برگزیده‌ها
خانه » برگزیده » نسبت میان علم و عمل

نسبت میان علم و عمل

سخنرانی دکتر رضا داوری اردکانی /

استاد رضا داوری اردکانی، در روز ۱۳۹۱/۹/۲۱، در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، ذیل عنوان «نسبت میان علم و عمل» به ایراد سخنرانی پرداختند. این سخنرانی، سومین سخنرانی از دومین سلسله نشست­های الگوی اسلامی‌-ایرانی پیشرفت بود که به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین و گروه مطالعات توسعه اسلامی‌ دانشگاه تهران برگزار شد. در اینجا گزارش کاملی از سخنرانی ایشان انتشار می‌یابد.

چکیده مطلب به قلم سخنران

چکیده مطلب به قلم سخنران

در بحث نظر و عمل از چند باب می­توان وارد شد. اما قبل از آن باید معنای هر یک از این دو تعبیر و لفظ معلوم باشد. مردمان در زبان هر روزی و در قاموس عقل سلیم خود معنای هر دو لفظ را می­دانند، اما در فلسفه به آسانی نمی­توان نظر و عمل را تعریف کرد. متقدمان، علم را به نظری و عملی تقسیم کرده و گفته­‌اند: علم نظری، دانستن چیزهاست چنانکه هستند، و علم عملی، کردن کارهاست چنانکه باید. وقتی علوم الهی، ریاضی و طبیعی را در ذیل علم نظری می­‌آورند و سیاست و تدبیر منزل و اخلاق را علم عملی می­خوانند تا حدی معنای نظر و عمل روشن می­شود، اما فیلسوف می­پرسد این تقسیم از کجا آمده و اگر علوم نظری و عملی علم­اند، وجه مشترکشان چیست و چه تعاملی میان نظر و عمل وجود دارد؟ آیا همیشه این تعامل وجود داشته است؟ اگر چنین است چرا در عالم بحث و نظرِ دوران جدید، کسی از این تقابل نمی­گوید و علم دیگر به نظری و عملی تقسیم نمی­شود؛ و آیا علم و عمل با هم نسبتی ندارند؟

شاید بتوان گفت در طی دو هزار سال، نظر و علم نظری مقدم بود و عمل بر وفق آن صورت می­گرفت. افلاطون طرحی در­انداخت که سیاست و عمل، تابع علم به حقایق موجودات باشد و کلیات این نظر تا آغاز دوران تجدد اعتبار داشت. در تجدد علم نظری به معنای افلاطونی و ارسطویی‌­اش از نظر افتاد، زیرا علم دیگر نه گزارش واقع، بلکه طرح دانشمندان برای مواجهه با واقعیت و آزمایش آن بود. این طرح نمی‌توانست ره­‌آموز سیاست و اخلاق باشد. در همان زمان که علم جدید ولادت یافت، سیاست هم از دین و اخلاق و فلسفه اعلام استقلال کرد؛ و عملش بیشتر محدود به عمل سیاسی شد. مسئله‌­ی عمل و نظر در قرن هجدهم دوباره مطرح شد. کانت وقتی از عقل محض گفت و عالم علم را عالم ضرورت دانست، ناگزیر می‌­بایست برای آزادی جایی بیابد. به نظر او، عقل عملی عقل آزاد است، اما ظاهراً هنوز سایه تقدم نظر بر عمل از تفکر کانت برداشته نشده است. مارکس برای اینکه مسئله را حل کند، رابطه را معکوس کرد و گفت فیلسوفان باید جهان را تغییر دهند، یعنی عمل (پراکسیس) را مقدم دانست. ولی با این وارونه­‌سازی مسئله حل نشد. شاید در وضع کنونی، لازم باشد که ببینیم که علم و عمل زمان ما با هم چه رابطه‌­ای دارند و آیا معنای نظر و عمل تغییر نکرده است. ظاهراً در زمان ما عمل معنی «ساختن» پیدا کرده است و علم نیز «علم ساختن» است. آیا تحول عمل به ساختن می­تواند کار جهان را به صلاح آورد و آیا در این تحول، دیگر ساحتهای وجودی انسان و شئون زندگی انسانی پوشیده نمی­شود؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم. از اینکه در خدمت حضار محترم هستم خیلی خوشوقتم. قرار بر این است که راجع به نظر و عمل یا علم و عمل صحبت کنم. از چند وجه می­توان وارد این قضیه شد. نخست، وجه اخلاقی است. معمولاً وقتی از علم و عمل صحبت می­شود، وجه اخلاقی‌­اش را بیشتر در نظر می­گیرند. از منظرِ وجه اخلاقی، علم باید همراه با عمل باشد و علم بی­‌عمل درخت بی‌­ثمر است. من وعظ نمی­کنم و بنابراین از این وجه می­گذرم. وجه دیگر، وجه ذوقی و عرفانی است. یونانی­ها می­گفتند که سه گروه به المپ می­روند. المپ جایی است که در گذشته، هر ۴ سال یک بار، مسابقات پهلوانیِ یونان در آنجا برگزار می­شده است و هنوز هم آثارش پا برجاست. سه گروه به المپ می­روند. یک گروه پهلوانان‌­اند که برای نمایش و مسابقه می­روند. گروه دیگر، فروشندگان و دست­‌فروشانی هستند که برای به دست آوردن نانی، به آنجا عزیمت می­کنند. گروه دیگر تماشاگران‌­اند. یونانیان شرف و اعتبار را به گروه سوم می­دهند. یونانی که پهلوانان را نیمه­‌خدا می­­پندارد و به الوهیت نزدیک می­کند، شرف را به گروه سوم (تماشاگران) می­دهد. شرف گروه سوم بدین دلیل است که بی­‌غرض‌­ترین گروه از این سه گروه­‌اند. پهلوانان می­روند و نمایش را اجرا می‌کنند و جایزه می­گیرند. فروشندگان می­روند و اجناس خودشان را به فروش می­رسانند و سود می­کنند. گروه سوم هیچ نفعی ندارند. این نفع­ نداشتن و غایت‌اندیشی، چیزی است که در تاریخ جدید درباره آن باید بیشتر بحث شود.

من دعوت نمی­کنم تا سود و مصلحت را رها کنیم. زندگیِ بی­‌مصلحت معنی ندارد و آدمی‌فرشته نیست که هیچ سود و سودایی نداشته باشد؛ اما وقتی در حال بیان مراتب زندگی، شئون زندگی و امکان­های زندگی هستیم، چیزی وجود دارد که ما نمی­توانیم ستایشش نکنیم.

سعدی در غزلی گفته است: تنگ‌­چشمان، نظر به میوه کنند، ما تماشا­کنان بُستانیم / هر چه گفتیم جز حکایت دوست، در همه عمر از آن پشیمانیم. سعدی تقریباً حکایت یونانی را به صراحت تفسیر کرده است. در یک نگاه، یک بوستان، بهره‌­بردار، صاحب و باغبان دارد و کسانی هم هستند که باغ را تماشا می­کنند. اینجا جانب تماشاچیان را نگیرید، اما جانب بهره­‌بردار را هم نمی­توانید بگیرید، زیرا تنگ‌­چشمان نظر به میوه کنند. باغبان، تماشاگری بهره­‌مند است و مواظب آبادانیِ باغ است. اگر باغبان نباشد نه بهره‌­بردار، بهره‌­برداری می­کند و نه تماشاگر از لذت تماشا بهره­مند می­شود. در واقع، باغبانی، جمع نظر و عمل است و به عبارت دیگر، جمع تماشا و بهره­برداری است. باغبانی در جهان هرگز فراموش نشده است، اما صورت­های متفاوتی داشته است. این وجه ذوقی قضیه بود و اگر با تأمل بیشتری بنگرید، می­توانید آن را به عرفان نیز منسوبش کنید.

