جستار ۴۴/ مترجم: حسین رمضانی
چکیده
چکیده
مقالۀ حاضر، مکتوبی است از دس گاسپر استاد و محقق حوزۀ اقتصاد و اخلاق توسعه در مؤسسۀ مطالعات اجتماعیِ در شهر هیگ هلند. او ازجمله شخصیتها و محققان پرکار و برجسته در این زمینه محسوب میشود. گاسپر در مقالۀ کوتاه ولی پرمایه و ارزندۀ پیش رو به تبیین ادبیات نوپدید «توسعۀ انسانی» پرداخته است. او با ارزیابیِ انتقادیِ ادبیات رشد اقتصادی و نیازهای اساسی، لزوم تبیین دیدگاهی جامعنگرتر در باب توسعه را مورد تذکر قرار میدهد؛ امری که ادبیات توسعۀ انسانی به دنبال دست یافتن بدان است. گاسپر در این مقاله به دیدگاههای تأثیرگذار محبوب الحق، دنیس گولت، مانفرد مکسنیف، آمارتیا سن، مارتا نوسبام و دیگر کسانی که تجارب و افادات نظری ایشان به تکوّن ادبیات توسعۀ انسانی کمک نموده پرداخته است. آنچه در اینجا گفتنی است آن است که ادبیات توسعۀ انسانی در چارچوب رهیافت توانمندی به مقولۀ توسعه، طرح و تبیین شده است.
چکیده
چکیده
ادبیات توسعۀ انسانی در چرخۀ سیاست و برنامهریزیِ ملی و بینالمللی، بهتدریج پس از دهۀ ۱۹۷۰ به بعد شایع شد. این اصطلاح معنای خودش را در گزارشهای برنامۀ توسعۀ انسانیِ سازمان ملل در دهۀ ۱۹۹۰ به دست آورد. در آن گزارشها، توسعۀ انسانی بهعنوان «گسترش یافتن[۱] توانمندی[۲]ها و فرصتهایی معقول و ارزشمندی که افراد میتوانند داشته باشند» تعریف شده است.
آغازگر نگارش گزارشهای توسعۀ انسانی اقتصاددان و برنامهریز پاکستانی محبوب الحق بود. الحق زمانی که سرپرست کمیسیون برنامهریزی پاکستان در دهۀ ۱۹۶۰ بود، نقش برجستهای در برنامۀ رشد و صنعتی شدن پاکستان داشت. او در آن مقطعِ زمانی، مشاهده نمود که علیرغم رشد اقتصادی ۶ تا ۷ درصدی پاکستان در دهۀ ۱۹۶۰، ابعادی از مصادیق رفاه و بهروزی انسانی محقق نشدند. تنشهای اجتماعی در پاکستان موجب ازهمپاشیدگی جامعۀ پاکستان در سال ۱۹۷۱ شدند و رشد اقتصادی دهۀ آینده را مختل نمودند. بهعنوان سرپرست بخش سیاستگذاری و برنامهریزی بانک جهانی، محبوب الحق، بهتدریج مفهومش از توسعه را در مشارکت نظری با شبکۀ جهانی و سیاستورزان، گسترده نمود. در بانک جهانی او توجهات را بهسوی نیازهای اساسی یعنی غذا، آب، پوشاک، سرپناه[۳]، سلامتی و تعلیم و تربیت معطوف ساخت.
با نظر به دیدگاههایی که در باب نیازهای اساسی ارائه شده است به نظر میرسد این دیدگاهها حداقل شش کاستی و محدودیت بنیادین داشته باشند. محدودیت نخست آن است که این دیدگاهها تنها متوجه درآمدهای مادی هستند بهجای آنکه بهطور گسترده به این توجه کنند که مردم چگونه میتوانند زندگی نمایند. دومین محدودیت آن است که این دیدگاهها بیشتر گرایش مادیگرایانه دارند و از توجه به آرمانهایی نظیر آزادی، برابری، احترام، دموکراسی و آزادیِ بیان، غفلت دارند؛ ازاینرو، تنها متوجه این هستند که مزیتها و اولویتها چیستاند و چگونه باید پیجویی شوند. سومین محدودیت و کاستی، داشتن گرایش فنورزانه[۴] در جهت نوعی تخصصگرایی در تصمیمسازی است که بهگونهای متمرکز مزیتها و اولویتها را مشخص مینماید و دانشها و ارزشهای حاشیهای را کنار میگذارد. چهارمین محدودیت، کاستن از تنوعهای ارزشی و القای اولویتها و مزیتهای معیار و یکسان، بهطور یکجانبه است. پنجمین محدودیت،گونهای کاستی در تفکر است؛ بدینمعنا که تنها روی آن تمرکز شده است که مردم فاقد چه چیزهایی هستند بهجای آنکه روی داراییها و توانمندیهای ایشان تمرکز شود. ششمین محدودیت این دیدگاهها آن است که ادبیات آنها بهطور یکسویه روی فقر متمرکز شده است و چشماندازی وسیع که الهامبخش و راهنما باشد ندارد.
این نقدها، تمامیرویکردهای موجود در موضوع نیازهای اساسی را در برنمیگیرند؛ همچون، دیدگاه مانفرد مکسنیف و مکتب او موسوم به «مقیاس انسانی توسعه[۵]» (see: Ekins and Max-Neef, 1992). بهعبارتدیگر، این نقدها متوجه آن دسته از برنامهریزیهای توسعهای هستند که مبتنی بر نیازهای اساسی، توسط بسیاری از دولتها و فعالان بینالمللی از دهۀ ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ پذیرفته شدهاند. این نقدها در دهۀ ۱۹۸۰ در شکلگیری تصمیمات برای کاهش برنامهریزی بر مبنای دیدگاههای مورد انتقاد نقش پررنگی داشتند. بدینگونه،رویکردهایی که اولویتگذاری بر اساس تمایلات بازاری را رها نمودند نقش مؤثرتری یافتند.
در میانه و اواخر دهۀ ۱۹۸۰، مجموعۀ تأملات و پاسخهای محبوب الحق به نقدهای یادشده، منجر به صورتبندیِ «توسعۀ انسانی» شد؛ صورتبندیای که مبنای نخستین گزارش توسعۀ انسانی سازمان ملل در سال ۱۹۹۰ بود (Gasper, 2009). مبنای نظری کار او عبارت بود از رهیافت توانمندی[۶] و یک انسانگرایی بسط یافته[۷] که بهگونهای از تحلیل سیاسی ساختیافته بهوسیلۀ دغدغههای رفاه انسانی منتج گردید. مفهوم «توانمندیِ انسان»[۸] با مفهوم «مجموعۀ امکانات مصرف» قابل مقایسه است؛ لکن با لحاظ تفاوتهای مهمیکه میان این دو مفهوم وجود دارد. بدیلها در یک مجموعه از توانمندیها لزوماً دستههایی از کالاهای مصرفی نیستند بلکه در عوض، میتوانند مجموعههایی از الگوهای زندگی یا دستههایی از کارکردها باشند؛ بنابراین چشمانداز وسیعتر است و اموری بسیار بیشتر از کالاهای مصرفی را تحت پوشش قرار میدهد. این رویکرد تنها به خوبیهای مادی توجه ندارد بلکه چشمانداز آن وسیعتر است و به هستی و بودنْ التفات دارد بهجای آنکه صرفاً به داشتنْ توجه کند. این دیدگاه، در پاسخها به محدودیتهای اول و دوم بیانشده در بالا شکل گرفتند. در این رویکرد، جریان اصلی ارزشگذاری بر اساس توانمندی است یعنی گسترهای از فرصتهای ارزشمند برای ایفای کارکرد[۹]، و باقی گذاردن این امکان که خود مردم از میان فرصتهایی که دارند دست به انتخاب بزنند. در پاسخ به محدودیت و کاستی سوم و چهارم بیانشده در بالا، در این رویکرد، بهجای ارزشگذاری بر اساس الگوهای ارزشی از پیش موجود، بر ارزشگذاری معقول تأکید میشود. تأکید بر ارزشگذاری معقول و برخورداری از حق انتخاب از سوی این رویکرد، خودش را در توجه به پویایی و فعالیت انسان عینیت میبخشد، بهجای آنکه یک جهتگیریِ اهدایی، در رابطهای از بالا به پایین مقرر و القا شود. در پاسخ به محدودیتها و کاستیهای پنجم و ششم یک چشمانداز کلی وجود دارد که اقتصاد انسانگرایانه [اومانیستی] بهعنوان یک کل در مواجهه با کشورها و گروههای فقیر دقیق عمل نمیکند. این چشمانداز کلی، یک دیدگاه یکپارچه را در مورد آزادی و پرداختن به جوهرۀ واقعی آن ارائه مینماید.
محبوب الحق (۱۹۹۹) «توسعۀ انسانی» را در یک جمله چنین خلاصه نمود: «توسعۀ انسانی یعنی توسعه برای، بهوسیلۀ و از مردم»؛ بنابراین توسعۀ انسانی متضمن توجه به اولویتهای انسانی، مشارکت کامل و توسعۀ منابع انسانی است. بدینترتیب، توسعۀ انسانی باید مردممحور[۱۰] باشد بهجای آنکه گروهمبنا[۱۱] یا برآمده از تحلیلی انتزاعی باشد. در تضاد با توسعۀ انسانی، توسعۀ غیرانسانی[۱۲] برخی یا بیشتر مردم را در نظر نمیگیرد؛ هم از جهت تأمین کافیِ نیازهای اساسیِ ایشان و هم از جهت اندازهگیریِ عملکرد ایشان که چقدر باید فروخته یا خریده شود. توسعۀ غیرانسانی به تناسب عملکردها در قیاس با هم نیز توجه ندارد، (بهعنوانمثال، میخواهد تولید موسیقی باشد یا اسلحهسازی)؛ چنانکه به توزیع، استفاده یا ارتباط داشتنِ عملکردها با نیازمندیهای جزئی مردم هم بیتوجه است. توسعۀ غیرانسانی نسبت به غفلت خود از بسیاری از خوبیهای غیرکالایی و نیز آثار مخرب بسیاری از امور بد بر زندگی مردم بیتوجه است. رشد اقتصادی قوی[۱۳] در یک کشور بهسادگی میتواند با نبود تغذیۀ کافی و آب سالم برای بسیاری از افراد جامعه، حتی نوزادان و از بین رفتن مداوم استعدادهای ذهنی و فیزیکی و تخریب کمیت و کیفیت زندگی همراه باشد. درواقع، رشد درآمدهای برخی گروهها اغلب منجر به افزایش هزینه، کاهش امکانات و جابهجایی فیزیکیِ گروههای فقیر میشود. محبوب الحق و دیگران، با تمرکز روی اولویت دادن به کارکردها و نه صرفاً طبقهبندیهای پولی، توانستند نشان دهند از طریق تخصیص مجدد بودجۀ کشورهای کم درآمد و کمک نهادهای بینالمللی، مجالِ گسترده و بسیار عظیمیبرای ایجاد آثار مفید وجود دارد. این مطلب پیشتر، با توجه به تجربۀ کشورهایی نظیر کاستاریکا و سریلانکا آشکار شده بود (Dreze and Sen 1989)، لکن رویکرد توسعۀ انسانی، برای نیل به چنین تحلیلی از روند توسعه و سیاستگذاری آن یک چارچوب کلی ارائه میدهد. این چارچوب کلی بر «مشارکت» و «توانمندسازیِ» مردم در بهرهمندی از حقوق و عوامل و امکانات سیاسی بهمنظور آغاز کردن و استمرار بخشیدن به این راهبرد منصفانه تأکید بسیاری دارد.
رویکرد برنامۀ توسعۀ سازمان ملل متحد (UNDP)، بهطور کامل، تفکر توسعه را بر اساس غایات و وسایل بنیادین ارزشی و نیز راههای نیل به آنها، بازسازی و جهتدهی میکند و نه صرفاً بر اساس ابزارهای پولیشده. این رویکرد، توسعه را بهمثابه مفهومیهنجاری و متمایز از رشد اقتصادی و تغییر اجتماعی از نو استوار ساخته است؛ مفهومیکه محتوای ارزشیاش باید ارزیابی شود نه آنکه صرفاً مفروض انگاشته شود. بازسازی مفهومیِ توسعۀ انسانی به محدودهای از موضوعاتی که بهطور معمول در مباحثات توسعه و برنامهریزی مورد ملاحظه قرار میگیرند گسترش یافته است. تعریف معیار برنامۀ توسعۀ سازمان ملل متحد دربارۀ ابعاد توسعۀ انسانی مؤلفههای ذیل را که درادامه میآیند پوشش داده است؛ الف) توانمندسازی، بهمعنای گسترش تواناییها (توان دستیابی به اهداف ارزشمند)، کارکردهای ارزشمند (ارزشهای به دست آمده) و مشارکت (سهیم بودن در مشخص نمودن اولویتها و مزیتها)؛ ب) عدالت در توزیع توانمندیهای پایه؛ ج) پایداری؛ د) امنیت دستیابیها و فرصتهای ارزشمند مردم. اهمیت این رویکرد در آن است که مضمون بنیادین اقتصاد انسانگرایانه [اومانیستی] و تفکر انسانگرایانۀ پیشین را تجسم و نهادینه میسازد که «توسعه ابزاری است در خدمت ارتقا یافتن ارزشها».
پیدایش ایدههای توسعۀ انسانی
ادبیات توسعۀ انسانی از همان دهۀ ۱۹۶۰ در سطوح اجتماعی و جهانی به کار رفت و منحصر در سطوح فردی نماند. استفاده از این اصطلاح برای توصیف بلوغ و تکامل زیستی افراد انسان خیلی پیشتر در روانشناسی توسعهای و تربیتی استفاده شده بود. نویسندگانی همانند دونالد وارویچ[۱۴] (۱۹۶۸) که یک روانشناس اجتماعی است، پژوهش در باب محتوای ارزشی اصطلاح توسعه را زمانی آغاز نمودند که این اصطلاح بهعنوان مقولهای هنجاری در جوامع محلی و ملی به کار رفت. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ توسعه نوعاً با رشد اقتصادی پایدار و دگرگونی یا تغییر بهسوی مدرنیزاسیون معادل بود؛ مجموعهای از تغییرات ساختاری مرتبط با هم که شهریسازی[۱۵]، تجاریسازی[۱۶]، صنعتیسازی[۱۷]، دنیویسازی[۱۸]، و فردیسازی[۱۹] را شامل میشد. همچنین مردم بهطور فزایندهای دیدند که انتخابهایی پیرامون ایشان و در (اقتصاد) توسعه و مدرنیزاسیون وجود دارد ـ که گویی برای هیچکس راه دیگری برای پیشرفت وجود ندارد و هیچ کشوری هم الگوی مطلوب دیگری ارائه نمیکند ـ آن وقت برای ایشان این سؤال پیش آمد که توسعۀ چه چیزی؟ و برای چه هدفی؟ در پاسخ، گزینههایی وجود دارند راجع به اهداف توسعۀ جوامع و اینکه جوامع چگونه بهسمت اهداف مشخص توسعه مییابند. بازشناسی ابعاد چندگانۀ تمایز رشد کیفیت زندگی، منجر به نتایجی شد همانند آنچه رونالد کالین جمعبندی نمود: «دیگر کشوری که بتواند مدعی شود خودش را با شرایط توسعۀ انسانی، توسعه یافته ملاحظه مینماید وجود ندارد» (۱۹۶۸, p. 4). این ادراک که در بخشی از چشماندازهای جهانشمال رشد کرد، پساز دورهای از کار در جهانجنوب، مانند اخلاق توسعۀ دنیس گولت[۲۰]، در حال بازگشت به خانه است. (۱۹۳۱-۲۰۰۶)
همچنین پیشتر گولت در سال ۱۹۶۰ نوشت «توسعه» به معنای «تغییراتی است که اجازه میدهند انسانها هم بهعنوان اشخاص فردی و بهعنوان اعضای گروهها وجود داشته باشند تا از یک شرایط به شرایط دیگری حرکت نمایند که انسانیتر است یعنی بهنوعی پرمعناتر است» (۱۹۶۰, p. 14). توسعه معطوف به «بیشتر بودن[۲۱]» است نه صرفاً «بیشتر داشتن». در دیدگاه او، در رقابت میان «داشتن» و «بودن»، توسعه آنچیزی است که سزاوار و مناسب شأن انسان است (ibid., p. 15) که عبارت است از خویشتنداری از داشتن. برای صیانت از آزادی، مردم باید بدانند چگونه خودشان را از وابستگی مفرط به امور خوب غیرضروری وارسته نگهدارند (ibid.). بعدتر، چنین کاری، استقلال شخصیتی مردم را نگه میدارد، استقلالی که بدان برای پرهیز از گرفتار آمدن در شاخصههای مصرفگرایی نیاز دارند (Rahman 1992). گولت سؤال پیرامون توسعۀ انسانی را روشن و صریح نمود و چنین پرسید که «کدامین نوع از توسعه میتواند «انسان» را مورد ملاحظه قرار دهد؟» (Goulet 1971, p. 236). او در کتاب مکتبآفرین انتخاب بیدادگر[۲۲] بیان نمود که «هدف از این اثر، کشاندن مباحثات به ورای توسعۀ اقتصادی و اجتماعی یعنی به فضای ارزشهای اخلاقی است … آیا توسعۀ انسانی چیزی بیش از یک ترکیب نظاممند از دیوانسالاری مدرن، فناوری کارآمد و اقتصاد پرثمر است؟» (ibid, p. vii). «اهداف نهایی توسعه آن چیزهایی هستند که فینفسه وجود دارند یعنی فراهم کردن فرصتهایی برای همۀ انسانها که منجر به زندگی کامل انسانی شود» (ibid., p. x). او یک تصویر مطلوب از توسعۀ انسانیِ کامل و جامع ارائه نمود» (Goulet 1979, p. 105) ، و مفهوم توسعۀ انسانی را در جنبش سریلانکا سَروُدایا ارزیابی نمود … [مبتنی بر آن] برای همۀ زندگیها و مفاهیم مورد نظر همگان از بهروزی[۲۳] احترام قائل شد. (ibid. p.109).
یک مفهوم از توسعه بهمثابه بهبود بخشیدن به کیفیت زندگی مردم، مشتمل بر هیچ اظهارنظر پیشینی دربارۀ چیستیِ شیوههای مطلوب نیل به آن نیست، برخلاف معادل پنداشتن توسعه با رشد اقتصادی یا مدرنیزاسیون اجتماعی یا پیشفرض پیشاصنعتی و درنتیجه توسعه نایافته قلمداد کردن زندگی روستایی. توسعه نه رویاپردازی و آرمانگرایی شمالگانی یا جنوبگانی است و نه هم جنون زدگی آنهاست بلکه توسعه متوجه محتوای زندگی انسان و مباحثات همواره جاریای است که دربارۀ معیارهای ارزیابی محتوای زندگی پیوسته در جریان هستند.
نمونۀ اولیۀ چنین کاری در سنتهای اقتصاد انسانگرایانه و نقادیهای انسانگرایانۀ جریان اصلی اقتصاد قرار گرفته است. برای کسی همچون جین سیسموندی[۲۴] (۱۷۷۳-۱۸۴۲)، افزایش دادن ثروت پایان اقتصاد سیاسی نیست بلکه ابزاری در خدمت فرایند سعادتمند شدن همگان است (cited by Lutz and Lux 1988, p. 65). جان راسکین[۲۵] (۱۸۱۹-۱۹۰۰) بر کاربرد معقول ارزشها و کیفیت کار تأکید دارد. از دیگرانی که در این خط فکری بودند میتوان از جی. ای.هابسن[۲۶] (۱۸۵۵-۱۹۴۰) و ایی. اف. چوماچر[۲۷] (۱۹۱۱-۷۷) نام برد. آر. اچ. تاونی[۲۸] (۱۸۸۰-۱۹۶۲) چنین جمعبندی مینماید که سنت انسانگرایانه بر حسب شیوۀ خود، درآمدهای مادی و ثروت را ابزارهایی برای غایتی در نظر میگیرد و آن غایت رشد نمودن بهسوی تکامل وجود افراد انسانی است (cited by Lutz 1992a, p. 98). لوتز[۲۹] این رویکرد انسانگرایانه به اقتصاد را «معیار رفاه[۳۰]» مینامد که بهطور آشکاری بر حسب [ادبیات] رفاه انسانی[۳۱] بیان شده است و نه بر حسب رفاه اقتصادی یا رفاه اجتماعی (ibid., p. 103)، یعنی نه بر حسب چارچوب کارایی و سودمندیِ منتسب به انتخابهای بازاری. مفهوم «رفاه انسانی» تصویری از یک نظام از ارزشهای انسانی را از نیازهای اساسیِ مادی گرفته تا نیازهای برتر آرمانی همچون خودتحققبخشی[۳۲] و والایی[۳۳]، به کار میگیرد. در صورتبندیِ لوتز این معیار رفاه میشود «کفایت مادی و والایی انسانی برای همگان» (۱۹۹۲b, p. 166)، بیشتر از این، خلاصه میشود بهعنوان «احترام به حقوق اساسیِ انسانی». او تناظر میان پیشفرض اخلاقی و پیشینیِ مساوات انسانی (۱۹۹۲a, p. 103) و اصرار بر مطمئن شدن از رفاه برای همگان را پررنگ نمود.
سنت اقتصاد انسانگرایانه (اومانیستی)، با سنت روانشناسی انسانگرایانۀ نویسندگانی نظیر اریک فروم[۳۴] (۱۹۰۰-۸۰)، معاضدت و همنوایی خود را در فضای تصورات کسانی همچون گولت و وارویچ آشکار نمودهاند. چنین اتفاقی به نوبۀ خود زمینه را برای ظهور مکتب توسعۀ انسانیِ معاصر در علم اقتصاد و مطالعات توسعه و سیاست آماده کرد.
یک رویکرد جامع و مردممحور نسبت به تحلیل[۳۵] و سیاست
مفهوم توسعۀ انسانیِ برنامۀ توسعۀ سازمان ملل متحد تأثیر گستردهای داشته است. این مفهوم، مؤلفههای گوناگونی را حائز است. صورتی از نظامهایِ بازِ تحلیل سیاسی، بههمراه تلقی متمایزی از ابزارهای سیاسی و پیوندهای ابزارها ـ نتایج که محدود به نتایج صرفاً سیاسی نیست؛ صورتی از انسانگرایی بههمراه یک برنامۀ کار راجع به وابستگی متقابل [فرد و جامعه] و گفتمان اخلاق عمومی؛ و تناظر بالهای نظری و روشی و تجمیع آنها در مقام سنجش و الگوپردازی و طرحریزی. برخلاف [دیدگاه] سرینیوسان (۱۹۹۴)، این مفهوم با وجوه مشترکِ لیستی گسترده از امور و قابلیتها درگیر است (Gasper 2002).
اقتصاددان هندی آمارتیا سن (b. 1933) یک رویکرد مفهوممبنا ارائه کرد. میان دو مجموعه از مفاهیم که در اقتصاد رفاه معمول بودند ـ اول، مفاهیم ناظر به دریافتیها[۳۶] در زندگی[۳۷]، نظیر درآمد و اموال و کالاها، و دوم، واکنشهایی ذهنی[۳۸] که اغلب در قالب سودمندی و کارایی اظهار میشوند ـ یک مجموعۀ سوم نیز در این میان معرفی شدند. این دستۀ سوم، مفهوم لنکستر[۳۹] (۱۹۷۱) پیرامون سرشتهای خوبیها، سرشتهای مردم، توانمندی مردم برای عملکرد و عملکردهای ایشان را شامل میشود. بدینترتیب، ادبیاتی فراهم آمد که تنها از دریافتیهای اقتصادی در زندگی (حق مالکیت[۴۰]، درآمد[۴۱]، هزینه[۴۲]) یا برونداد حالتهای ذهنیِ ناظر به ترجیح احساس رضایت یا احساس امری خوب یا بد بحث نمیکند بلکه از درونمایههای زندگی مردم و دامنۀ آزادیهای ایشان نیز بحث میکند. این ادبیات توجهات را بهسوی ابعاد بسیار گستردهتری از اطلاعاتی که پیشتر در حوزۀ کار اقتصادی روی مقولۀ رفاه و سیاست شده است برمیانگیزاند. چه سطوحی از مزیتها شایستگی آن را دارند که بهعنوان «بهروزی[۴۳]» ارزیابی شوند؟ منظور صرفاً اکتساب کالایی و مالی نیست بلکه مردمان مختلف میتوانند نیازهای مختلفی داشته باشند؛ و نه فقط احساس رضایت یا واقعیت ترجیح حس رضایت بلکه ترجیحاتی که ممکن است تحت شرایط محرومیت از اطلاعات و گزینههای قابل انتخاب، شکل گرفته باشند. سن (۱۹۹۳) از این مطلب جانبداری میکند که ما فشار [اجتماعی] ایجاد میکنیم بهجای آنکه روی این موضوع که مردم واقعاً چگونه زندگی میکنند کارکردهای مناسبی داشته باشیم و بهویژه چگونه (با تأکید بر آزادی) میتوانند به توانمندی برسند یعنی به مجموعهای از کارکردهای ارزشمند برسند که میتوانند کسب نمایند و انتخابهایی داشته باشند که در زندگی میتوانند داشته باشند.
این شعار عمومیکه «توسعه، بسط دادن[۴۴] توانمندیهای انسان است»، با خود خطری بههمراه دارد؛ چراکه همۀ توانمندیها خوب نیستند. کدامین توانمندیها، چرا و برای چه غایتی؟ نویسندگان گوناگون از توانمندی بهعنوان قدرت دستیافتن به آنچه یک فرد میخواهد، یاد میکنند؛ اما سن با احتیاط تمام از قابلیتهایی صحبت میکند که منجر میشوند مردم برخوردار از زندگیای باشند که ایشان دلیلی برای ارزشمند بودن آن دارند. در اینجا ابهامهایی در اصطلاحات «مردم» و «ایشان» و «ما» در جملۀ «ما دلیلی برای ارزشمند بودن داریم» وجود دارند. برای خیرهای عمومیکه در توسعۀ انسانی محوری هستند دلایل وحدتیافته بایستی دلایل گروهی باشند و اولویتها بایستی در ضمن فرایندی گروهی شکل گیرند. صورتبندیهایی نیز نیاز است که مردم را بهخوبی برای نیل به دلیل مجهز نمایند. علاوۀ بر این، نهتنها گستردهتر نمودن محدودۀ گزینهها بلکه حتی گستردهتر نمودن محدودۀ گزینههای مورد تمایلات، بهبود یافتن بهروزی است. ادبیات و زبان روانشناختی (بهعنوان مثال، شوارتز ۲۰۰۵)، در اینجا از استدلالات فلسفیِ گولت و رحمان و سایر مجامع مرتبط با موضوع توسعۀ انسانی حمایت میکنند. شعار دوم یعنی «توسعه بهمثابه آزادی» (Sen 1999)، خطرات مشابهی را با خود بههمراه دارد. تمام آزادیها خوب نیستند و از سوی دیگر، تنها آزادیها هم مهم نیستند (Gasper and van Staveren 2003). این شعار میتواند با دفاع از جهتگیریِ مصرفگرایانۀ یک رشد اقتصادیِ بیبندوبار مورد سوء استفاده قرار گیرد. سن در همان ابتدا بیان داشته است که «آزادی، غایت بنیادی و همچنین ابزار بنیادی و اصلی توسعه است» (۱۹۹۹, p. xii)، اما بعداً این عبارت را اصلاح نمود و گفت آزادی «یکی از» غایات بنیادی و ابزارهای اصلی توسعه است (Dreze and Sen 2002, p. 4). محبوب الحق یک صورتبندی ایمنتر استفاده کرد و آناینکه مردم ابزارهای کلیدیِ توسعه هستند، همانطور که غایت ارزشی فرایندهای توسعه نیز هستند.
یک رویکرد در تحلیل سیاسی، معطوف به دو هدف است؛ تبیین سطوح رضایت یافتن از اهداف ارزشی و طراحی واکنشهای سیاسی؛ محبوب الحق و آمارتیا سن اصرار نمودند که رویکرد توسعۀ انسانی همۀ عوامل و ابزارهای مرتبط با توسعه را مورد ملاحظه قرار دهد، بدون اینکه بر حسب عاداتِ انضباطیافته محدود شود. این رویکرد، یک رویکرد جامع است و درنتیجه بالقوه چارچوبی بنیادی و دامنگستر است. این رویکرد، بهعنوان مثال، بر قدرتمند شدن عمومیبهعنوان یک روش اصرار دارد. در توضیح این رویکرد، محبوب الحق، اعتراضی را به تفکر جزئیشده و جزئینگرِ تحلیل فرایندها و روابط و پیوستگیها درون انضباط و محدودههای ملی طرح نمود. او «تفکر پیوندبخش» [و کلنگر] را توضیح داد و از آن هواداری نمود. اقتصادهای سیاسیِ ملی و بینالمللی، بهعنوان مثال، میتوانند تأثیرات مهمیبر نزاع و خشونت (مانند مورد نسلکشی رواندا در سال ۱۹۹۴؛ Eriksson et al. 1996) ، جریان [تولید و انتقال] اسلحه، خلق و قدرت بخشیدن به شبکههای جنایت بینالمللی، بیماریها، مهاجرت، اپیدمیهای بینالمللی و بسیاری موارد دیگر داشته باشند. محبوب الحق و گزارش توسعۀ انسانی سازمان ملل متحد توصیه میکنند که کشورهای ثروتمند لازم است به تنظیمِ ساختاریِ برنامههای توسعهشان بهوسیلۀ گشودن بازارهایشان و درنتیجه ارتقا بخشیدن به پایداری جامعۀ جهانی بپردازند بهجای آنکه پس از آنکه همهجا را بحرانها فراگرفتند دیرهنگام نیروهای گرانقیمت و غیرمؤثر صلحبان را اعزام نمایند و یا اقدامات کیفری و تنبیهی به کار ببندند.
رویکرد توسعۀ انسانی تنها با محدودۀ تعینات و مشخصههای گستردهای از ارزشها و علل و عوامل ـ و بنابراین اهداف و ابزارها ـ درگیر نیست بلکه این رویکرد، ارزشهای ناظر به رفاه انسانی را به کار میبرد تا ساختار دهد و تحلیل [وضع موجود و مسیر و اهداف توسعه] را هدایت نماید. محدودۀ گستردهای از ارزشها متمرکزند روی اینکه چطور مردم کار میکنند و چطور میتوانند زندگی کنند و رخداد انتخاب کردن را در مواجهه با موضوعات و در محدودۀ تحلیلها هدایت میکنند. در برخی موارد دیگر، اولویتی که در حوزۀ مسائل اجتماعیـاقتصادی مورد دلالت قرار میگیرد تنها ناشی از دلالتهای آماری نیست بلکه ارائه شده توسط همین ارزشها است. درواقع، رویکرد توسعۀ انسانی به صورتی از تحلیل سیاسی، تبدیل شده است که توسط توسعۀ انسانی ارزشها بهکار میرود و هدایت میشود (Gasper 2008).
بنابر آنچه گفته شد، رویکرد توسعۀ انسانی دارای وجوهی است و یکی از این وجوه، درخور آن است که بنیاد دیگر وجوه باشد. ساحت فلسفۀ حقوق انسان، آن ساحتی که است مرجع همۀ انسانها در هر جایی است. برخلاف محاسبات بازاری، ما نمیتوانیم صرفاً بر قدرت خرید تمرکز کنیم و اجازه دهیم که قدرت خرید معیار سنجش باشد. اخلاق جهانی بهعنوان موضوعی قابل توجه بروز یافته است. این مقوله را در کار برنامۀ توسعۀ سازمان ملل روی خیرهای عمومیِ جهانی[۴۵] یا در آثار حوزۀ اخلاق توسعۀ انسانیِ مارتا نوسبام[۴۶] که بر مسئولیتها[۴۷] و همبستگی[۴۸] تأکید دارد و در روابط رو به رشد رویکرد توسعۀ انسانی با جنبش حقوق انسانی میتوان مشاهده نمود (بهعنوان مثال، ملاحظه نمایید: Nussbaum 2006).
نوسباوم یک فیلسوف کلاسیکگرای آمریکایی، فیلسوف اخلاق و نقاد اجتماعی است که جریان انسانگرا در اقتصاد را با جریان باستانی فلسفه و انسانگرایی (اومانیسم) پیوند داده است. زمانیکه سن در حال بازاندیشی در باب توسعه بهعنوان دغدغۀ افزایش آزادیها برای «کنش»[۴۹] و برای «بودن»[۵۰] بود، نوسبام توجهی دقیقتر به انسان را آغاز نمود و روی توسعه بهعنوان «ارتقای والایی[۵۱] انسانی تمرکز نمود» و مفهومسازیِ کاملتر و غنیتری از توانمندی ارائه نمود (Nussbaum 2000). مفهوم سن از توانمندی، مفهوم «مجموعۀ امکانات مصرف[۵۲]» را اصلاح نمود. در برابر آن، نوسبام به دیدگاه کسی همچون وارویچ در خصوص ملاکهای تمایز میان افراد انسان تمایل دارد؛ این ملاکها عبارتاند از: الف) قوای فطری و غریزی انسان، ب) مهارتها و حالاتی که از قوا و تجارب فرد ناشی میشوند، و ج) محیط فرد. تعامل دو عامل آخر، ملاک تمایز چهارمیرا ایجاد مینماید که همان معنای سن از توانمندی است. این طبقهبندی دوم از معنای توانمندی با کاربرد متداول و حرفهای این اصطلاح هماهنگیِ بیشتری دارد و همچنین اساسیتر است؛ زیرا ما به شناسایی مهارتها و حالات فردی و آثار ناشی از آنها نیاز داریم.
نظریۀ توسعۀ انسانی نوسبام در نظر بسیاری از مفسران و تحلیلگرانِ مسائل حوزۀ تربیت و قدرتمندسازی مفید ارزیابی شد. این نظریه با لحاظ دیدگاهی که دربارۀ تمامیزندگیها دارد، خود را درگیر تأملی نزدیک دربارۀ محتوای زندگی میکند. چنین رویکردی به مارتا نوسبام این اجازه را میدهد که استدلال نماید هر فرد انسان را بهمثابه واقعیتی متمایز میبیند که شایستۀ احترام و توجه است. تفکر سخت دربارۀ آنچه همانند و مشابه است و آنچه در زندگی انسانها متفاوت است و فراآوردن تصویری از وجوه کلان زندگی که شایستۀ حمایت و حفاظت هستند از ویژگیهای کار او است. بدینروی، تصویر نوسبام از توسعۀ انسانی، قرائتی از رویکرد توانمندی را به کار میگیرد که بالنسبه با قرائت سن از رویکرد توانمندی انضمامیتر است. قرائت نوسبام از حیث هویت خود، قرابت و پیوند نزدیکی با رویکرد حقوق انسان دارد. او در دیدگاه خود مجموعهای از توانمندیهای پایه را شناسایی میکند که برای یک زندگی پربار عبارتاند از: سلامتی، خِرَد عملی، پیوند اجتماعی و مشارکت سیاسی و نیازمندی به یک زندگی همراه با والایی و کرامت.
به لحاظ روششناختی، نویسندگانی نظیر نوسبام روشها را بر اساس خصایص انسانی به کار میبرند و آن خصایص را به ساحت غیرشخصی علوم اجتماعی اضافه کرده و گسترش میدهند؛ بهعبارتدیگر، ایشان دربارۀ موقعیتها، دربارۀ دلالت موقعیتها، دربارۀ داستانهای زندگی افراد (مانند، Narayan et al. 2000) ، دربارۀ داستانهای کوتاهِ زندگی (Nusssbaum 1995)، دربارۀ بازیها، فیلمها و کوششهای تأمل برانگیز افراد، مطالعه کرده و گواه و استدلال میآورند. چنین روشها و منابعی، فهمیعمیقتر و همچنین توجه، همدلی و واکنشی گستردهتر و قویتر را حمایت و موجب میشوند. اثر نوسبام به ژرفای عواطف و انگیزشها نظر میاندازد (بهعنوان مثال، Nussbaum 2001). علاوهبر این، حدود و چارچوبهایی ارائه میدهد که چگونه ممکن است بیشتر مردم نوعدوست و دگرخواه شوند، و حدودی نیز ارائه میدهد برای اینکه چگونه ممکن است ما افراد استدلالگر، مذاکره کننده و کنشگرانی آزاد شویم. همچنین اثر نوسبام به تأمین ضمانتهای قانونیای برای برخی توانمندیهای اساسی برای هر کسی نظر دارد، بهجای آنکه همه چیز را به فضای باز تصمیمگیری در فرایند بهظاهر دموکراتیک سیاسی واگذار نماید؛ فرایندی که در واقعیت میتواند بهوسیلۀ قدرت مالی و بهوسیلۀ استلزامات تقابل فقر و غنی تحت سلطه باشد.
درنهایت، نوسبام به این اعتراضات پاسخ میدهد که مفهوم توسعۀ انسانی و رویکرد فرا عمومیتساز[۵۳] آن (علیرغم پیشزمینهای که نزد نخستین پیشگامان خود در جنوب آسیا دارد) صورتی از فرهنگ امپریالیستیِ غربی را تأسیس میکند. به نظر او، کنشهای فرهنگی بهسادگی بهوسیلۀ ملاحظۀ آنچه وجود و فعالیت عینی دارد قابل توجیه نیستند؛ کما اینکه همۀ ابعاد کنشها بر اساس فرهنگهای توافقی و ثابت نیز توجیهپذیر نیستند؛ ازاینرو، بحث و گفتوگو از ارزشها نیز لازم است. در چنین بحث و گفتوگوهایی، حمایت از ارزشهای توسعۀ انسانی بهطور گستردهای در تمامیِ کشورها پدیدار میشود. اهداف این رویکرد، فراهم کردن پایههایی برای انتخاب شایسته و کارآمد برای هر شخص، از جمله انتخاب نمودنِ پیروی از سنت است؛ بهجای آنکه بخواهد تنوعپذیری را تضعیف نماید. ازاینرو، نوسبام استدلال میکند که چنین رویکردی تنوعپذیری را حمایت میکند.
رویکرد توسعۀ انسانی بهمثابه جنبشی سیاسی، در جستجوی همراهان و مزیتها
تلاش برای تبدیل نمودن یک جهتگیری اخلاقی انسانگرایانه به رویکردی در باب سیاست عملیاتی توسعه، از ناحیۀ تأثیری که بر توسعۀ انسانی دارد باعث میشود این جریان در راستاهای گوناگونی کار نماید. نخستین راستا، ارائۀ گزارش و تحلیل در گزارشهای جهانی سالیانه است که از طریق ارائۀ شاخصهای توسعۀ انسانی در گزارشهای ملی و منطقهای و در کار بر روی پیوند یافتن توسعۀ انسانی و رهیافت توانمندی به انجام میرسد. شاخصهای موجود در این گزارشها مدعی ارائۀ بازنمایی جامع و فراگیری از مقولۀ توسعۀ انسانی نیستند. تکثر انواع ارزشهای مرتبط با مقولۀ توسعۀ انسانی بدان معناست که یک شاخص بهتنهایی نمیتواند کافی باشد. نقش شاخصها آن است که ظهور تفاوتهای مرتبط [با توسعه] را نشان دهند. شاخص توسعۀ انسانی، بهطور خاص، میخواهد بر غیرقابل اعتماد بودن شاخص «تولید سرانۀ ملی» بهعنوان شاخصی برای ارزیابی بهروزی[۵۴] بهطور روشن تأکید نماید.
دومین راستا، کامل نمودن و اولویتبندی در چشمانداز پهناور موضوعات مرتبط با توسعۀ انسانی است. بهعنوان مثال، محبوب الحق، موضوع «امنیت انسانی» را به مسائل مربوط به توسعۀ انسانی افزود. این موضوع از سوی سن و دیگران در سال ۲۰۰۳ در قالب مطالعۀ امنیت انسانی اکنون[۵۵] بسط یافت (Commission on Human Security 2003). در آن مطالعه، بر روی تضمین امکان پدید آمدن پایدار توانمندیها و کارکردهای اساسیِ واقعی برای هر کسی بهعنوان حقوقی انسانی تأکید شده است. بهطور خاص، این مطالعه، بر اساس دلایل فطری و بدینجهت که خشونت فیزیکی و ناامنی آثار منفیِ چندگانهای دارد، اولویت برتر را به «آزادی از ترس» میدهد. [ترسیم] اهداف هزارۀ توسعه (موضوع گزارش توسعۀ انسانی سال ۲۰۰۳) تلاشی است برای آنکه دولتهای سراسر جهان، فرایند پیشرفت تأمین حقوق اساسیِ مورد نظر توسعۀ انسانی را برای همگان ایجاد نمایند. با قرار دادن اهداف سادهای که میتوانند توجه عمومیرا جلب نمایند و نیز با استمرار بخشیدن به فرایند تحقق حقوق انسانی برای همگان در دولتها و همچنین با تبدیل نمودن اهداف به شاخصهای مشخص و نقاط نشانهگیریشدهای که برای دولتها و فعالان در کشورهای فقیر و غنی قابل تبیین و توجیه باشد و درنهایت، با فراهم کردن فضای عمل برای کشورهای گوناگون میتوان به تحقق اهداف هزاره امیدوار بود. [ترسیم] اهداف هزارۀ توسعه تنها یکی روشهای ممکن عملیاتی نمودن و اولویتبخشی به رویکرد توسعۀ انسانی است. بهلحاظ فنی، این روش، خام و ابتدایی است لکن با خطمشیای عقلانی است که در فرایند توسعه آزمون شده است.
سومین راستا، جستجوی ابزارهای سیاسی قدرتمندی هستند که در احساسات قوی و گستردهای ریشه دارند و پرسش از این است که کار روی توسعۀ انسانی چگونه میتواند با جریان بزرگتر کار روی حقوق انسانی که در دورۀ زمانی طولانیتری سازمان یافته است ارتباط برقرار نماید. گزارش توسعۀ انسانی بالاصاله، متناسب با دغدغههای مشترک اقتصاددانان پیرامون صورتبندیهایی از حقوق انسانی که بسیار اقتدارگرایند و نیز بسیار متمایل به دولت هستند، ضمانتها را برای افراد ارتقا نبخشیده است؛ بلکه این رویکرد در گزارش توسعۀ انسانی سال ۲۰۰۰ و پس از آن، بهدنبال ایجاد پیوند و ائتلاف با کار روی حقوق انسانی است (بهعنوان مثال، ببینید: Andreassen and Marks 2006; Gasper 2007). نوسبام در تبیین این مطلب استدلال میآورد که نظریۀ توانمندیها مبنایی عقلانی برای حقوق انسانی فراهم مینماید. این نظریه در پاسخ به پرسش از «حقوق برای چه؟ کدامین نوع از اشیا و امور به چه صورتی؟» چنین اظهار مینماید که توانمندیها بهجای منابع خاص یا کارکردهای ضمانت شده. بدینگونه، ادبیات حقوق انسانی زمینۀ بازگشت شایستۀ برخی از اصطلاحات و مقولات را فراهم میکند؛ و این ادبیات از استقلال شخصی فردی که نوعاً هم حقی نسبت به یک توانمندیِ مبنایی دارد و هم حق دارد که از آن توانمندی استفاده نکند حمایت میکند. بدینروی، جریان نظر و عمل توسعۀ انسانی در حال شناسایی نسبت خود با ساحت حقوق انسانی بهعنوان یک وظیفۀ دارای اولویت است؛ همانطور که در حال شناسایی نسبت خود با ساحت اخلاق و اقتصاد بهمثابه یک کل است.
[۱].extension
[۲].capability
[۳].shelter
[۴].technocratic
[۵].“Human Scale Development”
[۶].capability approach
[۷].broader humanism
[۸].person’s capability
[۹].function
[۱۰].people-centered
[۱۱].sub-group
[۱۲].inhuman development
[۱۳].strong economic growth
[۱۴].Donald Warwick
[۱۵].urbanization
[۱۶].commercialization
[۱۷].industrialization
[۱۸].secularization
[۱۹].individualization
[۲۰].Denis Goulet
[۲۱].being more
[۲۲].The Cruel Choice
[۲۳].well-being
[۲۴].Jean Sismondi
[۲۵].John Ruskin
[۲۶].J. A. Hobson
[۲۷].E. F. Schumacher
[۲۸].R. H. Tawney
[۲۹].Lutz
[۳۰].a welfare standard
[۳۱].human welfare
[۳۲].self-realization
[۳۳].dignity
[۳۴].Eric Fromm
[۳۵].analysis
[۳۶].inputs
[۳۷].living
[۳۸].subjective responses
[۳۹].Lancaster
[۴۰].owning
[۴۱].earning
[۴۲].spending
[۴۳].well-being
[۴۴].enlargement
[۴۵].global public goods
[۴۶].Martha Nussbaum
[۴۷].responsibilities
[۴۸].solidarity
[۴۹].to do
[۵۰].to be
[۵۱].promotion of human dignity
[۵۲].consumption possibilities set
[۵۳].over-generalize
[۵۴].well-being
[۵۵].Human Security Now