سخنرانی دکتر رضا داوری اردکانی /
استاد رضا داوری اردکانی، در روز ۱۳۹۱/۹/۲۱، در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، ذیل عنوان «نسبت میان علم و عمل» به ایراد سخنرانی پرداختند. این سخنرانی، سومین سخنرانی از دومین سلسله نشستهای الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت بود که به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین و گروه مطالعات توسعه اسلامی دانشگاه تهران برگزار شد. در اینجا گزارش کاملی از سخنرانی ایشان انتشار مییابد.
چکیده مطلب به قلم سخنران
چکیده مطلب به قلم سخنران
در بحث نظر و عمل از چند باب میتوان وارد شد. اما قبل از آن باید معنای هر یک از این دو تعبیر و لفظ معلوم باشد. مردمان در زبان هر روزی و در قاموس عقل سلیم خود معنای هر دو لفظ را میدانند، اما در فلسفه به آسانی نمیتوان نظر و عمل را تعریف کرد. متقدمان، علم را به نظری و عملی تقسیم کرده و گفتهاند: علم نظری، دانستن چیزهاست چنانکه هستند، و علم عملی، کردن کارهاست چنانکه باید. وقتی علوم الهی، ریاضی و طبیعی را در ذیل علم نظری میآورند و سیاست و تدبیر منزل و اخلاق را علم عملی میخوانند تا حدی معنای نظر و عمل روشن میشود، اما فیلسوف میپرسد این تقسیم از کجا آمده و اگر علوم نظری و عملی علماند، وجه مشترکشان چیست و چه تعاملی میان نظر و عمل وجود دارد؟ آیا همیشه این تعامل وجود داشته است؟ اگر چنین است چرا در عالم بحث و نظرِ دوران جدید، کسی از این تقابل نمیگوید و علم دیگر به نظری و عملی تقسیم نمیشود؛ و آیا علم و عمل با هم نسبتی ندارند؟
شاید بتوان گفت در طی دو هزار سال، نظر و علم نظری مقدم بود و عمل بر وفق آن صورت میگرفت. افلاطون طرحی درانداخت که سیاست و عمل، تابع علم به حقایق موجودات باشد و کلیات این نظر تا آغاز دوران تجدد اعتبار داشت. در تجدد علم نظری به معنای افلاطونی و ارسطوییاش از نظر افتاد، زیرا علم دیگر نه گزارش واقع، بلکه طرح دانشمندان برای مواجهه با واقعیت و آزمایش آن بود. این طرح نمیتوانست رهآموز سیاست و اخلاق باشد. در همان زمان که علم جدید ولادت یافت، سیاست هم از دین و اخلاق و فلسفه اعلام استقلال کرد؛ و عملش بیشتر محدود به عمل سیاسی شد. مسئلهی عمل و نظر در قرن هجدهم دوباره مطرح شد. کانت وقتی از عقل محض گفت و عالم علم را عالم ضرورت دانست، ناگزیر میبایست برای آزادی جایی بیابد. به نظر او، عقل عملی عقل آزاد است، اما ظاهراً هنوز سایه تقدم نظر بر عمل از تفکر کانت برداشته نشده است. مارکس برای اینکه مسئله را حل کند، رابطه را معکوس کرد و گفت فیلسوفان باید جهان را تغییر دهند، یعنی عمل (پراکسیس) را مقدم دانست. ولی با این وارونهسازی مسئله حل نشد. شاید در وضع کنونی، لازم باشد که ببینیم که علم و عمل زمان ما با هم چه رابطهای دارند و آیا معنای نظر و عمل تغییر نکرده است. ظاهراً در زمان ما عمل معنی «ساختن» پیدا کرده است و علم نیز «علم ساختن» است. آیا تحول عمل به ساختن میتواند کار جهان را به صلاح آورد و آیا در این تحول، دیگر ساحتهای وجودی انسان و شئون زندگی انسانی پوشیده نمیشود؟
