خانه » جستارها » درباره‌ی نحوه‌ی موضوعیت نسبت دین و توسعه

درباره‌ی نحوه‌ی موضوعیت نسبت دین و توسعه

جستار ۲۰/ نویسنده: محمدتقی جان‌محمدی

چکیده

چکیده

نگارنده در این مقاله با تکیه بر رویکرد تحلیلی مقبول خود، نخست به معرفی انواع دیدگاه­های رایجْ درباره‌ی نحوه‌ی نسبت میان دین و توسعه پرداخته است؛ سپس با تحلیلی مبتنی بر تمایز میان ابژکتیویته و سوبژکتیویته‌ی این دو انگاره، نشان داده است که هیچ­یک از آن دیدگاه­ها به دلیل عدم توجه به تمایز مذکور، رهیافت درستی به نسبت میان این دو موضوع نداشته­اند. در ادامه به بحث درباره‌ی موضوعیت و کیفیت نسبت واقعی میان دین و توسعه پرداخته شده است.

فایل PDF-قابل استناد

زمانی که از نسبت میان دو چیز سخن گفته می‌شود، ذهن ابتدا آن دو پدیده را مجزا و مستقل از یکدیگر و در عرض هم تصور می‌کند؛ سپس تلاش می­کند نحوه­ای از ارتباط را میان آن‌ها کشف کند. گرایش اولیه آن است که این ارتباط مستقیماً راجع به آن دو پدیده باشد؛ ولی ارتباط میان دو چیز همیشه ارتباطی مستقیم و بی‌واسطه نیست. در سخن گفتن از نسبت میان «دین» و «توسعه»[۱] نیز عموماً همان گرایش اولیه خودنمائی می­کند. تلقی اولیه از «دین» و «توسعه» به مثابه دو واقعیت مستقل، هم­عرض و دارای نسبت مستقیم با هم، ناشی از عدم تدقیق در معانی این دو پدیده و اکتفا به دریافت و برداشت اجمالی و عمومی[۲] از آن‌ها است. این در حالی است که با تشخیص و تصریحِ مفهومی‌و عینی آن‌ها روشن می­شود که نسبت میان دین و توسعه یک نسبت مستقیم نیست؛ بلکه نسبت میان آن‌ها «با و در» یک «واسطه» برقرار می‌شود که آن واسطه «انسان» است. برای تشریح مطلب دقت‌هایی لازم است.

در مقام تحلیل و فارغ از برخی جزئیات، نحوه‌ی نسبت میان امور را به طور کلی می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته‌ای که نسبت آن‌ها از نوع «تقابل» است و دسته‌ای که نسبت میان آن‌ها از نوع «توافق» و اتحاد است.[۳] در آنجا که میان دو پدیده نسبت تقابلی دیده می‌شود، در واقع فرض شده است که دو پدیدهْ مستقل و در همه‌ی وجوه از یکدیگر منفک و متمایز هستند و اگر وجه مشترکی میان آن‌ها دیده می‌شود یا جنبه‌ی ذهنی و اعتباری دارد و یا در زمره‌ی مشخصه‌هایی است که جزو مقومات آن دو محسوب نمی‌شود. در این‌گونه موارد، تأثیر و تأثر میان دو امرِ دارای نسبت، امری امکانی است؛ یعنی در برخی موارد تأثیر و تأثر وجود دارد و در برخی موارد خیر. در مقابل، آنجا که نسبت و ارتباط میان پدیده‌ها توافقی و اتحادی باشد، فرض بر آن است که پدیده‌ها دارای وجوه مشترک و متحدی هستند که آن وجوه جزو مقومات آن‌ها محسوب می‌شوند. در این دسته، نسبت میان پدیده­ها چیزی فراتر از تأثیر و تأثر است، چرا که ارتباط و برهم­کنشی در اینجا امری ضروری است و نه امکانی؛ زیرا نوعی ارتباط علّی میان آن‌ها قابل‌شناسایی است. در این موارد پدیده­ها حیث تبعی به یکدیگر داشته و در برخی مقومات و محصولات مشترک‌اند و لذا بحث از تأثیر و تأثر در آن‌ها بحثی خنثی و به مثابه ذکر معلومات واضح است.

بسته به نوع نگرش راجع به دو پدیده‌ی دین و توسعه، بحث از نسبت میان آن‌ها می­تواند در زمره‌ی دسته‌ی نخست و یا دسته‌ی دوم جای گیرد. عموم مباحثی که امروز درباره‌ی این موضوع ارائه می­شود حاکی از آن است که مباحثه­گران تلقی نخست از دین و توسعه را دارند و با همان تلقی، نسبت دین و توسعه را بررسی می­کنند. البته این نوع تلقی برای ایشان آگاهانه نیست بلکه ناشی از عدم تدقیق در معانی و عدم وصول به رهیافت‌های صحیح و دقیق است. در مطلب حاضر تلاش خواهد شد ایده‌ی محوری برقراری نسبت میان دین و توسعه مبتنی بر تلقی دوم مورد تحلیل قرار گیرد. اجمال ایده‌ی یادشده این است که دین و توسعه نسبتی توافقی با یکدیگر دارند، یعنی دارای وجوه مشترک و اتحادی هستند؛ و نقطه‌ی برقراری این اتحاد و نیز وضع اشتراکات، همانا در انسان است.

پیش از پرداختن به مدعای فوق، بنا به ضرورت و برای تمهید بحث، لازم است مختصراً به معنای دو مفهوم ابژکتیویته و سوبژکتیویته اشاره شود: منطبق با دیدگاه رئالیستی، امر سوبژکتیو امری است که به حسب ذات، وجودش به انسان وابسته است. یعنی نمی‌توان وضعیتی را تصور کرد که چنین امری فارغ از وجود انسان‌ها پدید آید. در مقابل، امر ابژکتیو امری است که وجودش مستقل از وجود انسان­ها است. یعنی امر ابژکتیو به حسب ذات می­تواند مستقل از وجود انسان­ها تحقق یابد. به طور مثال درد، شادی و پول پدیده‌هایی هستند که به لحاظ هستی‌شناختی سوبژکتیوند، چرا که توسط انسان‌ها پدید آمده­اند و فرض وجود آن‌ها در وضعیتی که انسان در آن غایب باشد ممکن نیست. در مقابل، کوه­ها، دریاها، درختان و یا سایر موجودات طبیعی اموری ابژکتیوند، چرا که وجود آن‌ها مستقل از انسان است و می‌توان وضعیتی را تصور کرد که انسان‌ها نباشند ولی آن‌ها تحقق داشته باشند. به طور خلاصه و در مقام ارائه‌ی یک معیار برای تشخیص، می­توان گفت، امر سوبژکتیو امری است که پدید آمدن آن با عاملیت انسانی ممکن است، حال آنکه امر ابژکتیو در پدید آمدنش عاملیت انسانی دخیل نیست. توجه شود که این بیان، بیانی اولیه و کلی است و برای فهم دقیق این دو مفهوم، رجوع به متون تخصصی و مفصل لازم است. ضمن اینکه این بیان صرفاً ناظر به ابژکتیویته و سوبژکتیویته‌ی هستی­شناختی است و شامل جنبه‌ی معرفت­شناختی این دو مفهوم نمی­شود. در جنبه‌ی معرفت­شناختی، ابژکتیو امری است که توسط انسان­های مختلف مورد شناسایی واحد قرار گرفته و گزاره­های مشابه درباره‌ی آن صادر شود و سوبژکتیو امری است که صرفاً توسط یک شخص قابل‌شناسایی است. یعنی سوبژکتیویته و ابژکتیویته‌ی معرفت­شناختی به فردی و یا غیرفردی بودن شناخت راجع است. برای مقاصد مطلب حاضر همین حد از توضیح کافی به نظر می­رسد.

مراد از توضیح فوق این بود که اشاره شود «دین» و «توسعه» اموری هستند که می‌توانند هم به نحو ابژکتیو تعیّن یابند و هم به نحو سوبژکتیو. بنابراین هر بحث دقیقی راجع به نسبت میان این دو پدیده مستلزم تشخیص این دو تعیّن خواهد بود.

در تعیّن ابژکتیو، «دین» امر معین و ویژه‌ای است که از جانب «غیب» به صورت مجموعه‌ای از معارف و دستورات و شرایع برای انسان نازل می­شود و همچون موجودی مستقل در برابر انسان قرار می‌گیرد. ویژگی بارز این دینْ احکام و ضوابط تحکیمی‌است که به نحو بیرونی خود را بر انسان و جامعه عرضه کرده و برای آن‌ها «تکلیف» ایجاد می­کند. ضمانت این تحکیم بیرونی، منشأ بودن و مرجعیت «غیب» است. به عبارت دیگر، دین ابژکتیو دینی است که با منطقِ تکلیف، تبعیت و پذیرش می­طلبد. در تلقی عام، این تبعیت و پذیرش و نیز عمل منطبق بر احکام به معنای دین­داری است.[۴] در اینجا توجه به این نکته ضروری است که دین توصیف­شده هر چند که برای انسان نازل شده است و با فرض عدم وجود انسان وجهی برای نزول آن قابل تصور نیست ولی«نزول برای انسان» دال بر سوبژکتیو بودن این دین نیست، چرا که سوبژکتیویته‌ی هستی­شناختی منوط به عاملیت انسانی در ایجاد یک امر است و نه صِرف «برای انسان بودن». دین یادشده ابژکتیو است زیرا ذات آن از مرجعی فراانسانی (و شاید بهتر است گفته شود مرجعی غیبی) ناشی شده است.[۵] از سوی دیگر، «توسعه» نیز می­تواند به صورت امری ابژکتیو تلقی شود. فهم عام از «توسعه» غالباً یک فهم و تلقی ابژکتیو است. در این تلقی، توسعه به مثابه چیزی است که در موقعیت خاصی تحقق یافته است و به واسطه‌ی تحقق و یا عدم تحقق آن می­توان جوامع و یا کشورهای مختلف را به توسعه­یافته، توسعه‌نیافته و یا درحال­توسعه و امثالهم تقسیم کرد و این صفت­ها را به آن‌ها نسبت داد. تلقی ابژکتیو از توسعه، توسعه را امری معین و تشابه‌پذیر می­داند که قابل «تبعیت» و «تکرار» در موقعیت­های مختلف است. تشابه‌پذیری و قابلیت تبعیت و تکرار بدان معنا است که توسعه نسخه­ای اصل و مرجع دارد که پیش­تر محقق شده و اینک قابل اشاره است و لذا می­توان با تبعیت از آن، روگرفتی مشابه آن را ساخت؛ که در این صورت توسعه در موقعیتی جدید تحقق می­یابد.

در تلقی ابژکتیو از دین و توسعه، غالباً بحث از نسبت میان این دو، به بحث سازگاری دین و توسعه با یکدیگر فرو می­کاهد. در بحث سازگاری نیز هر چند مباحث صورت‌گرفته هم از موضع دین و هم از موضع توسعه طرح شده­اند، ولی غالباً جهت­گیری مباحث به گونه­ای است که نشان دهد، دین امری بیگانه با دنیای جدید و تحولات نو نیست؛ و به نظر برخی حتی بدان ترغیب نیز می­کند. در سطحی تقریباً بالاتر از این فقره، بحث از نسبت میان دین و توسعه (در تلقی ابژکتیو از آن‌ها) به بحث از تأثیرگذاری این دو بر یکدیگر (و عمدتاً تأثیر دین بر توسعه) تحویل برده می‌شود. در هر دو فقره‌ی مذکور، عملاً بحث از نسبت میان دین و توسعه به بحثی صرفاً جانب­دارانه تبدیل می­شود که ناشی از مناقشات کلامی‌و ژورنالیستی است. قاعدتاً چنین بحثی چندان وجه تبیین علمی‌و بی­طرفانه را به همراه نخواهد داشت. به طور کلی تحلیلگر و یا مباحثه‌کننده‌ای که با تلقی ابژکتیو به دین و توسعه می­نگرد و نسبت میان آن‌ها را تحلیل می­کند، در اغلب موارد بنا دارد نشان دهد این دو نافی یکدیگر نبوده و تباین آن‌ها به نحوی نیست که لزوماً به تقابل ختم شود؛ بلکه نوعی از تباین است که در آن دوگانه‌ی مزبور در عرض یکدیگر بر هم تأثیراتی دارند و در صورت رعایت برخی حدود، یکدیگر را «تأیید» می‌کنند. البته آن دسته از تحلیل­ها و مباحث که دین و توسعه را به کلی نافی یکدیگر و ناسازگار و ناسنخ با هم می­دانند نیز از مصادیق نگاه ابژکتیو به دین و توسعه­اند.[۶]

گونه‌ی دیگری از تلقی درباره‌ی دین و توسعه بدین ترتیب است که یکی از آن‌ها را ابژکتیو و دیگری را سوبژکتیو تلقی می‌کنند. معمولاً کسانی که با این رویکرد وارد بحث و تحلیل شده­اند، نگاهشان به دینْ ابژکتیو و به توسعهْ سوبژکتیو بوده است.[۷] در این حالت توسعه امر مشخص و متعین و تحقق­یافته‌ای نیست که بتوان آن را به مثابه یک پدیده و یا یک واقعیت مجزا در نظر آورد. ولی در مقابل، دین حقیقتی متعین و مشخص است، که به واسطه‌ی شرایع و قواعدی که تأسیس کرده است، حق حکم دارد و افرادِ معتقدْ حکومت آن را پذیرفته‌اند. در اینجا توسعه محکوم اوامر دینی است؛ یعنی توسعه به مثابه آن چیزی است که شریعت در پی آن است. در این حالت هر چند توسعه در کلیت خود و در خارج از مصادیقِ ادیانِ گوناگونْ امری سوبژکتیو است، ولی به محض ورود به درون هر یک از ادیانْ به امری ابژکتیو و معین تبدیل می‌شود. البته ابژکتیو شدن آن به معنای فعلیت یافتن آن نیست، بلکه به معنای مشخص و معین شدن ویژگی‌های آن و لذا قابل اشاره شدن آن است؛ که البته تحقق آن مطلوب آینده است. عموماً کسانی که این‌گونه از نسبت دین و توسعه سخن می‌گویند، به مانند غالب افرادی که در دسته‌ی نخست قرار می­گرفتند، در موضعی کلامی‌مستقرند و بحث­های خود راجع به توسعه را پس از مقدمه­ای منطقی و مختصر که دلالت بر سوبژکتیو بودن توسعه است و برونْ­دینی است با قرائتی درونْ­دینی پیش می‌برند. لذا توسعه که مقدمتاً و به نحو ابزاری برای ایشان به مثابه امری سوبژکتیو وارد تحلیل شده بود در جریان بحث به نحوی موجه‌نما به امری ابژکتیو تبدیل می‌شود. از نگاه ایشان توسعه امری است که شاخص­های آن را دین و احکام و قواعد دینی معین می‌کند. این دین (به معنای شریعت) است که تعیین می­کند توسعه چه باشد و چگونه محقق شود. بنابراین در اینجا نیز، نهایتاً دین و توسعه اموری منفک و متباین از هم می­شوند که دومی‌همواره محکوم اولی است.

