طوفانزدگی انسان؛ غربت کشتیبان
محمدتقی جانمحمدی/
بازماندگان طوفان به دو گروه تقسیم شده بودند، گروهی در شمال جزیره و گروهی در جنوب. قسمت جنوبی جزیره پُر از درختان مثمر و امکانات طبیعیِ مورد نیاز برای زندگی بود. جنوبیها به لحاظ نیرو و نفرات چربش داشتند و توانسته بودند منطقهی جنوب را تصاحب کنند. شمالیها که قصد ماندن در جزیره را نداشتند از پایان درگیری خوشحال بودند و راضی از اینکه دستکم در تقسیم اراضی جزیره، سرشان بیکلاه نمانده بود تا بتوانند «خواست» خود را تدارک کنند. شمال جزیره هیچ مزیتی به جنوب نداشت، الا اینکه به دلیل ارتفاع بالاتر، مشرف به جنوب بود و درختهای تنومندی داشت که از ستبری به تبر نیشخند میزدند.
از همان روزهای اول، میان جنوبیها که خود را ناگزیر از ماندن در جزیره میدیدند و هیچ امیدی به نجات نداشتند نزاع درونی برای بهرهگیری از منابع درگرفت. آنها جزیره را خانهی ابدی خود میدیدند و باید در این خانه جایگاهی برای خود دست و پا میکردند. محدودیت منابع و زیادهطلبی افراد، مایهی نزاع و درگیری بود؛ اما با نزاع نمیشد زندگی کرد. قرار شد بر اساس یک برنامهی دستوری که «جبار» صادر کرده بود، امکانات طبیعی بر اساس نقش و میزان کار افراد در ساخت تأسیسات مورد نیاز، تسهیم شود. با این کار علاوه بر امکانات طبیعی، جنوبیها از امکانات جدیدتری که ساخت خودشان بود نیز برخوردار میشدند. طبق برنامه چندین پروژهی ساختوساز با مدیریت عالی «جبار» شروع شد و همه برای اینکه سهمیاز امکانات طبیعی و مزایای تأسیسات ساختهشده داشته باشند موظف به کار در آن پروژهها شدند. ولی بعد از اتمام پروژهها باز هم دعوا بود. مشکل بر سر معیار تعیین نقش و اثرگذاری افراد به منظور سهمبری و اولویت استفاده از امکانات بود. نه افراد مشابه هم بودند و نه امکانات و مزایای حاصله. مسئله این بود که چه کسی، به چه میزان و چگونه، از کدام امکانات باید استفاده کند. کار به مسائل قضایی و تعیین قیود استفاده و اولویتها کشید. سر «جبار» حسابی شلوغ شده بود؛ زیرا تنها قدرت و نفوذ او بود که دیگران را مجاب میکرد. او که در جنوب محور همه چیز شده بود یا در دادگاه بود یا در جلسهی اولویتبندی و سهمبندی. «جبار» که پیش از این قانونگذار جنوبیها بود، اکنون قاضی و مجری هم شده بود. ولی این همه کار از او ساخته نبود؛ بنابراین تشکیلاتی را برای این کارها ایجاد کرد و کسانی را بر مسند آنها گمارد. اکنون بخش زیادی از منابع و امکانات جنوب، برای نوشتن و تصویب قوانین و اجرای احکام صرف میشد؛ شغلهای تازهای هم شکل گرفته بود که هیچ ربطی به ایفای نقش در پروژههای ساختوساز نداشت، ولی صاحبان آن بر خلاف قرار اولیه از امکانات و مزایا سهم میبردند.
اما شمالیها؛ شمالیها که چیزی نداشتند باید سخت کار میکردند. آنها بخشی از روزها را کار میکردند و بخش کوچکی را به تماشای اوضاع اهالی جنوب اختصاص میدادند. این «تماشا» از سر «تفنن» نبود، بلکه توصیهی «خالد» بود. «خالد» پیرترین اهالی جزیره و کشتیبان کشتی طوفانزده بود. او تاریخ را از ابتدا میخواند نه مثل «جبار» از کمیبعد از میانه. این «تماشا»، اهالی شمال را آمادهی «شنیدن» کرده بود. «خالد» آنها را به دوستی در کار و مشارکت و همدلی توصیه کرده بود و ایشان پذیرفته بودند. «خالد» میدانست که زندگی خوب اهالی، منوط به «ساختن کشتی» است تا امکان بازگشت به وطنشان را فراهم کند؛ و ساختن کشتی، زمان، صبر و مهارت لازم دارد و همهی اینها با مشارکت و همدلی اهالی شمال ممکن است. این ایده را «خالد» از همان ابتدا به همهی بازماندگان طوفان گفته بود، ولی «جبار» و نوچههایش او را به سادهاندیشی متهم میکردند و میگفتند تو هنوز باور نکردهای که در این جزیره گرفتارشدهای و راهی برای فرار نیست. جدایی و نزاع شمالیها و جنوبیها هم از همین اختلاف ریشه گرفته بود.
اهالی جنوب در این فضا همه مشغول کار بودند؛ موضوع مشغولیت آنها «ماندن در جزیره و بهرهمندی از مزایای موجود» بود. اهالی شمال هم مشغول کار بودند؛ اما مشغولیت آنها «تدارک برای بازگشت به وطن» بود؛ جایی که از آن دور افتاده بودند. هر دو گروه برای «حیات» نقشه داشتند: نقشهی جنوبیها دعوا و نزاع بر سر منابع جزیره بود؛ و نقشهی شمالیها مشارکت برای ساختن کشتی و ترک جزیره.
شاید شمالیها به این زودی موفق به ساختن کشتی نشوند؛ شاید تبرهای ایشان برای انداختن آن درختهای تنومند و ستبر باید هزاران بار شکسته شود، ولی ساختن کشتی بهانهای برای خوب زیستن آنها شده است. زیستن آنها معنایی یافته است که در متن زندگی جنوبیها گم است. گاهی «خالد کشتیبان» به اهالی شمال میگوید: کمیبه ساختن کشتی بیندیشید و ببینید چه میسازید، آنگاه از بلندای شمالتان به تماشای جنوب و جنوبیان بنشینید. دربارهی این شیوهی زندگی بسیار تأمل کنید و پس از آن، باز دست به کار ساختن کشتی شوید.
«خالد کشتیبان» به اهالی شمال میگوید: گمان میکنم جنوبیها «کشتی» را از یاد بردهاند، آنها معنای «جزیره» را نمیفهمند؛ معنای «ساختن کشتی» را هم نمیفهمند.
و من نویسنده هر لحظه با خود میگویم: گویا روی سخن «خالد کشتیبان» به من است…
۱۳۹۲-۰۷-۰۷