یک وجه فلسفی نیز دارد. در فلسفه [این] سخن پرسیده می­شود که نظر چیست و عمل چیست؟ کم و بیش، جملگی اطلاع داریم که مراد از نظر و عمل چیست، اما وقتی وصف دقیقی از نظر و عمل را از ما بخواهند، کار برایمان دشوار می­شود. عباراتی وجود دارد که مشکل­‌گشاست و مسئله‌­ی ما را حل می­کند. ما می­گوییم که نظر، علم به چیزی است که هست، چنان که هست؛ و عمل، علم به چیزی است که باید باشد و نیز، باید بشود. این تعریف درست است و راهگشا است، اما مطلب خاصی را برای ما روشن نمی­کند. اگر بپرسم که علم نظری و عملی، با هم چه ارتباطی دارند، قدری کار مشکل می­شود.

در تمدن­های گذشته، تمدن یونان را بیشتر می­شناسیم و دلیل شناخت بیشتر ما این است که یونان، عصر اروپاست. یونان عصر تمدن جدید است و به یونان بیشتر توجه شده است و نگاهی که به یونان شده، نگاه دوستدارانه بوده است؛ اما نگاهی که به شرق شده، نگاه «objective» بوده است. یونان خیلی عظیم است، اما چیزهایی وجود داشته که ما چین و هند و ایران را، آنچنان­که یونان را می­شناسیم، نشناخته­‌ایم. دلیلش این است که اروپا یونان را می­شناسد و ما هرچه را که می­شناسیم از طریق اروپاست. همه‌­ی علم ما از اروپاست. بی­‌تردید ما به اروپا علم دادیم و شکی در این نیست که علم اسلامی‌ما، برتر از علم قرون وسطی بود؛ اما آن­ها علم را گرفتند و آن را به پیش بردند. به جای اینکه بگوییم ما علم را به اروپا دادیم، به این فکر کنیم چرا آن را حفظ نکردیم؟ چرا پیش نبردیم؟ چرا آن‌ها پیش بردند؟ ما علم جدید را از اروپا گرفتیم. پیشینه‌­ی علم اقتصاد به قرن هفدهم و هجدهم بر می­گردد. Oikonomia به معنی اقتصادِ منزل است و یونانی­ها این نوع اقتصاد را داشتند و البته، فیلسوفان اسلامی‌ما هم از آن بهره گرفته­اند.

در یونان مسئله­‌‎ی جدایی نظر و عمل اتفاق افتاده است. پیش از دوران سقراط و افلاطون و ارسطو، در هیچ فرهنگی و تاریخی نمی­‌بینید که علم از عمل جدا باشد، به این معنا که علم ­نظری به عنوان نظر باشد و نیز به عنوان احکام خبری­‌ای باشد که قابل تکذیب و تصدیق است و از احکام انشائی که کاری را اقتضاء و طلب می­کند و نظایر این­ها، جدا باشد. حکم را در منطق و اصول دو قسم می­کنیم: حکم خبری و حکم انشائی. حکم خبری، حکمی‌است که راست یا دروغ یا قابل تصدیق و قابل‌اثبات است و یا قابل‌اثبات نیست. حکم انشائی، تمنا و تقاضا و امید و طلب است و خبر نیست. بنابراین، به راست و دروغ و راست و ناراست متصّف نمی­شود. گاهی در شعر، خبر و انشاء با هم خلط می­شود: خبر به صورت انشاء در می‌­آید و انشاء به صورت خبر درمی‌­آید. دلم رمیده شد و غافلم من درویش / که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش. در این شعر خبری وجود ندارد اما در صورت دستوری زبان، خبر است.

یونانیان با تأسیس منطق، علم و عمل را از هم جدا کردند. مؤسس منطق کیست؟ مؤسسان منطق افلاطون و ارسطو هستند. این­ها چه آوردند و چه گفتند؟ این­ها نظر را از عمل جدا کردند؟ متفکران، حرفی را پیش می­‌آورند و در آن صورت، نتایجی در تاریخ، بر آن مترتّب می­شود. بر نظر، آثار مترتب می­شود. بر علم، آثار مترتب می­شود. بر گفته، آثار مترتب می­شود. ممکن است که گفته عمل باشد. حرفی را می­زنند و طرحی را پیش می­برند و این طرح در تاریخ سیر خودش را می­کند و نتایجی نیز در پی دارد. مطمئناً، پیدایش و تأسیس منطق، در فکر و علم و عمل بشر مؤثر افتاده و در تاریخ اثر گذاشته است. اگر اثر نمی­گذاشت، تاریخ این را حفظ نمی­کرد. اگر تاریخ ارسطو را حفظ کرده، از آن جهت است که مدام اثر می­گذاشته و آن اثرات، نیروی حفظ را در خودشان داشته­‌اند. از آن زمان نظر از عمل جدا شده است.

