خانه » جستارها » آیا چاره‌ی ما در «اقتصاد اسلامی» است؟

آیا چاره‌ی ما در «اقتصاد اسلامی» است؟

جستار ۱۶/ نویسنده: محمدتقی جان‌­محمدی

چکیده

چکیده

این مقاله با شرح تفاوت میان دنیای جدید و دنیای سنتی، نشان می­دهد که «اقتصاد اسلامی» به نحوی که پژوهشگرانش در حال حاضر به آن می­پردازند امری صرفاً نظری و دانشگاهی است که در صحنه‌ی عمل اثربخشی مطلوبی در پی ندارد. چه بسا در عرصه‌ی عمل، مدعیات اقتصاد اسلامی‌پیامدهایی بر خلاف حقایق اسلامی‌داشته باشد. اقتصاد اسلامی‌به نحوی که مورد توجه اغلب صاحب‌نظران آن است در جهان امروز قادر به تحقق بخشیدن به مطلوب حقیقی اسلام نیست، پس نمی­تواند چاره‌ی کار ما باشد؛ زیرا این اقتصاد اسلامی‌تلاش می­کند در بافتی که ماهیتاً با معنای «توحیدی» در تقابل است برای خود جایگاهی کثرت­ گرایانه فراهم سازد!

فایل PDF-قابل استناد

«اقتصاد اسلامی» چیست؟ در مواجهه با این سئوالْ پاسخ­ها و رویکردهای مختلفی قابل طرح است، ولی عموم رویکردهایی که از طرف اندیشمندان این حوزه مطرح شده است حاصل نوعی از تقابل و ناشی از نسبتی است که با اقتصاد مدرن برقرار کرده‌اند. برای روشن شدن مطلب طرح این پرسش راهگشا خواهد بود: «اقتصاد اسلامی» چرا طرح شده است؟ و مسئله‌ی آن چیست؟ 

اقتصاد اسلامی‌(به معنای مصطلح امروزین آن) سابقه‌ای بیش از چند دهه ندارد؛ و به نظر می­رسد دو عامل در پیدایی آن نقش اصلی داشته­ است: نخست، برخی وجوه غیراسلامیِ اقتصاد مدرن (نظیر ربا) که به تدریج و در سایه‌ی مدرنیزاسیون در جامعه‌ی مسلمانان پدیدار شد و دوم، وجود دغدغه‌های شریعت­مدار برخی از فعالین مباحث نظریِ اقتصاد.[۱] ازهمین­‌رو ملاحظه می­شود که سابقه‌ی طرح ایده‌ی اقتصاد اسلامی‌با تاریخ ورودِ سازوکارهای دنیای مدرن (و نه صرفاً مظاهر آن) به جوامع مسلمان چندان فاصله ندارد. دغدغه و گرایش اقتصاددانِ متعهد به اصول اسلامی‌او را از پذیرش تام آورده‌های اقتصاد مدرن بازداشته و پرداختن به چگونگی رعایت حدود و قواعد معیشت اسلامی‌را ضروری می­سازد. بنابراین مسئله‌ی اقتصاد اسلامی‌نیز از طرف او به طور کلی این‌گونه تعیین می­شود: «چگونگی معیشت منطبق بر اصول و قواعد اسلامی».[۲] در غالب تعاریفی که از اقتصاد اسلامی‌ارائه شده، شریعت اسلام و یا یکی از ارزش‌های اسلامی‌به عنوان «قید» اقتصاد در نظر گرفته شده است. باور این اندیشمندان آن است که قید مزبور می­تواند سیطره و انحراف ناشی از برخی وجوه اقتصاد مدرن را برطرف کند. اما اشکال این دیدگاه در کجاست؟

به نظر نگارنده مهم‌ترین اشکال دیدگاه فوق در انفعالی و نسبتی بودن آن به اقتصاد مدرن است. به تبع همین انفعال است که مباحث اقتصاد اسلامی‌صرفاً به مجموعه‌ای از مباحث نظری و دانشگاهی محدود می­شود که کلیت آن نسبت چندانی با دنیای واقعی ندارد. در موارد جزئی نیز که مباحثی نظیر بانکداری اسلامی‌طرفدارانی پیدا می­کند و در برخی کشورها (مثلاً در کشورهای اروپایی و حتی در کشورهای اسلامی) بانک­های منطبق بر دستورالعمل­های فقهی اسلامی‌تأسیس می­شود، نه ناشی از اصالت و قوت عملی مباحثْ که به دلیل بهره­‌برداری اقتصاد مدرن از تمایلات عده‌ای از فعالین بازار برای مبادلات بانکی بدون ربا (و نه اسلامی) است.[۳]

