کار است و اشخاصی مسکن را گران کرده­‌اند؛ سپس می­گویند که گرانی مسکن همیشه وجود داشته است.

آسیب­های مسائل بین‌­المللی را در زندگی­تان می­‌ببینید، درحالی­ که همه­‌ی این آسیب­ها، نقد و انکار می­شد، اما اکنون که مردم گرفتار مشکلات اقتصادی شدند، گفته می­شود که همه‌ی این مشکلات، به دلیل آن کارهای ناصحیح بین المللی است. وقتی باید برنامه‌­ریزی اقتصادی کنیم، مشکل را گردن کار بین­‌المللی می‌­اندازیم و وقتی می­خواهیم کار بین‌­المللی کنیم صحبت بی­‌معنی دیگری را بر زبان می­‌آوریم. این وضعیت برای ایران که حقیقتاً می­تواند به عنوان یک الگو مطرح باشد تأسف ­برانگیز است. در جهان اسلام، وضعیت ایران چه از لحاظ نیروی انسانی، چه از لحاظ درآمد، چه از نظر منابع انسانی، چه از نظر منابع طبیعی، تجربه­‌ی تاریخی و همچنین با این سابقه‌­ی دیانت و ایجاد یک انقلاب بزرگ، بی‌­نظیر و بی‌­سابقه است. متأسفانه، در جهان، در رابطه با مسئله­‌ی پیشرفت ادعاهای بزرگی داشته‌­ایم.

وقتی انسان، کار تخصصی­‌ای انجام نمی­دهد و در خط توهم می‌­افتد، یک نوع خود بزرگ­بینی، خود­شیفتگی، ادعای مدیریت جهان و آگاهی­‌بخشی و آگاهی از راز انسان­ها برای او ایجاد می­شود. مقام معظم رهبری در مورد سبک زندگی یک بحث مفصلی داشتند. سبک زندگی وجه نرم افزاریِ تمدن اسلامی‌است. آدم مسلمانی که شیعه است یا اینکه مسلمان است، چه نوع رفتار و روش زندگی دارد یا باید داشته باشد؟ رژیم شاه، همه‌­ی تلاشش این بود که نسل جوان را به راه دیگری ببرد. ۳۵ سال است که صدا و سیما داریم. مدارس زیادی داریم و هرکدام از ما، در بخشی از این جامعه کار کرده­‌ایم، ولی اکنون رضایت خوبی از عملکرد خودمان نداریم. این نوع سبک زندگی که ارائه می­کنیم، به هیچ وجه درست نیست. درست است که با تمدن غرب خیلی مشکل داریم، اما در تمدن غرب، احترام به هم نوع، وقت شناسی وجود دارد. در غرب، اگر کسی قرار است ۵ ساعت کار کند، ۵ ساعت کار می­کند. البته اصول کلی و فکری ما، خیلی با تمدن غرب فرق می­کند. آن­ها می­خواهند از زندگی­شان استفاده‌­ی عینی و لذت آنی ببرند و مانند ما نمی­خواهند به تعالی برسند، ولی در زندگی عادی­شان، خیلی از اصولی که ما باید آن­ها را رعایت کنیم، رعایت می­کنند. به عنوان مثال، ریاکاری ما جزء فرهنگ ثانوی­مان شده است. در جاهای مختلف، متناسب با آن شرایط، حرفمان را می­زنیم، ولی در غرب این­طور نیست.