جدایی نظر از عمل چه معنایی دارد؟ افلاطون معتقد بود کسانی که بدی می­کنند، بدی را نمی­شناسند و کسانی که خیر را می­شناسند، خوبی می­کنند. البته این سخن را از افلاطون قبول نمی­کنید، زیرا می­گویید، اشخاصی هستند که چیزهای بد را می­دانند، ولی آن کارها را مرتکب می­شوند و افرادی نیز خوبی­ها و معروف را می­شناسند، اما به معروف عمل نمی­کنند. این موضوع به دو تلقی از علم برمی­گردد. علوم با هم فرق می­کنند. ما با هر علمی‌نمی­توانیم همیشه دو نسبت داشته باشیم. مولانا اعتقاد دارد که نوعی از علم، بر دل و جان می­زند و آن علمی‌است که ما را حرکت می­دهد و علمی‌نیز وجود دارد که بر تن می­زند و ما باید آن علم را ببریم. این دو علم با آدم دو نسبت ندارند. من در علم نوع اول تصرف نمی­کنم و آن مالک من است. علم نوع دوم، علمی‌است که من آن را مصرف می­کنم و از آن استفاده یا سوءاستفاده می­کنم. ما علم اولی را کم داریم و این نوع علم را کم ارزش می­دانیم. ما علم آموختنی را دوست داریم. ما کتابی را دوست داریم که اطلاعات بدهد. از کتاب­هایی که ما را به تفکر و تأمل وادار کند و ما را نسبت به جهل آگاه کند، بیزار هستیم.

افلاطون با جدا کردن نظر و عمل، گفت که این­ها دو چیز هستند: نخست علمِ به خیر و ایده­‌ها و مثال­هاست و دیگری دانستن کارهاست. افلاطون فضایل را تقسیم کرد. افلاطون این دو قسم را اثبات کرد و نگفت که این­ها هیچ ارتباطی به هم ندارند. ارسطو (با بیان روشنی از مطالب) مسئله را به صورت کم و بیش متفاوت مطرح کرد. من به زبان فیلسوفان اسلامی‌این بیان ارسطو را تقریر می­کنم.