دلیل اینکه اقتصاد اسلامی‌به موضوع و یا (در برخی مواقع) به پروژه‌ای دانشگاهی و گسسته از صحنه‌ی عمل تبدیل شده است آن است که اقتصاددان اسلامی، اقتصاد مدرن و ویژگی­های آن را می­پذیرد؛ او معیشت مسلمانان در دنیای مدرن و با سازوکارهای مدرن را پذیرفته و صرفاً اسلام را به عنوان قیدی که مواظب حلال و حرام درآمدها است وارد بازی می­کند. این در حالی است که شالوده و بنیان دنیای مدرن «نفی و دفع هرگونه قید تشریعی» است. برهم‌­کنش این قیدگزاریِ نظری اقتصاددان اسلامی‌و آن دفع و نفی عملیِ سازوکارهای دنیای مدرن، عملاً مباحث اقتصاد اسلامی‌را در محدوده‌ی نظر حفظ و به عبارت بهتر گرفتار می­کند. لذا جذابیت این مباحث که صرفاً جذابیتی دانشگاهی، آن هم نه به گستردگی که محدود به بخش خاصی از دانشگاه است به صحنه‌ی عمل سرایت نمی­کند. این شکاف در آنجا شدید­تر است که اقتصاد اسلامی‌صراحتاً و یا تلویحاً تبدیل به پروژه‌ای سفارشی شود.[۴] 

تقریباً این اتفاق نظر وجود دارد که روابط و سازوکارهای اقتصادی از مهم‌ترین و بنیادی­ترین وجوه دنیای مدرن هستند. این واقعیت نیز در مورد دنیای مدرن قابل‌اثبات است که اساس آن، خودمحوری انسان و نفی هرگونه قید و بند خارج از او است. حال چگونه ممکن است اقتصاددان اسلامی‌معیشت در دنیای مدرن و رفتار از طریق عناصر مدرن را ضروری تلقی کرده و درعین‌حال برای حذف و رفع انحرافات شرعی، چارچوب قواعد و اصول اسلامی‌را به مثابه قید وارد فکر خود کند و انتظار عملی شدن آن را نیز داشته باشد. این قید و به طور کلی آن اقتصادی که مقید به این قید است، به دلیل هیمنه‌ی قواعد دنیای مدرن در انحلال هر تعارضی به سود خود، هیچ­گاه از محدوده‌ی مقالات و کتاب­ها خارج نخواهد شد.

اجازه دهید بحث از زاویه‌ای دیگر پی گرفته شود. همان‌گونه که اشاره شد اقتصاد اسلامی‌پدیده‌ای نسبتاً نوظهور است. اما سؤالی در اینجا قابل طرح است: چرا در طول دوران پرنوسان شکوفایی تمدن اسلامی، پدیده‌ای نظری و مدون به نام اقتصاد اسلامی‌ظهور نیافت؟ و چرا در دوران معاصر با ظهور چنین پدیده‌ای مواجه شده‌ایم؟ این مسئله محدود به اقتصاد اسلامی‌نیست، حتی در مورد خودِ اقتصاد در غرب نیز قابل طرح است. ارائه‌ی پاسخ­هایی نظیر اینکه دنیای مدرن دنیایی پیچیده و متفاوت از دنیای سنتی است و لوازم مدرن و نوظهور می­طلبد، هر چند به جای خود پاسخ­هایی محل تأمل و بررسی است ولی در پاسخ به پرسش مزبور سطحی­‌نگرانه است. پاسخ مبنایی برای این پرسش در ویژگی و وجه تمایز دنیای جدید و دنیای مدرن نهفته است. پاسخ نگارنده این است: دنیای مدرن دنیای «کثرت» و تمایز میان امور و اشخاص است. در دنیای مدرنْ ارزش و اصالت در تفرّد و تمایز تعریف می­شود؛ و جمعیت و فرهنگ نه قوام­‌بخش کیفیت معیشت و حیات اجتماعی که صرفاً تنظیم­ کننده‌ی آن و مخدوم فردیت است. این در تقابل با عوالم سنتی است؛ دنیای سنتْ دنیای «وحدت» است. این سنت و فرهنگ است که فردیت را تقویم می­کند؛ و همه‌ی اجزاء و عناصر چون در نسبت با سنت و فرهنگ شکل گرفته‌اند وجوه غیرقابل تفکیک از یکدیگر و از سنت دارند. اساساً اجزاء و عناصر سنت و فرهنگ با خودِ سنت عینیت می­یابند. دنیای سنتی ما در سایه‌ی این عینیت و وحدتی که میان همه اجزاء برقرار می­کرد هیچ­گاه اندیشه‌ی تمایز میان وجوه مختلف معیشت را در سر نمی­پروراند؛ این تمایز نه مطلوب و نه ممکن بود. حتی در مقام تحلیل ذهنی نیز برای اندیشمندان سابق، اجزای جامعه‌ی سنتی به خلاف دنیای مدرن، نه افراد که خانواده‌ها، طوایف و اقوام بودند.[۵] لذا در تاریخ تمدنی اسلام اثری از تدوین مباحثی نظیر اقتصاد اسلامی‌دیده نمی­شود؛ آنچه که دیده می­شود «تمدن اسلامی» است به نحو جمعی و واحد آن.

در دنیای سنتی ما، اقتصاد اسلامی‌اصالتاً وجهی «تحققی» داشت و نه تحقیقی. اقتصاد اسلامی‌(اگر بتوان با مسامحه این اصطلاح را به کار برد) همان اقتصاد متجلی در بستر تمدن اسلامی‌بود؛ به بیان دیگر اقتصاد اسلامی‌مساوق با ظهور اقتصادی فرهنگ واحد اسلامی‌در جامعه بوده است. اقتصاد اسلامی‌همانگونه که در گذشته جنبه‌ی تحققی داشت امروز نیز باید آن­چنان به آن نگریسته شود. البته این بیان با قائل شدن جنبه‌ای تحقیقی برای اقتصاد اسلامی‌مغایرتی ندارد، ولی این جنبه‌ی تحقیقی صرفاً می­تواند عنوان «مجموعه مطالعات استنباطی» درباره‌ی عالم واقع را به خود بگیرد و نه علمی‌به معنای مدرن آن. جنبه‌ی تحقیقی اقتصاد اسلامی، خودْ در ذیل و تابعی از تحقیقات و مطالعات درباره‌ی امکان و چگونگی بازتحقق تمدن اسلامی‌خواهد بود.

 طرح این اشاره‌ی تحلیلی-تاریخی برای آن بود که گفته شود اسلام و به طور کلی ادیان که محور روحانی سنت و فرهنگ پیشین هستند، هم حامل وحدتند و هم در وحدتْ قابل تحقق راستین هستند. بنابراین هرگونه نگاه و تلاش کثرت­گرایانه به اسلام به نحوی که اجزای متمایز و متکثر برای آن فرض شود (در ساحت اِعمال در دنیای واقعی و نه در ساحت نظرورزی صرف) عملاً وافی به مقصود نخواهد بود.

بنابراین در یک افق عرضی، زمانی که اراده می­شود عناصر اسلامی‌وارد دنیای مدرن شوند، تعارضی محتوم شکل می­گیرد که در نتیجه‌ی آن این عنصر جزئی خواه ناخواه حذف خواهد شد؛ زیرا اسلام و اصول آن حاکی از وحدت و ناظر به وحدت است حال آنکه دنیای مدرن و اصول آن ناظر به کثرت بوده و درعین‌حال سیطره و هیمنه‌ی آن بر همه جا سایه افکنده است.

البته ممکن است گفته شود که در دنیای مدرن نیز همه‌ی وجوه و عناصرِ به ظاهر متکثر در سطحی بالاتر و به ویژه در اصولْ دارای وحدت‌اند و نمی­توان کثرت را ویژگی ذاتی آن دانست. پاسخ نگارنده به تلقی مذکور این است که عناصر و اجزای متکثر دنیای مدرن نه دارای وحدت که در یک وضعیت آشتی‌­اند؛ «آشتی» و نه «وحدت». وحدت ویژگی «الوهیت» و «رجوع به اصل» است و دنیای مدرن از الوهیت گریزان و «عملاً» نافی اصلی مشترک در ورای افراد و کثرات است؛ بنابراین برای حفظ اجزای خود ناگزیر از برقراری آشتی و نیز ابداع نظامات خاصِ مقوّمِ این آشتی (به ویژه با توسل به طبیعت) است. حال آنکه در توحید و در هر آن چیزی که به توحید منتسب است نیازی به آشتی نیست. آشتی با وجود «غیر» و یا «دیگری» معنا دارد و در اینجا غیری حاضر نیست. از قضا «غیر» در وضعیتی رخ می­نماید که عنصری نظیر اقتصاد اسلامی‌بخواهد در دنیای مدرن اعمال شود و در اینجا نیاز به آشتی خواهد بود؛ آشتی میان دو پدیده‌ی دیگرگون، میان اجزای دنیای مدرن و اقتصاد اسلامی. ولی چنین آشتی برقرار نخواهد شد، زیرا شالوده‌ی این دو ذاتاً معارض با یکدیگر است. هر جزء اسلام، از جمله اقتصاد اسلامی، سایر اجزای مرتبط با خود را می­طلبد و بنا در تحقق آن و در ذیل آن دارد و این به معنای نفی اجزای دنیای مدرن است. و لذا دنیای مدرن برای حفظ خود ناچار از حذف این عنصر متعارض و تازه‌­وارد است. چگونه ممکن است عنصری نظیر اقتصاد اسلامی‌با نظاماتی آشتی یابد که فی­‌حد ذاته برای «بی­‌نیازی از مبنای وحدت‌­بخش» و «انحلال رجوع به اصل» ابداع شده‌اند؟ اگر از قضا و در ظاهر آشتی هم اتفاق افتد باید دانست که دنیای مدرن به نحوی آن عنصر را استحاله و به نفع خود و در راستای خواست خود در خود حل کرده است؛ چنین عنصری تنها، مطلوب مقید به شرایطِ مدرن را پاسخگو است و نه مطلوب ذاتی و بنیادین خود را.

اما آیا طرح دیدگاه تحلیلی فوق بدان معنا است که نگارندهْ اقتصاددان اسلامی‌را در مقام نظرورزی به نفی زندگی مدرن و تقبیح و طرد دست‌آوردهای آن توصیه می­کند؟ آیا این بیان بر بازگشت به زندگی ساده و ابتدایی گذشته دلالت دارد؟ چنین نیست؛ این نه مطلوب است و نه شدنی. نگارنده قصد ندارد موضعی سنت‌­گرایانه، به معنای بازگشت به «قدیم» (و نه بازگشت به سنت)، را تبیین و ترویج کند؛ زیرا در این بُعد آن را صحیح و متناسب با هویت انسان نمی­داند. هدف نگارنده بیان این حقیقت است که اسلام هویتی واحد و ناسازگار با دنیای مدرنِ محقق ­شده‌ی امروزی (با مختصات هستی‌­شناختی و معرفت‌­شناختی که به آن‌ها معروف است) دارد و تحقق آن به صورت اجزای متکثری نظیر اقتصاد اسلامی‌و غیره به دلایلی که ذکر آن رفت راهی به مقصود نخواهد داشت. بازگشت به «سنتِ خود» ضروری است ولی بازگشت به قدیم، خیر. اما بازگشت به سنت چگونه و از چه طریقی؟ آیا راه بازگشت ابداع و تدوین عناصر مستقلی نظیر اقتصاد اسلامی‌است؟ عناصر متکثر اسلامی‌در صحنه‌ی عملی دنیای امروز یا اساساً یارای ورود به صحنه ندارند و یا اگر موقتاً وارد شوند حذف خواهند شد؛ و یا در بهترین  حالت، چنان استحاله می­شوند (نظیر بانکداری اسلامی) که خود به یکی از مخدومانِ غیراسلامی‌دنیای مدرن تبدیل می­شوند که به واسطه‌ی عنوان «اسلامی» نسبت به بدیل خود از مزیت پیش ­برندگی بیشتری برخوردار است.[۶] پس چاره‌ی ما در چیست؟ کدام راه است که هم هویت واحد اسلامی‌را حفظ کند و هم ما را از دست‌­آوردها و تسهیلات زندگی جدید محروم نسازد؟ بی‌­تردید استقرار در این راه به طرحی نو نیازمند است، طرحی که در آن اسلام و قواعد آن قید «مواظب حلال و حرام» در معیشت نیستند، بلکه قوام­‌بخش هویت فرهنگی و رفتاری انسان و به بیان دقیق‌­تر حیات فردی و جمعی انسانی­‌اند.

این طرح نو چگونه چیزی با چه ویژگی­هایی باید باشد؟ ما برای این مهم نیازمند الگویی کلان هستیم که بتواند هویت فرهنگ وحدانی اسلام را در قالبی نو ظاهر سازد. الگویی که به دلایل مختلف، می­توان آن را «الگوی توسعه» نامید و توان آن را دارد که چون سپهری گسترده همه‌ی ارکان حیات فردی و جمعی انسان مسلمان را در بر گیرد. تنها و تنها در ذیل چنین الگویی است که عناصری نظیر مطالعات اقتصاد اسلامی‌و غیره می­توانند معنای محصلی در عمل به ارمغان آورند. الگوی متناسب با اسلام، الگوی ناظر به وحدت همه اجزاء و شئون حیات انسانی است. این الگو پیش از آنکه به اجزاء و مفردات رفتار انسان در حوزه‌ی اقتصاد و سیاست و اخلاق و غیره بپردازد به ماهیت انسان و زیست انسان توجه می­کند؛ زیست انسان و اصالت آن را معنا می­کند. مبدأ و غایت انسان و نیز غایت زیست انسان را تعیین می­کند. نسبت انسان با خدا، جهان و دیگر انسان­ها را مبتنی بر اصل غایی روشن می­کند و رابطه و نحوه‌ی زیست او با مبدأ و چگونگی وصول او به غایت را می­کاود و تحقق آن را تدبیر می­کند. در این نگاه حیات انسان هم در طول و هم در عرض واجد وحدتی است که مبدأ و معاد در آن به هم پیوسته است. این کاوش و تدبیرْ دیگر از عهده‌ی استنباط به سبک سنتی و رجوع خام به متنْ میسر نیست؛ اینجا به تفکر و استنتاج نیاز است. تفکر و استنتاجی که موضوع آن چگونگی و چرایی ظهور محتوای اصیل سنت در مظاهر نوین و پیچیده است. اندیشه‌ای که دست­‌آوردهای بشری را از موضع غایت به موضع ابزار تقلیل می­دهد؛ ابزاری که عاملْ آگاه به ابزاریت آن‌ها برای غایت است و اگر مساعد باشد خود نیز مدام به این ابزارها خواهد افزود. روشن است که در چنین بافتی، نوگرایی و بهره­‌مندی از تسهیلاتِ مدرن نه تنها مجازْ که به تعبیری ضروری است. ولی تفاوت این بهره­‌مندی با آنچه که شرح آن پیش­تر رفت در این است که در اینجا زمینِ بازیْ سنت و فرهنگِ خودی در قالب الگویی مختص است و عاملْ وجوه مدرن را به مثابه دست‌­آوردهای تجربه‌ی بشری به نحو مقتضی وارد صحنه‌ی بازی می­کند؛ نه اینکه به عکس بخواهد عناصر اسلامی‌(مثل اقتصاد اسلامی‌مصطلح) را به اجبار در زمین دنیای مدرن وارد بازی کند و سپس استحاله و در خوشبینانه­‌ترین حالت بازی ضعیف و با اعوجاج و البته نه­‌چندان دل­چسب آن را به تماشا بنشیند.   

خلاصه آنکه هرگونه مطالعه و پژوهش علمی‌که در نسبت و ارتباط با آن الگوی کلان نباشد نخواهد توانست گامی‌مفید به پیش برد. اما زمانی که آن الگوی کلان روشن شد و فضای فکر و عمل را روشنایی بخشید، آنگاه عناصری نظیر مطالعات اقتصاد اسلامی، جامعه‌­شناسی، روان­شناسی، حقوق و غیره را در نسبت با آن و در ذیل آن می­توان قرین به موفقیت تلقی کرد. درباره‌ی ویژگی­ها، بایستی­‌ها و چون و چراهای این الگو باید اندیشید؛ در شرایط امروزمان، این تنها چاره‌ی راستین ما است.

توضیحات:


[۱]. البته روشن است که موضوعات و مباحث مطروحه توسط اندیشمندان اقتصاد اسلامی‌محدود به وجوه غیراسلامی‌اقتصاد مدرن نیست؛ مراد ما در اینجا تنها ذکر عامل و انگیزه‌­ی  پیدایش و پرداختن به اقتصاد اسلامی‌بوده است.   

[۲]. نگارنده در این متن واژه­‌ی معیشت را تنها محدود به امور فرد به کار نمی­برد بلکه تمامی‌رفتارهای اقتصادی فعالین اقتصاد را در آن اعتبار کرده است. 

[۳]. پرداختن به جزئیات این بحث مجال مستقلی می­طلبد.

[۴]. امری که نگارنده می­پندارد مصادیق متعددی از آن در ایران قابل مشاهده است.

[۵]. این ویژگی، هر چند نه کاملاً مشابه جوامع شرقی و اسلامی، در مورد جامعه­‌ی سنتی کشورهای غربی نیز صادق است.

[۶]. از نظر نگارنده این استحاله در نسبت با تحقق اهداف اصیل اسلامی‌اثراتی زیان‌­بارتر از حذف دارد. 

درباره‌ی محمدتقی جان‌محمدی

پژوهشگر مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین/ تخصص دانشگاهی: فلسفه - علوم اقتصادی/ m.janmohammadi@mrsi.ir

بالا