بسمالله الرحمن الرحیم. از اینکه در خدمت حضار محترم هستم خیلی خوشوقتم. قرار بر این است که راجع به نظر و عمل یا علم و عمل صحبت کنم. از چند وجه میتوان وارد این قضیه شد. نخست، وجه اخلاقی است. معمولاً وقتی از علم و عمل صحبت میشود، وجه اخلاقیاش را بیشتر در نظر میگیرند. از منظرِ وجه اخلاقی، علم باید همراه با عمل باشد و علم بیعمل درخت بیثمر است. من وعظ نمیکنم و بنابراین از این وجه میگذرم. وجه دیگر، وجه ذوقی و عرفانی است. یونانیها میگفتند که سه گروه به المپ میروند. المپ جایی است که در گذشته، هر ۴ سال یک بار، مسابقات پهلوانیِ یونان در آنجا برگزار میشده است و هنوز هم آثارش پا برجاست. سه گروه به المپ میروند. یک گروه پهلواناناند که برای نمایش و مسابقه میروند. گروه دیگر، فروشندگان و دستفروشانی هستند که برای به دست آوردن نانی، به آنجا عزیمت میکنند. گروه دیگر تماشاگراناند. یونانیان شرف و اعتبار را به گروه سوم میدهند. یونانی که پهلوانان را نیمهخدا میپندارد و به الوهیت نزدیک میکند، شرف را به گروه سوم (تماشاگران) میدهد. شرف گروه سوم بدین دلیل است که بیغرضترین گروه از این سه گروهاند. پهلوانان میروند و نمایش را اجرا میکنند و جایزه میگیرند. فروشندگان میروند و اجناس خودشان را به فروش میرسانند و سود میکنند. گروه سوم هیچ نفعی ندارند. این نفع نداشتن و غایتاندیشی، چیزی است که در تاریخ جدید درباره آن باید بیشتر بحث شود.
من دعوت نمیکنم تا سود و مصلحت را رها کنیم. زندگیِ بیمصلحت معنی ندارد و آدمیفرشته نیست که هیچ سود و سودایی نداشته باشد؛ اما وقتی در حال بیان مراتب زندگی، شئون زندگی و امکانهای زندگی هستیم، چیزی وجود دارد که ما نمیتوانیم ستایشش نکنیم.
سعدی در غزلی گفته است: تنگچشمان، نظر به میوه کنند، ما تماشاکنان بُستانیم / هر چه گفتیم جز حکایت دوست، در همه عمر از آن پشیمانیم. سعدی تقریباً حکایت یونانی را به صراحت تفسیر کرده است. در یک نگاه، یک بوستان، بهرهبردار، صاحب و باغبان دارد و کسانی هم هستند که باغ را تماشا میکنند. اینجا جانب تماشاچیان را نگیرید، اما جانب بهرهبردار را هم نمیتوانید بگیرید، زیرا تنگچشمان نظر به میوه کنند. باغبان، تماشاگری بهرهمند است و مواظب آبادانیِ باغ است. اگر باغبان نباشد نه بهرهبردار، بهرهبرداری میکند و نه تماشاگر از لذت تماشا بهرهمند میشود. در واقع، باغبانی، جمع نظر و عمل است و به عبارت دیگر، جمع تماشا و بهرهبرداری است. باغبانی در جهان هرگز فراموش نشده است، اما صورتهای متفاوتی داشته است. این وجه ذوقی قضیه بود و اگر با تأمل بیشتری بنگرید، میتوانید آن را به عرفان نیز منسوبش کنید.
یک وجه فلسفی نیز دارد. در فلسفه [این] سخن پرسیده میشود که نظر چیست و عمل چیست؟ کم و بیش، جملگی اطلاع داریم که مراد از نظر و عمل چیست، اما وقتی وصف دقیقی از نظر و عمل را از ما بخواهند، کار برایمان دشوار میشود. عباراتی وجود دارد که مشکلگشاست و مسئلهی ما را حل میکند. ما میگوییم که نظر، علم به چیزی است که هست، چنان که هست؛ و عمل، علم به چیزی است که باید باشد و نیز، باید بشود. این تعریف درست است و راهگشا است، اما مطلب خاصی را برای ما روشن نمیکند. اگر بپرسم که علم نظری و عملی، با هم چه ارتباطی دارند، قدری کار مشکل میشود.
در تمدنهای گذشته، تمدن یونان را بیشتر میشناسیم و دلیل شناخت بیشتر ما این است که یونان، عصر اروپاست. یونان عصر تمدن جدید است و به یونان بیشتر توجه شده است و نگاهی که به یونان شده، نگاه دوستدارانه بوده است؛ اما نگاهی که به شرق شده، نگاه «objective» بوده است. یونان خیلی عظیم است، اما چیزهایی وجود داشته که ما چین و هند و ایران را، آنچنانکه یونان را میشناسیم، نشناختهایم. دلیلش این است که اروپا یونان را میشناسد و ما هرچه را که میشناسیم از طریق اروپاست. همهی علم ما از اروپاست. بیتردید ما به اروپا علم دادیم و شکی در این نیست که علم اسلامیما، برتر از علم قرون وسطی بود؛ اما آنها علم را گرفتند و آن را به پیش بردند. به جای اینکه بگوییم ما علم را به اروپا دادیم، به این فکر کنیم چرا آن را حفظ نکردیم؟ چرا پیش نبردیم؟ چرا آنها پیش بردند؟ ما علم جدید را از اروپا گرفتیم. پیشینهی علم اقتصاد به قرن هفدهم و هجدهم بر میگردد. Oikonomia به معنی اقتصادِ منزل است و یونانیها این نوع اقتصاد را داشتند و البته، فیلسوفان اسلامیما هم از آن بهره گرفتهاند.
در یونان مسئلهی جدایی نظر و عمل اتفاق افتاده است. پیش از دوران سقراط و افلاطون و ارسطو، در هیچ فرهنگی و تاریخی نمیبینید که علم از عمل جدا باشد، به این معنا که علم نظری به عنوان نظر باشد و نیز به عنوان احکام خبریای باشد که قابل تکذیب و تصدیق است و از احکام انشائی که کاری را اقتضاء و طلب میکند و نظایر اینها، جدا باشد. حکم را در منطق و اصول دو قسم میکنیم: حکم خبری و حکم انشائی. حکم خبری، حکمیاست که راست یا دروغ یا قابل تصدیق و قابلاثبات است و یا قابلاثبات نیست. حکم انشائی، تمنا و تقاضا و امید و طلب است و خبر نیست. بنابراین، به راست و دروغ و راست و ناراست متصّف نمیشود. گاهی در شعر، خبر و انشاء با هم خلط میشود: خبر به صورت انشاء در میآید و انشاء به صورت خبر درمیآید. دلم رمیده شد و غافلم من درویش / که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش. در این شعر خبری وجود ندارد اما در صورت دستوری زبان، خبر است.
یونانیان با تأسیس منطق، علم و عمل را از هم جدا کردند. مؤسس منطق کیست؟ مؤسسان منطق افلاطون و ارسطو هستند. اینها چه آوردند و چه گفتند؟ اینها نظر را از عمل جدا کردند؟ متفکران، حرفی را پیش میآورند و در آن صورت، نتایجی در تاریخ، بر آن مترتّب میشود. بر نظر، آثار مترتب میشود. بر علم، آثار مترتب میشود. بر گفته، آثار مترتب میشود. ممکن است که گفته عمل باشد. حرفی را میزنند و طرحی را پیش میبرند و این طرح در تاریخ سیر خودش را میکند و نتایجی نیز در پی دارد. مطمئناً، پیدایش و تأسیس منطق، در فکر و علم و عمل بشر مؤثر افتاده و در تاریخ اثر گذاشته است. اگر اثر نمیگذاشت، تاریخ این را حفظ نمیکرد. اگر تاریخ ارسطو را حفظ کرده، از آن جهت است که مدام اثر میگذاشته و آن اثرات، نیروی حفظ را در خودشان داشتهاند. از آن زمان نظر از عمل جدا شده است.