DSC_5736

ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماک به این بحث می­پردازد. (قسمتی­ از این کتاب اکونومیا است. یونانیان علم تدبیر منزل داشتند. سیاست در زبان یونانی و در نظر یونانیان با آنچه ما امروزه سیاست می­گوییم، تفاوت­ها داشته است. جرئت نمی­کنم تا بگویم تفاوت جوهری داشته است، زیرا سیاست است. پولیتیا کلمه­‌ای یونانی به معنای سیاست است. باید گفت که معنای سیاست خیلی متفاوت بوده است. سیاست بیرون از خانه و وظیفه­‌ی همه و امری اخلاقی و فضیلت بوده است. ساکنان مدینه، فارغ و آزاد، باید وظایفشان را در مدینه انجام دهند. محل حساب‌وکتاب و سود و زیان و کار، خانه بوده است.کار نباید گفت زیرا کار مفهوم اقتصادی است که در علم اقتصاد به وجود می­‌آید و به جای آن باید گفت: زحمت، مشقت؛ زحمت و رنجی که بردگان در آتن و در همه شهرهای یونان قدیم تحمل می­کردند. با توجه به این وضع است که افلاطون، آزادی را به علم منسوب می­کند و از قلمروی عمل دور می­کند. عمل را دیگر مجال آزادی نمی­داند و حال آنکه نظرش باید به عکس باشد؛ و عمق فلسفه‌­اش را نیز بشکافید صحبت ما را تأیید می­کند؛ ولی وقتی که به مدینه آتن نگاه می­کند، می­گوید: آزاد کسانی­‌اند که کار نمی­کنند و آن­هایی که کار می­کنند اسیرند. در واقع، مجبورند و باید کار کنند. کار و اقتصاد در خانه بوده است. اقتصاد در شهر و کشور و سیاست نبوده است. سیاست و اقتصاد از هم جداست. در زمان ما، سیاست، یعنی اقتصاد. مگر آنکه تفکر سیاسی باشد، مگر آنکه تفکرِ بنیان­گذار سیاست باشد وگرنه در رسم و در آنچه تحقق و جریان دارد، سیاست یعنی اقتصاد.) به بحث خود بازگردیم: ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماک (که کتاب مهم و اثرگذاری در تاریخ است)، فضایل را به چهار نوع تقسیم می­کند: فضایل نظری، فضایل عقلی، فضایل اخلاقی و فضایل عملی. عمل اینجا به معنای زحمت و کار و کارِ دستی است. یونانیِ باذوق، چندان بی‌ذوقی به خرج می­دهد که ونوس میلو را هم جزء کارِ دستی و کارِ یدی و عمل می­داند و این خیلی عجیب است. تاریخ یونان که بزرگ‌ترین شاعران و فیلسوفان و ادیبان را دارد، به کار دست چندان بی‌اعتناست که «ونوس میلو» و «معبد پارتنون» و آثاری از این قبیل را هم کار دست تلقی می­کند و چون کارِ دستی کوچک شمرده می­شود، آن آثار را نیز تحقیر می­کند. این جریان به جدایی نظر و عمل مربوط است. نظر در این قضیه شریف است.

ارسطو الهیات را اشرف علوم  می­دانست، زیرا بدون هیچ سودی است. یعنی شرف در سود نخواستن است. این سخن، حرف بدی نیست، اما اشکال من در این است که یک بنای بسیار عظیم و یک مجسمه­‌ی بسیار زیبا را ما نمی­توانیم نسبت به کتاب فلسفه منطق بسنجیم و آن را ناچیز ارزیابی کنیم. فارابی در تفسیر نظر ارسطو گفته است که فضایل نظری، علومی‌هستند که از واقع حکایت می­کنند و بازگوکننده­‌ی هست­ها هستند. فضایل عملی حرفه­‌هاست که با علم چندان سروکاری ندارد. معماران قدیم مقاومت مصالح نمی­دانستند؛ توانایی اندازه­‌گیری نداشتند، اما با طبیعت مأنوس بودند و به علّت آشنایی با طبیعت بود که کارهای بزرگی می­کردند و به همین دلیل است که امروزه، با همه­‌ی دقت­هایی که در حساب و محاسبه می­کنیم، نمی­توانیم کارهای آن­ها را تکرار کنیم.

فضایل عقلی بسیار مهم است و یونانیان به آن فرونسیس می­گفتند. بعضی از فیلسوفانمان، فرونسیس را فضیلت عقلی و کسانی از معاصران ما، حکمت عملی و فرزانگی ترجمه کرده‌­اند. این الفاظ برای ما روشن نیست و ما نمی­دانیم که فرزانگی چیست. از فضایل دیگر، فضایل اخلاقی است، مثل: شجاعت، عدالت، حکمت و عفت. گویی ارسطو رشته­‌ای را ترسیم کرده است که می­توان از فضیلت اولی به چهارمی‌رسید و از چهارمی‌می­توان بالا آمد و به اولی رسید. این بدان معنا نیست که از آموختن فلسفه و علم، کسی خردمند می­شود. بسیاری از افراد، فلسفه‌­دان هستند، اما از خرد عملی بهره ندارند؛ و کسانی نیز هستند که از خرد عملی بهره دارند، ولی سَواد چندانی ندارند. در مورد فضیلت اخلاقی نیز همین­طور است. کسانی ممکن است عالم باشند و فضیلت اخلاقی نداشته باشند. ممکن است، کسانی باشند که از علم، بهره‌­ی چندانی ندارند اما اخلاقی باشند. ارسطو از اتصال بین این­ها می­گوید. یعنی چه متصل‌­اند؟ عرض کردم که ممکن است کسی فلسفه‌­دان یا فیلسوف باشد و درعین‌حال اهل فضیلت اخلاقی و شجاعت نباشد. سقراط همه این­ فضایل را داشته است. در سقراط هنوز نظر و عمل از هم جدا نشده است. با وجود این، درس فیلسوف درس درستی است.

