برگزیده‌ها
خانه » گزارش، تحلیل، نقد » سفری به بابل؛ روایتی از مسئله‌ی فرسودگی

سفری به بابل؛ روایتی از مسئله‌ی فرسودگی

سید سعید موسوی ثمرین /

در سال ۱۳۹۰ به همراه آقایان یزدان­‌پناه و رفیعی در سفری به بابل با بعضی از وجوه فرسودگی بافت شهری این شهر قدیمی‌آشنا شدم. آقای یزدان­‌پناه گفته بودند که یافته­‌های خود را در قالب یادداشتی تنظیم نمایم. سفرنامه‌­ای که در ادامه مشاهده می­شود شرح این یافته­‌هاست. از آنجا که درگیری پژوهشی با مسأله­‌ی فرسودگی به مثابه یک معضله­‌ی توسعه‌­ای همچنان در اولویت مؤسسه­‌ی مطالعات و تحقیقات مبین است، به نظرم رسید تا این متن را که حدوداً در اواخر سال ۱۳۹۰ نگاشته‌­ام به معرض نمایش عمومی‌بگذارم تا بلکه حیث داستانی آن کمک‌­رسان انتقال ماهیت ثقیل معضله‌­­ی مذکور باشد. 

از همان سال گذشته که با آقای یزدان­‌پناه آشنا شدم قرار گذاشتیم تا پروژه‌­های گروه ایرانیان در نازی­‌آباد و بابل را به من و سایر دوستان نشان دهد. بعد از حدود هشت-نه ماه از همکاری مشترکمان اما هنوز این فرصت مهیا نشده بود. روز چهارشنبه مورخ ۱۴ دی­ماه بود که بعد از رسیدن به دانشکده آقای یزدان‌­پناه زنگ زد و گفت که قصد دارد با آقای دکتر طیب­‌نیا به بازدید از پروژه‌­های گروه در نازی­‌آباد برود. من از خداخواسته پریدم وسط حرف و گفتم که آیا ممکن است من هم بیایم؟ نهایتا ما سه نفر به همراه علی اصغر قائمی‌­نیا (از همکاران گروه) سوار ماشین شدیم و رفتیم نازی­آباد.

دقیقا فردای همان روز یعنی پنج­شنبه قرار گذاشته بودیم که به همراه آقای رفیعی برویم به بابل و تا آنجا نیز از کم و کیف کارهای گروه در بابل خبردار شویم. این قرار در یک هفته پیش منعقد شده بود و من با این­که نزدیک امتحانات پایان ترم بودم فرصت به دست آمده را عنیمت شمرده و دعوت آقای یزدان­‌پناه را رد نکردم. چون اساسا این سفر بیشتر به خاطر آقای رفیعی ترتیب داده شده بود و بدین ترتیب اگر این سفر را از دست می­دادم، احتمال پیش آمدن سفری دوباره در همین نزدیکی­‌ها کمی‌بعید بود. وقتی که سوار ماشین شدیم فهمیدم که آقای احمدی نیز باید به ما بپیوندد. ایشان دانشجوی دکتری در رشته مهندسی کشاورزی بوده و قرار است در پروژه‌­های کشت و صنعت شمال گروه را همراهی کند. در ماشین و در طی مسیر آقای یزدان۲­پناه سعی می­کرد از وقت استفاده کرده و مسایل اصلی را طرح کند. بحث اساسی این بود که آقای رفیعی منویات گروه در مورد مهندسی توسعه را در چارچوب ادبیات خود فهم کند و اساسا شبه‌ه­ای در هیچ جای بحث برای وی باقی نماند. وجه اصلی این اصرار این بود که آقای رفیعی قرار است مدیر بخش پژوهش دفتر توسعه شمال در بابل شده و با توجه به نگاهی که گروه و آقای یزدان­‌پناه نسبت به بخش پژوهش دارند، مدیر آن باید به طور کامل بر بحث­ها مسلط باشد. توجه من اما بیشتر به طبیعت مسیر و روستاهای میان راه بود. بعد از عیان شدن قله دماوند تا لحظاتی چند مبهوت قدرت خدا شده بودم که تشکیک آقای رفیعی در واقعی بودن عکس قله دماوند بهت مرا پراند. از نظر آقای رفیعی عکس قله را با استفاده از فتوشاپ زیبا کرده بودند. من در اینجا ناخودآگاه به فکر قدرت رسانه و تکنولوژی­های جدید افتادم که واقعا می­توانند دنیایی سراسر متفاوت از دنیای بیرون برای آدمی‌بسازند.

حول و حوش ساعت ۶ و نیم بعد از ظهر بود که رسیدیم بابل. «به محض ورود به بابل فهمیدم که میزان توسعه شهرستان بابل بیش از آن چیزی است که من در سر داشتم. البته در اینجا همان معنای متعارف توسعه را در نظر داشتم. از طرفی به نظر می­رسید با نزدیک شدن به مرکز شهر تفاوت سطح توسعه به طور معناداری افزایش می­یافت.» من در همه زندگی خود شاید یکی یا دو بار به این شهر آمده بودم و احساس می­کردم وضعیت این شهر دگرگون شده است. از طرفی با نقشه­‌هایی که آقای یزدان­‌پناه از این شهر نشانم داده بودند احساس می­کردم یک شهر بسیار بی­‌نظم و بی‌­قواره را باید به نظاره بنشینم. به محض رسیدن به بابل به شرکت توسعه شمال رفتیم. من هنوز هم به درستی نفهمیده­ بودم که بالاخره ارتباط گروه توسعه ایرانیان با صندوق حضرت ولی­عصر (عج) که می­گفتند تقریبا بیشتر از بقیه بانک­ها در شهر شعبه و شهرت و اعتبار دارد و هم­چنین شرکت توسعه شمال  چیست. به محض رسیدن به شرکت، پدر آقای یزدان­‌پناه از ما پذیرایی کردند. البته من یک بار دیگر ایشان را دیده بودم ولی به درستی تحلیلی از شخصیت ایشان نداشتم. نکته بارزی که به ذهنم رسیده بود لهجه غلیظ اصفهانی ایشان بود که بعد از سالیان سال دوری از دیار اصفهان و زندگی در استان­های مختلف هم­چنان حفظ شده بود. لهجه­‌ای که به نوعی نمادی از علاقه ایشان به اصالت و سنت اصفهانی‌­شان فهم می­شد. بعد از نماز و کمی‌استراحت، بقیه قسمت­های ساختمان را نشانمان دادند و آقای یزدان­‌پناه برای تجهیز طبقه مربوط به گروه پژوهشی مهندسی توسعه، سفارش­های لازم را به مسئول مربوط شرکت کردند. نکته مهمی‌که در بازدید از ساختمان چند طبقه شرکت به ذهنم رسید «ضعف مفرط در مهندسی ساختمان و نقشه­‌کشی آن بود. با خود می­گفتم واقعا چگونه ممکن است دانشگاه­های مهندسی و سایر اجزای نظام مهندسی کشور تا این اندازه در به هم ریختن شکل ساختمان­ها قدرت و مهارت کسب کرده باشند؟! البته یادم افتاد که برخی از دوستان طلبه که در قم زندگی می­کنند نیز از مهندسی فضایی ساختمان­ها در قم می‌­نالیدند. تا ذهن جوالم می­خواست نتیجه بگیرد که مهندسی نقشه‌­کشی در کلیه استان­ها بدین شرح است یاد خانه­‌های استان کرمان افتادم و این حکم کلی را  با شدت تمام رد کردم. بنابراین ذهنم به این سمت رفت که احتمالا حوزه مربوط و مسئول در این شهرستان بسیار پرآشوب است و بنابراین قبل از شروع بازدیدها و حدس­هایی که از محتویات این بازدیدها داشتم، بخش زیادی از نتیجه سفر را دریافتم. «شهرستان بابل علی‌­رغم شتاب در توسعه از موضوع اساسی مهندسی توسعه به شدت رنج می­برد و این می­تواند مهم­ترین دلیل تاسیس گروه پژوهشی مهندسی توسعه در این شهرستان باشد.» این در حالی است که گفته می­شد ساختمان مذکور از آنِ اوقاف شهرستان است و بنابراین مهندسی ضعیف این ساختمان نمی­توانست به پای کمبود امکانات و یا کمبود سطح آگاهی نوشته شود.

بعد از صرف شام به خانه­‌ای که بناست به مدیر گروه مهندسی توسعه اختصاص یابد رفتیم. نکته جالب توجه این است که مناطق مسکونی این شهر بسیار خلوت هستند و از این جهت در نسبت با مجله­‌های جنوب تهران بسیار جالب توجه هستند. در آنجا تا پاسی از شب جلسه داشتیم. در آن جلسه به تتمه مباحثی که در ماشین و در مسیر طرح شده بود پرداخته شد و من هیچ وقت در جلسات این قدر نزدیکی را بین آقای یزدان‌­پناه و آقای رفیعی ندیده بودم، به طوری­که گویی اجماعی که مدت­ها در جلسات، دور از دسترس می­نمود حاصل شده بود. قرار شد آقای درودیان نیز برای بازدید روز جمعه به ما ملحق شود.

صبح روز جمعه بعد از خوردن صبحانه­‌ای نسبتا مفصل راهی بخش اصلی سفر یعنی بازدید از مناطق مختلف شهرستان شدیم. ابتدا به همراه پدر آقای یزدان­‌پناه و سایر دوستان به سروقت زمین نسبتا بزرگی رفتیم که در واقع یکی از فرصت­های سرمایه­‌گذاری گروه تلقی می­شد. این زمین از حیث نزدیکی به کمربندی جدید شهرستان بابل یک موقعیت طلایی محسوب می­شود. از سویی یکی از مشکلاتی که بر سر استفاده از این زمین وجود خواهد داشت وجود قطعات کوچکی است که در بین این زمین از سایر قسمت­ها تفکیک شده است. راضی کردن صاحبان این زمین­ها برای واگذاری زمین­ه‌ای خرد احتمالا خود پروژه‌­ای مجزا خواهد بود. با اینکه در هنگام بازدید از این زمین آقای یزدان­‌پناه با بچه­‌های گروه نبود، ولی راننده ماشین به خوبی جای ایشان را پر نموده و از جزییات امور مربوط به این مناطق اعم از وضع معیشتی و هرم سنی جمعیت ما را آگاه ساخت. ضمن آن­که سیاق ساخت ­وسازهای غیراصولی و غیرهم­شکل به خوبی از عمق فاجعه خبر می­داد. با فاصله گرفتن حدود دو دقیقه از مرکز شهر، به یک­باره با محیطی مواجه شدیم که گویی اساسا در بابل نیستیم. بنابراین یک ناهمگونی عجیب و غریب در این نواحی دیده می­شد. نکته خیلی عجیب این بود که در سطح شهر در کنار خانه‌­های به شدت فرسوده یک طبقه و دو طبقه به یک باره برج­هایی ۱۰-۱۵ طبقه مشاهده می­شد که هیچ­گونه توجیهی برای جواز دادن به این پروژه­ها در هیچ جای دنیا قابل تصور نیست. از طرفی در کنار معماری­های ناهمگون ساختمان­ها –به این موضوع در ادامه خواهم پرداخت- شاهد معماری­های فوق پیشرفته و خانه‌­های سلطنتی تازه ساختی بودیم که در کنار ساختمان­های بی‌ریخت و بدریخت افکار و احساس خاصی را به ذهن آدمی‌متبادر می­ساخت و بدین ترتیب جلوه­های فقر و غنا به خوبی خود را نمایان می­ساخت. آقای یزدان­‌پناه معتقدند که در واقع ۳۰ درصد فاجعه اتفاق افتاده است و اگر دیر بجنبیم این میزان به بیش از ۵۰ رسیده و در آن صورت اصلاح وضع موجود تقریبا منتفی خواهد شد. بعد از برگشتن به شرکت، به همراه آقای یزدان­‌پناه به بازدید از سطح شهر رفتیم. در ضمن مسیر آقای یزدان­‌پناه توضیحات آسیب‌­شناسانه خود را از ماهیت مسایل و مشکلات شهر ارائه می­کردند و عملا یک جلسه کاربردی فوق­العاده در مورد ماهیت، اهداف و ماموریت­های گروه مهندسی توسعه در طول مسیر برقرار گردید. ابتدا به ورودی شهر رفتیم. نکته جالب توجه وجود حدود ۱۰۰ مغازه تعمیرات اتومبیل در دو طرف سطح خیابان بود که شکل و قیافه خاصی به ورودی شهر بخشیده بود. بحث اساسی این بود که شهر به مثابه تبلور شبکه مناسبات اجتماعی-اقتصادی و ظرفیت­های فکری-فرهنگی آن، چرا این­گونه دچار ناهمگونی­های ریختی شده است؟ این ریخت و قیافه خبر از چه درون و باطنی می­دهد؟! آیا ممکن است بدون شکل­گیری مناسبات غیرکارآی اقتصادی-اجتماعی-سیاسی در باطن نظام شهر بابل این برونداد در ظاهر شهر نمایان شود؟! فرض کنیم عده‌­ای مسافر قصد عبور از شهر بابل را دارند. در این وضعیت وقتی در ورودی شهر، چیزی جز مغازه‌­های تعمیرات اتومبیل از این شهر نمی­‌بینند، چه تصویری از این شهر در ذهنشان نقش خواهد بست و این تصور چه تاثیری در روحیات اجتماعی ایشان و کارکردهای اصلی آن خواهد گذاشت. بعد از مشاهده چهره نسبتا زشت و به هم ریخته ورودی شهر بابل به سروقت بعضی محلات تازه تاسیس این شهر رفتیم تا آسیب‌­شناسی آقای یزدان­‌پناه را از روند توسعه این مناطق بشنویم. اولین منطقه، منطقه موزیرج بود. همیشه وقتی در سریال­های تلویزیونی، مزارع استرالیا و یا انگلستان را می­دیدم، به نظرم می­رسید که زندگی در این مناطق چقدر می­تواند مایه آرامش آدمی‌باشد و وقتی این موضوع را با دوستان شمالی خود طرح می­کردم همواره با تمسخر ایشان مواجه می­شدم. با دیدن این مناطق در شهرستان بابل به معنای خنده‌­های دوستان خود پی بردم. نحوه ساخت ­وساز و مناسبات مبتنی بر آن در این مناطق از زمین تا آسمان با آن چیزی که در سریال­های استرالیایی دیده بودم فرق داشت. خانه­‌های درهمی‌که بدون کوچکترین تمهیدات ایمنی ساخته شده بودند. با یک تطبیق ساده می­توانستم بفهمم که اگر در سریال­های استرالیایی یک خانه بود و دور و برش سرتاسر از زمینه‌­های مطول کشاورزی پر شده بود، در اینجا در حول یک زمین نه چندان بزرگ، انبوهی از خانه­‌های مورچه‌­ا‌ی­‌شکلی بودند که به هیچ وجه نمی­شد منطق گسترش، ساخت­ وساز آن­ها را فهمید. این خانه‌­ها علاوه بر غیرایمن بودن، بسیار کوچک بودند و در موارد زیادی فرد احساس می­نمود فقط یک اتاق ۹ متری است که تبدیل به خانه‌­ای مجزا برای خود شده است. علاوه بر همه این موارد عدم رعایت شکل یکسان در ساخت وساز خود باعث افزایش ناهمگونی­های بصری شده بود. جالب­تر از همه این موارد  این بود که در بعضی از این خانه­‌ها صاحب خانه نمای بیرونی خانه را کاشی کرده بود که این امر نشان از عمق ناآگاهی­ مردم از تبعات ایمنی، شکلی و.. این موضوع داشت. دیواره و نمای ظاهری بعضی خانه­‌ها برای در امان ماندن از بارش سهمگین باران در این مناطق مزین به ایزوگام شده بودند. من اگرچه شخصا معتقدم که برای رسیدن به اهدافی خاص نباید خیلی درگیر زیبایی‌­شناسی بود، ولی رعایت حداقلی از زیبایی­‌شناسی و فهم غایات ابزارآلات ساختمانی را الزامی‌می­دانم. بنابراین از این منظر نمی­توانستم بپذیرم که چرا صاحبان این خانه‌­ها حاضر شده­اند تا این اندازه از زیبایی و نمای خانه خود در جهت کارکردهای ابزاری مثل ایزوگام بکاهند. چه مناسباتی این روش زندگی را ایجاب کرده است؟ آیا مردمان این دیار از ابتدای خلقت خود تا این حد از بضاعت فکری و وجودی بی­‌بهره بوده­‌اند؟! اگر این­گونه است پس وجود بناهای باشکوه عصر قاجار و هم­چنین عصر پهلوی در این شهرستان نشانه چیست؟! جالب بود که هر چقدر از ساختمان­های عصر قاجار بدین سو می‌­آمدیم ساخت­ و­سازها از سنت ایرانی اسلامی‌فاصله گرفته بود و بیشتر به سمت بی­‌نظمی­های اشاره شده سوق می­یافت. اگر نمودار تغییر را می­توانستیم به تصویر درآوریم شاهد یک منحنی نزولی به شکل نمایی بودیم که در طول ۱۰۰ سال اخیر، کاهشی اساسی را تجربه کرده است. سوال اساسی این بود که چطور مردم این نواحی نسبت به وضع عجیب خود تغافل می­کنند؟! نظاره این وضع به خوبی نشانگر عدم وجود نهادهایی بود که کارکرد اصلی­‌شان، جلب مشارکت و حل مساله زیست‌­بوم خود، در سایه یک هم­اندیشی عالمانه بود! یوال این بود که چرا این نهادها در اینجا شکل نگرفته‌­اند؟ فرهیختگان و عقلای این قوم آیا این وضع را نمی‌­بینند؟ این تغافل عمومی‌نسبت به وضعیت زندگی نامطلوب چه تاثیری بر روح اجتماعی و فردی این افراد به جای می­گذارد؟ آیا یک بستر مناسب و سیستماتیک برای رشد معنوی افراد این منطقه قابل تصور است؟ آیا بعید است که عموم افراد این نواحی بعد از مدتی به مشاغل کاذب و هم­چنین مشاغل خلاف روی آورند؟ ضمن این­که اصول اولیه شهرسازی اعم از زیرساخت­های مواصلاتی و.. در این مناطق به هیچ وجه رعایت نشده بود. پدیده دیگری که قابل مشاهده بود این بود که کوچکی خانه­‌ها در بعضی مناطق به قدری زیاد بود که ساکنان مجبور بودند برای خشک کردن البسه خود آن­ها را روی دیوارهای بیرونی منزل خود پهن کنند. کمی‌گشت­ وگذار در این مناطق نوعی دلزدگی را در آدمی‌پدید می­‌آورد! هنوز کوچه‌­ها و خیابان­هایی در شهر بابل بودند که همه خانه­‌ها در آن هم ­شکل، در یک سطح تراکم و.. بودند. سوال این بود که چرا این تجربه‌­ها در سالیان اخیر تکرار نشده است. تراکم زباله­‌ها در کنار مرداب­ها صحنه بسیار زشتی را در سطح شهر پراکنده بود. سیم­کشی‌­های بسیار غیراصولی در نگاه اول حکایت از عدم دوراندیشی ساکنان این مناطق داشت ولی من با خود می­گفتم: آیا ایشان با وجود شبکه‌­ای از مناسبات کارآی اجتماعی-اقتصادی نیز تا از این حد از دوراندیشی بی­‌بهره خواهند بود؟ واقعا جواب این سوال با قدرت هر چه تمام­تر منفی به نظر می­رسید، نه این­که من ساختارگرا باشم ولی به نظر می­رسد فردگرایی محض نیز نمی­تواند همه مساله را توضیح دهد. یا این­که چرا بازدهی بسیار و البته بالقوه زمین­های کشاورزی در این مناطق مورد بی­تفاوتی قرار گرفته است؟ نکته عجیب­ تر این بود که اساسا اهالی این خانه‌­ها شاغل در این زمین­ها نبودند و بنابراین معلوم نبود که چرا خانه خود را در حواشی زمین­های کشاورزی ساخته­‌اند. بعد از بازدید از منطقه موزیرج به روستای درویش­‌خیل رسیدیم. نکته جالب توجه این است که این مناطق همگی روستاهایی بوده‌­اند که به نوعی با افزایش مرز شهر گویی به کناره شهر الصاق شده‌­اند. در کنار این منطقه یک زمین ۴۰ هکتاری نمایان است که آقای یزدان­‌پناه معتقد است می­تواند کاندیدای احتمالی شرکت برای اجرای طرح پایلوت باشد. طرحی که اگر با موفقیت اجرا شود به زودی خواهد توانست تکثیر شده و گسترش یابد. بعد از بررسی این روستا به قسمتی که اجمالا بالای شهر است نمایان می­شود. اگر چه سطح ساخت­ وساز و شهرسازی در این مناطق قوی­ تر است ولی باز هم به کرات خانه‌­هایی که بدون کوچکترین منطقی ساخته شده­‌اند دیده می­شود. بعد از این قسمت به دیدن دریاچه‌­ای در اطراف روستای درویش­‌خیل رفتیم. اصلا باورم نمی­شود که مسئولین و مردم یک شهرستان چگونه به این درجه از ناآگاهی در شناخت ظرفیت­های نایل شده‌­اند؟! وقتی که وضعیت این دریاچه را با سخن یکی از دوستانم که با سفر به شهرهای چین فهمیده بود که «آن­ها اساسا از نعمت طبیعت بی‌­بهره‌­اند ولی از  محیط­های حداقلی خود حداکثر استفاده را می­برند»، مقایسه می­کردم واقعا تعجب می­کردم. به جرات می­توان گفت وضعیت و شرایط اطراف این دریاچه اعم از راه­های مواصلاتی به این دریاچه، ساخت­ وسازهای اطراف این دریاچه، وضعیت نظافت این دریاچه و.. حاکی از این بود که شاید کسر زیادی از مردم این شهرستان اساسا از وجود این دریاچه بی­‌اطلاعند. به هر ترتیب وضعیت به گونه‌­ای بود که شاید اگر اتومبیل بزرگ آقای یزدان‌­پناه نبود نمی­توانستیم به راحتی به این منطقه رفته و سرکشی کنیم. با دیدن این مناطق آدمی‌به راستی معنای توسعه‌­یافتگی را تا حد زیادی درک می­کند! به راستی وضعیتی این چنین برای شهری بااصالت چگونه رخ داده است؟

 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا