برگزیده‌ها
خانه » تازه‌ها » علم در تمدن اسلامی‌و نقش آن در پیشرفت­‌ها و توقف‌­ها

علم در تمدن اسلامی‌و نقش آن در پیشرفت­‌ها و توقف‌­ها

سخنرانی حجت الاسلام دکتر رسول جعفریان /

جناب حجت الاسلام دکتر جعفریان، در روز ۱۳۹۱/۱۱/۸  در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، ذیل عنوان «مفهوم علم در تمدن اسلامی‌و نقش آن در پیشرفت­ها و توقف­ها» به ایراد سخنرانی پرداختند. این سخنرانی، ششمین سخنرانی از دومین سلسله نشست­های الگوی اسلامی‌-ایرانی پیشرفت بود که به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین و گروه مطالعات توسعه اسلامی‌ دانشگاه تهران برگزار شد. در اینجا گزارش کاملی از سخنرانی ایشان انتشار می‌یابد.

چکیده مطلب به قلم سخنران

چکیده مطلب به قلم سخنران

جایگاه «اندیشه و علم» در تمدن اسلامی‌کجاست؟ از علم ستایش می‌کنیم اما چه تعریفی برای آن داریم؟ علم را بسیار ارج می‌گذاریم اما چه اهمیتی در زندگی روزمره ما دارد؟‌ از علم و دانایی چه اندازه در حل معضلات اجتماعی و تمدنی استفاده کرده‌ایم‌؟ آیا ما علم را تنها شامل علوم دینی می‌دانیم یا برای علوم دنیوی هم ارج قائل بوده ایم؟ آیا در تمدن اسلامی‌علم در انحصار طبقه خاصی بوده است یا آن را توده ای و مردمی‌کرده ایم؟‌ برای خرافه‌هایی که جای علم را در طب و نجوم گرفته بوده چه اندازه حرمت و قداستی قائل بوده ایم و چه قدر با آن درافتاده ایم؟‌ تعریف ما از یقین علمی‌چه بوده است؟‌ آیا برای فلسفه بیشتر حرمت قائل بوده ایم یا برای علم؟‌ آیا این تفاوت نگاه به مفهوم دانش تأثیری در زندگی اجتماعی ما داشته است یا خیر؟‌ آیا نسبت دادن راز به جهان طبیعت مانعی برای درک درست آن بوده است یا نه؟ ما باید مفهوم علم و دانش را در تمدن اسلامی‌مجددا مرور کنیم. نقاط قوت و ضعف خود را در ارتباط با این مفهوم بشناسیم. اعتبار دادن به علم، به تبلیغات صوری نیست، به دخالت دادن آن در زندگی تمدنی است. این را باید از مرور صدها کتاب و تألیف دریابیم. آیا چنین بوده است یا خیر؟ چه اندازه؟ برای این کار در این دیدار مروری بر یکی دو اثر مهم در تمدن اسلامی‌خواهیم داشت تا دریابیم مفهوم علم و دانش چه جایگاهی داشته، چه اندازه به درک حقایق علمی‌کمک می‌کرده، و گیر اصلی کار در درک درست از عالم، رسیدن به تازه‌ها، و کمک دانش به خلاقیت‌های تمدنی کجا بوده است. اگر قرار باشد ما کلید این دشواری را بیابیم که چرا در تمدن اسلامی‌در جا زدیم، باید در همین مفهوم دانش تأمل کنیم. در این جلسه ما روی عجایب المخلوقات طوسی تمرکز خواهیم کرد.

بسم الله الرحمن الرحیم. عرض سلام و احترام دارم خدمت اساتید و دانشجویان محترم. کلیاتی را به عنوان مقدمه بیان می­کنم و سپس به صورت موردی، کتاب «عجایب المخلوقات» محمد طوسی را که هم از دید تمدنی و علمی‌و هم به لحاظ زبان فارسی اهمیت دارد را مرور خواهم کرد. ضمن مرور کتاب، متوجه خواهید شد که کتاب از کدام زاویه مورد توجه قرار گرفته است و چقدر برای ما مهم و لازم است که درباره­ی آن تأمل کنیم.

بحث­هایی که در مورد انحطاط تمدن اسلامی‌است، معمولاً دو دسته است: دسته­ ی اول بحث­هایی که مربوط می­شود به فرهنگ و به خصوص مربوط می­شود به بحث علم و تولید آن و گردش تولید علم و دشواری­هایی که دارد و دسته­ ی دوم بحث­هایی است که مربوط می­شود به حوزه­ ی تمدنی و به خصوص عوامل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی. در بخش دوم مطالب فراوانی گفته شده است از جمله: جنگ­های داخلی، اختلافات فرقه­ ایی، حملات خارجی، جنگ­های صلیبی، نظام سیاسی از هم گسسته، نظام سیاسی ملوک الطوایفی، نبودن یک تمرکز سیاسی و طبعاً نبودن عِمران (به اصطلاح ابن خلدون) و آبادانی. سخنی که ابن خلدون دارد این است که رشد علم و صنعت به اعتبار محصول پیشرفت علم، در گرو این است که مردم زندگی خوبی داشته باشند، آبادانی همه جا باشد، پول و ثروت وجود داشته باشد، فرصت کافی برای بحث و بررسی مسائل علمی‌مهیّا باشد و در نتیجه بازتاب مناسبی روی بخش­های دیگر زندگی داشته باشد. بین این دو دسته و اینکه کدام یک مقدم و کدام یک مؤخر است، خیلی بحث شده است. مشکلات ما در مورد مسائل علمی‌و فهم مسائل و فهم جهان بیشتر و مقدم است یا مشکلات سیاسی اجتماعی­ مان بیشتر بوده و آن­ها به ما ضربه زده است؟

هر دو بخش در دوره ­های مختلف تاریخی تفاوتی نمی­کنند، اما از زاویه ­ی انحطاط، این بحث وجود دارد که ما مدارسمان را از دست دادیم، علم را از دست دادیم و خوب نفهمیدیم، کار دقیق و متمرکزی را روی مسائل علمی‌نکردیم یا اینکه به دلیل ضعف حکومت­‌هایمان و عمران، نتوانستیم شرایط مناسبی را برای  پرورش فرهیختگان و عالمان فراهم کنیم تا آن­ها بتوانند در علم پیشرفت کنند و ما دارای یک تمدن خوب و جدی باشیم. بحث من راجع به قسمت اول است.

کسانی که به این بحث­ها می­پردازند، مقداری تحت تأثیر نظرات اجتماعی و بحث­های فلسفی تاریخی و قدری نیز سیاسی کار هستند. آن افراد عمدتاً تمایل دارند علایق و خواسته­‌هایشان محقق شود؛ تحت تأثیر موج­هایی هستند که این موج­ها داخل جامعه می‌­آید. اینکه من یک کتاب خاصی را انتخاب کردم، به این دلیل است که ما باید نسبت به وضعیت گذشته ­مان یک وارسی بسیار دقیقی داشته باشیم. ما بیشتر به مباحث تاریخی پرداختیم، اما بحث تاریخ علم و فلسفه علم را کلاً کنار گذاشتیم.