علمِ نظر، خردِ عملی، فضیلتِ اخلاقی و عملِ درست و مُتقَن، با هم متناسب‌­اند؛ به این معنا که اگر در فرد جدایی می­بینید، در تاریخ جدایی نمی­بینید. در تاریخ، هر جا نظر ارتقاء پیدا می­کند، خرد و اخلاق و درستکاری و متقن کاری هم هست؛ و هر جا، یکی از این­ها نیست، باید پی ببرید که شاید در آن سه نیز خللی ایجاد شده است. این تردید برای شما پیش می‌­آید که نمی­شود ما علم نظری را بیاوریم و بقیه چیزها با آن بیاید. ما در تجدد و در اخذ تجدد، این گرفتاری را همیشه داشتیم. مرحوم امیرکبیر مدرسه‌­ای درست کرد که تمام علوم آن، علوم عملی یا تکنیکی بود. زمان به آن علوم نیاز داشت و امیر­کبیر، نیاز زمان را درک کرده بود، اما نشد.

علم فقط گفته و زبان نیست. علم گوش می­خواهد. اگر کسی طالب علم نباشد، به سخن عالم گوش داده نمی­شود و در نتیجه، سخن عالم و علم هدر می­شود. علم طالب می­خواهد و فقط عالم نمی­خواهد. ما یک مقدار علم را فرا­گرفتیم و عالم داشتیم. آیا فکر می­کنید که همه­‌ی آنچه در غرب محقق شده بود، اینجا هم محقق شد؟ شما این نکته را می­گویید که علم نظریِ مورد اعتقاد یونانیان، غیر از فیزیک و بیوشیمی‌بود. بیوشیمی‌که با اخلاق ارتباط ندارد و درس فضیلت نمی­دهد. هیچ ارتباطی بین فیزیک و بیوتکنولوژی با فضایل اخلاقی نیست. اندیشه‌ها و نکات شما کاملاً درست و صحیح است. چرا به عنوان مثال هیچ ارتباطی بین بیوتکنولوژی با فضایل اخلاقی نیست؟ زیرا علمی‌که امروزه آن را علم می­دانیم و به آن اهمیت می­دهیم، علم تکنولوژیک است و این جهان نمی­تواند آن علم را نداشته باشد.

 یونانیان و ایرانیان قدیم می­توانستند بدون اقتصادی که ما امروزه داریم، زندگی کنند. آن­ها همچنین می­توانستند با تدبیر منزل، مسائلشان را حل کنند؛ اما ما امروز، بیش از حد به علم اقتصاد نیاز داریم و گاهی من فکر می­کنم که ای کاش، علم اقتصاد نداشتیم و کسی درباره­‌ی اقتصاد حرف نمی­زد، زیرا که این حرف زدن‌­ها، منشأ چه بلاهایی می­شود؛ به همین خاطر، بهتر است که گاهی اقتصاددانان سکوت کنند.