ما در تمام رفتارها و سکنات و سبک زندگی دچار مشکلات هستیم. به طور کلی، در باب پیشرفت اسلامی، اگر این مواردی که عرض کردم را رعایت کنیم و اگر از کار کوچکی شروع کنیم، اوضاع برایمان بهتر می­شود. هرچه از کارهای بزرگ شروع کردیم، به مشکل خورد. ما با اینکه مردم را هدایت می­کنیم، این روش­ها و این برنامه‌­های غلط، اصلاح نمی­شود و اگر کسی نیز به کسی دیگر اجحاف نکند، به تدریج از جامعه حذف می­گردد. ابتدا فکر می­کردیم که انقلاب همه چیز را حل می­کند ولی واقعاً این­طور نیست. ما در تک تک رفتار و سکنات و کردارمان، نیاز به انقلابی داریم که من اسم این انقلاب را یک کار تدریجی و یک نقد دائمی‌در رفتارها و در نگاه­ها و در کردارها می­گزارم. هر کسی که مسئولیت بزرگتری دارد، طبیعتاً باید نقد و بررسی نسبت به آن فرد وسیع­تر و شدیدتر باشد تا بتواند به راه درست پیش برود. یکی از حسن­های جامعه‌­ی غربی، وجود مطبوعاتی است که می­توانند حرفشان را بزنند و نقد کنند و با ایجاد سؤال­های مختلف، رفتار دیگران را تصحیح کنند. غربی­ها نمی­گویند که انسان رو به تعالی می­رود؛ در عوض می­گویند که انسان همیشه رو به خطا می­رود و باید با این نظارت­ها، خطایش را از بین ببریم. ما فکر می­کنیم که انسان­های پاک و منزهی هستیم و اگر کسی چیزی می­گوید، قصد تضعیف ما را دارد و حتماً می­خواهد توطئه کند. به هر حال، هر فردی باید هم یک نقد درونی و هم یک نقد اجتماعی داشته باشد (که رفتارهای خوب مشخص شود و رفتارهای بد و نامناسب نیز نقد شود تا یک اصلاحی صورت گیرد). در مباحث کلی، بحث زیاد کرده‌­ایم. در مورد اصل تعالی، اصل پیشرفت، اصل تقوی، کتاب­های زیادی نوشته‌­ایم، اما در رفتاری که در قبال همدیگر داریم خیلی مشکل داریم.

دکتر سبحانی: در قسمت اول عرض کردم که نسبت ما با توسعه‌­یافتگی، ما را وا می­دارد تا هم دیگران را بشناسیم که چه چیزی دارند و چه کردند و هم خودمان را بشناسیم تا بر اساس شناختی که از خودمان داریم، امکانات و داشته­‌های خودمان را گسترش دهیم. در این جریان توسعه، چون به دیگران وقوف پیدا می­کنیم، می­توانیم تجربیات مثبت آن­ها را استفاده کنیم و مرتکب خطاهایشان نشویم. من اقتباس را رد می­کنم، به این معنا که معتقدم، هر جامعه­ای بر مبنای داشته‌­های مادی و معنوی خود می­تواند توسعه پیدا کند، اما برای اینکه بداند داشته‌­هایش چه چیزهایی هست، باید خودش را بشناسد.

کاستی­های زیادی در جامعه‌­ی ما وجود دارد و باید به این حقیقت اذعان کرد که وضع موجودمان را نمی­‌پسندیم و در واقع، بخش­هایی‌­اش را نمی­خواهیم این­طور باشد. من فکر می­کنم با توجه به تجربه­‌ی چند دهه‌­ی گذشته و با توجه به آنچه اساتید بزرگوار فرمودند، می­توان به بخشی از واقعیت­هایی که در جامعه حاکم است، پی برد. اگر بخواهیم عملیاتی فکر کنیم و نیز فرصت تحقیق و مطالعه­‌ی خیلی طولانی در مبانی فلسفی داشته باشیم، اجرا، منتظرِ اینکه آن تحقیقات به جایی برسد نمی­ماند. یکی دو سال قبل که موضوع طراحی الگوی اسلامی‌ایرانی پیشرفت مطرح شد، باورم بر این بود که ما خودمان الگو داریم. این الگو می­تواند قانون اساسی باشد و ممکن است که به این الگو نقدهایی وارد باشد. خبرگان کشور، قانون اساسی را تصویب کردند و بعد نیز رفراندم شد و اکثریت کشور بر یک شیوه­‌ای از زندگی به لحاظ اقتصادی، به لحاظ ارکان حکومت، روابط بین قدرت، به لحاظ حقوق ملت و مسائلی که جامعه را بچرخاند، توافق کردند. خبرگان گفتند که اگر این­گونه شود، حقوق ملت رعایت می­شود و آن­ها تأکید کردند که در اقتصاد و اعمال قدرت، ساز و کار این­گونه باشد. قانون اساسی، همان­طور که از اسمش بر می­‌آید، قانون است و کمتر محل خدشه است. اگر بخواهیم نظراتمان را بیان کنیم، به تعداد آدم­هایی که اینجا می‌آیند، می­توانیم نظر داشته باشیم. به این معنا که اگر هر کس بگوید به این شکل عمل کنیم، همیشه با اینکه حرف­های درستی زده ­شود، چون و چراهایی نیز همراهش خواهد بود. الگویی که در قانون اساسی کشور وجود دارد را می­توان دنبال کرد و حقیقتا،ً طراحی‌­های خیلی مترقی­‌ای در آن وجود دارد. به نظر می­‌آید که از این الگو غفلت شده است. ممکن است این سؤال یا این ذهنیت به وجود آید که چه طور از آن غفلت شده است. در مورد غفلت از این الگو باید گفت که بسیاری از اصول ۱۷۷ گانه­‌ی قانون اساسی، شرایطش به گونه‌­ای است که (چون قانون اساسی است)، از کلیتی برخوردار است؛ منتها برای اداره­‌ی مقاطعی از زمان، می­گوید که قوانین عادی تصویب شود. به عنوان مثال، مالکیت بر انفال یا معادن بزرگ این حکم را دارد.

قانون اساسی، ظرفیت­هایِ قانون­گذاری،­ برای برخی از اصولش را دارد که به مجالس سپرده شده است تا انجام دهند. ما در مورد بسیاری از این ظرفیت­ها قانون نداریم. به عنوان مثال، در ذیل اصل ۴۵ که در مورد انفال است، به صراحت در رابطه با اینکه ثروت نفت و گاز را در چه راهی استفاده کنیم و نکنیم، آمده است که قانون باید تعیین کند که چگونه استفاده شود. بنده به صراحت می­گویم که ما قانونی در این مورد نداریم. در اصل ۵۲ آمده است که لایحه­‌ی بودجه‌­ی کل کشور، به موجب قانون تهیه می­شود و برای تصویب و بررسی به مجلس تحویل می­گردد و تغییر در ارقام بودجه نیز تابع موازین قانونی است. به وضوح می­شود گفت که ما قانون بررسی و نوشتن بودجه نداریم. وقتی قانون نداریم، بدیهی است که دولت هرطور لایحه دهد، خلاف قانون نیست و مجلس نیز هرگونه در آن تغییری ایجاد کند، خلاف قانون نیست.

نکته­‌ی دیگر این است که چون بسیاری از امور ما در کشور مطابق با قانون (فرض بر این است) اجرا می­شود و این قوانین از طرف شورای نگهبان بررسی می­شود تا برخلاف شرع و قانون اساسی نباشد؛ ممکن است این ذهنیت ایجاد شود که چگونه امکان دارد که قوانینی در کشور تدارک دیده شده است و شورای نگهبان نیز آن­ها را تأیید کرده است و در عین حال، ما تصویری از جامعه­‌ی ایران داریم که در عرصه­‌های مختلف (فرهنگ، جامعه، اقتصاد، سیاست خارجی)، آن تصویر را نمی­پسندیم.

مصوّبات مجلس را شورای نگهبان از حیث عدم مغایرت با شرع و قانون اساسی بررسی می­کند، نه از حیث مطابقت با شرع و قانون اساسی. منطقاً، ممکن است که مقوله­‌ای مغایر نباشد، ولی لزوماً مطابق هم نباشد. به عنوان مثال، قوانین توسعه چنین وضعیتی دارد، لذا اگر به جامعه با دقت نگاه کنید، متوجه خواهید شد که از آن موازین و مواردی که در قانون اساسی وجود دارد، خیلی دور است. مثلاً، اصل ۴۳ می­گوید که اقتصادِ جمهوری اسلامی‌ایران، به نحوی تنظیم ­شود که (دولت و بخش خصوصی) نیازهای انسان را در جریان رشد برآورده کند و بر این اساس، نیازهای اساسی جامعه باید تأمین شود. در اصل ۴۳ در مورد وام بدون بهره و سرمایه­‌گذاری مشروع صحبت شده است.

در حال حاضر نرخ رشد اقتصادی ما (در مواردی منفی) به صفر رسیده است و در رکود تورمی‌به سر می­بریم. در جامعه‌­ی ما، برای اینکه امتیاز بانک گرفته شود، نوبت­های هشتاد، نود نفری (در نوبت) داشتیم و الآن نیز با همین تعداد نوبت، متقاضی داریم. در سال هشتاد، برای امتیاز بانک، بیست میلیارد تومان می­گرفتند و هم اکنون چهارصد میلیارد تومان می­گیرند. چه چیزی در یک اقتصاد راکد وجود دارد که این همه بانکداری و بیمه‌­داری‌­اش را تشویق می­کند. آیا تجارت پول در حال صورت گرفتن است؟

من فکر می­کنم که یک متن مورد وفاق، مانند قانون اساسی می­تواند همان الگو باشد. اگر مطالعات به این مرحله رسید تا قانون اساسی را منقح­‌تر کنیم، در آن صورت کامل­ترش می­کنیم، ولی اکنون قانون اساسی را به عنوان یک مَحمِلی برای اجرا داریم. در جاهای مختلف، مطالعاتی شروع شده است و به نظر می‌­آید که اگر یک مقدار واقع بینانه‌­تر به تغییر سبک زندگی (به نحوی که ابزار آن تعالی را فراهم کند) نگاه شود، به تدریج دستاوردشان در سیستم می­تواند مورد بهره­‌برداری قرار گیرد. آیا کارهایی که انجام می­گردد، در متن است یا در حاشیه؟ البته انسان امیدوار است که کار­هایش در متن باشد. نباید خیلی منتظر بمانیم تا ده سال، پانزده سال بگذرد و یکسری مطالعات در عرصه­‌های مختلف کنیم که شاید به خودی خود مطالعات خوبی باشد، ولی در نهایت نمی­دانیم که برآیندش چه چیزی است. قانون اساسی، همان سبک زندگی است که تصویب­‌کنندگان آن فکر می­کردند که این برای جامعه­‌ی ایران مطلوب است. قانون اساسی یک سال بعد از انقلاب ایجاد شد. آنهـایی که برای تصویب و بررسی قانون اساسی انتخاب شده بودند، دستی بر ماجراهای مبارزه و غیره داشتند و احساسشان این بود که دین همین را می­پذیرد. من احساس می­کنم که قانون اساسی عملیاتی­‌تر و قابل دفاع­تر است و به اصطلاح، کمتر مخالفت­‌برانگیز است و می­تواند وضع ما را یک مقداری جلو ببرد. دوباره تأکید می­کنم که بر زمینِ خود و داشته­‌های خود ایستادن و پافشاری کردن، هرگز نباید ما را از تجربه‌­ی بشری باز دارد. اگر از تجربه­‌ی بشری باز بمانیم مصداق این شعر «مولانا» می­شویم: از همه محروم­تر خفاش بود، کو عدوی آفتاب فاش بود / نیست خفاشک عدوی آفتاب، او عدوی خویش آمد در حجاب. بشر دستاوردهایی دارد که آن دستاوردها، مستقل از داشته­‌های ذهنی و فرهنگی و مادیِ دیگران می­تواند موضوعیت داشته باشد و ما تعصبی در این ارتباطات نباید داشته باشیم.

دکتر رجبی: اینکه گفته شود چیزهایی مانند توسعه یا تجربیات جهانی در دین نیست، تلقی خیلی ناقصی از دین است. پیغمبر که آورنده­‌ی دین اسلام است، می­فرماید: اطلبوا العلم ولو بالصین، دانش را طلب کنید اگرچه در چین باشد. در واقع، چین از نظر آن­ها پشت کوه قاف بود. تجربه­‌ای که قوم چینی، هندی و هر قومی‌که در طول زندگی‌­اش کسب کرده و برای یک زندگیِ مبتنی بر عدل و قسط بر پا کرده است را می­توان استفاده کرد. در قرآن آمده است: وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّهٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ (سوره‌­ی انفال، آیه­‌ی۶۰)، تا آنجا که می‌توانید نیرو و اسبان سواری آماده کنید. ما از طریق این آیه پی می­بریم که هر چه می­توانیم باید خودمان را در همه‌­ی زمینه‌­ها تقویت کنیم.  پیغمبر با تشکیل حکومت، در طی ده سال، آن­قدر در همه­ی زمینه­‌ها قوی ­شد که توانست جهان آن­ روز را فتح کند و تمدن­ها را در خودش هضم ­کند. پیغمبر، تمدن جدیدی را بر اساس اصول الهی به وجود می­‌آورد که غربی­ها اسم آن را فرهنگ و تمدن اسلامی‌گذاشتند. اشخاصی که از کشورهای خارجی برای شناسایی اروپا آمده بودند، متوجه شدند که از اسپانیا تا جزایر فیجی در اقیانوسیه و از اندونزی تا آسیای میانه و تا آفریقای سیاه، یک وحدت فرهنگی و تمدنی وجود دارد و آن­ها اسمش را فرهنگ و تمدن اسلامی‌ گذاشتند.

بنده، به طور کامل، نسبت به وضع موجودمان نگاه بدبینانه‌­ای ندارم. سابقاً ما چیزی نداشتیم. امروزه، پیشرفت­های زیاد صنعتی، سطح بالای دانش و شعبات گوناگون دانشگاه ایجاد شده است. سطح توقع مردم برای به دست آوردن یک زندگی مرفه خیلی بالا آمده است. هرکسی دوست دارد که حتماً یک زبان خارجی یاد بگیرد یا تحصیلات عالیه داشته باشد. شاگرد اول­‌های دوران قدیم تا تصدیق ابتدایی یا تا سیکل ادامه می­دادند. همه­‌ی این­ها، زمینه­ای است برای تحولی که در نسل بعدی اتفاق خواهد افتاد.

عدالت اصل اولیه است. عدالت یعنی اجرای قانون اساسی به طور جامع. چرا ما قانون اساسی را به طور جامع اجرا نمی­کنیم؟ چرا قانون اساسی را اشتباه تفسیر می­کنیم؟ چرا اصل ۴۹ قانون اساسی که ما را ملزم می­کند تا بدانیم مسئولان ثروتشان را از کجا می­‌آورند، اجرا نمی­شود؟ چرا اصل مربوط به شوراها ۲۵ سال بعد اجرا شد؟ چرا اجرای اصل مربوط به شوراها به طرز ناقصی اجرا شد؟ اصل ۴۴ بیان می­دارد که بدنه­‌ی اصلی اقتصاد مملکت در اختیار تعاونی باید باشد (یعنی دست مردم باشد) و ما این اصل را درست اجرا نکردیم. در نهایت گفتیم که تعاونی شکست خورد. این سؤال مطرح می­گردد که تعاونی چه موقع درست شد که شکست خورد. بخش خصوصی یعنی بخشی که مولد است. چیزی را به بخش خصوصی واگذار می­کنند که در حال خسارت باشد تا بخش خصوصی آن را احیا کند. ما یک چیز در حال توسعه را به بخش خصوصی دادیم و بخش خصوصی آن را اوراق کرد. حریر کاشان در حال رونق بود که با واگذاری به بخش خصوصی مضمحل شد. این شکلِ درست خصوصی‌­سازی نیست و در واقع، این یک نوع غارت و چپاول است. وقتی در توسعه قرار باشد که همه­‌ی امکانات یک زندگی مرفه با تمام استانداردهایی که جهان به رسمیت می­شناسد و اسلام قبول دارد، در جهت پیشبرد مسائل فکری و رسیدن به قسط باشد، طبعاً توسعه (ابعادی پیدا می­کند که) برای ما مشخص می­کند که در چه حوزه‌­هایی باید وارد شویم یا نشویم. به این دلیل که اصلاً مبنایی وجود ندارد، بحث از توسعه به بحث­های دلخوش­‌کننده تبدیل می­شود. در حقیقت، چیزی وجود ندارد که مبنایی داشته باشد و بتوانیم توسعه را روی آن اجرا کنیم.

دکتر خوشرو: برای من خیلی جالب است که می­خواهیم به مدل اسلامیِ پیشرفت یا توسعه برسیم. من این را یک پدیده‌­ی نویی می­دانم و خیلی به این موضوع علاقه‌­مند هستم. در اصل دوم قانون اساسی، در مورد پیشرفتِ مادی و معنوی از دید اسلام صحبت شده است. در اصل دوم، یازده بند ذکر شده است. در این یازده بند آمده است که انسان چقدر در شبانه روز کار کند تا هم از لحاظ مادی تأمین شود و هم از نظر معنوی آن­قدر آرامش و وقت داشته باشد که بتواند رشد معنوی کند. در همان یازده بند، بر ضرورت کلاس­های اعتقادی، تعمق داشتن، کتاب خواندن و مباحثه کردن تأکید شده است. هیچ­کدام از این بندها عملی نشده است. چرا یک استاد دانشگاه، باید شغل دوم داشته باشد یا چرا یک پزشک باید در تهران مسافر­کشی کند؟ بنابراین، ما در عمل قادر به انجام قانون اساسی (به عنوان الگو) نبودیم، اما حداقل، ایده‌­های خوبی را در آن آوردیم. هیچ­وقت کسی به بندهای قانون اساسی توجه نمی­کند. گویی آن بندها، برای زینت دادن به قانون اساسی نوشته شده است، در حالی که برای آن بندها، فکر و بحث­های زیادی شده است. اینکه کار را پیچیده کنیم و حجم عظیمی‌از نوشته­‌ها و بحث­ها راجع به تعالی و توسعه و مکتب و ایمان و موضوعات فلسفی و حرکت جوهری و غیره داشته باشیم؛ و اینکه ثابت کنـیم انسان در یک صیرورت جوهـری باید کمالش را پیدا کند و بعد از آن بخواهیم این را در توسعه (به معنیِ مادی­‌اش) بیاوریم، بحث جالبی است. اما آیا این شدنی است؟ فرض کنیم که آن بحث­ها را به اتمام رساندیم و اکنون می­خواهیم این را عملی کنیم. عملی کردن آن، چه نیروی انسانی­ای را نیاز دارد؟ چه قوانینی نیاز دارد؟ چه روش­هایی نیاز دارد و چه هزینه و فایده­‌هایی دارد؟ متأسفانه، بنده تجربه­‌ی خوبی از کسانی که به شدت بر این بحث­ها پافشاری می­کنند، ندیده‌­ام و می­دانم که به نتیجه‌­ای نیز نرسیده‌­اند. در اوایل انقلاب، جلسات مختلفی بود و آکادمی‌علوم اسلامی‌راه اندازی شده بود. در آن دوران، بحث اسلامی‌کردن جامعه رایج بود. به طور کلی، کسانی که مبارزه می­کردند، به دنبال این بودند که توحید را در لوله­‌ی تفنگ ببینند و آن را عملی و محقق کنند، اما نتایج درخشانی نگرفتند. میزان زیادی از توسعه، تجربه­‌ی بشری است. از طریق خمپاره‌­های جنگ عثمانی­ها، توسعه را می­توان استخراج کرد، اما با خواندن کتاب ملاصدرا  توسعه را نمی­توان استخراج کرد. پیشرفت­های زیادی در راه‌­آهن، ارتباطات، اینترنت و غیره شده است و این اشتباه است که بخواهیم از کتب دینی یا کتاب فارابی یا ابن سینا این پیشرفت­ها را دربیاوریم. این کتب به ما اجازه می­دهد که به وسیله‌­ی اصل کلی عدالت و اصل کلی قدرت (یعنی بدست آوردن توانایی لازم و اقتدار جامعه­‌ی اسلامی)، توسعه و پیشرفت را به دست آوریم. اگر این­ کتب دینی و علمی‌را آن­قدر ایدئولوژیزه کنیم که برای هر کاری چیزی پیدا کنیم، این راه حل ما جواب نمی­دهد و شاید اثر منفی نیز بگذارد.

مؤلفه‌­های توسعه را می­توان این­گونه نام برد: تعالی­ گرایی، تخصص­گرایی، عقل­گرایی، احسان، قانون­گرایی، توجه به اهداف اصیل دینی (نه یک جزئی از دین و یک رفرنسی(reference) از دین، بلکه توجه به آن اهداف عالیه­‌ی دینی که آمده است تا بشر را از بندگی ظالمان به بندگی خداوند و از زجر و ذلت به عزت و بزرگواری برساند و جامعه را با عدل و قسط اداره کند). این مؤلفه­‌ها می­تواند مبنای خوبی برای توسعه باشد. اگر حتی بتوانیم در عمل، چیزی اندکی را نیز از خودمان نشان دهیم که آن کار ناچیز، شمیم و رایحه‌­ای از جامعه­‌ی نبوی باشد، نام رسول خدا را زنده کرده‌ایم. آن زمان است که صلاحیت این را داریم تا خودمان را پیرو چنین دینی بدانیم.

سبحانی: دو نکته را می­خواهم عرض کنم. نکته‌­ی اول اینکه بنده چندین بار کلمه­‌ی عملیاتی را بکار بردم، زیرا این ابهام وجود دارد که با توجه به واقعیت­های اداری، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی (که الآن در جامعه­ی ما حاکم است)، چه کار می­توانیم کنیم؟

نکته­‌ی قابل بحث و مهم این است که آن کشورهایی که تحولاتی را تجربه کردند و امروزه به آن­ها توسعه‌­یافته می­گوییم، آن­ کشورها در طی زمان، برنامه‌­ریزی نکرده بودند که توسعه پیدا کنند. ۴۰۰ الی ۵۰۰ سال تحولاتی در جهان صورت گرفت و انسان­ها یک سبک زندگی­ داشتند و برآیند آن تحولات و سبک زندگی به اتفاقاتی در دنیا منجر شده است. این­طور نبوده است که یک عده‌­ای بگویند این کارها را می­کنیم تا به این نقطه برسیم. آن کشورهای توسعه‌­یافته، چون به توسعه دست پیدا کردند، ارزش وقت و امکانات را دانستند و قانون­گرا شدند و روحیه علمی‌پیدا کردند. بنابراین، توسعه‌­یافتگی یک طرح و برنامه­ نیست و ما نمی­توانیم فرآیند توسعه را فهرست کنیم. اگر یک سبک زندگی را اجرا کنیم و به تدریج، به کمال اجرا یا پرداخت آن برسیم، پیشرفت را (بر اساس مبانی فکری و داشته­‌های خودمان) لمس خواهیم کرد. ممکن است بخش­هایی از آن پیشرفت، مشابه دیگر دیگران باشد و ممکن است نباشد و البته این شباهت داشتن یا نداشتن اهمیت ندارد. من نمی­گویم که از قانون شروع کنیم تا به توسعه برسیم، زیرا اجرای قانون نیاز به مراتبی از درک و فهم وشناخت دارد، منتها در شرایط فعلی ما برآنیم تا از نظر اجرایی گامی‌برداریم. هرچقدر به سمت اجرای قانون اساسی حرکت کنیم (حتی اگر نتوانیم به صورت کامل آن را اجرا کنیم)، زمینه‌­های مساعدی برای توسعه­‌ی ما فراهم می­گردد. 

بالا