جدایی نظر از عمل چه معنایی دارد؟ افلاطون معتقد بود کسانی که بدی میکنند، بدی را نمیشناسند و کسانی که خیر را میشناسند، خوبی میکنند. البته این سخن را از افلاطون قبول نمیکنید، زیرا میگویید، اشخاصی هستند که چیزهای بد را میدانند، ولی آن کارها را مرتکب میشوند و افرادی نیز خوبیها و معروف را میشناسند، اما به معروف عمل نمیکنند. این موضوع به دو تلقی از علم برمیگردد. علوم با هم فرق میکنند. ما با هر علمینمیتوانیم همیشه دو نسبت داشته باشیم. مولانا اعتقاد دارد که نوعی از علم، بر دل و جان میزند و آن علمیاست که ما را حرکت میدهد و علمینیز وجود دارد که بر تن میزند و ما باید آن علم را ببریم. این دو علم با آدم دو نسبت ندارند. من در علم نوع اول تصرف نمیکنم و آن مالک من است. علم نوع دوم، علمیاست که من آن را مصرف میکنم و از آن استفاده یا سوءاستفاده میکنم. ما علم اولی را کم داریم و این نوع علم را کم ارزش میدانیم. ما علم آموختنی را دوست داریم. ما کتابی را دوست داریم که اطلاعات بدهد. از کتابهایی که ما را به تفکر و تأمل وادار کند و ما را نسبت به جهل آگاه کند، بیزار هستیم.
افلاطون با جدا کردن نظر و عمل، گفت که اینها دو چیز هستند: نخست علمِ به خیر و ایدهها و مثالهاست و دیگری دانستن کارهاست. افلاطون فضایل را تقسیم کرد. افلاطون این دو قسم را اثبات کرد و نگفت که اینها هیچ ارتباطی به هم ندارند. ارسطو (با بیان روشنی از مطالب) مسئله را به صورت کم و بیش متفاوت مطرح کرد. من به زبان فیلسوفان اسلامیاین بیان ارسطو را تقریر میکنم.
ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماک به این بحث میپردازد. (قسمتی از این کتاب اکونومیا است. یونانیان علم تدبیر منزل داشتند. سیاست در زبان یونانی و در نظر یونانیان با آنچه ما امروزه سیاست میگوییم، تفاوتها داشته است. جرئت نمیکنم تا بگویم تفاوت جوهری داشته است، زیرا سیاست است. پولیتیا کلمهای یونانی به معنای سیاست است. باید گفت که معنای سیاست خیلی متفاوت بوده است. سیاست بیرون از خانه و وظیفهی همه و امری اخلاقی و فضیلت بوده است. ساکنان مدینه، فارغ و آزاد، باید وظایفشان را در مدینه انجام دهند. محل حسابوکتاب و سود و زیان و کار، خانه بوده است.کار نباید گفت زیرا کار مفهوم اقتصادی است که در علم اقتصاد به وجود میآید و به جای آن باید گفت: زحمت، مشقت؛ زحمت و رنجی که بردگان در آتن و در همه شهرهای یونان قدیم تحمل میکردند. با توجه به این وضع است که افلاطون، آزادی را به علم منسوب میکند و از قلمروی عمل دور میکند. عمل را دیگر مجال آزادی نمیداند و حال آنکه نظرش باید به عکس باشد؛ و عمق فلسفهاش را نیز بشکافید صحبت ما را تأیید میکند؛ ولی وقتی که به مدینه آتن نگاه میکند، میگوید: آزاد کسانیاند که کار نمیکنند و آنهایی که کار میکنند اسیرند. در واقع، مجبورند و باید کار کنند. کار و اقتصاد در خانه بوده است. اقتصاد در شهر و کشور و سیاست نبوده است. سیاست و اقتصاد از هم جداست. در زمان ما، سیاست، یعنی اقتصاد. مگر آنکه تفکر سیاسی باشد، مگر آنکه تفکرِ بنیانگذار سیاست باشد وگرنه در رسم و در آنچه تحقق و جریان دارد، سیاست یعنی اقتصاد.) به بحث خود بازگردیم: ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماک (که کتاب مهم و اثرگذاری در تاریخ است)، فضایل را به چهار نوع تقسیم میکند: فضایل نظری، فضایل عقلی، فضایل اخلاقی و فضایل عملی. عمل اینجا به معنای زحمت و کار و کارِ دستی است. یونانیِ باذوق، چندان بیذوقی به خرج میدهد که ونوس میلو را هم جزء کارِ دستی و کارِ یدی و عمل میداند و این خیلی عجیب است. تاریخ یونان که بزرگترین شاعران و فیلسوفان و ادیبان را دارد، به کار دست چندان بیاعتناست که «ونوس میلو» و «معبد پارتنون» و آثاری از این قبیل را هم کار دست تلقی میکند و چون کارِ دستی کوچک شمرده میشود، آن آثار را نیز تحقیر میکند. این جریان به جدایی نظر و عمل مربوط است. نظر در این قضیه شریف است.
ارسطو الهیات را اشرف علوم میدانست، زیرا بدون هیچ سودی است. یعنی شرف در سود نخواستن است. این سخن، حرف بدی نیست، اما اشکال من در این است که یک بنای بسیار عظیم و یک مجسمهی بسیار زیبا را ما نمیتوانیم نسبت به کتاب فلسفه منطق بسنجیم و آن را ناچیز ارزیابی کنیم. فارابی در تفسیر نظر ارسطو گفته است که فضایل نظری، علومیهستند که از واقع حکایت میکنند و بازگوکنندهی هستها هستند. فضایل عملی حرفههاست که با علم چندان سروکاری ندارد. معماران قدیم مقاومت مصالح نمیدانستند؛ توانایی اندازهگیری نداشتند، اما با طبیعت مأنوس بودند و به علّت آشنایی با طبیعت بود که کارهای بزرگی میکردند و به همین دلیل است که امروزه، با همهی دقتهایی که در حساب و محاسبه میکنیم، نمیتوانیم کارهای آنها را تکرار کنیم.
فضایل عقلی بسیار مهم است و یونانیان به آن فرونسیس میگفتند. بعضی از فیلسوفانمان، فرونسیس را فضیلت عقلی و کسانی از معاصران ما، حکمت عملی و فرزانگی ترجمه کردهاند. این الفاظ برای ما روشن نیست و ما نمیدانیم که فرزانگی چیست. از فضایل دیگر، فضایل اخلاقی است، مثل: شجاعت، عدالت، حکمت و عفت. گویی ارسطو رشتهای را ترسیم کرده است که میتوان از فضیلت اولی به چهارمیرسید و از چهارمیمیتوان بالا آمد و به اولی رسید. این بدان معنا نیست که از آموختن فلسفه و علم، کسی خردمند میشود. بسیاری از افراد، فلسفهدان هستند، اما از خرد عملی بهره ندارند؛ و کسانی نیز هستند که از خرد عملی بهره دارند، ولی سَواد چندانی ندارند. در مورد فضیلت اخلاقی نیز همینطور است. کسانی ممکن است عالم باشند و فضیلت اخلاقی نداشته باشند. ممکن است، کسانی باشند که از علم، بهرهی چندانی ندارند اما اخلاقی باشند. ارسطو از اتصال بین اینها میگوید. یعنی چه متصلاند؟ عرض کردم که ممکن است کسی فلسفهدان یا فیلسوف باشد و درعینحال اهل فضیلت اخلاقی و شجاعت نباشد. سقراط همه این فضایل را داشته است. در سقراط هنوز نظر و عمل از هم جدا نشده است. با وجود این، درس فیلسوف درس درستی است.
علمِ نظر، خردِ عملی، فضیلتِ اخلاقی و عملِ درست و مُتقَن، با هم متناسباند؛ به این معنا که اگر در فرد جدایی میبینید، در تاریخ جدایی نمیبینید. در تاریخ، هر جا نظر ارتقاء پیدا میکند، خرد و اخلاق و درستکاری و متقن کاری هم هست؛ و هر جا، یکی از اینها نیست، باید پی ببرید که شاید در آن سه نیز خللی ایجاد شده است. این تردید برای شما پیش میآید که نمیشود ما علم نظری را بیاوریم و بقیه چیزها با آن بیاید. ما در تجدد و در اخذ تجدد، این گرفتاری را همیشه داشتیم. مرحوم امیرکبیر مدرسهای درست کرد که تمام علوم آن، علوم عملی یا تکنیکی بود. زمان به آن علوم نیاز داشت و امیرکبیر، نیاز زمان را درک کرده بود، اما نشد.
علم فقط گفته و زبان نیست. علم گوش میخواهد. اگر کسی طالب علم نباشد، به سخن عالم گوش داده نمیشود و در نتیجه، سخن عالم و علم هدر میشود. علم طالب میخواهد و فقط عالم نمیخواهد. ما یک مقدار علم را فراگرفتیم و عالم داشتیم. آیا فکر میکنید که همهی آنچه در غرب محقق شده بود، اینجا هم محقق شد؟ شما این نکته را میگویید که علم نظریِ مورد اعتقاد یونانیان، غیر از فیزیک و بیوشیمیبود. بیوشیمیکه با اخلاق ارتباط ندارد و درس فضیلت نمیدهد. هیچ ارتباطی بین فیزیک و بیوتکنولوژی با فضایل اخلاقی نیست. اندیشهها و نکات شما کاملاً درست و صحیح است. چرا به عنوان مثال هیچ ارتباطی بین بیوتکنولوژی با فضایل اخلاقی نیست؟ زیرا علمیکه امروزه آن را علم میدانیم و به آن اهمیت میدهیم، علم تکنولوژیک است و این جهان نمیتواند آن علم را نداشته باشد.
یونانیان و ایرانیان قدیم میتوانستند بدون اقتصادی که ما امروزه داریم، زندگی کنند. آنها همچنین میتوانستند با تدبیر منزل، مسائلشان را حل کنند؛ اما ما امروز، بیش از حد به علم اقتصاد نیاز داریم و گاهی من فکر میکنم که ای کاش، علم اقتصاد نداشتیم و کسی دربارهی اقتصاد حرف نمیزد، زیرا که این حرف زدنها، منشأ چه بلاهایی میشود؛ به همین خاطر، بهتر است که گاهی اقتصاددانان سکوت کنند.
علم کنونی، علم ساختن است و علم اخلاق نیست. علم کنونی، علم تکنولوژیک است. عملی که با این علم ارتباط دارد، دیگر عمل اخلاقی نیست، بلکه عمل تکنیکی است. اکنون نه نظر مانده و نه عمل مانده است. ارسطو که از نظر و پیوستگی میگفت، در شئون عالم پیوستگی میدید و به علم نظری مطابق با موجود قائل بود. علم ما، علم مطابق با موجود نیست. علم ما طرح تکنیکی است که بر جهان افکنده میشود. فیزیک، جهان را نمیشناسد. اجسام به نسبت مستقیم جرم و عکس مجذورِ فاصله، جاذب و مجذوب یکدیگرند؛ این سخن منطبق با واقعیت نیست، زیرا که در واقع، نه عکس و نه مجذور وجود دارد؛ همهی اینها، مفاهیم ریاضی و منطقی ما است. اگر این وصفِ جهان است، برگرفته از علم ما و ساخته و پرداختهی علم ما است. ما جهان را به این نحو محاسبه میکنیم و با این محاسبه، جهان را تصرف میکنیم. محاسبهی ما تصرف کردن جهان است. با علم محاسبه است که جهان را تصرف میکنیم. ما عمل میکنیم و علممان با عملمان پیوسته است.
اگر در جهان توسعهنیافته، علم و عمل پیوسته نیست، از آن جهت است که حامل علم، شکل دیگری پیدا کرده است. رسالت علم جدید، تصرف جهان است. اگر ما تسخیر جهان را بر عهده نگرفتهایم، در این صورت، طریقش را نیز یاد نمیگیریم. صِرف یادگرفتن روش، مسائل را حل نمیکند. بعضی از دوستان من میگویند: اگر در ایران پژوهش و تحقیق نمیشود، متدلوژی باید درس بدهیم. من میگویم اگر خواستند پژوهش کنند، متدلوژی را یاد خواهند گرفت، وگرنه متدلوژی را اصلاً نیاز ندارند. من خودم اهل پژوهش نیستم، اما چون قواعد متدلوژی را درس دادهام، در مورد آن بیشتر میدانم. دانشمندی که در حال پژوهش است، اگر من مراحل آزمایش را برای او بگویم، میگوید که صحبتهای شما درست است، اما من این چیزها را نمیدانم. عالَم ما، عالَمِ جدایی نظر و عمل است و بعد پیوستگی علم و تکنولوژی. در عالم توسعهنیافته، جدایی علم و تکنولوژی وجود دارد. علم و تکنولوژی، در جهان توسعهیافته، به صورت موازی حرکت و پیشرفت میکنند. این دو، هم عنان پیش میروند.
در جهان توسعهنیافته، دانشمندان را داریم، ولی تکنولوژی نداریم. دانشمندانی داریم که هر جای جهان باشند، دانشمندانی بزرگ هستند. دانشگاههای خودتان را نگاه کنید، ببینید مییابید یا نمییابید. اینها با تکنولوژی خریداریشده و تکنولوژیِ قابل خریداری، چه کاری میتوانند کنند و چه کاری باید کنند؟ ما علم را میخریم و تکنولوژی را هم میخریم.
نکتهی مهم این است که در عالمِ جدید، بعد از قرون وسطی و بعد از دورهی اسلامی، عمل و نظر که از هم جدا شده بودند، در واقع سالبهی به انتفاع موضوع شد؛ به این معنا که نظر و عمل رفتند و دیگر نظر نبود. نمیگویم هنر نبود، البته که هنر تماشا است و بود، اما آنچه اصل بود، بهرهبرداری یا تمتع بود. روانشناس امروز ما، وقتی زندگی را وصف میکند، بشر را تمتع میداند. فروید اعتقاد داشت که بشر تمتع است. مگر بشر تمتع نیست؟ البته بشر تمتع است اما عقل دارد و عقل تمتع را تعدیل میکند، یعنی به آن درس مصلحت بینی میدهد و میگوید صبر کن و یک مقدار تعدیلش کن. مارکس با همهی عظمتِ فلسفه و فکر و علمش به این موضوع اعتقاد داشته است. جوهر حرف او این است: بشر تمتع است. فروید و مارکس، تمتع را به دو صورت معنی میکنند و به دو تمتع نظر دارند، اما هر دو، بشر را تمتع میدانند. در آغاز عصر جدید، بشرِ تحقیرشده، خودش را یافته است، اما چیزی نیز از دست رفته است. از زمان ظهور فلسفهی جدید و تفکر جدید تا ابتدای قرن بیستم، دو کتاب اخلاق داریم و آن هم اخلاقی است که نمیشود به آن عمل کرد. هیچ فیلسوفی تا قرن بیستم به اخلاق نپرداخته است.
قرن بیستم، قرن بحران است، خاصه نیمهی دوم قرن بیستم (بعد از جنگ جهانی دوم) قرن بحران است. اگر میبینید که مباحث اخلاقی در فلسفه مطرح میشود، به این دلیل است که بحران سر بر آورده است وگرنه تجدد با اخلاق کاری ندارد. تجدد، علم را از اخلاق و سیاست را از اخلاق جدا میکند و در کل به اخلاق کاری ندارد. فیلسوف بزرگ غرب، فیلسوف بزرگ تجدد، یعنی کانت، در کتاب عظیم خودش یعنی کتاب نقد عقل عملی، اخلاقی را بیان میکند که اگر نبود، غرب نمیتوانست باشد و دوام داشته باشد. این اخلاق، اخلاق عملی نیست. اخلاق برای عمل است. اخلاق، دستور عمل است. کانت به ما دستور عمل میدهد، اما دستوری که ما نمیتوانیم به آن عمل کنیم: کاری اخلاقی است که هیچ سود و سودایی و هیچ غرض و مصلحتی در آن نباشد و هر کاری که متضمنِ غرض و مصلحت باشد، اخلاقی نیست. هیچچیز غایت ما نیست. ما هیچ غایتی نمیتوانیم داشته باشیم؛ ما غایتیم؛ میگوید: چنان عمل کن که هیچچیز را غایت نپنداریم، زیرا که انسان غایت است.
پروتاگوراس سوفسطائی میگفت: انسان در کارهایی که میکند، مقیاسِ همه چیز است: مقیاس چیزهایی که هست و مقیاس چیزهایی که نیست. پروتاگوراس، لااقل مدینههای آتن را در نظر داشت. ارسطو وقتی دستورالعمل میداد، به این موضوع پایبند بود که ملاک ما خیر است. کانت نیز به خیر قائل بود و باید گفت که به خیر اعلاء قائل بود، اما این خیر اعلاء یا من هستم یا دیگر ایدهآل و غایت نیست. ما به طلب آن نمیتوانیم برویم.
از بزرگترین اخلاقهایی که در تاریخ فلسفه به وجود آمده است، یعنی اخلاق کانت، اخلاق را منتفی و غیرممکن میکند. دستوراتی میدهد که ما نمیتوانیم انجام دهیم. افلاطون گفت که کتاب جمهوری را برای آسمانیان نوشتم. شاید کانت هم کتاب نقد عقل عملی خودش را برای آسمان نوشته است. در آسمان، جدایی نیست و نیازی به درس اخلاق نیست. افلاطون هم شاید لازم نبود که کتاب برای حکومت در ارض ملکوت بنویسد!
مسئلهی نظر و عمل از آن جهت برای ما اهمیت دارد که بدانیم چه چیز را کجا و کی و برای چه میخوانیم. علم هر چه باشد و هر جا باشد، شریف است، اما ما انبار علم نیستیم. ما با سؤال، به طرف علم میرویم؛ آنوقت این علمیکه پیدا میکنیم، کم و بیش با عمل ما هماهنگ و متعادل خواهد بود؛ وگرنه هرچه علم را جستجو کنیم و هرچه علم را فراهم کنیم، احتمال دارد که این علم چندان به درد ما نخورد. نظر و عمل چه در مقام تئوری و چه در مقام عمل جدا شده باشد و چه نشده باشد، این جدایی، جداییِ وحشتناکی است و باید به فکر وحدت نظر و عمل بود. ظاهرترین و بدترین اثر جداییِ نظر و عمل، ریا و دروغ و نبود صدق و صفاست.