علم کنونی، علم ساختن است و علم اخلاق نیست. علم کنونی، علم تکنولوژیک است. عملی که با این علم ارتباط دارد، دیگر عمل اخلاقی نیست، بلکه عمل تکنیکی است. اکنون نه نظر مانده و نه عمل مانده است. ارسطو که از نظر و پیوستگی می­گفت، در شئون عالم پیوستگی می­دید و به علم نظری مطابق با موجود قائل بود. علم ما، علم مطابق با موجود نیست. علم ما طرح تکنیکی است که بر جهان افکنده می­شود. فیزیک، جهان را نمی­شناسد. اجسام به نسبت مستقیم جرم و عکس مجذورِ فاصله، جاذب و مجذوب یکدیگرند؛ این سخن منطبق با واقعیت نیست، زیرا که در واقع، نه عکس و نه مجذور وجود دارد؛ همه­‌ی این­ها، مفاهیم ریاضی و منطقی ما است. اگر این وصفِ جهان است، برگرفته از علم ما و ساخته و پرداخته­‌ی علم ما است. ما جهان را به این نحو محاسبه می­کنیم و با این محاسبه، جهان را تصرف می­کنیم. محاسبه‌­ی ما تصرف کردن جهان است. با علم محاسبه است که جهان را تصرف می­کنیم. ما عمل می­کنیم و علممان با عملمان پیوسته است.

اگر در جهان توسعه‌­نیافته، علم و عمل پیوسته نیست، از آن جهت است که حامل علم، شکل دیگری پیدا کرده است. رسالت علم جدید، تصرف جهان است. اگر ما تسخیر جهان را بر عهده نگرفته­‌ایم، در این صورت، طریقش را نیز یاد نمی­گیریم. صِرف یادگرفتن روش، مسائل را حل نمی­کند. بعضی از دوستان من می­گویند: اگر در ایران پژوهش و تحقیق نمی­شود، متدلوژی باید درس بدهیم. من می­گویم اگر خواستند پژوهش کنند، متدلوژی را یاد خواهند گرفت، وگرنه متدلوژی را اصلاً نیاز ندارند. من خودم اهل پژوهش نیستم، اما چون قواعد متدلوژی را درس داده‌­ام، در مورد آن بیشتر می­دانم. دانشمندی که در حال پژوهش است، اگر من مراحل آزمایش را برای او بگویم، می­گوید که صحبت­های شما درست است، اما من این چیزها را نمی­دانم. عالَم ما، عالَمِ جدایی نظر و عمل است و بعد پیوستگی علم و تکنولوژی. در عالم توسعه‌نیافته، جدایی علم و تکنولوژی وجود دارد. علم و تکنولوژی، در جهان توسعه‌یافته، به صورت موازی حرکت و پیشرفت می­کنند. این دو، هم عنان پیش می­روند.

در جهان توسعه‌نیافته، دانشمندان را داریم، ولی تکنولوژی نداریم. دانشمندانی داریم که هر جای جهان باشند، دانشمندانی بزرگ­ هستند. دانشگاه‌های خودتان را نگاه کنید، ببینید می­یابید یا نمی­یابید. این­ها با تکنولوژی خریداری‌شده و تکنولوژیِ قابل خریداری، چه کاری می­توانند کنند و چه کاری باید کنند؟ ما علم را می­خریم  و تکنولوژی را هم می­خریم.

نکته­‌ی مهم این است که در عالمِ جدید، بعد از قرون وسطی و بعد از دوره‌­ی اسلامی، عمل و نظر که از هم جدا شده بودند، در واقع سالبه‌­ی به انتفاع موضوع شد؛ به این معنا که نظر و عمل رفتند و دیگر نظر نبود. نمی­گویم هنر نبود، البته که هنر تماشا است و بود، اما آنچه اصل بود، بهره‌­برداری یا تمتع بود. روانشناس امروز ما، وقتی زندگی را وصف می­کند، بشر را تمتع می­داند. فروید اعتقاد داشت که بشر تمتع است. مگر بشر تمتع نیست؟ البته بشر تمتع است اما عقل دارد و عقل تمتع را تعدیل می­کند، یعنی به آن درس مصلحت بینی می­دهد و می­گوید صبر کن و یک مقدار تعدیلش کن. مارکس با همه­‌ی­ عظمتِ فلسفه­ و فکر و علمش به این موضوع اعتقاد داشته است. جوهر حرف او این است: بشر تمتع است. فروید و مارکس، تمتع را به دو صورت معنی می­کنند و به دو تمتع نظر دارند، اما هر دو، بشر را تمتع می­دانند. در آغاز عصر جدید، بشرِ تحقیرشده، خودش را یافته است، اما چیزی نیز از دست رفته است. از زمان ظهور فلسفه‌­ی جدید و تفکر جدید تا ابتدای قرن بیستم، دو کتاب اخلاق داریم و آن هم اخلاقی است که نمی­شود به آن عمل کرد. هیچ فیلسوفی تا قرن بیستم به اخلاق نپرداخته است.

قرن بیستم، قرن بحران است، خاصه نیمه‌­ی دوم قرن بیستم (بعد از جنگ جهانی دوم) قرن بحران است. اگر می­بینید که مباحث اخلاقی در فلسفه مطرح می­شود، به این دلیل است که بحران سر بر آورده است وگرنه تجدد با اخلاق کاری ندارد. تجدد، علم را از اخلاق و سیاست را از اخلاق جدا می­کند و در کل به اخلاق کاری ندارد. فیلسوف بزرگ غرب، فیلسوف بزرگ تجدد، یعنی کانت، در کتاب عظیم خودش یعنی کتاب نقد عقل عملی، اخلاقی را بیان می­کند که اگر نبود، غرب نمی­توانست باشد و دوام داشته باشد. این اخلاق، اخلاق عملی نیست. اخلاق برای عمل است. اخلاق، دستور­ عمل است. کانت به ما دستور­ عمل می­دهد، اما دستوری که ما نمی­توانیم به آن عمل کنیم: کاری اخلاقی است که هیچ سود و سودایی و هیچ غرض و مصلحتی در آن نباشد و هر کاری که متضمنِ غرض و مصلحت باشد، اخلاقی نیست. هیچ‌چیز غایت ما نیست. ما هیچ غایتی نمی­توانیم داشته باشیم؛ ما غایتیم؛ می­گوید: چنان عمل کن که هیچ‌چیز را غایت نپنداریم، زیرا که انسان غایت است.

پروتاگوراس سوفسطائی می­گفت: انسان در کارهایی که می­کند، مقیاسِ همه چیز است: مقیاس چیزهایی که هست و مقیاس چیزهایی که نیست. پروتاگوراس، لااقل مدینه­‌های آتن را در نظر داشت. ارسطو وقتی دستورالعمل می­داد، به این موضوع پایبند بود که ملاک ما خیر است. کانت نیز به خیر قائل بود و باید گفت که به خیر اعلاء قائل بود، اما این خیر اعلاء یا من هستم یا دیگر ایده‌­آل و غایت نیست. ما به طلب آن نمی­توانیم برویم.

از بزرگ‌ترین اخلاق­هایی که در تاریخ فلسفه به وجود آمده است، یعنی اخلاق کانت، اخلاق را منتفی و غیرممکن می­کند. دستوراتی می­دهد که ما نمی­توانیم انجام دهیم. افلاطون گفت که کتاب جمهوری را برای آسمانیان نوشتم. شاید کانت هم کتاب نقد عقل عملی خودش را برای آسمان نوشته است. در آسمان، جدایی نیست و نیازی به درس اخلاق نیست. افلاطون هم شاید لازم نبود که کتاب برای حکومت در ارض ملکوت بنویسد!

مسئله­‌ی نظر و عمل از آن جهت برای ما اهمیت دارد که بدانیم چه چیز را کجا و کی و برای چه می­خوانیم. علم هر چه باشد و هر جا باشد، شریف است، اما ما انبار علم نیستیم. ما با سؤال، به طرف علم می­رویم؛ آن­‌وقت این علمی‌که پیدا می­کنیم، کم و بیش با عمل ما هماهنگ و متعادل خواهد بود؛ وگرنه هرچه علم را جستجو کنیم و هرچه علم را فراهم کنیم، احتمال دارد که این علم چندان به درد ما نخورد. نظر و عمل چه در مقام تئوری و چه در مقام عمل جدا شده باشد و چه نشده باشد، این جدایی، جداییِ وحشتناکی است و باید به فکر وحدت نظر و عمل بود. ظاهرترین و بدترین اثر جداییِ نظر و عمل، ریا و دروغ و نبود صدق و صفاست. 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا