جستار ۲۳/ نویسنده: سید سعید موسوی ثمرین
چکیده
چکیده
در مقاله حاضر سیر تطور نظریه مصرف در شاخههای خرد و کلان مورد بررسی واقع شده است. اشاره به مبانی فلسفی نظریه مصرف خودبهخود پای مقاله را به حوزه اقتصاد رفاه نیز کشانده است. هدف از انتشار این مقاله در جستارهای مبین علاوه بر مشارکت علمیدر موضوع مصرف، وجه فلسفی و مبنایی مقاله است. دانش اقتصادی و به طور خاص توسعه متعارف در واقع امر از درون نوعی فلسفه اخلاق خاص سرچشمه میگیرد. این فلسفه اخلاق که دنیای جدید را پدید آورده است از همان ابتدای شکلگیریِ دانش اقتصادی خود را در نظریههای متنوع علم اقتصاد متجلی ساخته است. بررسی تطور نظریه مصرف و همچنین اقتصاد رفاه به مثابه ارکان اصلی تئوری اقتصادی به ما نشان میدهد که چگونه جذبه فلسفه اخلاق مذکور روند واگرای موجود در تاریخ حوزه مصرف و اقتصاد رفاه را در نهایت همگرا نمود. به همین سیاق نقش اساسی فلسفه اخلاق مذکور در همگرا ساختن علوم مختلف مدرن در راستای نیل به توسعه متعارف و توجیه و تبیین آن قابل بازشناسی است.
چکیده
چکیده
در این مقاله نظریه رفتار مصرفی بر پایه مطلوبیت عددی، ترتیبی و رویکرد ترجیحات آشکار به عنوان نظریات اصلی در حوزه اقتصاد خرد مورد توجه قرار گرفتهاند. در ادامه به تبیین نظریات مصرف در چارچوب اقتصاد کلان پرداخته خواهد شد. در این زمینه نظریات مصرف کینز، فیشر، آندو و مودیگلیانی، فریدمن، دوزنبری، کالدور وهال مورد بررسی واقع شده است. هدف این است که از خلال این بررسی چگونگی واگرایی و همگرایی در نظریه مصرف مورد تحقیق واقع شود. بعد از ظهور فلسفه اخلاق جدید و شکلگیری دانش اقتصادی اقتصاددانان درصدد تبیین و توضیح نظریه مصرف برآمدند. بعد از ظهور کینز و سنت اقتصاد کلان نیز نظریه مصرف در این شاخه مورد تحقیق واقع شد. اما همزمان با اوجگیری مجدد مکاتبی در اقتصاد کلان که اتکای اصلیشان فلسفه اخلاق سنتی لیبرال بود، واگرایی ظاهرشده در روند تطور علم اقتصاد منتفی شده و به سمت همگرایی سوق یافت. به نظر میرسد این همگرایی در نتیجه جذبه فلسفه اخلاق سنتی بود که همواره بر سر تاریخ غرب مدرن ظهور و بروز داشته است.
نظریه مصرف از آدام اسمیت تا ظهور جان مینارد کینز
یکی از مهمترین موضوعات مورد بحث در مباحث اقتصاد خرد و به طور کلی اقتصاد رفاه، نظریه «رفتار مصرفکننده» است که در آن کوشش میشود رفتار مصرفکنندگان در بازار تبیین شود. در این قسمت به بررسی نظریه مصرف در دوره کلاسیک و نئوکلاسیک میپردازیم. همانطور که پیشتر عنوان شده است در نسبتِ با نظریه مصرف فرقی بین دوره کلاسیک و نئوکلاسیک نیست. تنها تفاوتی که میتوان مشاهده کرد این است که در دوره نئوکلاسیک وارد کردن روشهای کمّی و مدلسازی اقتصادی به نحو روشمندی مورد اهتمام واقع میشود. به عبارت دیگر با تغییر عنوان محتوای کاریِ اقتصاددانان از اقتصاد سیاسی به اقتصاد، درجه علمیبودن به این رشته از معرفت انسانی داده شده است. لازم به ذکر است در همین دوره و با اوج نهضت پوزیتیویسم یا همان اثباتگرایی مقدمات این گذار فراهم شده بود. البته فیلسوفان اقتصادی همواره بر این مهم اذعان داشتهاند که مبادی دکارتی (علاقه وافر به وضوحبخشی و تمایز) اقتصاد سیاسی بستر مناسبی بود تا اقتصاد سیاسی نسبت به جامعهشناسی، این دیگر شاخه علوم اجتماعی، بیشتر به سمت مبانی پوزیتیویسم نزدیک شود. (مینی، ۱۳۷۵) بدین ترتیب همواره از ریکاردو[۱] به عنوان مهمترین فردی که زمینهساز گذار از اقتصاد سیاسی به اقتصاد بود، یاد میشود. در ادامه به رویکردهای مختلفی که در ذیل دوره کلاسیک به نظریهپردازی در باب مصرف مبادرت ورزیده بودند پرداخته میشود. نکته این قسمت به بررسی نظریه مصرف در دوره کلاسیک و نئوکلاسیک میپردازیم. همانطور که پیشتر عنوان شده است در نسبتِ با نظریه مصرف فرقی بین دوره کلاسیک و نئوکلاسیک نیست. تنها تفاوتی که میتوان مشاهده کرد این است که در دوره نئوکلاسیک وارد کردن روشهای کمّی و مدلسازی اقتصادی به نحو روشمندی مورد اهتمام واقع میشود. به عبارت دیگر با تغییر عنوان محتوای کاریِ اقتصاددانان از اقتصاد سیاسی به اقتصاد، درجه علمیبودن به این رشته از معرفت انسانی داده شده است. لازم به ذکر است در همین دوره و با اوج نهضت پوزیتیویسم یا همان اثباتگرایی مقدمات این گذار فراهم شده بود. البته فیلسوفان اقتصادی همواره بر این مهم اذعان داشتهاند که مبادی دکارتی (علاقه وافر به وضوحبخشی و تمایز) اقتصاد سیاسی بستر مناسبی بود تا اقتصاد سیاسی نسبت به جامعهشناسی، این دیگر شاخه علوم اجتماعی، بیشتر به سمت مبانی پوزیتیویسم نزدیک شود. (مینی، ۱۳۷۵) بدین ترتیب همواره از ریکاردو[۲] به عنوان مهمترین فردی که زمینهساز گذار از اقتصاد سیاسی به اقتصاد بود، یاد میشود. در ادامه به رویکردهای مختلفی که در ذیل دوره کلاسیک به نظریهپردازی در باب مصرف مبادرت ورزیده بودند پرداخته میشود. نکته مهم این است که همانطور که گفته شد فلسفهی اخلاق جدید انسان جدیدی را طرحریزی نموده بود (انسان اقتصادی) که به واسطه نضج گرفتن واقعیات نهادیِ مبتنی بر آن، به نحو اساسی کلیت رفتار همه افراد را شکل میداد. به عبارت دیگر واقعیات نهادیِ شکل گرفته بر مبنای این فلسفهی اخلاقی، به شکل مشروطی مؤلفههای اخلاقیِ جهانبینی جدید را منتشر میساخت. لازم به ذکر است در این وضعیت علم اقتصاد با هدف مدلسازی، تبیین و پیشبینی رفتار این انسان جدید پایهگذاری شد. در واقع تعهد این علم به نظریهپردازی که مبتنی بر پایههای دکارتی و نیوتنیِ علم جدید، باید در قالبی ساده، ریاضیوار و مکانیکی ارائه میشد، اقتضا مینمود که تعریفی کلی از این انسان ارائه شود تا بتوان بر مبنای آن مدلسازی نمود. (همان) مفهوم اصلی که برای رسیدن به این هدف طرح شد همانا مفهوم عقلانیت[۳] بود، (کرمیو دیرباز، ۱۳۸۴) به معنای همان مفهوم مندرج در کتب اقتصاد خرد پیشرفته. قبل از ورود به بحث لازم است منشأ مسأله رفتار مصرفکننده را بررسی نماییم. سپس نظریات مصرف در قالب گزارشی تاریخی ارائه خواهند شد. در نهایت برخی نکات در مورد نظریه مصرف در این دوره ارائه میشود.
به طور کلی نظریه مصرف در دوره نئوکلاسیک به هیچوجه به خودیِ خود به عنوان موضوعی مستقل مورد توجه قرار نمیگیرد. برای مثال حسینی (۱۳۸۰) معتقد است مسأله رفتار مصرفکننده به تبع نظریه ارزش مطرح شده است. در جریان مباحثه اقتصاددانان در باب منشأ ارزش، نظریه تقاضا به عنوان یکی از طرفین مقراض مد نظر قرار گرفت و در این راستا رفتار مصرفکننده به عنوان مبنایی برای استخراج منحنی تقاضا طرح موضوع شد. دقیقاً به همین دلیل است که نظریه مصرف در رویکرد کلاسیک در ذیل فرآیند بهینهسازی تخصیص درآمد فرد طرح میشود. از طرفی با شکلگیری اقتصاد رفاه، نظریه مصرف به عنوان یکی از ارکان اقتصاد رفاه در کنار تولید قرار گرفت. (لیارد، ۱۳۷۷)
همچنین لازم به ذکر است با ظهور مطلوبیتگرایی به عنوان مکتبی که در ذیل فرا-اخلاق مدرن ظهور کرده بود، هرگونه تبیین رفتار و کنش آدمیبه طور بارزی با این رویکرد همبسته بود. بر این مبنا نظریه مصرف در دوره کلاسیک و نئوکلاسیک با محوریت مفهوم مطلوبیت به عنوان سائق اصلی رفتار آدمی، با آفرینش مفهومیمبنایی با عنوان عقلانیت، که نقش مهمیدر رفع تناقضات مشاهده شده در رفتار واقعی فرد نوعی و کلیتبخشی به آن ایفا میکرد و در نهایت با توسل به دامن ریاضی جدید و مفاهیمیمثل مشتق و انتگرال که امکان مدلسازی را سهولت میبخشید، به وجود آمد. (مینی، ۱۳۷۵) به تعریف اقتصاددانان مطلوبیت کیفیتی بود که کالایی را برای افراد خواستنی میکند. (فرگوسن، ۱۳۶۶: ۱۹)
به طور کلی نظریه رفتار مصرفکننده در ذیل تغییراتی که در موضوع مطلوبیت و نحوه مدلسازی آن صورت گرفت متطور شد. در ابتدا رویکرد عددی[۴] و سپس رویکرد ترتیبی مطرح شد. در نهایت نظریه مصرف مبتنی بر رجحان آشکار که واکنشی عملگرایانه نسبت به تعارضات بیپایان مابین طرفداران هر یک از رویکردها بود، مطرح شد. (حسینی، ۱۳۸۰) در ادامه به ذکر گزارشی تاریخی از تطور نظریه مصرف در دوره کلاسیک میپردازیم. هدف از ارائه این قسمت علاوه بر بررسی تاریخ نظریه مصرف در علم اقتصاد، بررسی تبعات تحولات فکری و تحولات معطوف به عرصه نظام نهادی در جامعه اروپایی بر روی نظریه مصرف در علم اقتصاد است. به عبارت دیگر در این قسمت نشان داده خواهد شد که چگونه تحولات مذکور خود را نظریه مصرف در علم اقتصاد نیز متجلی ساخت.
نظریهمصرف مبتنی بر مطلوبیت عددی و آغاز واگرایی در نظریه مصرف
تحلیل رفتار مصرفکننده بر اساس مطلوبیت نهایی برای اولین بار، توسط اقتصاددان آلمانیهاینریش گوسن[۵] (۱۸۵۴) ارائه شد. پس از اسمیت، گوسن در پیریزی چارچوب مدرن مطلوبیتگرایی ایفای نقش کرد. همچنین دوپویت[۶] (۱۸۸۴) با اتکا به تفکیک ارزش مصرفی و مبادلهایِ اسمیت خاطرنشان کرد که برای اندازهگیری رفاه، اتکا به ارزش مبادلهای کافی نبوده و باید به ارزشگذاری ذهنی افراد نیز توجه کرد. وی با طرح ایدهای که هماکنون با عنوان «نزولی بودن مطلوبیت نهایی» میشناسیم، مفهومیبه نام «مطلوبیت نسبی[۷]» معرفی کرد که ناحیه زیر منحنی مطلوبیت نهایی و بالای سطح قیمت است (مابهالتفاوت ارزش مصرفی و مبادلهای)، چیزی که بعدها مارشال[۸] آن را «اضافه رفاه مصرف کننده»[۹] خواند. (هگر، ۲۰۰۴) نظریه گوسن، مبتنی بر دو نیروی «لذت و رنج» بنتامیاست. نکته اساسی در نظریه او این است که هرقدر خریدار مقدار بیشتری از یک کالا را در اختیار داشته باشد «تمایل به پرداخت» وی برای آن کالا کم میشود. برای مثال، یک شخص گرسنه، حاضر است برای یک قرص نان، مبلغی بیشتر از قیمت تمامشده آن بپردازد، ولی قرص دوم نان برای این شخص مطلوبیت کمتری دارد و در نتیجه ارزش آن نیز کمتر است. مصرفکننده، همینطور که به خرید قرص نان ادامه میدهد، مطلوبیت نهایی هر واحد مصرف، کمتر میشود تا هنگامیکه رنج وی برای پرداخت بهای قرص نان بیشتر از لذت به دست آوردن آن گردد. آخرین قرص نان که مصرفکننده خریداری میکند «قرص نهایی» نامیده میشود و میزان تقاضای او را مشخص میکند. این اولین قانون گوسن یا قانون اشباع مصرف یا قانون کاهش مطلوبیت نهایی است. (حسینی، ۱۳۸۰: ۳۵)
دومین قانون گوسن، بیانگر روش تخصیص مطلوب درآمد پولی است؛ مصرفکننده طبعاً غیر از نان، احتیاجات دیگری نیز دارد ولی مسلماً نمیتواند تمام آنچه را که میخواهد خریداری نماید. بنابراین مصرفکننده باید مقدار درآمدی را که در اختیار دارد بین کالاهای مورد نیاز خود به نسبت مطلوبیت نهایی این کالاها تقسیم نماید. مفهوم این استدلال آن است که مصرفکننده، درآمد پولی خود را باید به گونهای برای خرید کالاهای مختلف تخصیص دهد که آخرین واحد درآمد برای خرید هر کالا به یک میزان مساوی، رضایتخاطر مصرفکننده را فراهم سازد. به عبارت دیگر اگر در سبد N کالا وجود داشته باشد، تعادل او در زمانی حاصل میشود که:
MUX1=MUX2=……..=MUXn
روش مطلوبیت برای تشریح رفتار مصرفکننده در سالهای دهه ۱۸۷۹-۱۸۷۰ به صورت رسمیوارد علم اقتصاد شد و با چاپ و انتشار نوشتههای سه اقتصاددان معروف، ویلیام جونز (۱۸۷۰)، کارل منگر[۱۰] (۱۸۷۰) و لئون والراس[۱۱] (۱۸۷۴) رونق بیشتری یافت. دستاورد مهم والراس، ارائه یک سیستم تعادل عمومیمبتنی بر اصول بنیادین ماکزیممسازی مطلوبیت و سود بود. در حقیقت والراس اولین کسی بود که در یک نظریه پخته و کامل، بحث تعادل عمومیرا با لحاظ هر دو طرف عرضه و تقاضا در بازار پیش کشید. (ارنسون و لوفگرن، ۲۰۰۷) والراس برای توضیح رفتار مصرفکننده بعد از در نظر گرفتن فروضی خاص (که مهمترین آنها این بود که مطلوبیت قابل اندازهگیری است و مشتق آن با مصرف کالا رابطه عکس دارد)، به نتیجه زیر به عنوان شرط تعادل مصرفکننده میرسد:
MUX1/Px1=MUX2/Px2=……..=MUXn/Pxn
این رابطه، نشان میدهد مصرفکننده برای رسیدن به تعادل و کسب حداکثر مطلوبیت باید درآمد خود را بهگونهای به کالاهای مختلف تخصیص دهد که مطلوبیت نهایی آخرین واحد پول در خصوص همه کالاها یکسان باشد. (حسینی، ۱۳۸۰: ۳۷) در مجموع میتوان گفت قدمهای اولیه در این جهت براساس خودپرستی و برپایهی مفهوم مطلوبیت ذهنی بود. مطلوبیت به عنوان کیفیتی اندازهگرفتنی در مورد هر کالا در نظر گرفته میشد. همچنین فرض میشد مطلوبیت کیفیتی جمعپذیر است. (فرگوسن،۱۳۶۶: ۱۹)
مهمترین اشکالی که علیه رویکرد عددی، از سوی طرفداران رویکرد ترتیبی ارائه شده است، این است که مطلوبیت یک امر ذهنی است و هر فردی ممکن است متناسب با سلیقه خود میزان متفاوتی از مطلوبیت را برای یک کالا قائل باشد. بنابراین نمیتوان معیار واحدی را برای همه افراد در نظر گرفت. علاوه بر این فرد نمیتواند میزان مطلوبیت خود از کالای «الف» را به صورت عددی بیان کند. پارتو تشخیص داد که به عکس تصور اقتصاددانان در قرن نوزدهم، ضرورتی به شمارشی یا عددی بودن مطلوبیت، یعنی قابل اندازهگیری بودن آن نیست؛ بلکه برای به دست آوردن تابع تقاضا ترتیبی بودن مطلوبیت کفایت میکند. به عبارت دیگر آنچه در مورد مطلوبیت اهمیت دارد، تنها رتبهبندی افراد از سبدهای مختلف کالاست و درجه تفاوت بین سبدها مهم نیست. (ارنسون و لوفگرن، ۲۰۰۷)
نظریه رفتار مصرفکننده بر مبنای رویکرد ترتیبی
رویکرد ترتیبی تنها تئوریهایی را مجاز میداند که تابع مطلوبیت آنها دارای خاصیت تبدیلات افزایشی[۱۲] باشد. (مندلر، ۲۰۰۶) بدین ترتیب هدف اولیه از تأسیس مکتب ترتیبیگرایی توسط افرادی چون پارتو، اثبات «مطلوبیت نهایی کاهنده»[۱۳] و «تقعر تابع مطلوبیت»[۱۴] بود. مطلوبیت نهایی کاهنده بیانگر این مطلب است که مقدار رضایت حاصلشده از مصرف واحدهای اضافی یک کالا، در نهایت کاهش مییابد. (راترفورد، ۲۰۰۲) همچنین تابع مطلوبیت مقعر، تابعی است که هر خطی از دو نقطه موجود در آن، داخل تابع میافتد. البته لازم به ذکر است این دو مورد تحت تبدیلات افزایشی محفوظ نیستند و بنابراین جزء فروض رویکرد ترتیبیگرایی محسوب نمیشوند.