حقیقت این است که ما یک چنین بحث­هایی را بعد از قرن چهارم و پنجم از طریق افرادی نظیر: فارابی، ابن سینا و خواجه نصیر به انجام رساندیم و بعدها نیز به صورت تکراری و بدون خاصیت به آن پرداخته­ ایم. اکنون نیز، بحث تاریخ علم و فلسفه علم، در کشور ما به شکل محدودی مورد توجه قرار می­گیرد و مانند بحث­های تمدن اسلامی‌به یک بحث تقریباً سیاسی تبدیل شده ­اند. اولین بار در کشورمان، جناب دکتر نصر مقداری این بحث­ها را مطرح کردند. دکتر نصر از روی علایق و گرایشی که داشت، انجمن حکمت را ایجاد کرد و در دانشگاه شریف این رشته تأسیس شد. در این اواخر، فقط انجمن حکمت یک قدری به این مباحث پرداخت و همچنین مؤسسه تاریخ علم دانشگاه تهران. الآن، در این بخش­ها، اصلاً هدف ما آسیب شناسی نیست. هدف ما تعریف و تمجید از خودمان است. پی در پی به این بحث­ها ارجاع می­دهیم، برای اینکه بگوییم ما آدم­های خیلی مهمی‌بوده­ایم و خیلی سطح فهم­مان بالا بوده است. به عنوان مثال، خود ما در کتابخانه یک کتاب منتشرکردیم و اسم چندین هزار کتاب پزشکی را با نسخه­‌هایش یاد کردیم، اما نود و پنج درصد این کتب باعث خجالت است؛ به این معنا که وقتی به کتب­ نگاه می­کنید اطلاعات مهمی‌درونشان نیست. در واقع، آن کتب یک مشت خرافات است که به عنوان دانش پزشکی موجود است یا در کتب نجوم نیز بیشتر تنجیم و احکام النجوم به چشم می­خورد. آمار می­دهیم که ده هزار کتاب پزشکی داریم، اما بندرت کتاب­های خوبی بین آن­ها داریم.

آقای محقق، چندین بار، بحث تقسیمات علوم را مطرح کردند و جزء معدود افرادی هستند که شاید بسیار جلوتر از دیگران روی این مسئله کار کرده ­اند. جناب دانش پژوه، در مورد تاریخ منطق در ایران یک مقدار کار کرد. ما در مورد تاریخ پزشکی نیز تا اندازه­ای کار کرده­ ایم، ولی از نگاه فرهنگی در بحث­های تاریخ اقتصادی­مان و تاریخ اجتماعی­مان مطلقاً کار جدی­ای نکرده ­ایم و از زاویه بحث­های معرفت شناسی و بحث­های علمی‌به آن­ها توجهی نداشته‌ایم. با افتخار می­گوییم که در قرآن (طبق آمار رُزِنتال) ۷۵۰ بار مفاهیم مختلف علمی‌به­ کار رفته است، یعنی از ماده­ ی  قلب و عقل و علم و انواع چیزهای دیگر و روایات زیادی نیز در این مورد داریم.

اگر بحثمان را از پایه شروع کنیم، باید گفت که ما تمجید و ستایش از علم زیاد داریم، اما این مشکل ما را حل نمی­کند و پاسخ ابهاماتی که در علم داریم را به هیچ وجه نمی­دهد. کسی با توصیه راهش را ادامه نمی­دهد، اما ممکن است با توصیه شروع کند. آنچه می­تواند با آن راه را ادامه دهد، چیزهای دیگری است و متقاعباً باید راهی را ادامه دهد که این راه سریع باشد. این­طور نباشد که ظرف هفتصد یا هشتصد سال ما نتوانیم از یک معلومات اندکی که یونانیان به ما داده ­اند یک قدم آن طرف­تر بگذاریم یا اگر می­گذاریم در حد بسیار ناچیز باشد. به این موضوع توجه کنید که اروپایی­‌ها از متون پیشینیان خیلی استفاده کردند، اما دوباره ما وارث معلومات یونانی­ها شدیم و همه چیز را -با یک مقدار معلومات اضافی ­تر- بازگرداندیم. اینکه چقدر توانستیم در حوزه­ی فهم این­ها از این دایره­ها خارج شویم و حصارها را بشکنیم و پیشرفتی داشته باشیم، چیزی است که قصد دارم در مورد آن صحبت کنم. نمی­خواهم بگویم واقعاً در حد صفر است، ولی بحثی است که باید بعد از تأمل روی این متون به آن توجه کنیم و به آن برسیم. ما آدم­های نادر نیز داریم. همیشه نباید افراد نادر را با جریان­های فکری­ مان اشتباه بگیریم. ابن حزم یک فرد اندولسی است و در مجموعه­ ی تفکر اسلامی‌جایگاه والایی دارد. عقل نقادی او بسیار قوی است. بسیاری معتقدند که سخنان ابن خلدون برگرفته از سخنان ابن حزم است. حدود پانزده سال قبل، مقاله­ ای در مورد روش تحقیقِ ابن حزم در تاریخ نوشتم. ابن حزم بحث­های جهان­ شناسی و طبیعت شناسی هم دارد. در کل، ابن حزم آدم شاخصی است.

ابن خلدون، این موضوع را که ما تصور می­کنیم در مغرب و اندلس سطح دانش در همین حد بوده است را قبول ندارد و معتقد است که به دلیل کمبود آبادانی در مغرب اندلس، پیشرفت نسبت به شرق خیلی عقب ­تر و سست­ تر است. وقتی ابن خلدون تصوراتش را نسبت به جامعه و تغییرات و انقلاب بیان کرد، حتی یک وارث شایسته نیز نداشت تا عقایدش را به درستی درک کند و گسترش دهد. اولین نشانه ­های تغییر در افکار مسلمانان که به دلیل ارتباط با غرب ایجاد شد، در قرن ۱۳ است. همان­طور که ما یونانی­ها را به اروپایی ­ها معرفی کردیم، آن­ها ابن خلدون را به ما معرفی کردند. آن­ها به ما گفته ­اند که ابن خلدون چه کسی بوده است و الاّ ما تصور روشنی از او نداشتیم. افراد نادر دیگری نیز وجود دارند.

به عنوان مثال، ابوریحان یک شخصیت نادر در تاریخ علم کشورمان است. وقتی ابوریحان یک خط و جریانی در نجوم یا ریاضیات یا دین­ شناسی مقایسه­ای شروع می­کند، شما نمی­توانید حتی چهار جانشین برای ادامه دادن آن خط و جریان پیدا کنید. هنوز هم متن ­هایی کشف می­شود که مهم است و هنوز هم در مخطوطات ما، میان کتاب­ها، گاهی آدم­های شاخصی پیدا می­شوند.

در قرون چهارم و پنجم ما از حصار فلسفه­ ی ارسطویی خارج نشده ­ایم؛ طب بقراطی و جالینوسی همچنان سلطه ­اش را تا آخرین مرحله حفظ کرده است و نتوانستیم کاری کنیم. هیئت، همان هیئت بطلمیوسی ساده­ای است که جز کسوف و خسوف هیچ چیز دیگری را به طور دقیق به ما نشان نمی­دهد. معلوم نیست که چرا در قرن چهارم و پنجم، در علم جغرافیا خیلی رشد کردیم. انصافاً نقشه­‌های خوبی کشیده شده است. مجموعه اطلاعات نجومی‌ما را کنار هم بگذارید، به اندازه­ ی یک تلسکوپ نیست. ما به نقطه ­ای نرسیدیم که راه تازه­ای را باز کنیم. آمار دادن فایده ­ای ندارد، مهم این است که چقدر حرکت آن افراد نادر، جنبه ­ی عمومی‌و توده­ای پیدا کرده و رواج پیدا کرده است.

حدود ده تا پانزده سال پیش، دکتر آرامش دوستدار، کتابی تحت عنوان «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» را نوشت. آرامش دوستدار فردی سیاسی بود و کارها و سوابق او را می­شناسید. در آن کتاب آمده بود که در نظام دینی جایی برای تفکر نیست، یعنی شما به مجرد اینکه آدم متدینی هستید فکرتان باز نخواهد شد و راه به جایی نخواهید برد. نتیجه ­ای که از این کتاب گرفته می­شود این است که ما متهم هستیم. متهم هستیم به اینکه اوضاع ما در هزار سال گذشته به شکلی بوده که ما به خاطر تحکم آرای کلامی­ مان، به خاطر آرای فلسفی­مان که مارک دین به آن چسبیده می­شود، بسط روش­های دین­ شناختی‌مان به روش­های جهان ­شناختی ­مان و تعمیم آن­ها و عدم جرئت در تأمل جدی در نظام آفرینش زیرا احتمال می­دادیم منتج به حرف­هایی می­شود که برایمان قابل قبول نباشد. یک مجموعه از عوامل مانع از آن شده است تا ما راهی در تفکر پیدا کنیم و به اشتباهات خودمان اعتراف کنیم. دقیقاً باید روشن شود که چرا ما پیشرفت نکردیم یا به عکس. ما تفکر ارسطویی را آوردیم و بهترین نوع برهان را قیاس شکل اول گرفتیم. اساساً نظام معرفتی ­مان را از عالم بر روی شناخت کلیات گذاشتیم و گفتیم کلیات جنبه­ ی مثالی دارند و ترجیح دارند و آن­ها مفاهیم اصلی عالم ­اند. به هیچ عنوان به استقراء توجه نکردیم و آن را ناقص دانستیم. در پی آن بودیم تا به یک نحوی عالم را با رمز و راز بشناسیم و مرتباً ملاحظات دیگری داشتیم. باری، ما فرارمان از حرف­های داروین به این دلیل بود که شأن و شخصیت و کرامت انسان را در حد میمون تقلیل ندهیم. بعدها اشخاصی پیدا شدند مانند مرحوم آقای مشکینی و مرحوم سحابی و دیگران که یک مقدار این موضوع را برای ما طبیعی کردند. نه فقط ما، مسیحیان هم در اروپا همین معضل را داشتند. داستان علم و دین، در تاریخ علم، یک فصل بسیار مهم است. مقصودم این است که ما باید به این ابهام پاسخ دهیم که بحث امتناع تفکر به چه شکلی است؟

مثال­هایی هست که نشان بدهد آدم­های متدینی نیز وجود داشتند که دارای تفکر باز بوده ­اند. در تاریخ علم غرب، باید نشان دهیم که کشیش­ها در کشفیات جدید چه سهمی‌داشتند. کاشف علم ژنتیک یک کشیش است. آن­ها با ما فرقی نمی­کنند، شاید حتی از یک جهت از ما سخت­گیرتر نیز بوده­ اند. باید همه­ی این­ها، در یک عرصه ­ی خیلی وسیع­تر رویشان کار شود. به هر حال حمله ­ی غزالی به تحصیل و علم و استدلال، صدمه ­اش بیشتر از حمله مغول نبوده است؟ ما باید فکر کنیم، وقتی این­چنین تصوفی آمده و همه­ ی دنیای ما را گرفته است، اینکه اصلاً با حمله­ی مغول قابل قیاس نیست. حمله­ی مغول در متن فرهنگ ایرانی اسلامی‌محو شد و خیلی از مغول­ها مسلمان شدند و با ساخت مدارس، کمک به ترویج علم در ایران کردند. در مورد تحکمی‌که خلفا روی سخنان جدید (بحث­های مربوط به حریت حرف زدن و فکر کردن) داشتند باید تأملی کنیم.

در فلسفه­ ی صدرایی، بحث معرفت شناسی خیلی مهم است. به عنوان مثال، در فلسفه ­ی صدرایی از وجود ذهنی گفته می­شود. وجود ذهنی و بحث­های پیرامونِ آن،  هیچ مشکلی را حل نمی­کند، یعنی از این حیث که مثلاً در بحث­های معرفت­ شناسی، شما چگونه با این دنیایتان برخورد کنید، واقع نمایی تفکر چه چیزی است؟ از زمانی که دکارت این بحث­ها را مطرح کرد و دیگران بحث­های او را ادامه دادند، ما خواب بودیم. ما مفهوم علم را، به طور کلی، جزء دو اصطلاح در بخش مباحث مربوط به وجود، به آن توجهی نکردیم. حتی تا سی چهل سال قبل هم بحث­های مربوط به هرمنوتیک و این­ نوع مباحث را جدی نمی­گرفتیم. مرتباً می­گفتیم که این بحث­ها، از مسیر گفتمانی خارج است و در معرفت­ شناسی جایی ندارد. امروز همه با هم مسابقه گذاشته­ ایم تا بیشتر این­ها را بفهمیم و البته نقادی کنیم. ما گرفتار یکسری ایده­‌هایی بوده­ایم. در قم، مرکزی برای فیزیک اسلامی‌و شیمی‌اسلامی‌درست شده بود و به طنز، تراکتورسازی اسلامی‌می­گفتند و حتی هم اکنون نیز آدم­‌هایی هستند که پیگیر این قبیل بحث­ها هستند. ما علم را شرقی و غربی­ کرده ­ایم و با تعبیرهای بومی­سازی سخنانی را به زبان آورده ­ایم. باید روشن بشود که تجربه­ ی تاریخی­مان، چیزی را به ابهامات اضافه می­کند یا یک موضوعی را روشن می­کند. مردم برای برآورده کردن نیازهایشان، به هر طریقی علوم را کسب می­کنند تا زندگیشان را جلو ببرد؛ منتظر نمی­مانند که مراکز دانشگاهی در این عرصه کار کنند. شک نکنید که صنعت­گرهای غیر تحصیل­کرده­، به دلایل تجربی، نقششان کمتر از تحصیل کرده­‌ها نیست. کما اینکه بخشی از معلومات و داده­‌های علمی‌دنیای قدیم نسل به نسل بین خانواده­‌ها منتقل می­شد (از پدر به پسر) و آن­ها این اطلاعات را (که تمام عرصه­‌های علمی‌را در برمی­گرفت) نگه می­داشتند. این­گونه نیست که وقتی این بحث­ها مطرح می­شود ما عقب بیفتیم. عقب افتادن ما در یک جای حساس­تر می­باشد و آن جایی است که انقلاب علمی‌اتفاق می­افتد و ما در خرافات خودمان پا برجا مانده­ایم. چرا ما متون قدیم­مان را که سرشار از حرف­های بی­سر و ته بود را مکرراً در دوره­هایی طولانی تدریس کردیم و چرا راه علمی‌که با عمران و آبادانی همراه باشد را طی نکردیم؟ مشکل این فهم ما کجا بوده است؟ در این سی سال، ما هیچ توجهی به این بحث­های معرفت ­شناسی و فلسفه علم نداشتیم و الآن نیز تقریباً، خیلی از بخش­های آن از روی ترجمه ­هاست و نسبت به این­ها بی­توجه هستیم.

از طریق مرور این کتاب (عجایب المخلوقات)، برای ما آشکار می­گردد که در قرن ششم چه بوده است. قرن ششم حاصل تمدن اسلامی‌است. در قرن چهارم، بحثهای علمی‌با جدیت شروع شد. آدم­های خیلی بزرگی در نظامیه بغداد بودند. خواجه نظام الملک تعصب زیادی داشت برای اینکه قبل از هر چیز، همه را تحت تابعیت فقه خاص و فکر خاص کند، مخصوصاً نسبت به شیعه و حتی معتزله که یک حریتی در مقوله­ ی تفکر داشتند و به هر حال می­توانستند سهم جدی­تری در تولید علم و گردشی که منجر به تولید علم بشود، داشته باشند. نمی­توانم بگویم که واقعاً این آدم­ها خیلی سهم داشتند. خوارزم نیز یک درخشش چند ساله در زمینه­ ی تولید علم دارد و بعد از آن همه چیز تمام می­شود. از ویژگی­های این کتاب، این است که دایره المعارف است. ما یکسری کتاب­ها در تمدن اسلامی‌داریم که حاصل کارهایی از قرن چهارم و پنجم است تا اینکه در سال ۵۶۰ هجری این کتاب تألیف شده است.

کتاب­هایی هستند که ما به آن­ها کتاب­های چند دانشی می­گوییم و دایرهالمعارف ­اند. این نوع کتاب­ها نیز انواع و اقسامی‌دارند. بعضی از آن­ها بیشتر در مورد تقسیم علوم هستند مثل: مراتب العلوم­، ابجدالعلوم؛ این­گونه کتب کوشش کرده­اند تا از هر علمی، بهترین و ناب­ترین اطلاعاتش را بگیرند و طبقه­ بندی کنند. از روی این­ کتب می­توانید حدس بزنید که دانش ما چه چیز بوده و در چه حدی قرار داشته است.

برای چه دایرهالمعارف می­نویسند؟ برای اینکه بگویند الآن اطلاعات ما در مورد این شهر این­ها است. نمی­خواهند چیزی را بیشتر از این روشن کنند، می­خواهند حرف­هایی که تا حالا زده شده را جمع کنند. در کشور ما دایره­المعارف­ نویسی تبدیل به مرکز پژوهش شده است. فکر می­کنند همه­ی دانشگاه­ها را باید ضعیف کنند، همه جا را تعطیل کنند، پول­ها را صرف دایرهالمعارف کنند و آنجا بنشینند و تحقیق کنند. مگر در دایره المعارف با ۵۰ یا ۱۰۰ آدم چه کاری می­توان کرد؟ دایرهالمعارف آن محصولی است که هر کسی در هر علمی‌که کار کرده است آخرین محصولش را آنجا می­گذارند. نوعی اغتشاش فکری در دایرهالمعارف ­نویسی­ مان وجود دارد. اما این کتاب عجایب المخلوقات طوسی به غیر از دایره­المعارف نویسی، یک نگاه خاصی هم به عالم دارد. عجایب المخلوقات، یعنی حوادث خیلی از رویدادها، پدیده­‌ها، حیوانات، ستاره­ها و … که یک حرف­های شگفتی پشت سرشان است، به این معنا که این­ها دنیا را به یک نوع خاصی می‌­بینند و این کتاب­ها خیلی مقبول و مورد توجه است. مثلاً در این­ کتاب گفته می‌شود که یک حیوانی با این مشخصات در جایی از چین زندگی می­کند. یک تصوری از عالم به شما می­دهد و بعد هم در دایرهالمعارفش توجیه می­کند. می­گوید من عجایب جهان را به شما می­گویم تا معرفتتان نسبت به پروردگار بیشتر شود. این کتاب نوعاً از قول افراد است و از اساس بی خود است و خود نگارنده­ ی این کتاب نیز اعتراف می­کند که، این­ها خرافه است و به صِرف گفتن من باور نکنید که این­ها درست است.

کتابی تحت عنوان «تحفته الغرائب» که به تازگی چاپ شد و از بهترین کتاب­ها در زمینه ­ی جهان­شناسی و طبیعت­شناسی است. این کتاب اثر محمد ابن حاسب طبری است که منجم است. در این کتاب نیز این نگرش هست که دنیای شما، یک دنیای بسیار شگفت ­انگیزی است که خیلی منظم نیست، به این معنا که در یک جاهایی از آن، پدیده­‌های غیر متعارف وجود دارند و اهمیت دنیا نیز به همین خاطر است. این کتاب بخش­هایی مانند: جواهر­شناسی، حیوان­شناسی، نجوم و فلکیات، پزشکی دارد و گاهی نیز حالت بین رشته ­ای پیدا می­کند. در این کتاب به یک باره، نجوم با پزشکی مخلوط می­شود و این  از آن بخش­هایی است که آدم تعجب می­کند. کتاب « الحیوان»، یک کتاب پزشکی است و چاپ موقوفات افشار است و برای قرن هفت هجری است. سرتاسرکتاب الحیوان، یک کلمه­ ی به درد بخور نیست. تمام پزشکی­ کتاب، حالت­های عجیب و غریب است. فرض بفرمایید که در این کتاب آمده است که اگر چَپَکی سوار الاغ شوید حالتان خوب می­شود، اگر مستقیم سوار شوید دستتان خوب می­شود، اگر در حال راه رفتن، به آسمان نگاه کنید، مشکل شکمتان حل می­شود. این کتاب دست مردم بوده و همین­ کتب منبع این معارفی است که بر اساس آن­ها گفته می­شود: ما در مسائل علمی‌سهم بسیار مهمی‌داریم.

نویسنده ­ی کتاب عجایب المخلوقات سنی است و برعکس سنی­‌های اهل حدیثی، به فلسفه علاقمند شده ­است که این یک پدیده ­ای شگفت است. اشخاصی مثل ابوریحان و ابن سینا یا تحت تأثیر اسماعیلیه ­اند یا تحت تأثیر حرف­های معتزله هستند، مطلقاً با آدم­هایی که با علوم طبیعی کار دارند، آدمی‌که یک سنی خالص باشد پیدا نمی­کنید. طوسی در عین حال، به حرف­های حکما و منجمان توجه کرده است و البته چاره­ای هم نداشته است. باید بدانیم که در کدام مدرسه درس­ خوانده است، رفیق­‌هایش چه کسانی بودند. همه جا می­گوید که من آدمی‌هستم که اخبار و احادیث را قبول دارم، هر چه این­ها می­گویند درست است. او در آغاز کتاب، سخنانی از حکما را می‌­آورد و می­گوید که چون ما احادیثی داریم از افرادی مثل عبدالله ابن عباس (در مورد پیدایش آفتاب و خورشید و ماه) و از کعب الاحبار (که حرف­های او را حرف­های دین می­داند) و از ابن سلّام (که حرف­های او را نیز حرف­های دین می­داند)، من دیگر نمی­توانم از این پیش­تر بیایم.