نگارنده هیچ­یک از دیدگاه­های فوق­الذکر را در مورد نسبت دین و توسعه پی نمی­گیرد؛ به دو دلیل عمده: نخست اینکه این دیدگاه­ها تبیین صحیح و رضایت­بخشی از «نسبت» میان دین و توسعه ارائه نمی­دهند، دوم آنکه غالباً یا از موضعی کلامی‌ ابراز شده­اند و یا از موضعی ضد آن، و نگارنده نه در پی دفاع کلامی‌و نه در پی ضدیت با آن است. بر این دلایل، این نتیجه و دلیلِ تبعی را نیز می­توان افزود که این مباحث خالی از توجه به مقام واقعیت عینی‌اند. مطلوب این مباحثْ پیروزی و فربهی در بحث نظری است و فایده‌ی­ چندانی بر آن مترتب نیست. در واقع، مطلوب نهایی این مباحث نهایتاً به همان ویژگی کلامی‌اشان باز می‌گردد که همانا اثبات نظریِ حُسن و قوت یکی از طرفین نسبت است؛ حال آنکه اساساً هم دین و هم توسعه پدیده‌هائی ناظر به عینیت و تحقق زندگی انسانی‌اند و لذا نسبت میان آن‌ها نیز باید فراتر از مباحث صرفاً نظری-جدلی مورد تأمل قرار گیرد.

در این مطلب تلقی سوبژکتیو از هر دو پدیده‌ی دین و توسعه مد نظر است. طبق این دیدگاه، نباید دین و توسعه را دو پدیده‌ی همْ­عرض و متباین از هم در نظر گرفت که هر یک به صورتِ خطی بر دیگری تأثیر دارد، بلکه نسبت میان آن‌ها را باید در همان جایی جُست که بنای برقراری این نسبت در آنجا پی­ریزی شده است؛ یعنی در انسان. توجه شود که این بیان به معنای آن است که برقراری این نسبت هم از ضمیر انسان می­گذرد و هم اراده‌ی انسان معطوف به برقراری آن است. در اینجا چنین نیست که نسبت میان دین و توسعه به مثابه امری ابژکتیو و مستقل از انسانْ مکشوف تحلیل‌گر شود، بلکه اساساً این نسبت در انسان تولید شده و بدون انسان و اراده‌ی انسانی وجودش منتفی است. دین و توسعه در این طرز تلقی دو مفهوم‌اند که با انسان نسبت می‌یابند و بنابراین نسبت میان آن‌ها نیز در انسان تحقق و معنا دارد. این انسان است که واسط و محمل برقراری نسبت می‌شود. دینی که با توسعه نسبت برقرار می­کند (و نه دین از جهت هویت مستقل نازل­شده­اش) امری سوبژکتیو است. نسبت میان این امر سوبژکتیو با امر سوبژکتیو دیگری نظیر توسعه نمی­تواند در جایی خارج از وجود انسان برقرار شود. اما مراد از سوبژکتیو بودن دین و توسعه چیست؟ و نسبت میان این دو چگونه از ضمیر انسانی می‌گذرد و اراده‌ی انسان در برقراری آن چگونه دخیل است؟

انسان موجودی است که به اعتباری در دو ساحت می‌زید. این دو ساحت هم ویژگی طولی و هم ویژگی عرضی دارند. هم منطقاً بین آن‌ها تقدم و تأخر هست و هم در یک برش مقطعی هر دو آن‌ها تحقق دارند. ساحت نخست ساحتی است که انسان به مثابه یک ماده‌ی خامْ تحت فعل عناصر ابژکتیوی قرار می‌گیرد که با آن‌ها مواجهه یافته است. انسان در این ساحت پذیرنده است و به واسطه‌ی آن، شاکله­ای با مختصات کمابیش قابل‌تشخیص پیدا می­کند. این پذیرندگی انسان از دو جانب است: یکی از جانب آموختنی‌ها و اندیشیدنی‌ها و دیگری از جانب نظامات و ترتیبات تربیتی و فرهنگی. البته چنین نیست که این دو کاملاً متمایز از یکدیگر باشند، بلکه با یکدیگر هم‌پوشانی و مشترکات فراوانی دارند (که شرح آن‌ها در اینجا باعث اطاله‌ی کلام خواهد شد). در پذیرش از هر دو جانب، هم اراده‌ی انسان و هم قدرت عقلانی او حاضر است. اما اراده‌ی و عقل انسان در ابتدا امری کاملاً بالفعل و مقدم بر پذیرندگی­اش نیست، بلکه چیزی است که همراه با همین مواجهه و در جریان پذیرش و به نحوی دیالکتیکی فعلیت و کمال تدریجی می­یابد. انسان پس از مواجهه با تعلیمات و نظامات ابژکتیوی که در محیط انسانی­اش حضور دارند تحت فعل آن‌ها قرار گرفته و شاکله‌ی خود را شکل می­­دهد. به طور خلاصه می­توان گفت، ساحت نخست ساحتی است که در آن انسان به واسطه‌ی انفعال از محیط و عالم پیرامونی­اش به لحاظ شخصیت و هویت تبدیل به آن چیزی می‌شود که هست.

اما ساحت دوم ساحتی است که انسان در آن فعل می‌کند، یعنی عامل است. در این ساحت انسان آنچه را که «آن» شده است ظاهر کرده و بروز می‌دهد. در یک تحلیل منطقیِ خطی که مبتنی بر تقدم و تأخر باشد، ساحت دوم تابع ساحت نخست است؛ زیرا هویت و کیفیت اعمال توسط شاکله­ای تعیین می­شود که در ساحت نخست تقویم شده است. ولی در یک تحلیل پویا، این دو ساحت کاملاً به­هم­پیوسته و بر هم مؤثرند و منطقی دیالکتیکی بر آن‌ها حاکم است. یعنی در صحنه‌ی واقع، شاکله‌ی انسان با یک فاصله‌ی زمانی متناسبْ خود تحت فعل آنچه که ساخته است نیز قرار می‌گیرد. در بیان نسبت میان این دو ساحت باید گفت شاکله­ای که در ساحت نخست شکل گرفته است تبدیل به گذرگاهی می­شود که اعمال و بروزات فعلی، فکری و عقیدتی انسان به واسطه‌ی آن تحدید و تعیین هویت شده و ظهور می­یابد. نکته­ای که ذکر آن در اینجا راهگشا است اینکه عموماً تعلیمات و نظاماتی که افراد یک جامعه تحت فعل آن‌ها قرار می­گیرند یکسان و یا دست­کم مشابه‌اند. به طور مثال افراد جامعه با یک زبان، تاریخ، جغرافیا، فرهنگ و دین مواجه‌اند و لذا وجوه کلی ساختار شاکله‌ی افراد این جامعه نیز مشابه است. بنابراین بروزات فعلی، فکری و عقیدتی افراد جامعه نیز تشابهات و ساختارهای نسبتاً مشابهی را تداعی خواهند کرد.

مراد از دین ابژکتیو پیش از این بیان شد. دین ابژکتیو یکی از عناصری است که در شکل‌دهی به شاکله‌ی انسان نقشی به سزا دارد. یعنی انسان در مواجهه با آن تحت فعل قرار می‌گیرد. اما نگارنده از دین دیگری نیز سخن به میان آورد که همان دین سوبژکتیو بود. دین سوبژکتیو حاصل مواجهه‌ی انسان است. یعنی دینی است که از انسان گذر کرده و ویژگی­های شاکله‌ی انسانی را به خود گرفته است. شاید بتوان این دین را «دین فرهنگی» نامید، زیرا روح فرهنگ حاکم بر شاکله‌ی انسان در آن دمیده شده است. البته همان فرهنگی که خود مقید به دین بوده است. بنابراین دین سوبژکتیو دینی است که پس از مواجهه‌ی انسان و جامعه‌ی انسانی با دین ابژکتیوْ توسط انسان‌ها پدید می‌آید. البته عبارت «توسط انسان‌ها» در جمله اخیر دال بر آن نیست که این دین با عاملیت ارادی انسان پدید آمده است. در اینجا اراده محدود به مرحله‌ی تقویم شاکله‌ی انسانی است و نه تقویم دین. مراد از سوبژکتیو بودن این دین، گذر آن از انسان و تولید محصولی است که ماده‌ی آن از دین ابژکتیو اخذ می­شود. ضمن اینکه پذیرش دین ابژکتیو و نیز ایمان به آموزه­های آن از عوامل شکل­دهنده به دین سوبژکتیو است. بدون پذیرش و ایمان به آن آموزه­ها، پدید آمدن دین سوبژکتیو امکان­پذیر نخواهد بود. پس دو چیز برای این دین دوم نقش علت ضروری را دارند: «دین ابژکتیو» و «ایمان». مدعای ما در این بخش این است که انسان پس از مواجهه با دین ابژکتیو و ایمان به آن، محصولی را ظهور می­دهد که سوبژکتیو است، چرا که حاصل گذر دین از سوژه است. پس دین سوبژکتیو امری مستقل از دین ابژکتیو نیست بلکه در امتداد آن بوده و به نوعی معلول آن است. این دین سوبژکتیو در ذیل فرهنگ و در نسبت به آن هویت یافته و متقابلاً نقشی در هویت‌بخشی به آن نیز دارد.

تحلیل دقیق روابط و تأثیرات میان دین ابژکتیو، شاکله‌ی انسانی و دین سوبژکتیو بسیار دشوار است. به سختی می­توان نسب علّی میان آن‌ها را به طور کامل تبیین کرد. این عناصر به نحو پیچیده­ای درهم­تنیده­اند و لذا تنها راه تحلیل آن‌ها این است که تحلیل به تحلیل منطقیِ خطی فرو کاسته شود. بدیهی است چنین تحلیلی موجب ناگفته ماندن برخی ابعاد خواهد شد؛ ولی فعلاً گزیری از آن نیست.

 حال لازم است مراد از سوبژکتیو بودن توسعه نیز تشریح شود. نگارنده در مطلب دیگری به تعبیری از سوبژکتیویته‌ی توسعه اشاره کرده است.[۸] در اینجا با توجه به توضیحاتی که ارائه شد نیاز چندانی به بحث مفصل احساس نمی­شود. تنها ذکر چند نکته مؤید سوبژکتیو بودن توسعه خواهد بود: توسعه محصول فعل و فکر انسان است؛ و اساساً در نبود انسان و جامعه‌ی انسانی هیچ موجودیتی برای توسعه چه مفهوماً و چه عیناً نمی­توان متصور بود. هر آنچه که محصول فعل و فکر انسان باشد و بدون انسان پدید نیاید سوبژکتیو است. به عبارت دیگر، انسان در توسعه عاملیت دارد؛ چه در ساختن مفهوم آن و چه تصور ذهنی آن و چه تحقق عینی‌اش. ضمن اینکه آشکارا توسعه ناظر به امر مطلوب است و امر مطلوب صرفاً در نسبت با انسان معنا می‌یابد و لذا سوبژکتیو خواهد بود. حتی کسانی که تلقی مشخص و معین و محقق‌شده‌ای را به مثابه توسعه در نظر می‌گیرند، از آن به مثابه امر مطلوب یاد می­کنند و لذا حتی برای ایشان نیز توسعه امری سوبژکتیو خواهد بود (البته به معنایی خاص و محدودتر از معنایی که در بالا مراد است).

با این توضیحات، به بحث اصلی خود بازگردیم. اگر توسعه امری سوبژکتیو است، نمی­تواند با امری ابژکتیو بدون یک واسطه نسبت برقرار کند. هرگونه تلاش برای برقراری نسبت، میان توسعه و امور ابژکتیو بدون وساطت انسان محکوم به شکست خواهد بود. گذرگاه هر امر ابژکتیو به توسعه، انسان است. بنابراین گذرگاه دین به توسعه نیز انسان خواهد بود. ولی این دین همان‌گونه که گفته شد خود ابتدا به دین سوبژکتیو تبدیل شده و سپس با توسعه نسبت می­یابد. نسبت میان توسعه و دین سوبژکتیو نسبتی اتحادی است، یعنی میان مقومات آن‌ها ضرورتاً اشتراک و وحدت درونی برقرار است. به عبارت دیگر وجود نسبت میان این دو نه امری بیرونی و امکانی که امری ضروری و عینی است. در اینجا میان دین و توسعه نمی­توان انفکاکی برقرار کرد؛ چه آنکه برقراری هرگونه انفکاک به معنای عدول از معنای توسعه و حرکت در خلاف آن خواهد بود. زیرا مفهوم توسعه توسط انسانی تقویم شده است که دین سوبژکتیو یکی از عوامل تعیین­کننده‌ی شاکله‌ی اوست. همین شاکله است که می­گوید توسعه چه باشد و چگونه تحقق یابد. شاکله‌ی انسان برای این تعیین به هیچ روی نمی­تواند از دین سوبژکتیو فراغت یابد. عزل توجه از دین سوبژکتیو برای انسان امری ناممکن است زیرا دین سوبژکتیو از ذاتیات شاکله‌ی انسان است.

اما نکته­ای کلیدی در اینجا وجود دارد و آن «ایمان» است. بنیاد این نسبت و نیز شدت و قوت آن در عنصر «ایمان» نهفته است. این ایمان به آموزه­های دینی است که باعث تقرر دین سوبژکتیو در انسان و نقش­آفرینی فرهنگی آن می­شود. فقدان ایمان به معنای فقدان دین سوبژکتیو است و به تبع آن تقویم توسعه با عاملیت عواملی غیر از دین و انگاره­های دینی صورت خواهد پذیرفت. در جایی که ایمان نباشد، دین صرفاً دین ابژکتیو خواهد بود و دین ابژکتیو با توسعه هیچ نسبتی ندارد. البته در این خصوص نباید وجوهی از آموزه­های دینی را که در دیگر قالب­های فرهنگی ویژگی سوبژکتیو یافته­اند نادیده گرفت. بسیاری از رفتارها و اندیشه­های انسانِ بی­ایمان نیز می­تواند ریشه­های دینی داشته باشد، چرا که انسانِ بی­ایمان هم مقید به فرهنگ است؛ و فرهنگ­ها در طول تاریخ و در هر مقطعی از زمان و مکان تعاملات غیرقابل انکاری با دین داشته­اند. البته این موارد به رغم اهمیت فراوان در حال حاضر از موضوع بحث ما خارج‌اند. 

اجازه دهید بحث درباره‌ی موقعیت­هایی پی گرفته شود که در آن‌ها «ایمان» از ضروریات و ستون­های زندگی افراد تلقی می­شود. انسانِ باایمان جهانی در خود محقق می‌کند که متفاوت از جهان انسان بدون ایمان است. این ایمان به مثابه اصلی اساسی که مقوم حرکت هویتی انسان است، در هر لحظه از انسان چیزی جدید می‌سازد و لذا این انسان جدید در مقام فعل و ظهور، ظهور متفاوتی از انسان بی­ایمان خواهد داشت. فعل از منشائی صادر می‌شود و ویژگی‌های همان منشأ را ظهور می‌بخشد. اگر منشأ صدورِ فعل، تحت ایمان واقع شده و به واسطه‌ی ایمان هویت یافته باشد لذا فعل او نیز در قالبی متناسب با آن شکل خواهد یافت. در اینجا ایمان سبب می‌شود دین (دین سوبژکتیو) به جنبه­ای از جنبه‌های فرهنگ تبدیل شود که دارای جامعیت و کلیت است و انسان به واسطه‌ی آنکه تحت فعل آن است منشأ صدور افعال خاص و متفاوتی است. انسانی که تحت فعل چنین فرهنگی است، در فاعلیت خود به مطلوب‌هایی نظر دارد که کاملاً سوبژکتیوند و البته تحت آن فرهنگ و تربیت که دین از اجزای مقوم آن است شکل گرفته‌اند. مطلوب‌های انسان یادشده به همراه تدابیری که برای تحقق آن در پیش می‌گیرد، پدیده‌ای به نام توسعه را مفهوم می‌بخشد که تماماً محصول آدمی‌است. بنابراین ملاحظه می‌شود که هم دین و هم توسعه در مقام نسبت با یکدیگر ویژگی­های مشترک درونی و ضرورتاً توافقی و یا اتحادی می‌یابند، یعنی دین از آن جهت با توسعه نسبت دارد که توسعه محصول فعل آدمی‌است و آدمی‌تحت قید و فعل آن فرهنگی است که دین سوبژکتیو از مقومات آن است؛ و این فرهنگ به واسطه‌ی ایمانِ تابعین خودْ جهانی متفاوت از جهان‌های دیگر دارد.

همان‌گونه که گفته شد، دین ابژکتیو هم وجود دارد که منشأ دین سوبژکتیو است، ولی نکته در اینجاست که در مقام تحلیلِ نسبت میان دین و توسعه، اصالت نسبت به سوبژکتیویته‌ی دین ارجاع دارد و نه ابژکتیویته‌ی آن. نسبت دین ابژکتیو با توسعه به وساطت دین سوبژکتیو و به وساطت انسان است.

در اینجا پرداختن به مسئله­ای دیگر ضروری می­نماید: انسان در ساحت فاعلیت خود و در قالب شاکله­ای که معرف هویت اوست فعل می‌کند. آیا همه‌ی افعال انسانِ باایمان در این ساحت صرفاً مقید و در قالب دین سوبژکتیو تحقق می­پذیرد؟ خیر. چنین نیست که شاکله‌ی هویتی انسان، ولو انسان باایمان، صرفاً در مواجهه با دین شکل گرفته باشد. شاکله و هویت انسان در مواجهه با همه‌ی اجزای محیط، فرهنگ و عالم انسانی شکل گرفته است و لذا فعل انسان هم ظهور فعلیت همه‌ی اجزاست. دینْ جزئی از این مجموعه است. البته باید متذکر شد که این جزء به دلیل آنکه حاوی بنیادی­ترین مسائل است و اساسی‌ترین اصول و آرمان­های انسان را شکل می‌دهد و بنیان وجودی آدمی‌و مبدأ و معاد را مشخص می‌کند و نیز معطی یک جهان‌بینی همه‌گیر و جامع است لذا بر همه‌ی اجزای دیگر تأثیر بلامنازع دارد و اغلب عناصر دیگر نسبت به آن جنبه‌ی فرعی می­یابند و لذا از جهت تأثیر اصل در فرع، خود بر روی دیگر عناصر تأثیر گذاشته و حتی در آن‌ها اعمال گزینش، تغییر و تعدیل می­کند؛ ولی به هر حال نمی­تواند همه‌ی آن‌ها را حذف کند. شاید برخی عناصر قابل حذف باشند ولی همه‌ی آن‌ها خیر. زیرا سوبژکتیویته‌ی خود دین در شبکه­ای از همین عناصر تحقق می­یابد و بدون وجود چنین شبکه‌ای جایگاه خود آن نیز متزلزل خواهد شد. از تکرار این نکته‌ی مهم ناگزیریم که سیطره‌ی دین و جهان‌بینی دینی و اصول اساسی و بنیادین آن بر اجزای مذکور به واسطه‌ی «ایمان» است. ایمان حلقه‌ی اتصال و وحدت همه‌ی این اجزاست. بدون حضور عنصر ایمان همه‌ی این بنا فرو خواهد ریخت.

توسعه پدیده‌ای متفاوت از پدیده‌های تحت فعل آدمی‌است. توسعه امری است که در آن «خواست بهبود» نهفته است. این یعنی توسعه نیازمند نوعی «فراروی» از وضع موجود است. حال آنکه فعل انسان همواره محصول شاکله‌ی هویتی و عناصر سوبژکتیو مقوم آن است و نتیجه‌ی آن همواره همان خواهد بود که اکنون هست. یعنی فراروی از وضع موجود به خودی خود از آن حاصل نخواهد شد. پس چاره در چیست؟ و نقش دین در این میان کدام است؟ رهیافت پاسخ به این سؤال در ذات آرمان­خواه و تعالی­جوی انسان نهفته است. انسان موجودی ذاتاً فرارونده و نقاد است. او همواره وضع موجود را نقد کرده و به فراروی از آن مشتاق است؛ ولی هم نقد و هم فراروی او لزوماً در قالب همان شاکله‌ی هویتی صورت می­گیرد. البته این شاکله‌ی هویتی امری ثابت و بلاتغییر نیست، بلکه همواره می­تواند در پویایی باشد. خواست انسان برای وضع و امر بهترْ او را به تدابیر جدید سوق می‌دهد. غایتی را می‌طلبد که با امروز او فاصله دارد. او از امروز به فردای مطلوب می‌اندیشد و آن را مطالبه می‌کند و برای تحقق این طلب شتاب می‌گیرد. ولی هم  مطلوب او و هم تدبیر او از گذر شاکله‌ی هویتی و اجزای سوبژکتیو آن و به ویژه فرهنگ و دین می­گذرد. جز این ممکن نیست، چرا که انسان، جهان بیرون را مطابق جهان درونی خود می­بیند. اما این کار چگونه می­تواند ممکن شده و جامه‌ی عمل به خود بپوشد؟

عملی شدن جهان مطلوبی که ذکر آن رفت کاری دشوار است و اندیشه­ها و همت­هایی بلند می­طلبد. عملی شدن جهان مطلوب به انسان­هایی نیاز دارد که «پیشرو»ند. انسان­های پیشرو مصلحانی‌اند که متولی توسعه و تحقق جهان مطلوب مبتنی بر فرهنگ، دین و به طور کلی زیست­بوم انسانی می‌شوند. ایشان تحت زیست‌بوم خود هویت یافته‌اند، ولی ویژگی‌های شخصی­اشان ایشان را طالب کمال مطلوب می‌کند. یعنی چنین نیست که آن‌ها فعل خود را تابع فعلیت زیست­بوم کرده باشند بلکه فاعلیت خود را تابع کمال فرهنگ و دین کرده و برای حرکت به آن سو دست به تدبیر و اقدام می‌زنند. اگر ایشان افرادی تعالی‌خواه مبتنی بر جهان‌بینی مسلط دین باشند، خواه‌ناخواه دین‌دارانی خودساخته‌اند و یا در مسیر خودساختگی‌اند که تلاش می‌کنند در وضع نامطلوب فعلی اولاً خود را به سر حد مطلوبی از کمال هدایت کنند و ثانیاً دست به کار حرکت در جامعه شوند. یعنی از کمال فردی به دامان توسعه‌ی جمعی و جامعه می‌گرایند. این کار ممکن نخواهد شد مگر با بنیان نهادها و تأسیس سازمان­هایی درخور که این افراد پیشرو در رأس آن پیگیر تحقق جهان مطلوب شوند.


[۱]. و به طور کلی در همه‌ی مباحثی که به نسبت میان دین و هر امر دیگری می­پردازد که جنبه‌ی مدرن دارد.

[۲]. دریافت و برداشتی که وجاهت خود را از کاربست عملی آن مفاهیم اخذ کرده است.

[۳]. اذعان به این دو دسته در مقام تحلیل و برای پیشبرد بحث است و در واقعیتْ عموماً میان امور وجهی از هر دو مشخصه دیده می‌شود.

[۴]. به طور کلی می­توان گفت تلقی عموم از دین به مثابه «شریعت»، یک تلقی ابژکتیو است.

[۵]. ما در اینجا در پی اثبات مصداق مرجعیت و مبدائیت دین ابژکتیو نیستیم و وارد دعاوی کلامی‌و فلسفی درباره‌ی آن نخواهیم شد. با توجه به مقصود، ورود به این مباحث کمکی به پیشبرد مطلب حاضر نخواهد کرد.

[۶]. به دلیل آنکه شمار قائلین دیدگاه اخیر اندک است و یا چندان گرایش به بحث درباره‌ی آن ندارند و ترجیح می­دهند به مباحث دیگری بپردازند، تفصیل آن مبتنی بر همین اجمال به خواننده‌ی آگاه واگذار می­شود.

[۷]. نگارنده تا کنون با بحث و تحلیلی برعکس این حالت مواجه نشده است.

[۸]. جان­محمدی، محمدتقی (۱۳۹۲). درباره‌ی ماهیت واژگانی و مدلولی «توسعه»، جستارهای مبین (نشریه‌ی الکترونیکی مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات مبین)، سال نخست، جستار شماره‌ی ۱۲٫ نشانی دسترسی اینترنتی: http://jostar.mrsi.ir/Vol.1/jostar12.pdf 

درباره‌ی محمدتقی جان‌محمدی

پژوهشگر مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین/ تخصص دانشگاهی: فلسفه - علوم اقتصادی/ m.janmohammadi@mrsi.ir

بالا