در این راستا بود که منحنیهای بیتفاوتی مطلوبیت به عنوان ابزاری برای رتبهبندی ترجیحات به وجود آمد. روش منحنیهای بیتفاوتی در دهه ۱۸۸۰ ابداع گردید، ولی تا سالهای دهه ۱۹۳۰ هنوز توسعه نیافته و جزء قسمت اصلی علم اقتصاد در نیامده بود. در سال ۱۸۸۱ فرانسیس اجورث[۱۵] چگونگی استفاده از منحنیهای بیتفاوتی را برای اولین بار به اقتصاددانان نشان داد. سپس در سال ۱۹۰۶ روش اجورث با تغییرات و اصلاحاتی چند، از سوی ویلفردو پارتو[۱۶] مورد استفاده قرار گرفت. تکمیل روش مزبور، عاقبت توسط جان هیکس[۱۷] و آر.جی. دی آلن[۱۸] به عهده گرفته شد و آنان طی دهه ۱۹۳۰ این روش را توسعه داده، استفاده از آن را متداول کردند. از آن زمان تا کنون، روش مزبور به صورت یک قسمت استاندارد و ضروری از ابزار کار اقتصاددانان برای تجزیه و تحلیلهای اقتصادی درآمده است. (حسینی، ۱۳۸۰: ۳۸) ترتیبیگرایی با رهبری هیکس و آلن، به مخالفت با مطلوبیت نهایی[۱۹] پرداخت، زیرا مطلوبیت نهایی طبق سنت نئوکلاسیک خود، دلالت بر اندازهپذیری دارد. همچنین این نگاه ریاضیوار به مطلوبیت، مستلزم فرض پیوستگی است؛ در حالی که در واقعیت، رفتار مصرفی فرد، هم قابل مشاهده و عینی است و هم گسسته (یعنی برای مثال مطلوبیت اضافی حاصل از مصرف یک اپسیلون سیب معنا ندارد). بنابراین طبق سنت ترتیبی، چون سیب یک کالای خوب است، پس ارزش دو سیب بیشتر از یک سیب است و ارزش سه سیب بیشتر از دو سیب. با توجه به این نکته، بهجای اینکه مانند رویکرد عددی دم از «مطلوبیت کل» بزنیم، عنوان میداریم: مطلوبیت نهایی یک واحد کالای خوب، از مطلوبیت نهایی یک واحد کوچکتر از آن بالاتر است. همچنین اگر مصرف یک کالا را در نظر بگیریم، مطلوبیت نهایی آن با افزایش عرضه کاهش مییابد که این دلالت بر تأیید مطلوبیت نهایی کاهنده دارد. پس دیگر نمیتوان مطلوبیت کل را ملاک قرار داد و این مطلوبیت نهایی کاهنده است که مبنای عمل قرار میگیرد. (روتبارد، ۱۹۵۶)
بدین ترتیب رویکرد ترتیبی به حدی قوت یافت که به مثابه روشی اصیل در پارادایم سنتی تحلیل رفتار مصرفکننده معرفی شد. این رویکرد همانطور که گفته شد نسخهای از نظریه انتخاب عقلایی است: حداکثرسازی مطلوبیت مقید به محدودیت بودجه؛ که منظور از مطلوبیت در اینجا عموماً و بطور غالب، مطلوبیت ترتیبی و نه شمارشی است. در این چارچوب اقتصاددانان مفهوم ذهنی مطلوبیت را مبنای تحلیل قرار داده و بر اساس آن مصرفکننده را دارای یک «رتبهبندی[۲۰]» از بینهایت سبد کالا فرض میکنند که این رتبهبندی بیانگر «ترجیحات[۲۱]» وی است. البته لزومیندارد که مصرفکننده بینهایت سبد مصرفی قابل تصور را دقیقاً در ذهن خود رتبهبندی کند بلکه «قابلیت مقایسه[۲۲]» بین سبدها (بین X و Y یا یکی بر دیگری ترجیح دارد یا یکسان هستند) در اینجا کفایت میکند. با لحاظ فروضی دیگر از جمله شرط «کامل بودن[۲۳]» (اگر X بهتر از Y است، حتماً سبدی بین این دو وجود دارد که از X پایینتر و از Y بالاتر باشد)، شرط «انتقالپذیری[۲۴]» (اگر فرد X بر Y و Y بر Z ترجیح دارد، پس حتماً X را بر Z ترجیح میدهد) و شرط «سازگاری[۲۵]» (ثبات رتبهبندی فرد)، که همگی در مجموع شروط عقلانیت در رفتار مصرفی برشمرده میشود، رفتار مصرفکننده قابل تحلیل و مدلسازی میگردد. با این فروض نظریه اقتصادی، رفتار مصرفکننده را به این صورت تحلیل میکند که او مطلوبیت خود را مقید به قید بودجه بیشینه میکند. (هندرسون و کوانت، ۱۳۸۹)
نکته مهمیکه در ارتباط با رویکرد ترتیبی باید ذکر شود این است که یکی از دلایل مخالفت ایشان با رویکرد عددی به خاطر آن بود که این برداشت از مطلوبیت فضای لازم را برای ورود دولت به عرصه اقتصادی برای اِعمال تغییرات در رفاه ممکن میساخت. (بلاگ، ۱۳۸۰) با اتکا بر این مفهوم از مطلوبیت بود که اقتصاد رفاه قدیم معتقد بود مطلوبیت نهایی واحد اضافی از درآمد برای فقرا بیش از ثروتمندان است و توزیع این واحد اضافی به نفع فقرا مطلوبیت و رفاه کل اجتماعی را افزایش میدهد. (عربی، ۱۳۸۷) بنابراین ذهنی قلمداد شدن مفهوم مطلوبیت از سوی اقتصاد رفاه جدید مبنای توزیع درآمد را از بین میبرد: اساساً مطلوبیت حاصل از واحد اضافی درآمد امری ذهنی و بنابراین غیرقابل مقایسه میان دو شخص یا دو طبقه است. پیگو[۲۶] در مجموع به عکس دیدگاههای رایج معتقد بود دولتی با قوه سلیم قضاوت میتواند بطور مثبتی بر رفاه جامعه تأثیر گذاشته و موجب افزایش آن شود. در تحلیل وی از مالیات بهینه چنین نتیجهگیری میشود که وجود شرایط بهینه اجتماعی در اخذ مالیات متضمن برابری مطلوبیت نهایی درآمد[۲۷] برای افراد جامعه است. این برابری خود به خود مستلزم انتقال درآمد از ثروتمندان به فقراست، به این علت واضح که بر اساس قانون نزولی بودن مطلوبیت نهایی، مطلوبیت نهایی درآمد برای ثروتمندان کمتر از فقراست. (بکهاوس و نیشیزاوا، ۲۰۱۰) بنابراین رویکرد ترتیبی به طور آشکاری ایده کلاسیکی عدم دخالت دولت و ضدقیّممآبی[۲۸] را تقویت میکرد.
این رویکرد از طرفی دیگر، رابطه بین سیاست و سیاستگذاری با اقتصاد را چنانچه وظیفه علم جدید پوزیتیویستی حکم میکرد، صورتبندی نمود: موضوع مطالعه اقتصاددانان به طور بارزی نسبت به موضوع مطالعه عالمان علم سیاست متمایز است و اقتصاددانان در اساس به شناخت طبیعت آدمیمشغولند و ابزار لازم را برای ارائه مشورت به سیاستمداران ندارند. ایده اصلی رابینز این بود که مقایسه مطلوبیت بین افراد، حتی اگر در تحلیلهای سیاستی ناگزیر باشد، نمیتواند جزئی از چیزی باشد که وی آن را «علم اقتصاد[۲۹]» میخواند؛ به این معنا که ممکن نیست بتوان قضاوتی علمیدرباره توزیع درآمد انجام داد. وی مقایسه مطلوبیت بین افراد را مستلزم قضاوت ارزشی میدانست زیرا مطلوبیت، شمارشی و قابل اندازهگیری نیست. تمرکز اصلی رابینز بر معرفی اقتصاد به عنوان یک علم بود. از این رو وی صراحتاً بر لزوم محدود کردن دانش اقتصادی به موضوعاتی که مبتنی بر قضاوتهای ارزشی نیست تأکید کرد. (همان) به زعم بکهاوس (۲۰۰۹) استدلال رابینز در خصوص اینکه هیچ پایه علمیبرای مقایسه مطلوبیت بین افراد وجود ندارد، بخشی از استدلال وسیعتر وی درباره ارتباط اخلاق و علم اقتصاد بود.
رویکرد ترتیبی در آثار اقتصاددانان قرن نوزدهم و بیستم به وضوح وجود داشت. لازم به ذکر است نتیجهای که از این روش در خصوص به دست آوردن شرط تعادل حاصل میشود که طبق آن، نقطه تعادل مصرفکننده (یا حداکثرکردن رضایت مشروط به درآمد پولی محدود) طبق این شرط که نرخ نهایی جانشینی X به جای Y برابر است با نسبت قیمت X به قیمت Y تعریف میشود. (فرگوسن، ۱۳۶۶: ۴۳) با توجه به اینکه این اصل، تفاوت خاصی با نتیجه حاصله از روش قبلی ندارد مناقشه میان اقتصاددانان در این باره به اتمام نرسید و اشکالات زیادی متوجه رویکرد ترتیبی شد.
اقتصاددانان زیادی در انتقاد به رویکرد ترتیبی اظهار داشتند که گرچه موضع رویکرد ترتیبی در مورد ذهنی بودن مفهوم مطلوبیت صحیح است و از طرفی این رویکرد با مبانی لیبرالیستی علم جدید مطابقت دارد، اما به هر جهت این رویکرد نیز در نوع خود مشروط به امکان اندازهگیری مطلوبیت است. فرض میکنیم شرط تعادل مبتنی بر روش منحنی بیتفاوتی مطلوبیت معادل
MUX1/Px1=MUX2/Px2=……..=MUXn/Pxn
باشد. بر این مبنا در تعادل همه این نسبتها باید برابر با عددی خاص مثل ۳/۲ باشد. سؤال این است که اگر مخرج همه این کسرها حاکی از قیمتهای واقعی کالاها است و با واحد شمارش پول بیان میشود، چگونه میتوان حاصل کسرها را مطابق با یک عدد مطلق دانست، بدون آنکه صورت کسرها یعنی مطلوبیتهای نهایی به صورت دقیق قابل اندازهگیری باشند؟ البته در فضای دو کالایی و با جابجایی میتوان شرط تعادل را به صورت زیر استخراج کرد که در این صورت مشکلی وجود نخواهد داشت.
MUX1/MUX2=Px1/Pxn
اما چناچه میدانیم در عمل دنیای واقعی n کالایی است و بدین ترتیب این مشکل همچنان لاینحل باقی مانده است. ضمن اینکه در همین نسبت هم شاهد هستیم که نسبت تعادلی هر چه باشد به نحو ضمنی در مورد نسبت مطلوبیتها نیز صادق است و این متضمن عددی بودن مطلوبیت نهایی است، وگرنه چگونه میتوان در رویکرد ترتیبی به طور دقیق برای مثال از نسبت ۱ به ۲ در این کسر سخن گفت؟ (کاتوزیان، ۱۳۷۴) همچنین یکی از اشکالهای وارد بر این رویکرد عدم امکان آزمونپذیری فرضیات مبتنی بر این رویکرد است. (همان) نکته مهم این است که نظریه مصرف در دوره کلاسیک و نئوکلاسیک نسبت مستقیمیبا مطلوبیتگرایی و لذتگرایی دارد. بنابراین کلیه رویکردهای لذتگرا، مطلوبیتگرا، رویکردهای ترتیبی و عددی همگی در ذیل این رویکرد هستند. لازم به ذکر است مسأله ترتیبی و عددی در نهایت حل نشد و ظهور رویکرد ترجیحات آشکار نمادی از این حقیقت است. رویکرد ترجیحات آشکار در پی گذار از مبنای مطلوبیتگرایانه نظریه مصرف است. جدول زیر خلاصه اشکالات وارده به هر رویکرد را نشان میدهد:
نظریه مصرف مبتنی بر رویکرد رجحان آشکار
نظریه ترجیحات آشکار مدعی رویکردی بدیل برای این نظریه سنتی است. همانطور که قبلاً بحث شد یکی از اهداف انقلاب ترتیبیگرایی در طول دهۀ ۱۹۳۰ گریز از مفهوم شمارشی و لذتانگارانه مطلوبیت بود که نسل اول اقتصاددانان نئوکلاسیک از سنت مطلوبیتگرایی به ارث برده بودند. ترتیبیگرایان اولیه، مطلوبیت شمارشی را کنار گذاشتند، اما همچنان عباراتی نظیر «رجحان» و «مطلوبیت» را مورد استفاده قرار میدادند. (هندس، ۲۰۱۲) همانطور که گفته شد این رویکرد نیز در عمل نتوانست از عهده انتقادات وارده برآید و بدین ترتیب زمینه برای ظهور رویکرد ترجیحات آشکار مهیا شد. ترجیحات آشکار میکوشد محور نظریه رفتار مصرفکننده را از مفاهیم ذهنی و غیر قابل مشاهدهای نظیر مطلوبیت و ترجیحات جدا کرده و مبنا را بر شواهد تجربی و عینیات قابل مشاهده بگذارد؛ طرحی که بعضاً به عنوان «گریز از روانشناسی[۳۰]» از آن یاد میشود. به عبارت دیگر در ترجیحات آشکار، ایده اصلی این است که ترجیحات غیر قابل مشاهده، انتخابهای قابل مشاهده میدهد. لذا میتوان مستقیماً به سراغ انتخابها رفته و آنها را به عنوان نقطه شروع تحلیل برگزید. اتکا به شواهد تجربی قابل مشاهده و عینی در نظریهپردازی، با ایدههای فلسفی پوزیتیویستی روزگار هم سازگار بود. ساموئلسون این نظریه را رویکردی «مبتنی بر تابع تقاضا» به نظریه انتخاب مصرفکننده، در مقابل رویکرد «مبتنی بر تابع مطلوبیت» مطرح کرد. هدف اولیه ساموئلسون (۱۹۳۸) این بود که همه آثار تحلیل مطلوبیت را حذف کرده و مفاهیم به لحاظ علمیمشکلآفرینی نظیر ترجیح و مطلوبیت را، که مربوط به حالات ذهنی و غیر قابل رؤیت مصرفکننده است، کنار بگذارد. وی در اولین نوشته خود در این خصوص تصریح میکند «اگرچه مفهوم مطلوبیت در سالهای اخیر بیاعتبار شده و تحلیل رفتار مصرفکننده بر اساس منحنیهای بیتفاوتی و نسبت قیمتها انجام میشود، اما با وجود این، رفتار نسبت مطلوبیتهای نهایی [شیب منحنی بیتفاوتی] و شکل منحنی بیتفاوتی هم قابل شناخت نیست. اگرچه مطلوبیت کنار گذاشته شد، اما اکثر تحلیلهای جدید هم ردپای مطلوبیت را داراست. من صحبت از یک حمله مستقیم به این مسئله برای از بین بردن آخرین آثار به جا مانده از تحلیل مطلوبیت میکنم». (ساموئلسون، ۱۹۳۸: ۶۱) در پایان نوشته نیز او تأکید میکند «من در اینجا کوشیدم تا نظریه رفتار مصرفکننده را برکنار از آثار باقیمانده از مفهوم مطلوبیت توسعه دهم». (همان: ۷۱) لذا ابتدائاً سخنی از آشکارسازی ترجیحات نبود بلکه هدف اصلی کنار گذاشتن این مفاهیم ذهنی بود، نه آشکارسازی آنها.
نوآوری ساموئلسون در نظریه ترجیحات آشکار این است که وی مدعی است در این نظریه برخلاف نظریه سنتی، صرفاً شرط سازگاری برای تحلیل رفتار مصرفکننده کافی است. اساس نظریه این است که فردی با بودجه مشخص وقتی نقطهای مانند X و نه سایر نقاط در دسترس (مانند Y) را برمیگزیند، این مسئله نشانگر آن است که برای او سبد X بر سایر سبدها (مانند Y) ترجیح دارد. او ترجیح ذهنی خود را بطور قابل مشاهدهای آشکار کرده است[۳۱]. ساموئلسون (۱۹۴۸) بحث میکند که در حالت دو کالایی، نظریه ترجیحات آشکار را میتوان برای بدست آوردن شکل منحنی بیتفاوتی استفاده کرد. طبق اصل ضعیف رجحان آشکار شده[۳۲] اگر مستقیماً آشکار شود که (x1, x2) بر (y1, y2) رجحان دارد، و این دو سبد یکسان نیستند، آن وقت امکان ندارد که مستقیماً آشکار شود که (y1, y2) بر (x1, x2) رجحان داشته باشد. به زبان توصیفی اگر سبد y وقتی سبد x خریداری میشود، در توان خرید مصرفکننده باشد، آن وقت اگر سبد y خریداری شود، سبد x نباید در توان خرید باشد. (واریان، ۱۳۸۰: ۱۲۹)
اصل ضعیف رجحان آشکارشده لازمهاش آن است که اگر X مستقیماً آشکار شده باشد که بر Y رجحان دارد، آن وقت نباید هرگز ملاحظه شود که Y مستقیماً آشکارا بر X رجحان دارد. اما شرط قویتری نیز وجود دارد که لازمهاش آن است که همان نوع شرط برای رجحان آشکارشده غیرمستقیم صادق باشد. طبق اصل قوی رجحان آشکار شده[۳۳] اگر آشکار شده باشد که (x1, x2) بر (y1, y2) رجحان دارد (مستقیم یا غیرمستقیم) و (y1, y2) متفاوت از (x1, x2) باشد، آن وقت (y1, y2) نمیتواند آشکارا بطور مستقیم یا غیرمستقیم بر (x1, x2) رجحان داشته باشد. (همان: ۱۳۲)
ترجیحات آشکار معاصر (جدید)
آنچه که تا اینجا در خصوص نظریه ترجیحات آشکار بیان شد، در چارچوب رویکرد ترجیحات آشکار سنتی طبقهبندی میشود. نظریه سنتی در واقع هیچگاه وارد پروژه «آشکارسازی» نشد، بلکه مجموعهای از نتایج تئوریکی به هم مرتبط بود که از وضع قید سازگاری بر تابع ذهنی تقاضای مصرفکننده بدست میآمد. هیچ مجموعهای از نتایج که راهی روشن برای آشکارسازی ترجیحات یا مطلوبیت مصرفکننده ارائه کند، در کار نبود. در نظریه جدید، به عکس نظریه سنتی، تلاشها جنبه عملی و تجربی پیدا میکند. در نظریه جدید در حالت حدی ما با «ترجیحات آشکار شده تجربی» مواجه هستیم که یکی از تلاشهای آن معطوف به ساختن تابع مطلوبیت بر اساس آمارهای مخارج بود. ترجیحات آشکار تجربی حوزهای صرفاً و مطلقاً اثباتی از اقتصاد دانسته میشود. (هندس، ۲۰۱۲)
هدف ترجیحات آشکار جدید استفاده از دادهها برای استنتاج این مطلب است که افراد در دیگر شرایط چه انتخابی میکنند؛ به عبارت دیگر در پی ارائه استنباطی در خصوص تصمیمات جدید مصرفی در شرایط متفاوتی از درآمد و قیمتها میباشد. این رویکرد مدعی است که واژه «ترجیح میدهد[۳۴]» صرفاً یعنی «انتخاب میکند[۳۵]» و انتخاب میکند هم صرفاً یعنی «انجام میدهد[۳۶]» (یعنی رفتار کردن به یک شکل خاص). ترجیحات آن چیزی نیست که موجب میشود مصرفکننده کالای خاصی را انتخاب کند بلکه تنها ما با این واقعیت سر و کار داریم که فردی کالای خاصی را انتخاب میکند (اتحاد ترجیح، انتخاب و رفتار). این نظریه خود را به هیچ وجه یک نظریه تبیینی یا علّی نمیداند و هیچ تلاشی برای توضیح اینکه چرا مردم چنین رفتار میکنند، نمیکند. (برنهیم و رانگل، ۲۰۰۸) پس از بیان انتقادات وارد شده به ترجیحات آشکار در بخش بعد درخواهیم یافت که اتخاذ این موضع توسط رویکرد تجربیِ ترجیحات آشکار، نوعی فرار از انتقادات وارده به نظریه ترجیحات آشکار سنتی است.
انتقادات به ترجیحات آشکار
نظریه ترجیحات آشکار بهطور وسیع و از زوایای مختلف مورد انتقاد قرار گرفته است. در اینجا تلاش میشود تا خلاصه مهمترین انتقادات وارد شده به این نظریه تبیین شود. ما در بین مهمترین منتقدان، به دیدگاههای اصلیهاسمن، سِن، وُنگ و بلاگ اشاره میکنیم.
از نظرهاسمن[۳۷] (۲۰۱۱) ترجیحات نمیتواند تنها با انتخابها نمایان شود، بلکه عقاید هم بر انتخابها مؤثر است. در حقیقت عقاید، واسطه بین انتخاب و ترجیح است.هاسمن مثالی ساده در انتخاب بین نوشابه کوکا و پپسی مطرح میکند. چنانچه مصرفکننده کوکا را انتخاب کند، ممکن است این انتخاب ناشی از این باشد که فرد معتقد بوده که پپسی گرم است، یا سمیو زیانآور است. ممکن است این ترجیح، ترجیحی محکم نباشد مثلاً این ترجیح در مورد قوطیهای نوشابه و نه بطری باشد. بطور خلاصه دیدگاههاسمن این است که ما در انتخابها با سه مفهوم روبهرو هستیم: ترجیحات، عقاید و انتخابها. با داشتن دو مورد از این سه، میتوان پی به دیگری برد اما با دانستن یکی نمیتوان به دو مورد دیگر علم یافت. این انتقاد به نظریه کلاسیک مطلوبیت و انتخاب هم وارد است.
همچنین وی (۱۹۹۲) معتقد است آنچه اقتصاددانان در تبیین رفتار مصرفکننده به دنبال آن هستند، علل ذهنی و حالات روانی مؤثر بر رفتار است که از مشاهده انتخابهای فرد حاصل نمیشود. مفهوم ذهنی ترجیحات دارای رابطهای یک به یک با انتخابها نیست. اصلاً عبارت «ترجیحات آشکار» یک ترمینولوژی گمراهکننده است (به این علت که ترجیحاتِ ذهنی به هیچ عنوان بطور مستقیم قابل مشاهده نخواهند بود).
به نظر سن[۳۸] (۱۹۷۳) ترجیحات آشکار بر مبنای زمینههای تجربیِ صِرف قابل دفاع نیست. در ترجیحات آشکار از یک مجموعه داده اولیه آغاز میکنیم. اما سازگاری مورد مشاهده در خصوص تنها یک زیرمجموعه داده اولیه، برای استنباط سازگاری در خصوص تمام پارامترهای مربوطه کافی نیست. مجموعه حالات انتخاب ممکن برای هر فرد نامحدود است و لذا غیر قابل شمارش. برای آزمون اینکه نظریه ترجیحات آشکار برای تمامیانتخابها در بازار صادق است، ما مجبوریم انتخابهای یک فرد را تحت ترکیبات بیشمار درآمد-قیمت نگاه کنیم که اصلاً ممکن نیست. حتی اگر برای یک تعداد داده شده حالات انتخاب در بازار، انگاره مورد نظر ابطال نشود، تضمینی وجود ندارد که در حالات دیگر نیز ابطال نگردد. این مشکل را میتوان «محدودیت دادههای مربوط به انتخاب» نام نهاد. (هندس، ۲۰۱۲) مدافعان ترجیحات آشکار بهرغم تأیید انتقاد فوق، متذکر شدهاند که این مشکل در مورد همه استنتاجهای مبتنی بر استقرا وجود دارد و اشکالی مختص ترجیحات آشکار نیست. (همان)
انتقاد دوم (۱۹۷۳) دنباله مضمون انتقاد اول است. اگر راستیآزمایی تجربی توجیه اصول بدیهی ترجیحات آشکار نیست، پس چه چیزی آن را توجیه میکند؟ این شرط سازگاری از کجا آورده میشود؟ جواب سن این است که این مسئله مبتنی بر یک ایده سنتی اقتصاددانان است که عاملان، ترجیحات ذهنی باثباتی دارند که انتخابهای افراد از آنجا نشئت میگیرد. به نظر سن این رویکرد مبتنی بر شهود[۳۹] است و پایه بینالاذهانی ندارد. به عبارت دیگر باز هم نظریه ترجیحات آشکار در قرار دادن نقطه شروع تحلیل بر مشاهدات ناکام بوده و همچنان مبتنی بر حالات ذهنی افراد است.
بحث دیگر سن (۱۹۹۳) خدشه در ارتباط بین انتخاب و ترجیح است. سن بحث وابستگی پیشزمینهای[۴۰]یا وابستگی به فهرست[۴۱] را مطرح میکند. او معتقد است زمانی که شرایط انتخاب (پیشزمینه یا فهرست) تغییر میکند، بسیاری از انتخابهای عقلایی، اصول موضوعه ترجیحات آشکار را نقض میکند. تغییرات در فضای انتخاب[۴۲] میتواند بر ترجیحات نسبی دو سبد مؤثر باشد حتی اگر هر دو قبل و بعد از تغییر در دسترس باشد. به عنوان مثال اگر تنها یک سیب و یک پرتقال برای فرد وجود داشته باشد و فرد پرتقال را انتخاب کند، میتوان گفت که آشکار است که پرتقال بر سیب ترجیح دارد. اما در دنیای واقعیت وقتی مشاهده میکنیم که فرد پرتقالی میخرد، غیرممکن است بگوییم چه کالا یا مجموعه کالاهایی یا گزینههای رفتاری دیگری با انتخاب پرتقال کنار گذاشته شده است. (هندس، ۲۰۱۲) مثال سن در این زمینه راهگشاست. «فرض کنید من دومین ارزانترین[۴۳] گل را در فهرست گلها ترجیح میدهم. دو گل روبهروی من قرار دارد: {X,Y} که X گرانتر از Y است. آنگاه انتخاب من X خواهد بود. حال اگر یک گل ارزانتر Z هم به مجموعه فوق افزوده شده و مجموعه روبهروی من به {X,Y,Z} تبدیل میشود. در اینجا دومین ارزانترین گل که انتخاب من است، Y خواهد بود که انتخابی ناسازگار است، اما نمیتوان آن را غیرعقلایی خواند.
نکته دیگر مورد اشاره سن وجود الزام قانونی یا اخلاقی در رفتار است. آنچه مردم انتخاب میکنند عموماً منعکس کننده چیزی است که فرد فکر میکند باید (به لحاظ اخلاقی و اجتماعی) انجام دهد. لذا ترجیحات حقیقی او آشکار نخواهد شد. یک نظریه مفید انتخاب عقلایی نمیتواند صرفاً بر پایه انتخاب سازگار بنا شود. در حقیقت این انتقاد سن را میتوان «حذفناپذیر بودن مفاهیم روانشناختی از عمل تجربی در اقتصاد» نام نهاد. (هندس، ۲۰۱۲)
استنلی وُنگ[۴۴] (۲۰۰۶) تأکید میکند کار ساموئلسون در ارائه نظریه ترجیحات آشکار یک شکست بود. او معتقد است دیدگاه ساموئلسون در زمینه ترجیحات آشکار دچار تغییر و تبدیل اساسی شد. ساموئلسون در مقاله اولیه خود (۱۹۳۸) نظریه خود را به عنوان بدیلی برای نظریه مطلوبیت ارائه کرد در حالی که بعداً (۱۹۴۸ و ۱۹۵۰) آن را روشی برای کشف ترجیحات دانسته و مدعی همارزی بین نظریه سنتی مطلوبیت و نظریه ترجیحات آشکار شد و به نوعی رو به توجیه و محافظهکاری آورد. انتقاد دیگر او اشاره به این دارد که نظریه ترجیحات آشکار حاوی مطلب یا اطلاع جدیدی از رفتار مصرفکننده نیست. اگر این نظریه در یک نقطه از زمان تعریف شود، چیزی جز یک همانگویی[۴۵] نیست. عصاره بحث او در اینجا این است که اگر ترجیحات به عنوان چیزی تعریف شود که رفتار، آن را آشکار میکند، آنگاه ترجیحات آشکار بنا به تعریف صحیح خواهد بود (یعنی یک برابری بنا به تعریف است) و حاوی اطلاع مفیدی نیست. فرض کردهایم که رفتار فرد دقیقاً نشاندهنده ترجیحات اوست. اساساً در کابرد ترجیحات آشکار در هر زمینهای که باشد، رویه کار بر این است که با معلوم بودن و مفروض بودن یک نظریه اقتصادی، مسلم فرض میشود که واقعیت چنان رفتار میکند که آن نظریه صحیح است. در واقع هدف، چیزی جز فهمیدن دلالتهای قابل آزمون آن نظریه نیست. (چمبرس، ۲۰۱۱) از طرف دیگر اگر این نظریه طی زمان تعریف شود، کاملاً بیمعنا خواهد بود، زیرا تناقضهای مشاهده شده در رفتار میتواند ناشی از تغییر در ذائقه فرد، مجموعه اطلاعاتی موجود و سایر شرایطی که ثابت فرض شده بود باشد. (ونگ، ۲۰۰۶)
مارک بلاگ (۱۳۸۰: ۲۰۵-۶) با بیاساس دانستن ادعای ساموئلسن مبنی بر نوآوری نظریه ترجیحات نسبت به نظریات قبلی (مطلوبیت عددی و ترتیبی) معتقد است آنچه در نظریهی مطلوبیت انتخاب «عقلایی» خوانده میشود، به زبان نظریه رجحان آشکار «توجیه مقدار بیشتر به کمتر»، خاصیت «سازگاری» و خاصیت «تسری» نامیده میشود. قدرت پیشبینی نظریه رجحان آشکار در مورد روابط حاکم بر تقاضا به هیچوجه بهتر از نظریههای قدیمیتر مربوطه به رفتار مصرفکننده نیست، برای مثال در این نظریه گفته میشود که مرتبه ترجیحات مصرفکننده برمبنای توالی زمانی انتخابهای او آشکار میشود، آن هم زمانی که قیمتها در حال تغییر هستند و این متضمن آن است که نظریه مذکور توان چندانی در تبیین تقاضای کالاهای بادوام ندارد. اما بلاگ مشکل اصلی و مهم این نظریه را در این میداند که این نظریه ناظر بر انتخابهای یک مصرفکنندهی منفرد است، در حالی که اندازهگیری و آزمون فرضیههای تقاضا با رفتار بازار سروکار دارد.
جمعبندیدر مورد نظریهرجحانآشکار
تلاش اولیه نظریهپردازان در ارائه مفهوم ترجیحات آشکار، دنباله کوشش در راستای انحراف از مفاهیم ذهنی مطلوبیت و ترجیحات بود. به عبارت دیگر ساموئلسون سعی داشت واگرایی پدیدآمده در نظریه مصرف را با پاک کردن صورت مسأله حلوفصل نماید. در حقیقت مطالعه سیر نظریه مصرفکننده نشان میدهد ایده ابتدایی ساموئلسون در ارائه ایده ترجیحات آشکار، مبتنی کردن نظریه اقتصادی بر مشاهدات تجربی در خصوص تصمیمات و انتخابهای افراد بود. اما رفتهرفته این نظریه، به روشی برای شناخت و استنباط ترجیحات ذهنی تنزل یافت. شاید همین تنزل ساموئلسون از رویکرد تهاجمیو نوآورانه خود به موضعی محافظهکارانه، که مورد اشاره وُنگ قرار گرفت، شکست این طرح را از همان ابتدا نمایان کند. علاوه بر این، تردیدها و انتقادات وسیع وارد شده به صحت روششناختی تحلیل ترجیحات آشکار و همچنین کاربرد نتایج آن، بطور وسیعی حاکی از عدم توفیق این برنامه تحقیقاتی در افزودن مطلبی جدید و متمایز از گذشته به نظریه رفتار مصرفکننده و کلیت اقتصاد رفاه بوده است. بلاگ نیز با تأیید عدم نوآوری این نظریه، مشکل جدی آنرا ناظر بودن بر انتخابهای یک مصرفکننده منفرد میداند که نمیتواند ترجیحات در جامعه را مشخص کند.
***
همانطور که نشان داده شد نظریه رفتار مصرفکننده به مثابه مبنا و اساس نظریه مصرف در علم اقتصاد دچار وضعیت بغرنجی است و مسایل حلنشده در این رویکرد بسیار است. همانطور که گفته شد رویکردهای کلاسیک و نئوکلاسیک به طور کامل از سنت مطلوبیتگرایی متأثر بودند و برای تبیین انتخاب و تصمیم افراد، غیر از مطلوبیت یا لذت، نمیتوانستند به مفهوم دیگری دست یازند. همچنین همانطور که نشان داده شد متأثر از سنت کمّی-ریاضیاتی دکارتی درصدد صورتبندی ریاضی رفتار فرد مصرفکننده بود. بنابراین مسئله این بود که چگونه میتوان مفهوم ذهنی مطلوبیت را در قالب ریاضی صورتبندی کرد؟ همانطور که نشان داده شد بعد از سالها کندوکاو در نهایت این مسئله به نحو رضایتبخشی حل نشد و همواره مناقشه ترتیبیگرایان و رویکرد عددی بر سر این مسئله وجود داشت. از این منظر ظهور رویکرد ترجیحات آشکار به منزله خط بطلانی بر مبنای مطلوبیتگرایانه نظریه مصرف بود که البته این رویکرد نیز چون به طور اساسی مبانی خود را دگرگون نکرد نتوانست از عهده تبیین کافی و وافی نظریه مصرف برآید.
بدین ترتیب میتوان این نتیجه را گرفت که نظریه رفتار مصرفکننده اعم از رویکرد عددی و ترتیبی به مطلوبیت و همچنین رویکرد رجحان آشکار، پروژه موفقی برای تبیین انتخاب افراد نبوده است. واگرایی پدیدآمده در نظریه مطلوبیت خودبهخود در سایر حوزههای مهم علم اقتصاد نیز به وقع پیوسته است و جای این سئوال باقی است که چه ظرفیتی درون این فلسفه اخلاق وجود دارد که از تثبیت واگراییهای مذکور جلوگیری نموده است.
از طرفی همانطور که بیان شد سنت کلاسیک و نئوکلاسیک اقتصادی به طور کلی به بسط نظریه رفتار مصرفکننده مبادرت ورزیدند؛ نظریهای که در پیوند با نظریه رفتار تولیدکننده و در قالب تعادل عمومیاقتصاددانان را در اثبات کارآیی سیستم قیمتها توانا میساخت. این نظریه همچنین به طور خود به خود از تعادل خرد اقتصادی به تعادل کلان مبدّل میشد و راه را بر هر گونه نظریهپردازی فارغ از مبانی خرد و قیاسی معطوف به مفاهیم کلان میبست. در واقع از این منظر علم اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک بر پایه مبانی خود نمیتوانست بحرانهای به وجود آمده در عرصه اقتصاد را توضیح دهد و صرفاً بر اِصلاح خودکار روندهای منتهی به بحران در بلندمدت حکم میکرد. (شاکری، ۱۳۸۷) بدین ترتیب در ادامه نشان داده میشود که بدون گسست از مبانی روششناسی اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک ظهور اقتصاد کلان ممکن نبود. این قسمت در راستای تکمیل روایت این تحقیق از علم اقتصاد و نظریه مصرف به عنوان آخرین زنجیره از حلقههای بحث نظریه مصرف ارائه میشود. هدف از ارائه این روایت این است که ماهیت مسائل و مشکلاتی که در علم اقتصاد و در شاخههای مختلف آن در رابطه با نظریه مصرف وجود دارد به خوبی روشن شود. همچنین فهم واگرایی پدیدارشده در این موضوع بدون پرداخت منسجم به حوزه کلان ممکن نیست. لازم به ذکر است از منظر این تحقیق همه این مسایل و مشکلات نشأتگرفته از مبانی فلسفی نارسای علم اقتصاد است.
بررسی و نقد نظریه مصرف در شاخه اقتصاد کلان
کینز تغییرات زیادی در عرصه روششناسی و معرفتشناسی اقتصاد ایجاد کرد. در ادامه سعی میشود مهمترین تغییرات مبنایی که در اندیشه کینز به وجود آمد مورد بررسی قرار گیرد. اقتصاد کلان شاخهای از علم اقتصاد است که بهوسیله جان مینارد کینز تأسیس شد. تا قبل از کینز به لحاظ منطقی لزومیبه وجود رشته مستقلی از معرفت تحت عنوان اقتصاد کلان نبود. بنابراین اقتصاد کلان کینزی لاجرم از تغییری معرفتشناختی حاصل شده است. اقتصاددانان نئوکلاسیک اعتبار و مضمون معرفتشناختی قابل توجهی برای مفاهیم ناظر به مقادیر کلی قائل نبوده و آنها را صرفاً سرجمع[۴۶] مقادیر فردی میدانستند. به همین دلیل اگر کینز به واسطه ابداعات معرفتشناختی و روششناختی خود اقتصاد کلان را تأسیس نمیکرد نظریه مصرف در قالب همان تبار نئوکلاسیکی خود بازتولید میشد. کینز سعی کرد مفاهیمیکلی مثل مصرف کل، درآمد کل را اِبداع نماید که مبیّن مقادیر کل[۴۷] هستند. در واقع تفاوت روش کینز با اقتصاددانان نئوکلاسیک این بود که واحد تحلیل و موضوع مطالعه در رویکرد کینز این مقادیر کلی هستند و روشن است که این مقادیر کلی از درآمد، مصرف و سود صنایع و بنگاهها و افراد به طور مجزا متمایز هستند. کینز معتقد بود با تعمیم نتایجی که به درستی در خصوص یک بخش از نظام به طور مجزا صدق میکند به کل نظام اشتباهات فاحشی صورت گرفته است و از این رو درصدد برآمد تا مفاهیم ناظر به مقادیر کلی را بدون چیدن پایههای منطقی و قیاسی برپا کنند. در واقع همین مبنای غیر قیاسی و استقراگرایانه کینز مبنایی برای شکلگیری اقتصاد کلان و نظریه مصرف بود. (لاوسن و پسران، ۱۳۷۶) در ادامه نشان داده میشود که چگونه یکی دیگر از مبانی اقتصاد نئوکلاسیک از سوی کینز به چالش کشیده میشود.
تصور کینز از علم اقتصاد، و به طور کلی از علوم انسانی، به تبع سنت فلسفی رایج در کمبریج در سده نوزدهم و اوایل سده بیستم عبارت است از یک علم اخلاقی و بر مبنای تقابل علوم اخلاقی و علوم طبیعی همواره بر لزوم پرهیز از انداختن علم اقتصاد در دامن طبیعیگرایی تأکید مینمود. لازم به ذکر است کینز در این زمینه معتقد بود همه اقتصاددانان انگلیسی به استثنای ریکاردو در این سنت بودهاند. (غنینژاد، ۱۳۷۶ ص ۱۴۶) البته لازم به ذکر است گرچه کینز به سان اسمیت وجه اخلاقی علم اقتصاد را مورد تأکید قرار میداد، اما تفاوتهای غیرقابل اغماضی میان وی و اسمیت وجود دارد. (همان) بدین ترتیب آثار زیادی که ناشی از اخلاقی پنداشتن علم اقتصاد است بر نظریه کینز سوار میشود. برای مثال کینز دوگانگی میان اقتصاد اثباتی و دستوری را از بین برد و از نظر وی مخصوصاً در زمینه خطی مشی هیچ مسألهای سِوای اخلاق وجود ندارد. (۳۰۸، مینی، ۱۳۷۵) کینز در جریان نامهنگاری باهایک، در مقابل اعلام خطر وی درباره ورود سیاست به عرصه اقتصادی، او را به نیت اخلاقیِ سیاستمداران اِرجاع داده و بدین ترتیب مبانیِ فلسفه سیاسی مدرن را متزلزل ساخت. کینز معتقد بود اقتصاد نسبت به اخلاق علمیفرعی است و اگر اقتصاد در شرایط دورهای که کینز در آن به سر میبُرد اصل شده بود، دیری نخواهد پایید که دوباره ثروتاندوزی به پَستترین علایق انسانی مبدل شود و اقتصاد دوباره به حاشیه خواهد رفت و کارکرد اقتصاد فیالواقع این است که امکان رهایی و آزادی انسان از نیازهای مطلق[۴۸] را فراهم میکند. (به نقل از اُدانِّل، ۱۹۹۲)
کینز به طور کلی به تبع مارشال معتقد بود که جایگاه ریاضیات در اقتصاد فرعی است و استدلالهای اقتصادی بیشتر باید مبتنی بر تحلیلهای کیفی باشند. کینز به طور کلی منتقد سیطره ریاضیات بر علم اقتصاد بود، چرا که ناهمگن بودن متغیرهای اقتصادی، تغییرپذیری سریع در آنها و تعدد روابط متقابل میان آنها، مانع از امکان تحلیل دقیق کمّی و اندازهگیری دقیق میشود. بنابراین وقتی پای ریاضیات تا حد زیادی از علم اقتصاد کوتاه میشود، خود به خود جای شهود و قضاوت یا عقل سلیم و ابهام باز میشود. بدین ترتیب علم اقتصاد از نظر او آمیزهای از شهود، تجربه و منطق بود. لازم به ذکر است شهودی که کینز آن را مطرح کند ارتباط زیادی با شهود در اندیشه راسل[۴۹] و مور[۵۰] دارد. وی معتقد بود یکی از تبعات ورود بیمحابای ریاضیات به اقتصاد این است که رجوع به عقل سلیم و یا همان شهود را برای اقتصاددان به امری صعب مبدل ساخته است. کینز علیه انتزاع شدید در اقتصاد نئوکلاسیک انتقاد کرده و بر توجه بیشتر بر واقعیت انضمامیتأکید مینماید. او در این راستا ماندویل، مالتوس و مارکس را میستاید. حمله کینز به اصول بنتامیحمله به سنت صد ساله ابداع اصول موضوعه و استنتاجهای منطقی از آن است بود. کینز خود یک احساس قرابت فکری با متفکرانی داشت که بر شهود تکیه میکردند و ترجیح میدادند که حقیقت را ولو به صورتی ناقص و مبهم دریابند تا اینکه به خطا معتقد شوند؛ خطایی که واقعاً با وضوح و عدم تناقض و با استفاده از منطق ساده به آن رسیده بودند، ولی مبتنی بر فرضیاتی بود که با واقعیات ارتباطی نداشت. (کینز، ۱۹۳۶، به نقل از مینی، ۱۳۷۵: ۳۲۳) کینز بر اساس همین دیدگاه معتقد بود، گرچه اقتصاددانان نئوکلاسیک در بیان غیرقابل اندازهگیری بودن مطلوبیت محق بودند اما وجه بین شخصی[۵۱] مطلوبیت همچنان استوار است. تلقی منفی کینز نسبت به ریاضیات و تحلیلهای صوری به طور همزمان از سوی ساموئلسون (۱۹۴۶)، لئونتیف (۱۹۵۴) و بلاگ (۱۹۸۰) مورد اشاره قرار گرفته است. کینز همواره سعی میکرد مکتب آلمان و رویکرد اقتصاد اتریشی (کلگرایی مکتب آلمان و فردگرایی روششناختی مکتب اتریش) را با هم جمع کند و البته کینز فکر میکرد این منازعه صرفاً در محدوده مناقشه میان استقرا و قیاس وجود دارد. در این راستا منتقدان وی منشأ معرفتشناختی تفکر او را ضدعقلگرایانه و اختلاطی نامیدهاند. (غنینژاد، ۱۳۷۶) کینز واقعگرایی فرضها را دالّ بر عمومیبودن تئوری میداند. از نظر کینز اشتغال کامل لازمه تعادل اقتصاد نیست و اقتصاد میتواند در سطوح مختلفی از اشتغال در تعادل باشد. بنابراین نظریه وی به زعم خودش عمومیاست چرا که اشتغال کامل مصداقی از نظریه عمومیِ وی است. عمومیبودن نظریه کینز به این جهت است که در سطوح مختلفی از اشتغال تعادل اقتصاد را تعیین میکند. از نظر منتقدان دستیابی به عمومیت بیشتر به معنای منطقی کلمه معادل است با انتزاع و سادهسازیِ بیشتر در فروض و تئوری. بدین ترتیب تصور وی از عمومیت بیشتر جنبه عملی دارد تا تئوریک. تئوری عمومیدر اقتصاد نئوکلاسیک به معنای این است که تئوری در چارچوب فروض خود و در شرایطی خاص بر تمام موارد مصداقی صدق میکند. در واقع کینز بین کل و کلی خلط کرده است و این نتیجه کاربست رویکرد غیرمنضبط شهودی در فرآیند فهم واقعیت است. (همان)
بدین ترتیب دیده میشود که از منظر مبانی اندیشه کینز میتوان اقتصاد کلان را شاخهای متمایز از شاخه اقتصاد خرد و به منزله رویکردی برای درمان ناکارآییهای اقتصاد نئوکلاسیکی فهم کرد. نظریه کینز در حوزه مصرف به طور کلی انقلابی روششناختی و معرفتشناختی در عرصه علم اقتصاد بود. کینز توانست پایههای مکانیکی و قیاسیِ اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک را دگرگون سازد. کینز لزوم ابتنا تحلیل اقتصادی بر مبادی خرد را زیر پا گذاشت و راه را برای ظهور مستقل مفاهیم جمعی هموار نمود. او با پیش کشیدن استقرا در برابر قیاس، ساختن بناهای نظری دور از واقعیت را کنار گذاشت. فرض اولیه ثبات سایر شرایط به نحو بارزی از سوی کینز مورد نقد قرار گرفت و بدین ترتیب شرایط برای تبیینهای غیرمکانیکی و چندعلتی ظهور نمود. همچنین تحلیلهای روانشناسانه وی از کنش انسانی و پدیدههای اقتصادی راه را برای ظهور رویکردهای بینرشتهای و چندشتهای مهیا کرد. در واقع ظهور جریانهای پراگماتیستی در ایالات متحده که نهادگرایی قدیمیشعبهای از آن بود و همچنین مارکسیسم در اروپا زمینههای تعدی کینز نسبت به روشهای ثابت دانشگاهی انگلستان را فراهم آورده بود. در ادامه نشان داده میشود که توجه کینز به بعضی از موضوعات، ناشی از بدبینی وی نسبت به مابعدالطبیعه رسمیپشتیبان علم اقتصاد نئوکلاسیک است.
به نظر مینی (۱۳۷۵) مخالفت کینز با مبنا قرار گرفتن دستمزد واقعی در بازار کار و در عوض تأکید بر دستمزد اسمیدر مخالفت با مابعدالطبیعه دکارتی اقتصاد متعارف سنتی ابراز شده بود. کینز معتقد بود وقتی دستمزدها افزایش پیدا میکنند کارگران به ندرت کار را ترک میکنند و این واکنش ممکن است غیرمنطقی باشد ولی به هر ترتیب تجربه آن را نشان داده است. بنابراین مشاهده میشود که کینز چگونه و به راحتی، متکی بر قضاوتی شهودی اصل عقلانیت که متضمن حداکثرسازی سود و بهینهسازی مصرف-پسانداز وی است به کناری مینهد. کینز نسبت به مابعدالطبیعه کلیتساز دکارتی حاکم بر اقتصاد کلاسیک تأکید کرده و یکی انگاشتن سرمایه و کار به مثابه عوامل تولید و عدم توجه به تفاوتهای ظریف این دو را از نشانههای این موضوع میداند. کینز سعی میکند با توجه به عنصر عدم اطمینان رابطه بین فرد و جمع و تقلید فرد از اجتماع را تبیین نماید. در حالت عدم اطمینان این ایده همواره برای فرد وجود دارد که اطلاعات مجموعه افراد از اطلاعات شخصیِ ما بیشتر است، پس باید از رفتار متعارف پیروی نمود. روشن است که کوچکترین تغییری در نظم اجتماعی نظمهای متعارف را نیز دستخوش دگرگونی میکند. (مینی، ۱۳۷۵: ۳۴۹) در ادامه به شرایط اقتصادی سرمایهداری که زمینهساز ظهور کینز بود اشاره میشود. در نهایت بعضی از ویژگیهای انقلاب کینزی برشمرده خواهد شد.
بروز گسست در ماهیت سرمایهداری در نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم منجر به شکلگیری شرایطی شد که بستر لازم را برای ظهور اقتصاد کلان فراهم میکرد. یکی از نشانههای بروز بحران در نیمه دوم قرن نوزدهم این بود که رشد اقتصادی اروپا و ایالات متحده به حدی از اِشباع رسیده بود که سرمایهداران بزرگ امکان خرید مازاد تولید را برای سرمایهگذاری نداشتند. بدین ترتیب پایین بودن قدرت خرید طبقه کارگر که طیف اصلی مردم را شکل میدادند و گذار سرمایهداری از دورهای که ظرفیتهای تقاضای سرمایهگذاری بالا بود به دورهای این ظرفیت به حد اشباع رسیده بود منجر به شرایطی شد که به قول مارکس به بحران عدم تناسب[۵۲] و به قول کینز به کمبود تقاضای مؤثر[۵۳] معروف شد. بدین ترتیب لازم بود تا تقاضای سرمایهگذاری از تولید «امور زیربنایی و صنایع سنگین» به سمت تولید کالاهای مصرفی آن هم به صورت انبوه معطوف شود. (شاکری، ۱۳۸۷: ۲۶-۲۸)
طبق ایده کلاسیکی و نئوکلاسیکی، سازوکار درونی بازار آنقدر قوی است که بتواند بر شوکهای بیرونی فائق آمده و اقتصاد را به سرعت به تعادل پایدار (که در آن عرضه و تقاضا در همه بازارها برابر شده و تمایلی به تغییر وجود ندارد) برساند. با توجه به فروض جانشینی کافی در اقتصاد در مورد کالاها و همچنین بازار نهادههای تولیدی، عرضه تقاضای خود را به وجود میآورد.[۵۴] در نتیجه اقتصاد همیشه تمایل به اشتغال کامل دارد، زیرا عوامل تولید وقتی درآمد کسب میکنند، بخشی از آن را صرف خرید کالا و بخشی دیگر را پسانداز میکنند که سرمایهگذاران در این صورت از این وجوه پسانداز مردم استفاده کرده و کالای سرمایهای جهت انجام سرمایهگذاری تقاضا میکنند. البته تغییر در شیوه تولید یا ترجیحات مصرفکننده ممکن است به صورت موقت موجب بروز مازاد کالا یا نهاده در بازاری خاص شود، اما این مازاد با کمبود در یک بازار دیگر جبران میشود. انعطافپذیری قیمتها و علامتدهی صحیح و سریع آنها چنین جایگزینی و اصلاحی را ممکن میسازد. (شاکری، ۱۳۸۷: ۲۲)
اما نکتهای که شایان توجه است این است که کینز به هیچ وجه مبانی هستیشناسی و انسانشناسی و مبانی اخلاقی نظام جدید نهادی را دگرگون نکرد. در واقع کینز درون پارادایم علم اقتصاد از حیث معرفتشناختی و روششناختی اصلاحاتی چند را انجام داد ولی هرگز در پی دگرگونی مبانی جدید علم اقتصاد نبود. تنها دستاورد کینز این بود که نسبت نظریه مصرف را با رویکرد مطلوبیتگرایی تغییر داد و همچنین مبانی قیاسی-استنتاجی نظریه سنتی را با وارد کردن مبانی استقرائی خود دچار دگرگونی ساخت. بدین ترتیب اگر نظریه سنتی مصرف دارای اشکالات زیاد مبنایی باشد، نظریه کینز نیز در حوزه مصرف از این اشکالات مبنایی مبرّا نیست. برای مثال کینز به تبع رویکرد کلی علم اقتصاد، در تحلیل رفتار مصرفی جامعه از اثر «فرآیند» کسب ثروت و درآمد بر نحوه مصرف و کیفیت درونی حاصله از مصرف جامعه تغافل نمود. در ادامه به بررسی نظریات مختلف شاخه اقتصاد کلان پرداخته خواهد شد.
نظریه مصرف کینز
همانطور که گفته شد کینز ناظر به واقعیات قرون هجدهم و نوزدهم و هم چنین اوایل قرن بیستم ادعا میکرد که اقتصاد عموماً در حالت عدم تعادل است. در این وضعیت اولین سؤالی که پیش میآید این است که علت عدم تعادل در چیست؟ چرا اقتصاد به طور پیاپی دورههای رکود و رونق را سپری میکند؟ کینز برای توضیح این این مسئله به نارسایی الگوهای نئوکلاسیکی اشاره میکند. الگوهای نئوکلاسیکی علت عدم تعادل را در عدم پسانداز کافی خانوارها جستجو میکنند. وقتی بیکاری افزایش یافت بایستی پسانداز و سرمایهگذاری افزایش یافته و با رشد تولید مسئله بیکاری و عدم تعادل ایجاد شده حل شود. اما کینز عنوان نمود که در بحران بزرگ علیرغم افزایش پساندازها، سرمایهگذاری و تولید افزایش نیافته و بیکاری تشدید شده است. بدین ترتیب در شرایط رکودی افزایش میل نهایی به پسانداز منجر به کاهش درآمد کل و به تبع آن پسانداز کل میشود. این مسأله در اقتصاد کلان با عنوان معمای خسّت معروف شده است. (رحمانی، ۱۳۸۸)
اما کینز در بیان چرایی عدم کارآمدی پساندازها در این مواقع بر نقش انتظارات تکیه کرد. تا قبل از کینز اقتصاددانان روند تبدیل شدن پساندازها به سرمایهگذاری را بسیار ساده میپنداشتند. اما اگر فضای اقتصادی به قدری بدبینانه باشد که بهرغم وجود پساندازهای فردی زیاد، کسی میلی برای سرمایهگذاری و استفاده از پساندازهای فردی در این راستا نداشته باشد چه میشود؟ کینز نقش انتظارات را برجسته کرد و اظهار داشت که حرفهای نئوکلاسیکها وقتی درست از آب در میآید که همه نسبت به آینده اقتصاد انتظارات خوبی داشته باشند. کینز تشخیص داد که وقتی یکی از پایههای تولید کل (تولید و درآمد کلی که به خانوار می رسد، یا مصرف میشود و یا پسانداز) یعنی پسانداز از حل مسئله عاجز است، ناچار باید به سروقت پایه دیگر آن یعنی مصرف رفت. طبیعی است که در این شرایط مصرف بایستی افزایش یابد. هم مصرف فردی و هم مصرف عمومی که شامل مصرف نهادهای حکومتی مثل دولت، شهرداریها بود. (کینز، ۱۳۸۷)
نظریه مصرف کینز غالباً فرضیه درآمد مطلق نامگذاری میشود. بدین ترتیب تأکید میشود تصمیمات مصرف افراد بر مقدار مطلق درآمد جاری که به آنها پرداخت میشود مبتنی است و نه بر مقدار درآمد طول عمر که مبنای نظریه آندو-مودیگلیانی و نه بر درآمد نسبی که مورد تأکید دوزنبری است و نه بر درآمد طبقاتی که مورد نظر کالدور است. (شاکری، ۱۳۸۷: ۶۶۰) کلیت نظریه وی در باب مصرف این است که بر طبق «قانون روانشناسانه بنیادی که هم از لحاظ دانشمان از ماهیت انسان و هم به خاطر حقایق مشخص تجربی به خود حق میدهیم با اعتماد زیاد بدان تکیه کنیم، این است که مردم تمایل دارند به عنوان یک قاعده و در مجموع وقتی درآمدشان زیاد میشود مصرفشان را افزایش دهند، اما نه به اندازه افزایش درآمدشان.» (کینز، ۱۹۳۶: ۹۶)
تابع مصرف کوتاهمدتی را که کینز معرفی نمود منعکسکنندهی این واقعیت مشاهده شده است که وقتی درآمدها افزایش مییابد مردم تمایل دارند درصد کاهندهای از آنرا مصرف نمایند یا به عبارت دیگر حاضرند درصد فزایندهای از آنرا پسانداز نمایند. وی ثابت کرد که وقتی درآمد نسبت به سطح قبلیاش کاهش مییابد مردم با کاهش ندادن مصرف خود به تناسب کاهش درآمد، از استانداردهای مصرفی خود حمایت میکنند و برعکس وقتی درآمدشان افزایش مییابد مصرف آنها به تناسب افزایش درآمد افزایش نمییابد. (برانسون، ۱۳۸۸: ۳۰۳)
قانون روانشناسانه کینز که آن را مبنای تابع مصرف خود قرار داد در ابتدا مقبولیت زیادی پیدا کرد، زیرا مطالعاتی که در قالب مطالعات مقایسهای بودجه خانوار انجام میشد، نشان میداد هم با دادههای مقطعی سازگار است و هم با دادههای سری زمانیِ مربوط به سالهای دهه ۱۹۳۰٫ همچنین بعضی از کینزیهای اولیه مثل آکلی[۵۵] نگران بودند که طبق ایده کینزی ممکن است اقتصاد در ورطه کسادی بیفتد. بدین ترتیب که با افزایش درآمد و کاهش سهم مصرف از درآمد، تقاضا کاهش یافته و رکود بر اقتصاد حکمفرما شود. بدین ترتیب در این زمینه دلالتهای مشخصِ سیاستی در باب افزایش بیپروای مخارج دولتی وجود داشت. همچنین مبنای تز شکستخورده رکودی اقتصاددانان کینزی که معتقد بود اقتصاد آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم دچار رکود خواهد شد، بر این مبنا استوار بود. (شاکری، ۱۳۸۷: ۶۶۲-۶۶۳) اما در اواخر دهه ۱۹۴۰ مشخص شد که این قانون همه خصوصیات رفتارهای مصرفی را توضیح نمیدهد و با آمارهای سری زمانی مربوط به دورههای بلندمدت و حتی میانمدت سازگاری ندارد.
مطالعات کوزنتس: بستری برای شکلگیری نظریههای متعارف
در اواخر دهه ۱۹۳۰ برای اینکه مشخص شود آیا فرض کینز مبنی بر اینکه «افراد ثروتمند نسبتاً بیشتر پسانداز میکنند» تأیید میشود یا نه، یکسری مطالعات مقطعی بودجه انجام شد تا در تأیید ادعای کینز، نسبت تقاضای مصرفی به درآمد با رشد درآمد کاهش یابد.[۵۶] (برانسون، ۱۳۸۸: ۳۰۳) اما بعد از جنگ جهانی دوم، با کاهش هزینههای دولت، نه تنها رکودی رخ نداد، بلکه تقاضای خصوصی به سرعت افزایش یافت و بهجای رکود، تورم پدیدار شد. (همان: ۳۰۴)
در ادامه سیمون کوزنتس[۵۷] مطالعات زیادی در مورد رفتار مصرفی و پساندازی مردم برای دورههای زمانی مختلف و طولانی انجام داد و نتایج آن را در سال ۱۹۴۶ منتشر کرد. (رحمانی، ۱۳۸۸: ۱۳۶) یکی از نتایجی که از مطالعات وی به دست میآمد این بود که بهرغم رشد بسیار درآمد از حدود ۱۰ میلیارد دلار در دهه ۱۸۷۰ به ۷۲ میلیارد دلار در دهه ۱۹۳۰، هیچگونه تمایلی به کاهش در سهم مصرف از درآمد و همچنین هیچگونه روند کاهشی از آن مشاهده نمیشود و به عبارت دیگر در بلندمدت این نسبت به طور کلی تمایل به ثبات دارد. لازم به ذکر است آمارهای نیمه دوم قرن بیستم نیز به همین نتایج وفادار هستند و به عبارت دیگر در سال ۱۹۵۰، سهم مصرف از درآمد معادل ۹۳/۰، در سال ۱۹۷۰ معادل ۸۹/۰، در سال ۱۹۹۰ معادل ۹۳/۰ و در سال ۲۰۰۰ معادل ۹۴/۰ بوده است. لازم به ذکر است یکی از نتایج مطالعات آماری کوزنتس این بود که شیب منحنی مصرف در کوتاهمدت نسبت به شیب منحنی مصرف در بلندمدت کمتر است و همچنین دارای عرض از مبدأ است. عدم سازگاری میان یافتههای بلندمدت و کوتاهمدت به معمای کوزنتس معروف شد. بنابراین تا پایان دهه ۱۹۴۰ مشخص شد که تابع مصرف کامل باید قابلیت این را داشته باشد که بتواند حقایق آماری زیر را توضیح دهد: (شاکری، ۱۳۸۷، صص۶۶۴- ۶۶۶)
· در هر سال معین در یک مطالعه مقطع زمانی سهم مصرف از درآمد برای خانوادههای با درآمد بالاتر کمتر است.
· در دورههای رونق سهم مصرف از درآمد از همین نسبت در دورههای بلندمدت کمتر است و بالعکس.
· در بلندمدت این نسبت به طور کلی ثابت است و میل نهایی به مصرف و میل متوسط به مصرف در بلندمدت برابر هستند.
· انباره ثروت افراد رفتار مصرفی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد.
بدین ترتیب نظریههایی که بعد از کینز در این زمینه ارائه شدند همگی موظف شدند تا این واقعیتهای آماری را توجیه و تفسیر نمایند. (رحمانی، ۱۳۸۸) در ادامه به معرفی برخی از مهمترین و معروفترین نظریات مصرف میپردازیم. بعد از معرفی این نظریهها به مبانی خرد اقتصاد کلان که عدم توجه بدان در رویکرد کینز همواره مورد انتقاد بوده است، پرداخته میشود. در این قسمت به این موضوع پرداخته میشود که چگونه پذیرش لزوم توجه به مبانی خرد اقتصاد کلان حتی از سوی کینزیهای جدید منجر به این شد که دستاوردهای کینز به طور کلی بیاعتبار شده و از حیث معرفتشناسی بنایی که با کینز گذاشته شده بود دوباره ویران شود. نتیجه این بحث این است که شاخه اقتصاد کلان در عمل مبنای معرفتشناختی خود را که بر اساس آن بنا شده بود از دست داد و دوباره نظریه رفتار مصرفی که محصول اندیشه اقتصاددانان نئوکلاسیک بود به عنوان فرا-نظریه موضوع مصرف در علم اقتصاد مورد توجه قرار گرفت. شروع تحلیل از توجه به فرد در یک حالت فرضی و مبتنی بر اصل عقلانیت و سپس پیش گرفتن فرآیندی قیاسی و حصول استنتاج صوریِ لازم از خصوصیات این نظریات است که به طور کلی مغایر مبانیِ تأسیسی کینزی است.
رویکرد بین دورهای فیشر و بازگشت به مبانی خرد
همه نظریات مصرف پس از کینز (مخصوصاً نظریه سیکل زندگی و نظریه درآمد دائمی) بر پایه بهینهسازی مصرف بین دو دوره ای اروینگ فیشر[۵۸] (۱۹۳۰) بنا شده است. از این منظر علاوه بر عدم تطابق نظریه مصرف کینز با دادههای آماری بلندمدت که توسط کوزنتس نشان داده شد، یکی از ایراتی که بر نظریه مصرف کینز وارد است، نداشتن مبنای اقتصاد خرد است. فیشر با بیان بهینهسازی مصرف بین دورهای زمانی پایههای خرد مورد نیاز را برای اقتصاددانانی چون فریدمن[۵۹] و آندو[۶۰] و مودیگلیانی[۶۱] مهیا ساخت تا نظریههای خود در باب مصرف را ارائه دهند(رحمانی، ۱۳۸۸: ۱۴۲)
فیشر با معرفی یک تابع مطلوبیت از مصرف دو دوره برای مصرفکننده و محدودیت بودجهای وابسته به درآمدهای وی طی دو دوره و همچنین وابسته به نرخ بهره، به کمک این فرض محوری که «مصرفکننده در هر نرخ بهرهای میتواند تمام درآمد جاری خود را وام بدهد و یا تمام درآمد آتی خود را وام بگیرد»، به این نتیجه دست یافت که مصرف حال تنها به درآمد جاری وابسته نیست و درآمدهای انتظاری آتی و نیز نرخ بهره در تصمیمات مصرف حال اثر دارد. بدین ترتیب که هر چه انتظار از درآمدهای آتی افزونتر و هر چه نرخ بهره پایینتر باشد، مصرف حال نیز بیشتر خواهد بود. از نظر فیشر اگر دورههای زمانی را به بیش از دو دوره گسترش دهیم، چنان که رابرتهال[۶۲] نشان داد، درخواهیم یافت که اثر تغییر در درآمد جاری بر مصرف حال با افزایش تعداد دورهها رو به کاهش میگذارد. چنین نتیجهای را میتوان در فروض فریدمن برای ارائه تابع مصرف نیز مشاهده نمود.
همه نتایج مذکور بر مبنای این فرض است که مصرفکنندگان میتوانند تمامیدرآمدهای آتی خود را به راحتی در نرخ بهرهای مشخص وام بگیرند. به طور واضح قابل درک است که این فرض در دنیای واقعی هرگز اتفاق نمیافتد. به دلایل متنوع مصرفکنندگان نمیتوانند تمامیدرآمدهای آتی خود را نقد کنند. حتی اگر مؤسسات مالی مایل باشند که به اشخاص وام دهند، که عموماً به دلیل وجود ریسک اینگونه نیست، از آنجا که افراد خود نسبت به آینده اطمینان ندارند، حاضر به نقد کردن تمامیدرآمدهای آینده و یا تمامیثروت خود نخواهند بود. بنابراین مصرفکنندگان تقریباً در تمامیاوقات با محدودیت نقدشوندگی مواجه هستند.
نظریه مصرف آندو-مودیگلیانی
فرضیه چرخه زندگی توسط فرانکو مودیگلیانی و آلبرت آندو و ریچارد برومبرگ[۶۳]ارائه شد. این نظریه با ابتنا بر رویکرد مطلوبیتگرایی و مبانی سنتی عقلانیت به صورتبندی این نظریه پرداخته است که فرد به این دلیل مبادرت به مصرف میکند که مطلوبیت انتظاری خود را در طول زندگی خود حداکثر سازد. بدین دلیل میزان مصرف وی نه تنها تابعی از درآمد جاری که مبتنی بر درآمد انتظاری و ثروت انتظاری وی در طول زندگی خود است. بنابراین یکی از تبعات این نظریه این است که مصرف فرد در طول زمان دارای خط سیر روشنی است و بنابراین قابل پیشبینی و باثبات است. به عبارت دیگر یکی از مبانی ابتنا بر مطلوبیتگرایی و عقلانیت این است که فرد، استاندارد نسبتاً معینی را برای مصرف خود در نظر بگیرد. (تفضلی، ۱۳۸۵) به عبارت دیگر مبتنی بر فروضی از قبیل عدم وجود پدیده ارث و ثبات نرخ تنزیل، افراد در ابتدا و انتهای دوره کاری خود یعنی در جوانی و کهنسالی بیش از سطح عایدیشان مصرف میکنند (پسانداز منفی)، اما در دوره میانسالی به خاطر کسب تجربه، داشتن شغل دائمیو بهرهوری بالاتر، عایدی بیشتری کسب کرده و بنابراین پسانداز منفی دورههای جوانی و کهولت خود را جبران مینمایند.
بر این اساس وقتی در یک مقطع زمانی طبقات پایین و بالای درآمدی مورد مطالعه قرار میگیرند، در هر گروه درآمدی، عدهای میانسال و عدهای جوان و مسن وجود دارد. میانسالها پسانداز مثبت دارند و جوانان و افراد مسن پسانداز منفی دارند. اما براساس استنباط آماری، در طبقات بالای درآمدی نسبت به گروههای پایینتر درآمدی، تعداد افراد میانسال بیشتر است، یعنی در گروههای درآمدی بالاتر نسبت به گروههای درآمدی پایینتر، پسانداز بیشتر است. از آنجا که وقتی در گروههای درآمدی بالاتر، پس انداز مثبت بیشتر باشد، نسبت آنها کمتر خواهد بود. بنابراین وقتی از گروههای پایین درآمدی به سمت گروههای بالاتر درآمدی حرکت میکنیم کاهش پیدا میکند. در اینجا فرض میشود که فرد مذکور چیزی ارث نمیبرد و ارثی هم برجای نمیگذارد و طول عمر انتظاری، قطعی در نظر گرفته میشود؛ نرخ تنزیل ثابت است و قرض دادن و قرض گرفتن محدودیتی ندارد. (شاکری، ۱۳۸۷: ۶۷۹)
به اعتقاد تفضلی (۱۳۸۵: ۴۴۲) برتری این فرضیه نسبت به فرضیه درآمد دائمیاین است که تغییرات درآمد جاری نسبت به درآمد دائمیرا با توجه به درآمدهای زودگذر بیان میکند. گروه افرادی که دارای درآمد زیاد هستند، نسبت بیشتری از متوسط افرادی که درآمدشان در سطوح بالاست تشکیل میدهند، زیرا آنان در اواسط عمر خود قرار دارند و در نتیجه میل متوسط به مصرف آنها پایین است. در مقایسه گروهی که دارای درآمد کم هستند، تعداد افراد بیشتری را در بر میگیرند که درآمد کمتری دارند زیرا آنان از نظر توزیع سنی در اواخر عمر خود به سر میبرند و در نتیجه میل متوسط به مصرف آنها بالاست.
همانطور که مشاهده میشود این رویکرد دوباره به مبانی خرد یعنی توسل به حداکثرسازی مطلوبیت، انسان عقلایی و روابط صوری ریاضی بازگشته است و صرفاً به بررسی رفتار فرد مصرفکننده میپردازد و سپس به رفتار جامعه را نیز مبتنی بر روششناسی فردگرا معادل سرجمع افراد مورد بررسی میداند. لازم به ذکر است این نظریه استنتاجهای آماری کوزنتس را نیز مد نظر قرار داد ولی نسبت به مسائلی که از سوی کینز مطرح شد ساکت ماند و بدین ترتیب به طور کلی به بایکوت کینز پرداخت.
نظریه مصرف فریدمن
فریدمن (۱۹۵۷) نیز همانند مودیگلیانی فرض میکند که مصرفکننده، بهینهیابی بیندورهای را قاعده رفتار مصرفی خود تلقی میکند. به عبارت دیگر فریدمن نیز به تبعیت از آندو و مودیگلیانی فروض عقلانیت و حداکثرسازی مطلوبیت را دوباره وارد نظریه مصرف نمود. یکی از وجوه تمایز نظریه فریدمن در مورد نظریه مصرف این است که وی ارزش فعلی ثروت انسانی افراد را به روشی متفاوت از سایر نظریهپردازان پیشنگر تفسیر میکند، گرچه شکل نهایی هر دو تابع مصرف فریدمن و آندو و مودیگلیانی و اشارات تجربی آنها خیلی شبیه به هم است. اما یقیناً مهمترین اثر فریدمن بازگشت به روش مفهومپردازی سنتی علم اقتصاد بود. فریدمن با اِبداع مفهوم درآمد دائمیکه مفهومیکاملاً انتزاعی و ذهنی بود روش سنتی نظریهپردازی اقتصاددانان نئوکلاسیک را در مفهومسازی انتزاعی بازسازی نمود. مفهوم جریان درآمد دائمیعبارت است از درآمدی که توسط «ثروت کل» یک فرد ایجاد میشود که هم شامل سرمایه انسانی[۶۴] مثل انباره دانش، آموزش و توانایی ارائه خدمات نیروی کار است و هم شامل ثروت غیر انسانی[۶۵] مثل داراییهای مالی و حقیقی است. به علاوه مشخصه این درآمد این است که انتظار میرود در بلندمدت تداوم داشته باشد و اساساً به خاطر نوسانات کوتاهمدت و یا موقت و زودگذر از مفهوم درآمدهای مشاهده شده و اندازهگیری شده متمایز میشود.
اما فریدمن مجبور بود برای فرار از انتقادات نسبت این مفهوم جدید را با مقولات سادهای چون درآمد زودگذر روشن کند. فریدمن اظهار میدارد که درآمدر زودگذر و درآمد دائمیهیچگونه همبستگی با یکدیگر ندارند و کواریانس آنها صفر است. وی با استفاده از این فرض و همچنین بعضی از فروض ساده کننده آماری از قبیل فرض نرمال بودن جامعه، استنباطهای آماری کوزنتس را به صورت مجدد تأیید مینماید. فریدمن استدلال میکند که در بلندمدت در مجموع درآمد زودگذر مثبت کل اقتصاد در سالهای رونق با درآمد زودگذر منفی کل اقتصاد در سالهای رکود مساوی است. به عبارت دیگر در بلندمدت درآمد زودگذر کل اقتصاد صفر است و درآمد اندازهگیری شده مساوی درآمد دائمیاست. بنابراین تابع مصرف کل که تابعی از درآمد دائمیاست از مبدأ مختصات میگذرد. بنابراین شواهد تجربی مربوط به رفتار مصرفی جامعه در کوتاهمدت و بلندمدت با فرضیه درآمد دائمیفریدمن کاملاً سازگار است. (شاکری، ۱۳۸۷، صص۷۰۵)
فریدمن چنین استدلال میکند که مردم رفتار مصرفی خود را ، نه به سطح درآمد جاری بلکه به فرصتهای مصرفی بلندمدت یا دائمیارتباط میدهند. فریدمن در اینباره مثال مناسبی را ارائه میدارد که در آن شخص درآمد خود را فقط یکبار در هفته و در روزهای جمعه دریافت میکند، از وی انتظار نمیرود که کل مصرف خود را در روزی که درآمد دریافت میشود، متمرکز کند و مصرف او در روزهای دیگر صفر باشد. باز استدلال این است که افراد یک جریان مصرفی یکنواخت را، به جای مصرف بسیار در امروز و مصرف اندک در فردا یا دیروز ترجیح میدهند. براساس این استدلال، مصرف در هر روز از هفته با درآمد آن روز خاص ارتباط نمییابد بلکه با میانگین درآمد روزانه ارتباط پیدا میکند. (دورنبوش و فیشر، ۱۳۷۵: ۲۶۶)
هرگاه هدف اصلی پسانداز، نگهداری مصرف در یک حد تعادلی و متناسب باشد، همراه با افزایش درآمد، میل متوسط به مصرف برای هر خانوار ثابت مانده و در نتیجه میل متوسط به مصرف در سطح کلان نیز بدون تغییر میماند. این نتیجه فریدمن با مطالعات کوزنتز مبنی بر اینکه میل متوسط به مصرف در بلندمدت ثابت است، مغایرتی ندارد. (تفضلی، ۱۳۸۵: ۴۴۲) به طور کلی انتزاع بسیاری که فریدمن در راستای تأیید نتایج کوزنتس به کار برده است یادآور رویکرد انتزاعی و ریاضیاتی-آماری نئوکلاسیک در نظریهپردازی است. در این رویکرد همواره نتایجی از پیش تعیین شده برای فرآیند نظریهپردازی وجود دارد که بایستی اثبات و یا تأیید شوند و اقتصاددانان با استفاده از ابزارهای کلیتساز و انتزاعی ریاضی و آمار و مبتنی بر برخی اصول موضوعه مشخص به صورتبندی فرآیند نظری میپردازند؛ بهطوری که نتایج مذکور خود به خود در این فرآیند استنتاج و تصریح میشوند.
نظریه مصرف کالدور
کالدور[۶۶] خاطرنشان میکند که مصرف کل میتواند تابع توزیع درآمد باشد. نیکلاس کالدور اقتصاددان برجسته پساکینزی جامعه را به دو طبقه تقسیم میکند: کارگران و سرمایهداران. وی فرض میکند که کارگران درآمدشان را تنها از کار کردن بدست میآورند و سرمایهداران همه درآمدشان را از سود بدست میآورند. بنابراین درآمد کل میان صاحبان این دو عامل تولید تقسیم میشود. همچنین کالدور فرض میکند که میل نهایی به مصرف کارگران از میل نهایی به مصرف سرمایهداران بیشتر است. به نظر وی میل متوسط به مصرف به نحوه تقسیم درآمد کل میان کارگران و سرمایهداران یا توزیع تابعی درآمد بستگی دارد. به طوری که هر چه سهم سرمایهداران از محصول و درآمد کل افزایش یابد، کاهش مییابد.
انتقادات متعددی هم بر این نظریه وارد شده است. اولین انتقاد این است که کالدور تابع مصرف را از چشماندازی کاملاً متفاوت با الگوهای سنتی بررسی کرده است. انتقاد دیگر این است که وی به لحاظ نظری اقتصاد را به دو طبقهی سرمایهدار و کارگر تقسیم کرده است که ایراد تجربی دارد. زیرا برای محاسبه آن نه تنها با کمبود اطلاعات و آمار مواجه میشویم بلکه بسیاری از کارگران سهامدار کارخانهای هستند که در آن کار میکنند. انتقاد دیگر مربوط که حقایق آشکارشده پیرامون بالاتر بودن نرخ پسانداز کارگران نسبت به سرمایهداران در کشورهای جهان سوم است. (شاکری، ۱۳۸۷: ۷۲۱)
نظریه مصرف رابرتهال مبتنی بر روش انتظارات عقلایی
هال معتقد است مصرف مردم در طول عمر حالت یکنواخت دارد و هر سال مردم به مقدار یکسان مصرف میکنند، لذا مصرف سالهای آینده همان مصرف فعلی است. در نتیجه مصرف فرد از گام تصادفی تبعیت میکند، اگر بهترین پیشبینی مصرف دوره آینده فرد، مصرف فعلی باشد. بنابراین تنها وقتی مصرف فرد دستخوش تغییر میشود که روش پیشبینی درآمدش تغییر کرده باشد. اینکه گفته میشود بهترین پیشبینی از مصرف سال آینده همین مصرف امسال است (با فرض یکنواختی مصرف) به خاطر این است که مصرف امسال همه اطلاعات در دسترس در مورد انتظارات درآمدی آینده خانوار را منعکس میکند. اما به هر حال چون آینده با اطمینان کامل همراه نیست، در واقعیت، مصرف سال آینده از آنچه که فرد برنامهریزی کرده است، متفاوت خواهد بود. اما با وجود فرض انتظارات عقلایی تغییراتی که در برآوردها و طراحیهای مصرف آینده گنجانده نشده است، غیر قابل پیشبینی است. لذا بهترین حدس در مورد مصرف آینده (با فرض یکنواختی مصرف) مصرف دوره فعلی است یا بهترین حدس، حدس مبتنی بر مصرف فعلی و پیشبینی مصرف آینده بر مبنای مصرف فعلی است. (همان: ۷۲۳)
در جمعبندی نظریات مصرفی که ذکر شد، میتوان گفت این نظریات فروض معتبر و محکمیندارند و اعتبار تجربی و تأیید آنها به کمک روشهای اقتصادسنجی مورد تأیید و سؤال است. مدل دوزنبری در نقد رویکرد فوق مبنی بر بهینهیابی بین دورهای، تابع مطلوبیت دیگری مطرح کرد که در ادامه خلاصهای از آن ذکر میشود.[۶۷] (برانسون، ۱۳۸۸: ۳۴۱)
نظریه مصرف دوزنبری
یکی از اولین نظریههایی که توجه زیادی را به خود جلب کرد فرضیه درآمد نسبی جیمز دوزنبری[۶۸] بود که وی آن را در سال ۱۹۴۹ به روشی متفاوت از نظریات فریدمن، کینز و آندو- مودیگلیانی ارائه داد. دوزنبری الگوی خود را بر دو ایده اساسی بنا کرد که از تحلیلهای اقتصادی قبلی متفاوت بود که عبارت بودند از: ایده اثر نمایشی و دیگری ایده چسبندگی مصرف و اثر چرخدندهای. (رحمانی، ۱۳۸۸)
در حالی که سایر نظریات در مورد مصرف تحلیل خود را در چارچوب یک تابع مطلوبیت فردی و مستقل از رفاه و مصرف سایر افراد انجام میدادند، وی استدلال میکند که مصرف هر فرد تحت تأثیر عادات و آداب مصرفی سایر افراد است. یعنی هر مصرفکننده آنقدر که نسبت به مصرف خود در مقایسه با مقدار مصرف سایر خانوادهها دغدغه دارد، نسبت به سطح مطلق مصرف خود حساس نیست. اساساً روش فیشر و نظریهپردازان پیشنگر (فریدمن و آندو- مودیگلیانی) این بود که تابع مطلوبیت بین دورهای فرد را به طور مستقل و با لحاظ قید بودجه طول عمر وی حداکثر میکردند. اما دوزنبری آرگومان تابع مطلوبیت بین دورهای فرد را سطح مطلق مصرف هر دوره قرار نمیدهد، بلکه مصرف نسبی فرد را در تابع مطلوبیتش وارد میکند. این تابع مطلوبیت بیانگر این است که افزایش سطح مطلق مصرف فرد شرط لازم برای افزایش تأمین مطلوبیت وی هست، اما شرط کافی نیست. به عبارت دیگر تا وقتی اندازه نسبی مصرف وی نسبت به متوسط مصرف جامعه افزایش نیابد مطلوبیتش اضافه نمیشود. دوزنبری تصورش این بود که تصمیمات مصرفی افراد انعکاسی از تلاش برای خوب وانمود کردن وضعیتشان است. لذا افراد در طبقات درآمدی پایین میخواهند نسبت بیشتری از درآمدشان را مصرف کنند تا وانمود کنند که وضعیت خوبی دارند و این موجب میشود که آنها افزایش یابد و افراد در گروههای درآمدی بالا نسبت بیشتری از درآمدشان را پسانداز میکنند و در عین حال مصرفشان هم به گونهای است که آنها را در سطح رفاهی بالایی نگه میدارد و لذا آنها نسبت به گروههای پایین کمتر است. یعنی نسبت برای هر فرد به موقعیت نسبی[۶۹] درآمدی وی و جایگاه وی در توزیع درآمد جامعه بستگی دارد. لذا کسانی که در طبقات پایین متوسط درآمدی قرار دارند میخواهند با صرف نسبت بیشتری از درآمدشان، خود را به استاندارد متوسط جامعه برسانند و افرادی که در طبقات بالای درآمدی قرار دارند ضمن حفظ استاندارد مصرفی خود بیشتر پسانداز میکنند و کمتری دارند. این ایده دوزنبری و تحلیل مبتنی بر آن به خوبی حقایق آماری مربوط به مطالعات مقطع زمانی در مورد مصرف را نیز توضیح میداد: هر چه از طبقات پایین درآمدی به سمت طبقات بالای درآمدی حرکت میکنیم، کاهش مییابد. دوزنبری این رفتار مبتنی بر موقعیت نسبی مصرفکنندگان را اثر نمایشی مینامد. (شاکری، ۱۳۸۷، صص۷۱۳-۷۱۴)
ایده دوم مربوط به فرضیه درآمد نسبی دوزنبری، چسبندگی مصرف و اثر چرخدندهای است. در حالت رکودی که درآمد کاهش مییابد، فرد به خاطر عادت نسبت به سطح مصرف قبلی، مصرف خود را کمتر از نسبت کاهش در درآمد خود کاهش میدهد. بنابراین در دوره رکود میل نهایی به مصرف از مقدار بلندمدت خود کمتر میشود و از مقدار بلندمدت خود بیشتر میشود. به این نحوه رفتار مصرفی اثر چرخدندهای گفته میشود به این معنا که مردم وقتی درآمدشان کاهش مییابد روی تابع کمشیبتر و کوتاهمدت مصرف خود را کاهش میدهند و هنگام افزایش درآمد تا قبل از رسیدن به سطح درآمد حداکثر قبلی روی همین خط، مصرف خود را افزایش میدهند. (همان، صص۷۱۷) به نظر میرسد نظریه دوزنبری تا حد زیادی از وضعیتی که نظام سرمایهداری در آن گرفتار آمده است، حکایت دارد. در واقع مهمترین اثر سرمایهداری این است که فرد را نسبت به نیازهای حقیقی خود دچار توهم میسازد و فرد همواره هویت خود را بر مبنای مصرف گروههای درآمدی بالاتر شکل میدهد. در واقع این نظریه حاصل تزویج مبانی علم اقتصاد از یک سو و نظام نهادی سرمایهداری از سوی دیگر است.
این نظریه بعد از کینز، اولین نظریهای است که متأثر از رویکرد بهینهیابی بین دورهای نیست. مدلهای دیگری نیز در انتقاد به رویکرد مذکور در اقتصاد کلان ظهور داشتهاند که عمدتاً مبتنی بر محدودیتهای نقدینگی بودند که در آنها برای مثال بانکها تمایلی به اعطای وام مصرفی در ازای بازپرداخت اصل و بهرهی آن از منبع درآمدهای آینده ندارند. (برانسون، ۱۳۸۸: ۳۴۲) همچنین به اعتقاد دورنبوش و فیشر (۱۳۷۵: ۲۵۹) آرمان مهم نظریهی مصرف طول عمر یعنی برنامه مصرف بهگونهای است که مصرف یکنواختی را از طریق پسانداز طی دورههای درآمد بالا، و پسانداز منفی طی دورههای درآمد منفی، به دست میدهد. بدین ترتیب، این جدایی مهمیاز مصرفی است که برپایه درآمد جاری قرار دارد. این مغایرتی مهم است زیرا افزون بر درآمد جاری، کل درآمدهای آینده در محاسبهی مصرف طول عمر وارد میشود.
مبانی خرد نظریات جدید مصرف
همانطور که در ابتدای این قسمت گفته شد، کینز با عدول از اصول معرفتشناختی و روششناختی نظریه سنتی اقتصاد روش جدیدی را در تئوریپردازی مصرف سامان داد. اما به طور مشخص همه رویکردهایی که به نحوی درون جریان نئوکلاسیک جای داشتند نسبت به عدم ارتباط اقتصاد کینزی و مبانی خرد اشکال گرفتند. لازم به ذکر است این مسأله ماهیتی معرفتشناختی داشت و عدول هر یک از طرفین از مواضع خود در عمل به نتایج مشخصی در عرصه تئوریپردازی مصرف میانجامید. اما این منازعه یقیناً وقتی خاتمه یافته تلقی شد که نیوکینزیها در نهایت نسبت به وارد کردن مبانی اقتصاد خرد به تئوریهای کلان موافقت و تأکید کردند. بعد از انتقاد شدید کلاسیکهای جدید به اقتصاد کینزی به خاطر نداشتن پایههای منطقی خرد، کینزیهای جدید درصدد برآمدند که برای ایدههای کینزی پایههای خرد ارائه کنند. (فلپس، ۱۳۸۷) آنها سعی کردند اقتصاد کینزی را در مقابل ایده نئوکلاسیکی طوری تعبیر و تفسیر کنند که گویی اقتصاد کینزی بر فرض انعطافناپذیری قیمتها استوار است و در مقابل کلاسیکها قیمتها را منعطف میدانند. پس از آن برای کُندی و انعطافناپذیری قیمتها و عدم تعادلها و بیکاریها با استفاده از نظریات اقتصاد خرد مخصوصاً نظریه رقابت ناقص پایه خرد ارائه میدهند. به نظر میرسد کینزیهای جدید میخواهند با روش لوکاس به اقتصاد کلان بنگرند و لذا اصرار دارند که برای آن پایه خرد فراهم کنند. البته قبل از آن هم در دهه ۱۹۶۰ مفسرین اقتصاد کینزی مثل پتینکن[۷۰] و در چارچوب الگوهای عدم تعادل، پایههای خرد برای اقتصاد کینزی ارائه دادند که با آنچه که امروزه کینزیهای جدید به عنوان پایههای خرد برای آن ارائه میکنند کاملاً متفاوت است. آنها به جای اینکه برای تدارک پایههای خرد اقتصاد کلان از تبعات متعارف خرد و بهینهیابیهای متعارف استفاده کنند، محدودیتهای فروش بنگاهها و محدودیت اشتغال خانوارها را به عنوان محدودیتهای مقداری در توابع بهینهیابی بنگاهها و خانوارها قرار میدهند و از این طریق بیکاریهای گسترده در بازار کار و مازاد عرضه در بازار محصول را توجیه علمیمیکنند. (تفضلی، ۱۳۸۵)
نظریههای مبتنی بر چرخه زندگی و آندو-مودیگلیانی و درآمد دائمیفریدمن وهال که بر پایه رفتار مصرفی عقلایی مبتنی هستند، همگی بر پایه نظریه عقلانیت و همچنین مبتنی بر رویکرد اخلاقی مطلوبیتگرایی سامان یافتهاند. همچنین متأثر از رویکرد انتزاعی نئوکلاسیکی مفهومپردازیها در این نظریهها همواره از سادهسازیهای بسیار بهره برده که نتیجه آن نیل به اهداف از پیش تعیینشدهای چون ثبات در وضع مصرفی و تعادل پایدار است. از این منظر به طور مشخص تمایل به وضع پایدار در نظریه فریدمن و آندو-مودیگلیانی یکی از نتایج اتصال به مبانی مابعدالطبیعی اقتصاد نئوکلاسیک تلقی میشود. علاوه بر مورد درآمد دائمیکه نشان میدهد چگونه مفهومسازی انتزاعی فریدمن را در نیل به هدافش یاری کرد، تمایز مابین جریان خدمات مصرفی و مخارج مصرفی از دیگر این نمونهها میباشد. در واقع مطلوبیت در نظریه سنتی تابعی از کالاهای خریداریشده نیست، بلکه تابعی از جریان خدماتی است که توسط مصرفکننده مصرف میشود. البته در موارد کالاهای بیدوام و خدمات، جریان خدمات مترادف با مخارج حقیقی است، ولی در مورد کالاهای بادوام این دو یکسان نیستند. نظریات جدید مصرف مثل نظریه فریدمن با مفهوم جریان خدمات سروکار دارند. مسلم است که وقتی آرگومان تابع مطلوبیت، جریان خدمات مصرفی باشد، تابع مصرف مبتنی بر آن یک تابع باثبات خواهد بود و اگر منظور از مصرف در تابع مصرف مخارج مصرفکننده یا مخارج باشند، تابع مذکور تا اندازهای بیثبات خواهد بود. در واقع نظریات جدید مصرف برای توضیح واقعیتهای آماری از منطق خرد اقتصادی رفتار مصرفکننده استفاده میکنند و همگی فرض میکنند که رفتار مصرفکننده نتیجه اقدام عقلایی وی برای حداکثر کردن مطلوبیتش از طریق تخصیص جریان درآمدی طول عمر به یک برنامه بهینه مصرف در طول زندگی است. لذا بهینهیابی بین دورهای در مورد مصرف با احتساب جریان درآمدیِ طول عمر، وجه مشترک همه نظریات جدید است. (شاکری، ۱۳۸۷: ۶۶۸)
لازم به ذکر است بازگشت نظریههای اقتصاد کلان به مبانی خرد در عمل ریل اندیشه اقتصادی را به همان رویکرد نئوکلاسیک نزدیک نموده است. بنابراین میتوان به این نتیجه رسید که نظریه مصرف در علم اقتصاد به استثنای نظریه کینز عموماً در حول محور نظریه رفتار مصرفی شکل گرفته است. از این منظر تنها کاری که نظریات مصرف مابعد کینزی کردند این بوده است که تأکید و توجه نظریه رفتار مصرفی را به سمت افراد جامعه مبذول داشتهاند.
مؤخره
نظریه مصرف از دل فلسفه اخلاق مدرن و در اوان تأسیس علم اقتصاد ظهور نمود. شاید بتوان گفت حوزه مصرف از حیث نسبتی که با فلسفه اخلاق مدرن دارد مبناییترین و اصیلترین حوزه علم اقتصاد است. نظریه مصرف از همان ابتدا به تبع مشکلاتی که رویکرد مطلوبیتگرایی با آن مواجه بود در چشماندازی واگرایانه پدیدار شد. ابتدا رویکرد ترتیبیگرا در انتقاد به رویکرد عددی به وجود آمد. اما عدم حل مسأله باعث ظهور رویکرد ترجیحات آشکار شد که ادعا میکرد معضله اقتصاد رفاه را منتفی ساخته است. در شاخه کلان اما کینز که آشکارا از روششناسی متمایزی بهره میبرد با پیش کشیدن موضوعاتی چون مغالطه ترکیب از اساس پروژه خوشبینانه سنت کلاسیک و نئوکلاسیک در تبیین حوزه کلان نقش بر آب کرد. بدین ترتیب علاوه بر بنبست نظریه مصرف در حوزه خرد، ظهور اقتصاد کلان واگرایی مضاعفی را در روند این حوزه پدید آورد. اما در نهایت با سر برآوردن دوباره کلاسیسیسم از دل اقتصاد کلان و به مدد مایههای اصیل فلسفه اخلاق سنتی این سنت کلاسیک بود که واگرایی را به همگرایی بدل نمود. جذبه فلسفه اخلاق مدرن همان مقوله و جعبه سیاهی است که تا به حال از نقش بیبدیل آن در منحل نمودن منازعات بنیادی در علم اقتصاد کمتر سخن به میان آمده است.
منابع
۱٫ برانسون، ویلیام، (۱۳۸۸)، تئوری و سیاستهای اقتصاد کلان، ترجمه عباس شاکری، نشر نی، تهران، چاپ سیزدهم
۲٫ بلاگ، مارک، (۱۳۸۰)، روششناسی علم اقتصاد: اقتصاددانان چگونه تبیین میکنند؟، تقی آزاد ارمکی، تهران، نشر نی، چاپ اول
۳٫ پسران،هاشم و تونی لاوسن، (۱۳۷۶)، بررسی جنبههای روششناختی اقتصاد کینز، غلامرضا آزاد، نشر دیدار، تهران
۴٫ تفضلی، فریدون، (۱۳۸۵)، تاریخ عقاید اقتصادی: از افلاطون تا دوره معاصر، نشر نی، تهران، چاپ ششم
۵٫ حسینی، سید رضا، (۱۳۸۰)، الگوی تخصیص درآمد و رفتار مصرفکننده مسلمان، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، چاپ اول
۶٫ دورنبوش، رودیگر و استنلی فیشر، (۱۳۷۵)، اقتصاد کلان، ترجمه یدالله دادگر و محمدرضا منجذب، نشر البرز، تهران، چاپ دوم
۷٫ رحمانی، تیمور، (۱۳۸۸)، اقتصاد کلان، انتشارات برادران، تهران، چاپ یازدهم، ج ۲
۸٫ شاکری، عباس، (۱۳۸۷)، نظریهها و سیاستهای اقتصاد کلان، پارس نویسا، تهران، چاپ اول، ج ۲،
۹٫ عربی،هادی، (۱۳۸۷)، از اقتصاد اثباتی تا اقتصاد هنجاری: بنیانهای فلسفی و ارزشی اقتصاد رفاه، روششناسی علوم انسانی، شماره ۵۷، زمستان، صفحه ۲
۱۰٫ غنینژاد، موسی، (۱۳۷۶)، مقدمهای بر معرفتشناسی علم اقتصاد، مؤسسه عالی پژوهش در برنامهریزی و توسعه، تهران
۱۱٫ فلپس، ادموند، (۱۳۸۷)، هفت مکتب اقتصاد کلان، سید محمدعلی کفایی، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران
۱۲٫ کاتوزیان، محمدعلی (همایون)، (۱۳۷۴)، ایدئولوژی و روش در اقتصاد، محمد قائد، نشر مرکز، تهران
۱۳٫ کرمی، محمدحسین و عسکر دیرباز، (۱۳۸۴)، مباحثی در فلسفه اقتصاد: (علم اقتصاد و ارزشها، انسان اقتصادی)، انتشارات حوزه و دانشگاه، قم
۱۴٫ کینز، جان مینارد، (۱۳۸۷)، نظریه عمومیاشتغال، بهره و پول، منوچهر فرهنگ، نشر نی، تهران
۱۵٫ فرگوسن، چارلز، (۱۳۶۶)، اقتصاد خرد، ترجمه محمود روزبهان، نشر دانشگاهی، تهران، چاپ اول
۱۶٫ لیارد، پی. آر.جی و ا.ا. والترز، (۱۳۷۷)، تئوری اقتصاد خرد، عباس شاکری، نشر نی، تهران، چاپ اول
۱۷٫ مینی، پیرو، (۱۳۷۵)، فلسفه و اقتصاد: مبادی و سیر تحول نظریه اقتصادی، مرتضی نصرت و حسین راغفر؛ با ویراستاری حسین معصومی همدانی، انتشارات علمیو فرهنگی، تهران
۱۸٫ واریان،هال، رویکردی جدید به اقتصاد خرد میانه، ترجمه جواد پورمقیم، نشر نی، تهران، چاپ اول
۱۹٫ هندرسون، جیمز ام، و ای. کوانت، (۱۳۷۱)، تئوری اقتصاد خرد: رهیافت ریاضی، خدمات فرهنگی رسا، تهران، چاپ اول
۲۰٫ Aronsson Thomas and Löfgren Karl Gustaf (2007), “Welfare Theory: History and Modern Results”, Umeå Economic Studies, Department of Economics, Umeå University.
۲۱٫ Backhouse, R.E. and T. Nishizawa (2010), “Introduction: Towards a Reinterpretation of the History of Welfare Economics” In No Wealth but Life: Welfare Economics and the Welfare State in Britian, 1880-1945. Cambridge: Cambridge University Press.
۲۲٫ Bernheim, Douglas and Rangel, Antonio (2008), “Choice-TheoreticFoundations for Behavioral Welfare Economics”, in The Foundations of Positive and Normative Economics: A Handbook, A. Caplin and A. Schotter (eds.), Oxford: Oxford University Press, 155-92.
۲۳٫ Blaug, Mark. (1980). “The Methodology of Economics: or How Economists Explain”. Cambridge: Cambridge University Press.
۲۴٫ Christopher P. Chambers , Federico Echenique , Eran Shmaya (2010), “General revealed preference theory”, Social Science Working Paper, 1332. California Institute of Technology , Pasadena, CA.
۲۵٫ Edgeworth, F.Y. (1881), “Mathematical Pshycics: An Essay on the Application of Mathematics to Moral Sciences”, London: Keagan and Paul.
۲۶٫ Friedman, Milton, (1957), “A Theory Of The Consumption Function”.
۲۷٫ Hager, W.H. (2004): “Jules Dupuit—Eminent Hydraulic Engineer”, Journal of Hydraulic Engineering, Volume 130, Issue 9, pp. 843–۸۴۸٫
۲۸٫ Hands, D. Wade, (2012b), “Foundations of Contemporary Revealed Preference Theory”, Department of Economics, University of Puget Sound, Tacoma, WA 98416.
۲۹٫ Hausman, Daniel M. (2011), “Preferences, Value, Choice, and Welfare”, Cambridge: Cambridge University Press.
۳۰٫ Mandler, Michael. 2006. “Cardinality versus Ordinality: A Suggested Compromis”. The American Economic Review. ۹۶ (۴).
۳۱٫ Rothbard, Murray Newton. (1977), “Toward a reconstruction of utility and welfare economics”. New York: Center for Libertarian Studies.
۳۲٫ Rutherford, Donald. (2002). “Routledge dictionary of economics”. London: Routledge.
۳۳٫ Samuelson, Paul A. (1938), “A Note on the Pure Theory of Consumer’s Behaviour”, Economica, 5, 61-71.
۳۴٫ Samuelson, Paul A. (1948), “Consumption Theory in Terms of Revealed Preference”, Economica, 15, 243-53.
۳۵٫ Wong, Stanley (2006), “The Foundations of Paul Samuelson’s Revealed Preference Theory”, London: Routledge [originally published in 1978].
توضیحات:
[۱]. David Ricardo (1772-1823)
[۲]. David Ricardo (1772-1823)
[۳]. Rationality
[۴]. Cardinal
[۵]. Heinrich Gossen (1810-1858)
[۶]. Jules Dupuit (1804-1866)
[۷]. Relative Utility
[۸]. Alfred Marshall (1842-1924)
[۹]. Consumer Surplus
[۱۰]. Karl Menger (1902-1985)
[۱۱]. Leon Walras (1834-1910)
[۱۲]. Increasing Transformations
[۱۳]. Diminishing Marginal Utility
[۱۴]. Concavity
[۱۵]. Francis Ysidro Edgeworth (1845-1926)
[۱۶]. Vilfredo Pareto (1848-1923)
[۱۷]. John Hicks (1904-1989)
[۱۸]. R.G.D Allen (1906-1983)
[۱۹]. Marginal Utility
[۲۰]. Ordering
[۲۱]. Preferences
[۲۲]. Comparability
[۲۳]. Completeness
[۲۴]. Transitivity
[۲۵]. Consistency
[۲۶]. Arthur Pigou (1877-1959)
[۲۷]. Marginal Utility of Income
[۲۸]. Anti Paternalism
[۲۹]. Economic Science
[۳۰]. Escape from Psychology
[۳۱] Richter, 2008
[۳۲]Weak axiom of revealed preference
[۳۳]Strong axiom of revealed preference
[۳۴]. Prefers
[۳۵]. Chooses
[۳۶]. Does
[۳۷]. Daniel Hausman (1947-)
[۳۸]. Amartya Sen (1933-)
[۳۹] . Intuitive Reasonableness
[۴۰] . Context-Dependency
[۴۱] . Menu-Dependency
[۴۲]. Choice Space
[۴۳]. Second Cheapest
[۴۴]. Stanley Wong
[۴۵]. Tautology
[۴۶]. Aggregation
[۴۷]. Whole
[۴۸]. Absolute Needs
[۴۹]. Russell Bertrand (1872-1970)
[۵۰]. G. E. Moore (1873-1953)
[۵۱]. Interpersonal
[۵۲]. Disproportional Crisis
[۵۳]. Effictive Demand
[۵۴]. Jean Baptiste Say (1767-1832)
[۵۵]. Gardner Ackley (1915-1998)
[۵۶]. این ایده در دهه ۱۹۴۰ به تز رکودی (stagnation thesis) مشهور شد.
[۵۷]. Simon Kuznets (1901-1985)
[۵۸]. Irving Fisher (1867-1947)
[۵۹]. Milton Friedman (1912-2006)
[۶۰]. Albert Ando (1929-2002)
[۶۱]. Franco Modigliani (1918-2003)
[۶۲]. Robert Hall (1943-)
[۶۳]. Brumberg
[۶۴]. Human Capital
[۶۵]. Nonhuman Wealth
[۶۶]. Nicholas Kaldor (1908-1986)
[۶۷]. مدل رقیب دیگری نیز وجود دارد که طی آن رفتار مصرفی با فرض وجود محدودیت نقدینگی تبیین میگردد. ر.ک: تئوری و سیاستهای اقتصاد کلان، ۱۳۸۸: ۴-۳۴۱٫
[۶۸]. James Dusenberry (1918-2009)
[۶۹]. Relative Position
[۷۰]. Don Patinkin (۱۹۲۲–۱۹۹۵)