DSC_1605

او اصطلاح «دایره­ ی تنگ عقل» را دارد. روی اصطلاح «دایره­ ی تنگ عقل» تکیه می­کند و می­گوید که ما در مورد قرآن طبعاً تسلیم هستیم و در مورد حدیث راحت ­تر هستیم، یعنی اگر یک چیزی با علمِ ما مخالفت داشته باشد، می­توانیم توجیه­ قانع کننده ­ای برای آن بیابیم یا اینکه با آموزشی که از قرآن گرفته ­ایم، در مقابلش یک علامت سؤال بگذاریم. اما اینکه راجع به قرآن هم اعتقادمان این باشد که قرآن یک چیزی است که صریحاً بر خلاف علم جدید است، آن را قبول نداریم. باید مورد به مورد مطرح شود و دریابیم که چه توجیهی دارد، به خصوص در این ۱۰۰ سال، در میان روشنفکران مسلمان خیلی محل بحث بوده است که این­ها را، اگر هست یا نیست، چه­ کارش کنیم. بنابراین، توجه کنید که در بخشی از این کتاب، حرف­هایی می­زند و به قرآن نسبت می­دهد که محل تأمل است. بحث­هایی را به اخبار نسبت می­دهد. بحث­هایی را کلی می­گوید. در این کتاب می­گوید که اهل سنت اعتقادشان بر این قرار است که افلاک این گونه­ اند و شما نمی­توانید غیر از این اعتقاد را داشته باشید؛ بنابراین، اگر ما بخواهیم یک مانعی را پیدا کنیم، باید همین جا بایستیم و تأملی کنیم.

مرحوم صدوق در کتاب اعتقادات، احادیث طبی را مطرح می­کند. او می­گوید که آیا این احادیث درست است یا درست نیست. آنچه به عنوان طب قدیم شناخته می­شود، اخباری است که نمی­دانیم کدام یک از آن­ها درست و کدام یک از آن­ها نادرست است. این کتاب­ها برای ناشرها، بازار بسیار خوبی است و مردم هم این کتاب­ها را خیلی می­خوانند و کسی هم نمی­داند که این­ها درست هستند یا نه. در این اواخر، رشته­ ی جدیدی بین طب جدید و طب قدیم ایجاد کردند تا بفهمند که کدامیک از این حرف­ها درست است. شیخ صدوق، -با اینکه خودش اخباری است- هزار سال قبل می­گوید که این احادیث پایه­ای ندارد و او در آخِر کتابش، یک بحث دو صفحه ­ای دارد و به جد، پنبه ­ی این حرف­ها را می­زند. شیخ صدوق همواره راهنمای ما نیست. همیشه افراد پایین­ تری هستند که این اطلاعات را به مردم می­دهند و باید دید که مردم چگونه این مفاهیم را درک می­کنند. وقتی مردم، عقاید و اعتقاداتشان را پای منبر به دست می­ آورند و نه در مدرسه، مجبورند این حرف­ها را قبول کنند. امروزه، انسان­هایی که در مراتب بالای دانش و فهم نیز هستند، این کتاب­ها را در خانه‌هایشان دارند و استفاده می­کنند و هیچ وقت یک پرسش جدی از خود ندارند که این­ها درست است یا درست نیست. در کتاب عجایب المخلوقات آمده است: «آنگاه که مرد در عقل تنگ خود نگاه کند، آنچه بدان نرسد یا نبیند پندارد این خود نیست و قرآن را رد می­کند». می­گوید که این گونه نیست تا فکر کنید که چیزی در دایره­ی عقل تنگ و محدود شما جا نمی­گیرد و می­گویی این قرآن چیست؟ منظورِ نویسنده دیو است. سه پدیده را مطرح می­کند: داستان­های مربوط به جن، داستان­های مربوط به دیو و داستان­های مربوط به غول. بعضی از این داستان­ها­ مربوط به ما ایرانی­هاست، بعضی­ مربوط به هندی­هاست و جن را نیز که قرآن اشاره کرده است. قرآن هیچ تصریحی ندارد که جن با زندگی انسان چه ارتباطی دارد. جن­ها به کمک پیغمبر مؤمن شدند و رفته­ اند. این داستان­ها را نقل می­کند و می­گوید که شما حق ندارید با این­ها برخورد و مقابله کنید.

نویسنده­ ی این کتاب، قبل از اینکه وارد این بحث­ها شود، یک حسن ظنی از خودش نشان می­دهد که این برای ما خیلی خوب است. او می­گوید که موضوعاتی در این کتاب می‌­آورم که چند دسته هستند: «دسته­ ای که آن را شاهدی نباید و ظاهر است»، یعنی این موضوعات قطعی است و یکسری اطلاعات قطعی است، «بعضی آن است که به برهان حاجت افتد و به روزگار دراز حاصل توان کردن، چنانکه طلسم­های روم و اندلس و بعضی آن است که قرآن بدان ناطق است یا محسوس است». نویسنده می­گوید که برای هر کدام، یک علامت می­گذارم، یکی را ظواهر و آن دیگری را بعید می­گذارم و بحث بعدی را صدق می­گذارم (صدق یعنی آن را که قرآن گفته است). «بعضی از شگفتی بود که ذکر آن متواتر بود در کتب­ها»، او می­گوید که یک چیز شگفتی است که همه به آن اشاره کردند و در کتاب­های معتبر نقل شده است. در واقع، ما نمی­دانیم که کتاب­های معتبر چیست که البته بحث مهمی‌نیز است. کتاب­های معتبر برای یونانی­هاست، آن است که حکما و منجمان گفته ­اند و گاهی نیز می­گوید که این­ها دلیل ندارند، ولی شگفت و معروف هستند. «بعضی از عجایب که شنیدم از سیاحان و بر آن برهانی ندیدم قاطع و توان گفتن که این­ها دروغ است»، یعنی به این­ها شبهه وارد است.

نویسنده می­گوید که ممکن است از من بپرسید که چرا این­ها مزخرفات نقل شده توسط سیاحان است و معمولاً نیز دروغ می‌باشند و نویسنده در مقام پاسخگویی می­گوید: این مطالب به گونه ­ای است که نمی­توانیم آن­ها را انکار کنیم. انکار کردن کار درستی نیست و شاید اتفاق افتاده است. بنابراین، بنده یکسری از معارف را که شگرف است، برای شما مطرح می­کنم و حق انکار کردنش را هم ندارم. این معارف تأثیرش را در فکر شما می­گذارد و شما باید این­ها را به عنوان معلومات و به عنوان داده ­های علمی‌که من به شما می­دهم، عجالتاً داشته باشید. می­گوید: «زیرا که این انکار کردن خصلتی شوم است، آدم حق ندارد یک چیز را و لا اینکه مشهور باشد انکار کند». پس یعنی اینکه شما انتظار داشته باشید که من این حرف­ها را در کتاب بیاورم. روایت داریم از کعب الاحبار و از ابن عباس که به طور قاطع به شما می­گویم که این روایات، هیچ سند قرص و محکمی‌ندارند و این­ها را علمای حدیث سال­هاست که پنبه ­اش را به عنوان اسرائیلیات زده ­اند. جهان­شناسی یهودی کاملاً در ما حلول کرده است و مانند همان مرحله­ ای که ما اطلاعات یونانی­ها را گرفتیم، آن­ها به همین شکل تحت تأثیر یکسری اطلاعات حکمی‌قدیم هستند که در خود تورات و تلموت نفوذ کرده است. در داستان­های یهودی، تحت عنوان یکسری توصیه­‌های دینی، وارد دین ما شده است و در توصیه­‌های اهل سنت نیز آمده است. معمولاً ما از اهل سنت این داستان­ها را گرفته ­ایم، چون آن­ها مدارس را اداره می­کرده­ اند و وضع عراق و شام و غیره دستشان بوده است.

در این کتاب آمده است که خداوند یک بخش از عالم را به صورت گاو درآورده، یک بخشی­اش به شکل کرکس درآورده است و در نهایت اقرار می­کند که خودِ این حکما، گاهی این سخنان را قبول ندارند و شما خیلی سخنان این حکما را باور نکنید. طوسی در این کتاب گفته است: «بدان که این جماعت که خود را از جرگه­ ی حکما می­شمارند، از این معانی هیچ قبول نکنند و قیاس کنند با عقل و گویند جان­های اول اینان و آخر اینان در صوری چون گنجد». چگونه ممکن است جهان در صورت یک گاو باشد یا به صورت یک کرکس باشد. در نجوم بسیاری از بحث­هایی که در قرون قدیم هست شکل زندگی آدمی‌است، یعنی جدا از اینکه افلاک شکلی شبیه دب اصغر یا شبیه دب اکبر دارند. بحث خوابگردها و تأثیری که نجوم در زندگی بشر داشت، از قدیم یک آینه­ایی بود از زندگی بشر و مجموعه ­ای از این معارف به دست مسلمانان افتاد و گاهی  نیز صورت حدیث پیدا کرده است. «در خبر است که این ملک الموت استاده است و پیش وی درختی و به عدد هر جانوری بر آن برگی و بر هر یکی نام شخصی نوشته و هرکه برگ زرد گردد حربه­ ای دارد بر آن زند، برگ فرو افتد و مرد جان دهد»، طوسی می­گوید که این حرف­ها را زنادیق قبول ندارند. مشخص می­شود که در عالم اسلام، کسانی بودند که باور نمی­کردند که عزرائیل یک درختی در آسمان دارد که هر موقع یک نفر قرار است بمیرد عزرائیل به این درخت ضربه می­زند تا برگه عمر این فرد از درخت بیفتد و طوسی می­گوید: «به حکم اینکه قرآن به آن ناطق است این را قبول داریم». باید گفت که قرآن به هیچ وجه به این تعبیر ناطق نیست. او این را از حدیثی نقل می­کند که ما نمی­دانیم این حدیث در کجا گفته شده و چه کسی گفته و آیا درست است یا نه. طوسی می­گوید: «و قرآن چون برای اهل اسلام است جز به آن اعتماد نکنیم». طوسی می­خواهد کتابی داشته باشد که درونش اطلاعات کاملی (دارای سخنان موافق و مخالف) باشد و به قول خودش، «جام گیتی نمایی» باشد. «این مقدار گفته آمد از مذهب اهل حدیث به اختصار و ما یاد کنیم اَقاویل حکمای سلف در ملائکه، مواضعشان تا بی خبر نباشی».

بعدِ صدها سال همچنان بحث بر سر این است که رابطه­ ی بین دین و علم به چه ترتیبی است. در علوم پزشکی و طبیعی قادر نیستند که یک عده ­ایی آنجا بیایند. چیزی به عنوان طب سنتی آوردند و باید بگویم که به زور دارند تلقین می­کنند. در علوم انسانی با یک نگاه شگفت ­تری در حال وارد شدن هستند، در حالی که مبانی­ اش روشن نیست. ما واقعاً نمی­دانیم، شناخت یک پدیده ­ای مثل جامعه، آن­گونه که ابن خلدون شناخته است، چقدر ما باید اطراف این، یک نگاه دینی داشته باشیم. آدم نباید هراسی داشته باشد که یک کسی متهمش می­کند یا متهمش نمی­کند. نباید عشق بی­ جهتی داشته باشیم که یک مجموعه ­ای را، بزرگتر از حدی که است نشان دهد و یک انتظار ماورایی داشته باشد؛ می­تواند هر کجا که لازم است، خطوطش را تبیین کند و آن مسیر را برود. «بدان که مذهب اهل سنت آن است که این قطب­ها و افلاک و اجرام عالیه از بهر فنا آفرید و باقی جز آفریدگار نیست و مذهب دهریان این است که این ملائکه و افلاک باقی­اند». دوباره بحث بر سر این است که دنیا نمی­ماند و این، نشان دهنده­‌ی اعتقاد دهریان است که می­گویند: این جهان باقی است.

 «گویند بر کوه قاف ملکی است سروی مانند، گردن دراز دارد». در مورد افلاک، این سخنان را یک­ یک شروع می­کند گفتن و البته این­ها را به عنوان دین نمی­گوید. اینکه ما هیئت بطلمیوسی یا جهان شناسی ارسطویی داریم، یعنی ما هنوز در جوهر عَرَض مانده­ ایم. این بحث وجود دارد که ما یک چهارچوب­های فکری را در بعضی از بخش­ها یا در اغلب بخش­ها گرفتیم و این چهار­چوب­ها به دست و پای ما قفل زده است و اجازه­ ی تحرک به ما نداده است. این اواخر، سفر­نامه­ ا­ی از یک روحانی بسیار متدین و تیز فهم را چاپ کردم و این سفرنامه تقریباً مربوط به سال ۱۳۱۵قمری یا به عبارت دیگر، سال ۱۲۷۵ شمسی می­شود. این روحانی از اصفهان راه می­ افتد و به مشهد می‌رود. او از وسط کویر سفر می­کند. سپس از مشهد راه می‌­افتد و به قوچان می­رسد. به عشق آباد و ترکمن باشی می­رود. زمانی که وارد سرزمین روس­ها می­شود، قطار، ماشین، اسب آهنی، دوچرخه و … را می­بیند. تمام فکرش سقوط می­کند و همین طور عاجز می­ماند که این تغییرات و این تفاوتی که بین ما و این­ها است، در چه چیزی است. همین آدم سوار بر شتر و اسب و الاغ بوده و از وسط کویر، یعنی از نائیین به سمت سبزوار رفته و طی مسیر بی چارگی­‌ها و مصیبت­هایی را تحمل کرده است. وقتی به استانبول می­رسد، می­بیند آنجا دنیای دیگری است و مرتب از خودش سؤال می­کند که آن جامعه­ ی ما بهتر است یا اینجا؟ گاهی از آن­ها تعریف می­کند و بعد می­گوید که البته کشور خودمان بهتر است، زیرا نجسی و پاکی رعایت می­شود و آدم می­تواند دو رکعت نمازش را خالصانه بخواند. او فکر نمی­کند که می­تواند هم آن را داشته باشد و هم این را داشته باشد. او این پرسش را از خودش نکرد که چرا وطنش و مردمش در آن نقطه قرار گرفته ­اند.گاهی هم دلش را خوش می­کند به یکسری سخنان بی ­ربط مانند: همه­ ی این­ها  فاسد و حرام زاده ­اند و از این قبیل حرف­ها. این روحانی روزگارش سیاه می­شود تا از مدینه برگردد و به نجف برسد.

طوسی می­گوید که من از کتاب بابل نقل می­کنم. این تعبیر بسیار عجیبی است و من نمی­دانم که جای دیگری هم هست یا نه، یعنی ستاره شناسی بابلی، هنوز هست؟ نویسنده­ ی کتاب می­گوید که بعضی از حرف­ها برای قصه ­خوانان است. باید توجه کرد که یک مشت از این سخنان جهان­شناسی را قصه­گویان می­گویند. «و بعضی از قصه­ گویانِ مقلده گویند آسمان اول از زر آفرید آسمان دوم از سیم و سوم از یاقوت و می­شمارند از این جنس». سپس قضاوت می­کند که این حرف­ها درست نیست. دوباره گرفتار سخنان کعب الاحبار و عبدالله ابن عباس می­شود و نمونه ­هایی را به عنوان بحث­های دینی نقل می­کند.

 یک بحث در نجوم همیشه بود و این­ها نتوانستند از این بحث نجات پیدا کنند. این بحث بود که خدا چقدر تأثیر دارد و افلاک چه مقدار تأثیر دارند، یعنی بحث احکام نجومی‌و سعد و نحس ایام بود و اینکه قمر در عقرب است یا نیست. هزار جزوه کتاب پیرامون این مسائل وجود دارد. دیگر اینکه بحث بر سر این بود که قالب باید بماند، یعنی وقتی این نجوم را به زندگی خودت وصل کردی این نجوم نمی­تواند تغییر کند. وقتی بحث قمر در عقرب بوده است شما نمی­توانید بگویید که این نجوم و خرافات مربوط به آن تغییر کرده است. وقتی حرف­های کوپرنیک و گالیله به گوش مردم جان رسید، حتی تا دو سه قرن در ایران اشاره ­ای هم به آن نمی­شود. غرب نیز تا قرن ۱۷ به این­ها اهمیتی نمی­داد. کلیسا راهش را جدا کرده بود و با لیتَ و لَعلَ پیش می­رفت که ببیند چه می­شود، ولی ما در بحث نجوم که پایه­ ی مهم بحث پیشرفت بود این دید وجود داشت که با زندگی اخلاقی و دینی ما منافات دارد، البته همه­ ی دین­دارانی ما این­گونه نبودند که به این مسائل بپردازند. کسانی که با دین عمومی‌مردم سر و کار داشتند نسبت به این مسائل بی تفاوت نبودند. عده­ای از متدینین مخالف احکام نجومی‌بودند و معتقد بودند که خداوند فقط مؤثر در عالم است. بعضی می­گفتند: این­گونه نیست که دو ستاره در کنار هم قرار بگیرند و ما دچار مشکل شویم و یک عده دیگر نظرات مخالف با آن­ها داشتند. به هر حال بخش عظیمی‌از معارف ما، از همین قبیل بحث­ها است. از قدیم الایام این مشکل وجود داشته است. شاه عباس زمانی که می­خواست به ازبک­ها حمله کند، برای تعیین زمان حمله با خودش منجم باشی داشته است. گاهی شاه عباس به این مباحث توجه نمی­کرد و شرایط را در نظر می­گرفت.

 ما هنوز در مورد تأثیر نجوم در سیاست کاری نکرده ­ایم. «در ترکستان هم هستند کسانی که مشتری را معبود می­گویند، کسانی نیز هستند که می­گویند زهره معشوقه­ ی آفتاب است و از وی جدا نگردد و از این جنس خرافات گویند و از آفریدگار می­خواهیم که ما را این خذلان نگه دارد». ما از طریق این سخن پی می­بریم که این حرف­های خرافی، اگر به عنوان حدیث بود قبول می­کردیم، اما این حرف­ها را چون در ترکستان گفته ­اند و آن­ها مشرک­ اند، قبول نداریم.

 داستان حکیمی‌را می­گوید که از زمان حضرت موسی تا زمان مأمون زنده بوده است. نویسنده می­گوید که مأمون کسی را دنبال این حکیم فرستاد و اخباری را گرفت.

«در حدود ترک و کشمیر دو کوه است، در یکی از آنها بت نهاده، آن را خنگ بت خوانند و بر کوه دیگر بتی قرار داده و آن را سرخ بت خوانند. هرگاه آفتاب فرو رود بگریند و چون آفتاب برآید بخندند». در ادامه می­گوید: «اگرچه این حکایت غریب است و در صحت آن نظر است، از قدرت آفریدگار عجب نیست که در آفتاب از این عجایب بیافریند». دیگر اینکه می­گویند: بعضی از علوم برای انبیا است. یک بحث این است که دین را خدا می­دهد و ما در این تردیدی نداریم. به هر روی، قیامت و توحید و مجموعه ­اش، سرنوشتی است که خدا برای ما تعیین کرده است، اما در مورد علوم طبیعی وضع چگونه است؟ از عجایب روزگار این است که شیخ مفید (با همه ­ی عقل و درایتش) می­گوید که تمام علوم و احکام باید از جانب خدا باشد و کاری به ما ندارد. سپس نمونه­‌های عجیبی نظیر ادریس نبی پیدا می­کنند. ادریس نبی معلوم شد به چه روزی افتاد و گرفتار افلاک شد. ادریس نبی منجم شد. او ۲۰۰۰۰۰ شاگرد داشت. هر حرفی را که می­خواهند به کرسی بنشانند، می­گویند این را ادریس نبی گفته و او بانی علم نجوم است. آدم وقتی دیندار می­شود، تمام زندگیش را می­خواهد درون قالب دین ببرد و همواره می­خواهد خودش را خیلی متدین نشان دهد. اینکه خود را دین­دار نشان دهیم، کار خوبی است اما وقتی خداوند ۷۵۰ مورد از مشتقات علم را در قرآن بکار برده است، آیا چنین چیزی از آدم خواسته است؟

«پیش از آنکه وی را رفع کردند به افلاک، کتاب علم نجوم، وی را دادند. ۲۰۰هزار شاگرد داشت و علم افلاک از وی آموختند، بعضی از صفت کواکب و افلاک از ایشان نقل کنند». آگاه باشد که این (نسبت دادن) شیوه­ ی اخباری یهودی است. یهودیان به اسم دین، بایستی همه­ ی دنیا را برای شما تبیین می­کردند و هر چیزی را بایستی می­ساختند و هر چه مصنوعات آن­ها کهن ه­تر می­شود، جدی­تر می­شود و همه­ ی این­ها مبدّل به یک چارچوبی می­گردد که دیگر مجالی به جولان ذهن نمی­دهد. در بخش پزشکی این کتاب آمده است: «چون ماه زیادت می­شود، در امتلاء مغزهای حبوب زیادت می­گردد و آب فحش و خون­ در رگ­ها می‌­افزاید. نویسنده­ ی کتاب، موضوعاتی مثل جزر و مد را متوجه شده است، اما دائماً بین سلامتی شما و آسمان و زمین یک ارتباطی برقرار می­کند. در جای دیگر می­گوید: «بدان که کار کواکب مختصر نیست و علم آن چیزی نیست که آن را منکر توان بودن». نویسنده­ ی کتاب در دو سه جا واقعاً دچار اغتشاش فکری است. از یک طرف می­فهمد که علم، علم است و حکما حرف­هایی زده­ اند که باید روی آن تأملی کند، از یک طرف نیز، در چارچوب­های قبلی خودش مانده است، به خصوص در اینجا با کسانی که می­گویند علم نجوم همه ­اش کفر است مقابله می­کند و می­گوید به هر حال، علم، علم است. بنده اتفاقاً، در این باره، عبارتی که از این کتاب انتخاب کرده بودم و ابتدای مقاله­ ام آورده ­ام این است: «از این اَشکال، حکایات گویند و اهل فلسفه بدان خنده ­اند گویند که دیو لطیف باشد و آدمی‌کثیف نتوان دیدن و بدان ماند که انکار کنند به دیدن ملائکه ( یعنی اینکه فلاسفه بی­دین هستند و از نظر آن­ها ملائکه را نیز نمی­توان دید) مادام که دیو را نتوان دیدن ملائکه لطیف­ ترند از دیو و این انکار سر به کفر دارد». در یک عبارت دیگری می­گوید: «بدانکه کار کواکب مختصر نیست و علم آن چیزی نیست که منکر توان بودن»، به این معنا که اگر کسی منکر شود نجوم علم است اشتباه می­کند. نویسنده بالأخره می­فهمد که یک اطلاعاتی وجود دارد، اما نمی­دانیم که این اطلاعات چگونه باید تجزیه و تحلیل شود. طوسی در کتاب نقل می­کند که می­گویند: زحل طبیعتش نحس است، زهره طبیعتش طرب انگیز است، مریخ طبیعتش قتال و جنگ برانگیز است، مشتری علم افزا و سکون ده است. «ما گوییم این معانی آفریدگار داند و این حکم کردن مسلم نیست». نویسنده مثال می­زند و می­گوید: «یک درویش برهنه ­ی فقیر در سرما چنان بر خود می­لرزد که زحل از آن در شگفت ماند». نویسنده (با علمِ به اینکه زهره طرب انگیز است) می­گوید: «اگر این درویش را جامه دهند و نیز دینار بدو دهند اینقدر طرب در او ایجاد می­شود که نمی­داند چه کار کند».

این­ها متن­هایی است که ما در تاریخ علم­مان داریم. ما تا خودمان را نشناسیم و تاریخ و نقاط ضعف را ندانیم، امکان اینکه تغییری کنیم وجود ندارد.

«آنچه گوید قتاله است بر صورت فلان مسلم نداریم کی [=که] بر فلک صورت اَمرَد و پیر نبود و آنچه گویند بر طریق تقریب گویند نه به تحقیق». ما در این کتاب می­توانیم اصطلاحات علمی‌را کاملاً دربیاوریم. «عجب دارم از عقل حکیمی‌که این مقدار نداند که در کتابی آورده­ اند از پس جَعید (ستاره جید یا جعید) پیری است». می­گوید «عجب دارم از عقل حکیمی‌که این قدر نداند که کسی چگونه طریقت شد وی را کی جامه کهنه است یا نو، آنچه گوید عصا در دست، عصا را چون دید که وی در دست دارد و به این عصا که را می­زند»، عصا برای زدن است وقتی هست پس این پیر مشغول زدن چه کسی است؟ نمونه­‌های دیگری می‌آورد، «گفته­ اند یک برجی نر است و یکی ماده است»، نویسنده می­گوید که این­ها همه ­اش مجاز است و هیچ کدام از آن­ها حقیقت نیست و این­ها جزافات و خرافات منجمان است. در مورد باران بحث می­کند که این­ها را خدا می­فرستد یا اینکه این­ها سیستم عالم است. «این مقدار عجایب چشمه­‌ها و نهرها گفته آمد از گفتار حکما و آنچه شنیده ­ایم  یا در کتاب­ها یافته­ ایم هرچند که ما را بر برهان قاطع نبود آوردیم، آنچه یافتیم نقل کردیم و بدان که اهل سنت بر آن­اند که آفریدگار زمین را از کف دریا آفرید و کوه­ها از موج آب و منجمد می­شد و کوه­ها می­گشت و اصل زمین از حجر است آنگه تین شد». در ادامه اطلاعاتی راجع به جواهر و انگشترها و اینکه خاتم­‌ها و جواهرات از کجا آمده­اند، می‌آورد و یک تعدادی از این­ها را می­گوید که مربوط می­شود به حیوانات و این نوع چیزها و شروع می­کند به تمسخر که: «ما این چند خاتم یاد کردیم اگرچه عقل قابل این نباشد که صورتی کردن خروسی بر سر وی هیچ معنا ندارد و از هیچ وجهی فایدتی نمی­بینم در آن اما به حکم اینکه حکما را عالم ­تر از خود می­دانیم، استخفاف به قول ایشان روا ندیدیم و چنان که گفته و نوشته بودند ایراد کردیم.

 در بخش جغرافیا نیز همین طور است. راجع به شهرها، عجایب و غرایبی گفته شده است، بدون اینکه دقتی کنند. ملا خلیل قزوینی که دانشمند دوره­ی صفوی بود، عبارتی از او نقل شده است که تمام این سخنان را مسخره می­کند. این دانشمند می­گوید: «من اغلب اوقات لباس جدید را در ساعت عقرب می­پوشم و هرگز به این سبب آفتی به من نرسیده است». می­گوید که خلاف تمام این احکام نجومی‌عمل کردم. «اگر در اول سال، تقویمی‌از تقویم­های منجمان بردارم و هر حکمی‌که او در مورد آن نوشته است، نقیض آن حکم را بنویسم و در آخر سال ملاحظه نمایند، البته احکام تقویم من بیشتر به صحت پیوسته است تا آن­ها».

 همین نویسنده می­گوید: «از عهد اسکندر نقل کرده ­اند که در سال ششصد و دوازده دنیا به پایان می­رسد و همه جا را آب می­گیرد. می­گوید که آن سال و سال قبلش خشکسالی بود و یک قطره هم آب از آسمان نیامد و به طورکل همه چیز خلافش اتفاق افتاد و آب دجله کم شد و زمین بابل که قطب عراق است خشک شد». بحث دیو را مطرح می­کند که می­گوید توجه کنید که بعضی از این­ها از طریق مثل است، بعضی دیگرش راست است و اینکه بودند متکلمینی که با بی ­رغبتی با این­ها برخورد می­کردند و می­گفتند که این­ها خیالات و سودا است. در مورد دیو می­گوید که دیو درست است، اما قصه­ ی رستم درست نیست که هفت خوان را رد کرده و به نجات کیکاووس رفته است. «اما آنکه گفتند دیو سپیدی کیکاووس را بگرفت و لشکر وی را کور کرده و رستم زال بیامد و دیو سپید را بکشت، دروغ است هیچ کس دیو را نتواند کشت».

 من این یک بیت شعر را در تاریخ بغداد دبیثی، در زمان تألیف همین کتاب دیدم که واقعاً من را از درون لرزاند. ابن دبیثی که خودش شرح حال نویس است و کتاب تاریخ بغداد او کتاب بسیار مهمی‌است، می­گوید: در مدائن، در خانه­ ی قاضی ابومنصور عبدالحمید ابن محمد، معروف به ابن خطیب بودم که این شعر از اشعارش را خواند:

العلم یرفع من کان متّضعا (علم کسی را که پایین است بالا می­برد)، من قبله فتراه زائد الحال (کسی که قبلا موقعیتش پایین بود می­بیند الان چقدر موقعیتش بالا رفته است).

ان النّصاری عُنوا بالطب فامتُثلت (مسیحیان به سراغ علم پزشکی رفتند و…)، طوعا اوامرهم من غیر اهمال (دستوراتشان بدون اهمال و سستی مورد اطاعت قرار گرفت)، و اهتم قوم بعلم النقد فارتفعوا (قوم دیگری به سراغ علم نقد [اقتصاد] رفتند و بالا رفتند)، و هم یهود و عزّوا بعد اذلال (اینان یهودیان بودند که بعد از ذلت عزیز گشتند)، فهولاء و ان کانوا ذوی ضعه (این­ها اگر در مرتبتی پایین قرار داشتند)، فالعلم حکّمهم فی النفس و المال (اما دانش آنان را در رتبه ­ای قرار داد که حاکم جان و مال مردمان شدند). 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا