برگزیده‌ها
خانه » پیشنهاد برای خواندن » تأملی روش‌­شناختی از توسعه بر مبنای دین

تأملی روش‌­شناختی از توسعه بر مبنای دین

 سخنرانی دکتر حسن سبحانی/

جناب آقای دکتر حسن سبحانی، در روز سه شنبه ۶ دی۱۳۹۰، در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، ذیل عنوان «تأملی روش‌شناختی از توسعه بر مبنای دین» به ایراد سخنرانی پرداختند. این سخنرانی نهمین سخنرانی از اولین سلسله نشست­های الگوی اسلامی‌ایرانی پیشرفت بود که به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین و گروه مطالعات توسعه اسلامی‌ دانشگاه تهران برگزار شد. در اینجا متن سخنرانی ایشان انتشار می یابد.

 

چکیده مطلب به قلم سخنران

چکیده مطلب به قلم سخنران

گزاره‌های حاکی از واقعیت‌ها، در علوم رفتاری و اجتماعی و از جمله در علم اقتصاد، عمدتاً آکنده از ارزش هستند، به گونه‌ای که به تحقیق باید در مستقل بودن آن‌ها از ارزش، که موضوع مورد ادعای متعارفی است تردید داشت و یا در نحوه تلقی استقلال علم از ارزش، به تعابیر دیگری استناد جست. از سوی دیگر از آنجا که برآیند مجموعه این گزاره‌ها، به تجویز سیاست‌هایی در خصوص توسعه‌یافتگی می‌انجامد و توسعه‌یافتگی از جنس ارزش‌های مورد مطالبه انسان است لذا می‌توان واقعیات اقتصادی را از ساختارهایی متشکل دید که انسان به قصد توسعه یافتن و به منظور در اختیار گرفتن آنچه مطلوب اوست، آن‌ها را به طور طبیعی آغشته منویات و تمایلات ارزشی خود ساخته است. بر این مبنا می‌توان به قضاوت نشست که ارزش‌های دینی مورد باور انسان، یکی از تأثیرگذارترین نقش‌ها را در خلق و تولید واقعیات اقتصادی دارد. واقعیاتی که به طور اجتناب‌ناپذیر، هدف نهایی خلقت انسان را می‌نمایاند و توسعه‌ای از جنس منویات دینی را متجلی می‌سازد.

واقعیات آمیخته با ارزش‌های  وحیانی، تفسیر واقع‌نماتری از، کارکرد بایسته انسان‌ها ارائه می‌کنند و به دلیل همین واقع­‌نمایی، سعادت انسان، که در علم اقتصاد جستجوی آن هرچند صریحاً بیان ‌نشده، موضوعیت دارد از امکان تحقق بیشتری بهره می‌گیرد. لذا متکی بودن مقوله واقعیت سازی به آموزه‌های ارزشی ریشه‌دار در کلام وحیانی، سبب‌ساز سهل­تر و سریع­تر ابزارهای نیل به توسعه و پیشرفت می‌شود.

بسم الله الرحمن الرحیم. با اجازه سروران و اساتید. «تأملی روش­‌شناختی از توسعه بر مبنای دین» عنوان موضوعی است که قرار شد آنچه را که من از این مفهوم متوجه می­شوم، خدمتتان ارائه ­کنم. با عنایت به اینکه من توفیق استفاده از جلسات هشت­گانه­‌ی قبلی را هم داشتم، سعی می­کنم مطلب را به نحوی ارائه کنم که در صورت امکان، حلقه‌­ای متصل به مطالب هشت حلقه قبلی بوده و نیز برای خودش هم معنادار باشد.

من، واژه­ توسعه را در همان مفهومی‌مورد استفاده قرار می­دهم که از آن در دانشکده­­‌های اقتصاد یا علوم اجتماعی اراده می­شود. البته همان­طورکه استحضار دارید، با این واژه می­تواند از ابعاد مختلف، مواجهه صورت گیرد، برای مثال از حیث تاریخ توسعه؛ از حیث چیستی توسعه؛ از حیث روندی که توسعه طی کرده است. از حیث اینکه کشورهای توسعه‌­یافته چه کار کرده‌­اند تا به توسعه رسیده‌­اند و از حیث اینکه رابطه­‌ی توسعه‌یافته‌­ها با توسعه­‌نیافته­‌ها چگونه بوده یا چگونه هست. به هر حال، توسعه مفهومی‌است که ابتدا باید در خصوص آن، محل بحث را مشخص کرد و سپس وارد بحث آن شویم.

آنچه برای ورود به این مقوله مهم است، این است که مجموعه­‌ای از کشورها، واجد ویژگی­هایی شدند که بخش عمده­‌ی دیگری از کشورها آن ویژگی­ها را نداشتند. به کشور­هایی که این ویژگی­ها را پیدا کردند، در مقایسه با کشورهای دیگر که این ویژگی­ها را نداشتند، توسعه‌­یافته گفتند و به کشورهایی هم که این ویژگی­ها را نداشتند، کشورهای توسعه‌­نیافته گفتند. بنابراین معنای توسعه­‌نیافتگی این است که ویژگی­هایی که در کشورهای توسعه­‌یافته هست، در کشورهای توسعه‌­یافته نیست. من فکر می­کنم که باید از این زاویه دید و وارد بحث از توسعه شد.

از این زاویه­ دید، توسعه و توسعه یافتگی، یک وضعیتی است واجد ویژگی­هایی. یک حالتی است واجد ویژگی­هایی که این وضعیت یا حالت برای بخش­هایی از جهان رخ داده است. در اینجا می­توان پیرامون سؤالاتی درباره این وضعیت بحث کرد. سؤالاتی نظیر اینکه حالت توسعه‌­یافتگی چگونه رخ داده است؟ یا چه عواملی در آن مؤثر بوده‌­اند؟ یا چگونه این حالت، تعمیق شده است؟ ولی صورت قضیه این است که یک حالت یا وضعیتی که واجد مجموعه‌­ای از ویژگی­‌هاست، اسمش یعنی اسم این حالت یا وضعیت را توسعه‌­یافتگی گذاشته‌­اند. این حالت را که در برخی از کشورها بوده است، حالت توسعه‌­یافتگی گفته­‌اند. وضعیت توسعه‌­یافتگی را در هر برهه‌­ای از زمان می­توان بررسی کرد. برای مثال می­توان به وضعیت شصت سال قبل توسعه­‌یافته­‌های امروز یا به وضعیت حال حاضر آن­ها هم نگاه کرد. وضعیت توسعه­‌یافتگی در هر زمانی قابلیت بررسی دارد.

وضعیت توسعه‌­یافتگی، یک واقعیت است. می­خواهم از این طریق وارد واقعیت توسعه یافتگی شوم که چه به لحاظ کارکرد عوامل ذهنی و چه به لحاظ بکارگیری عوامل عینی و چه به لحاظ بکارگیری عوامل ذهنی و عینی با هم و چه به لحاظ مجموعه­ عناصر دیگری که مؤثر بوده‌­اند در مناطقی از جهان، وضعیت توسعه‌­یافتگی به وجود آمده است. حتی اصرار دارم که نگویم این وضعیت را به وجود آورده‌­اند. (وضعیت توسعه یافتگی، واقعیتی است که به وجود آمده است. نه اینکه این واقعیت را به وجود آورده باشند.) جوامعی بودند که طرز فکری داشتند. ذهنی داشتند. عینی داشتند. به دنیا به یک نحوی نگاه می­کردند. واجد تلاش و تقلّا بودند. دین داشتند. -که البته انواع ادیان ممکن است وجود داشته باشد، اما به هرحال آن­ها هم دینی داشتند.- دارای علایقی بودند و هر آنچه را در زندگی انسان معمولی وجود دارد، دارا بودند و تلاش می­کردند که پس‌­انداز کنند و تولید کنند و این به اصطلاح شقوق مختلفی را که در زندگی هست دارا بودند – به نظر نمی­‌آید که بین آن­ شقوقی که جنبه­‌ی مادی دارند یا آن شقوقی که جنبه غیرمادی دارند قابلیت تفکیک وجود داشته باشد- و به هرحال مردم این جوامع، زندگی خودشان را می­کردند. این جوامع، مرکّب از افرادی بود که زندگی می­کردند. زندگی­شان، ویژگی­های فردی و در عین حال اجتماعی داشت. در این جوامع، دانشمندانی و مخترعان و تلاش­گرانی بودند. افراد طفیلی و افراد ندار بودند و به طور کلی هر آنچه را در یک جامعه می­تواند وجود داشته باشد؛ در این جوامع وجود داشت. اما این جوامع در یک دوره­‌ی زمانی، به گونه‌­ای عمل کردند که واجد ویژگی­های توسعه‌­یافتگی شدند. البته به نظر من، بدون برنامه‌­ریزی قبلی و بدون اینکه لزوماً برنامه­‌ریزی­‌ای داشته باشند، -مانند آنچه که برخی درحال حاضر ­ برای رسیدن به وضعیت توسعه یافتگی برنامه­‌ریزی می­کنند- عمل کردند.

از این جهت است که می­گویم: (واقعیت وضعیت) توسعه (در جوامع)، برآیند یا محصول طبیعی کارکرد جوامع است و هر آنچه در زندگی انسان و در جامعه مؤثر است -کم یا زیاد- در بوجود آمدن واقعیت توسعه­‌یافتگی در یک جامعه، تأثیرگذار است. از آنجایی که انسان­ها به دلایل زیادی در زندگی خود در جامعه تلاش می­کنند و عمل می­کنند، برای مثال به منظور رسیدن به خوشبختی، سعادت، پیشرفت، رفع مشکلات، حل مسائل اقتصادی، اشتغال بیشتر و زندگی بهتر و آبرومندانه­‌تر در زندگی خود در جامعه تلاش می­کنند و عمل می­کنند و به دنبال این­گونه موارد در زندگی خود در جامعه هستند، لذا، واقعیت توسعه‌­یافتگی در یک جامعه به وجود می­‌آید. به همین دلیل است که این واقعیت توسعه در یک جامعه، واقعیتی است آمیخته­ با ذهنیت­‌های مردم آن جامعه و با هر آنچه می­توان آن را گزاره‌­ای بایَدی در آن جامعه نامید. در گزاره‌­های بایدی برای مثال گفته می‌شود: باید این کار را بکنیم. باید تلاش کنیم. باید فلان چیز را محترم بشماریم. باید تحقیق کنیم. در جامعه­‌ای که واقعیت توسعه در آن جامعه اتفاق افتاده است، در ذهنیت‌­های مردم این جامعه از این جنس گزاره­‌های بایدی تا گزاره­‌های دیگری که ممکن است تا این اندازه هنجاری نبوده­ باشند، وجود داشته است.

به هرحال، واقعیت توسعه یک واقعیت ارزش‌­نما است. نه اینکه همه­ آن، ارزشی باشد. زیرا در به وجود آمدن واقعیت توسعه، خیلی چیزها دخالت داشته­‌اند و البته یکی از این چیزها نظام ارزشی کسانی است که در آن جوامع بوده‌­اند و در به وجود آوردن این واقعیت، نقش داشته‌­اند.

من اگر بخواهم مثالی در این زمینه عرض کنم، فرض بفرمایید که سربازی هست در مقابل دشمن که این سرباز، مسلمان یا غیرمسلمان است. این سرباز مسلمان، مبتنی بر باورهایی که در دین، برای او وجود دارد به جهاد می­رود و به شهادت می­رسد. این تصمیم­‌گیری­‌اش و به جنگ رفتنش و مبارزه­ کردنش و شهید شدنش، واقعیتی است که رخ داده است. در به وجود آوردن این واقعیت­ -همان­طور که عرض کردم- عوامل مختلفی سهیم هستند. از جمله ذهنیت این آدم و محاسباتش. اگر هم درباره سرباز غیرمسلمان گفته شود که او چرا به جنگ می­رود و کشته می­شود، می­توان گفت که گرچه عقیده او غیردینی است، اما او هم براساس باورهایی به جنگ می­رود و کشته می­شود. برای او هم ممکن است ارزش وطن دوستی‌­اش مهم باشد. علاقه او به عدم وجود دشمن در خاک وطنش، علاقه شدیدی باشد. بالأخره او هم برای خود، بایدها و نظام ارزشی­ای داشته است که براساس آن مبارزه کرده و کشته شده است. این پدیده­ شهادت یا واقعیت شهادت یا واقعیت کشته شدن، ارزش­‌نماست. ارزش در آن، آمیخته است. البته درآن، چیزهای دیگری هم وجود دارد.

به عبارت دیگر، واقعیت­ها به طور بالقوه این ویژگی را دارند که متأثر از هر آن چیزی باشند که به انسان بر می­گردد. چون واقعیت­ها محصول عمل انسانی­‌اند. لذا واقعیت­ها، پتانسیل ارزشی بودن را دارند. البته عرض من این است که واقعیت­ها عمدتاً ارزشی هم هستند. به نظر می‌­آید که درباره توسعه نیز همین‌­گونه است. یعنی اگر توسعه را حالتی یا وضعیتی در نظر بگیریم که برای بعضی جوامع حادث شده است، در این ­صورت، در این جوامع، توسعه یک واقعیت است؛ و در تولید واقعیت توسعه در این جوامع، هر آنچه برحرکت انسان یا جوامع انسانی می­تواند مؤثر باشد، سهمی‌دارد. ممکن است ما نتوانیم سهم این عوامل را به خوبی محاسبه کنیم یا محاسبه کردن آن سخت باشد. ولی همه­‌ی این عوامل –کم یا زیاد- در تولید واقعیت توسعه در این جوامع، سهم دارند.

این مقوله را که می‌گویم ارزشی است (یعنی این را که می­گویم واقعیت وضعیت توسعه در یک جامعه، ارزش نمای ارزش‌های مردم آن جامعه است)؛ تفکیک می­کنم از اینکه بعضی‌­ها­ گزاره‌­هایی درست می­کنند در خصوص توسعه یافتن. سپس آن­ها را به عنوان تئوری یا نظریه تجویز می­کنند. بعد آن­ها را با یک مقوله‌­ا­ی می­‌آرایند که نظریه­‌ی علمی‌یا تئوری علمی‌باید از ارزش مستقل باشد. لذا در یک بخشی از قضیه (یعنی در یک بخشی از بحث درباره توسعه) واقعیت (توسعه) ارزش آمیخته است. یعنی (واقعیت توسعه) آمیخته­ با ارزش­ها است. اما در بخش دیگری از این قضیه یعنی در بحث دیگری درباره توسعه گفته می­شود که اگر در علم یک نظریه­‌ای یا تئوری­‌ای برای تبیین واقعیت مطرح شد، این نظریه یا تئوری­ باید مستقل از ارزش باشد. می­خواهم عرض ­کنم که عبارت دوم، نافی عبارت اول نیست.

در آن مثال شهادت یا کشته شدن سرباز که بیان شد، این­ گونه برداشت می­شود که واقعه شهادت، متأثر از عوامل مختلف و از جمله متأثر از ذهنیت ارزشی آن سرباز ایجاد شده است. در این برداشت، تردیدی نیست. یعنی آن پدیده شهادت، ارزش نماست. منتها من اگر امروز یا ده سال دیگر بخواهم به عنوان یک محقق، آن صحنه را گزارش کنم، قاعدتاً و منطقاً ارزش­های خودم را -به عنوان یک محقق- در توضیح آن واقعیت نباید دخالت دهم. باید تلاش کنم که آن واقعیت را به همان صورتی که رخ داده است و به همراه تمام عناصری که در رخ دادن آن مؤثر بوده‌­اند، گزارش کنم. حتی اگر، آن عناصر ذهنی یا عینی را قبول نداشته باشم.

اگر کسی در گزارش یک واقعیت، ذهنیت یا نظام ارزشی خود را دخالت دهد، در این ­صورت، در بحث نظری می­گویند که او علم یا تئوری را مستقل از ارزش ندانسته است. لذا، قابل تصور است (و همین طور هم است) که واقعیت­ها ارزشی هستند. یعنی خود واقعیت، ارزشی است. ولی بررسی واقعیت­ها توسط عالم یا محقق نباید متأثر از نظام ارزشی او باشد. پس هر دو عبارت درست است. یعنی هم این عبارت که واقعیت، ارزشی است درست است. و هم این عبارت که نظریه علمی، مستقل از ارزش است درست است.

منتها نکته­ای که هست این نکته هست که واقعیتی که می‌خواهد بررسی شود در خصوص این واقعیت چه اتفاقی می­خواهد بیفتد؟ این نکته برای ادامه این بحث می­تواند محل تأمل باشد. من این­‌گونه می­فهمم که ما در علم، حقیقت را جستجو می­کنیم. یعنی هر کس در هر عرصه علمی­‌ای که تلاش می­کند، دارد کنجکاوی می­کند تا به بخشی از حقیقت برسد. درباره اینکه حقیقت چیست هم به طور کوتاه، عرض می­کنم که حقیقت، درک مطابق با واقع است. ادراک مطابق با واقع، حقیقت است. بنابراین اگر در آن مثالی که زدیم و درباره سربازی بود که به جهاد می­رود، فرض کنیم فقط پنج یا شش عامل در به وجود آمدن آن صحنه جنگ از ابتدا تا انتها مؤثر بوده باشد و یک محققی بتواند به طور دقیق، تمامی‌آن واقعیت را آنچنان­‌که اتفاق افتاده است به همین پنج یا شش عامل به وجود آورنده آن، منتسب کند و این را به صورت کامل توضیح دهد، در این صورت است که می­توانیم بگوییم که آنچه در این صحنه جنگ واقع شده است، دقیقاً ادراک کرده‌­ایم.

برای مثال به عبارت آنچه که دوستان در اقتصادسنجی دنبال می­کنند در یک رابطه اقتصادسنجی بین متغیرها اگر متغیرهای مستقل بتوانند صددرصد تغییرات حادث شده بر متغیر وابسته را توضیح دهند و چنین رابطه‌­ای، دیگر جزء اخلال و موارد مشابه نداشته باشد، در این­ صورت، می­توانیم بگوییم چنین رابطه­‌ای، حقیقت آن متغیر وابسته را نشان می­دهد. یعنی در اینجا ادراک مطابق با واقع، اتفاق افتاده است. یعنی آنچه واقع شده است، به طور دقیق، ادراک شده است.

البته در این‌­باره بحثی وجود دارد. این بحث این است که این نوع از ادراک، آیا می­تواند صورت بگیرد یا خیر؟ که ما فرض کرده‌­ایم که این امکان وجود دارد که واقعیت را آن­گونه که هست درک کنیم. یعنی بتوانیم به حقیقت برسیم. شاید این مطلب احتیاج به توضیح بیشتر نداشته باشد؛ اما من برای اینکه نقص بیان خودم را جبران بکنم، می­گویم که برای مثال الآن در اینجا من این مجموعه را نگاه می­کنم. شما هم مثل من نگاه می­کنید. من طبق درک خودم حکم می­کنم که تعدادی از افراد اینجا هستند. شما هم همین­طور، حکم مشابهی می­کنید. من و شما از کجا این واقعیت را گزارش می­کنیم؟ ما از هم فاصله داریم. من اینجا هستم و شما آنجا هستید. من شما را چطور درک می­کنم؟ و شما من را چطور درک می­کنید؟ من و شما چطور به نحوی درک می­کنیم و طبق آن گزارش می­دهیم که الآن در اینجا این اتفاق دارد می­افتد؟ همان­طور که می­دانید من شما را در جای خودتان، درک نمی­کنم. بلکه تصویری از شما را با ابعاد بسیار بسیار کوچک، در چشم خودم می‌­آورم و ذهن من، آن تصویر را می­بیند و درک می­کند و از روی مشخصات آن تصویر خیلی خیلی کوچک که در چشم من آمده است، حکم می­کند که در بیرون، این واقعیت­‌ها وجود دارد.

حال درکی که من از طریق این تصویر در چشمم به دست آورده‌­ام، آیا صددرصد مطابق با محیط فیزیکی بیرون هست یا نه؟ فرض ما در اینجا این است که اگر من بتوانم از طریق این تصویر (که فقط به همین تصویر هم دسترسی دارم) محیط فیزیکی بیرون را همان­طور که هست درک کنم، به حقیقت دسترسی پیدا کرده­‌ام. بنابراین، این ادراک مطابق با واقعیت را حقیقت می­گویند و محقق وقتی که در کار علمی‌خودش به دنبال کنجکاوی­های خود می­رود تا واقعیت را بشناسد یعنی دارد تلاش می­کند تا ادراک دقیقاً مطابق با واقع را به وجود بیاورد تا به حقیقت دست یابد. لذا، در این حادثه و در این ماجرا تمام همّ و غم محقق، باید تشخیص و درک عناصر به وجود آورنده­‌ی واقعیت باشد. این را از آن جهت عرض می­کنم که ممکن است، این ذهنیت وجود داشته باشد که حتی محققی که دارد واقعیت را بررسی می­کند، نمی­تواند خودش را از نظام ارزشی­‌اش جدا کند. عرضَم این است که در اینجا چون ما به دنبال کشف حقیقت هستیم و چون برای مطالعه‌­ی واقعیت، معیار داریم و همچنین تمکین به حقیقت حکم می­کند که هیچ عنصری غیر از عناصر دخیل در به وجود آمدن واقعیت، مورد مطالعه قرار نگیرد وگرنه از واقعیت، دور می­شویم.

بر این مبنا خواستم عرض بکنم که واقعیت‌­ها و حالت­هایی که به وجود می‌­آیند و از جمله (واقعیت) توسعه در معنای اَعم آن، یک مقوله­‌ی آمیخته‌­ی با ارزش­‌اند؛ و از طرف دیگر محققی که به دنبال کشف حقیقت، یعنی ادراک مطابق با واقع است اگر نظام ارزشی خودش را در درک واقعیت دخالت دهد، در این­ صورت، خودش را از ادراک صحیح و صددرصدی و کشف حقیقت دور کرده است. لذا محقق باید واقعیت توسعه را مستقل از نظام ارزشی خودش بررسی کند و البته واقعیت توسعه، واقعیتی است که خود، آمیخته­ با ارزش است و عجین با ارزش­هاست.

این یک قسمتی از کار درباره توسعه بود. اما شرایطی که در این‌­باره برای ما رخ داده، این­گونه بوده است که کسانی پدیده‌­ی توسعه­‌یافتگی را یا حالت توسعه­‌یافتگی را (که مشخصاتی دارد) برای توسعه‌­نیافته‌­ها تجویز می­کنند. و می­گویند: باید توسعه یافت. سپس روند حالت (توسعه­‌یافتگی) را بررسی می­کنند. برای مثال مشاهده می­کنند که توسعه یافته­‌ها صنعتی شده­اند. پس می­گویند: برای توسعه یافتن باید صنعتی شد و اینکه به ذهن همه‌­ی ما می‌­آید که توسعه یافتن یعنی صنعتی شدن، معادل همین است. کسان دیگری هم وجوه دیگر توسعه­‌یافتگی را نگاه می­کنند و آن­ها را تجویز می­کنند. همه­‌ی این تجویزها، تجویزهای ارزشی هستند. یعنی وقتی می­گویند: باید توسعه یافت، معنایش این است که این توسعه‌­یافتگی خوب و مناسب است. پس باید به سمت این خیر، جهت­‌گیری کرد. یعنی این توصیه‌­های توسعه‌­ای، هنجاری­‌اند و تجویز ارزشی هستند که مثال آن­ها در اقتصاد، فراوان وجود دارد و می­توانیم به آن­ها اشاره کنیم و درباره آن­ها صحبت کنیم اما در اینجا نکته­‌ای که برای ما مهم است این نیست؛ بلکه مقوله دیگری است.

 آن مقوله عبارت از این است که جوامعی که به واسطه­‌ی صد و پنجاه سال تا دویست سال، زندگی به شیوه­‌ی خودشان جلو آمدند و این واقعیت توسعه­‌یافتگی ( اتفاق افتاده) را عیان کردند و به نمایش گذاشتند (نکته مهم آن است که) این جوامع برای اینکه این وضعیت (توسعه­‌یافتگی) را به وجود آورند مثل دیگران نشدند. مثلا نیامدند که مثل شرقی‌­ها بشوند. هر کسی، زندگی خودش را دنبال کرد یا اینکه جامعه، مسائل مورد نظر و مورد ابتلای خودش را دنبال کرد که نتیجه آن، این توسعه یافتگی شد. بنابراین بر همین مبنا، می­توان به برخی از آن تجویزهای (توسعه ای) به این صورت نگاه کرد که تجویزی که مطابق با آن، یک جامعه برای توسعه پیدا کردن باید مثل جامعه‌­ای دیگر شود، این تجویز لزوماً تجویز درستی نیست. یعنی اگر این تجویز مبتنی بر این باشد که آنچه یک نظریه‌­ی علمی‌می‌گوید درست است و نظریه­‌ی مُنکَشف از نحوه­‌ی حرکت توسعه­‌یافتگی برای مثال یک روالی را نشان ­دهد آنگاه تجویز کنیم که چون دیگران این روال را آمده­‌اند ما (توسعه‌­نیافته­‌ها) هم باید همین روال را طی­ کنیم، این تجویز، تجویز درستی نیست. چون آن جوامعی که این روال را آمده‌­اند، در این روال حرکت خود، مثل دیگران نشدند، مثلا مثل شرقی‌­ها نشدند؛ بلکه خودشان بودند با فرهنگ و آداب و رسوم و تلاش و تقلّای خود و بکارگیری عوامل مادی و دخالت در طبیعت و مهار کردن نیروها، آن­گونه که روال عمل خودشان بود.

بر این اساس من فکر می­کنم که در روش‌­شناسی توسعه می­شود مثلاً ضمن اینکه مقبول باشد که تاریخ توسعه‌­یافتگی (که در جوامع غربی اتفاق افتاده است) مطرح شود، حتی برخی تجویزها که در مواردی (با توجه به همین توسعه‌­یافتگی) گفته شده است (برای توسعه یافتن جوامع دیگر) هم پذیرفته شود.

اما در این جلسه به این بسنده کنیم که شناخت حرکت طبیعی زندگی جوامع مغرب زمین نشان می­دهد که این حرکت، آن­ها را به یک وضعیتی رساند که اسمش، توسعه­‌یافتگی است. بدون اینکه برای توسعه‌­یافتگی اصرار داشته باشند که مانند دیگران شوند یا برنامه‌­ریزی کنند یا برای ادامه دادن مادیات از دینشان به صورت آگاهانه­ کم بگذارند یا برای اینکه به دینشان برسند از مادیات کم بگذارند. در این جوامع، اتفاقاتی افتاد. پروتستانیزم شکل گرفت. تجویزهای پروتستانیسم به وجود آمد. عقل برآمد. بین عقل و کلام خداوند، تعاملاتی برقرار شد. در یک دوره­ای، کلام خدا برتر شد. در دوره­ای دیگر عقل گفت که برای فهم طبیعت، به کلام خدا دیگر نیازی نیست. البته نه اینکه آن را طرد کند، بلکه آن را منزوی کرد و کم رنگ کرد. این­ها واقعیت­‌های توسعه­‌یافتگی در آن جوامع­اند.

من فکر می­کنم که روش شناخت آن توسعه از این منظر، این است که به این نتیجه برسیم که آن­ها جوامعی بودند که خودشان، زندگی خودشان را کردند. آن­ها به هر صورتی که زندگی کردند، زندگی خودشان را کردند. چه ما بپسندیم یا نپسندیم. از این بحث می­خواهم به این بحث بپردازم که جامعه‌­ای مثل جامعه­‌ی ما، اگر می­خواهد توسعه پیدا کند و در عین حال اصرار بر این دارد که بر اساس دین، توسعه پیدا کند آیا باید با روش متفاوتی از آنچه که در دنیا رخ داده است این راه را طی کند؟ یا اینکه نه. بلکه چنین جامعه­‌ای می­تواند از همان روش معطوف به توسعه­‌یافتگی استفاده کند؟ ضمن اینکه نگاه این نیست که توسعه­‌یافتگی، مثل دیگران شدن است. به نظر من پاسخی که به این پرسش می­توان داد آن است که همان روش را می­توان استفاده کرد و به کار برد. منظور من از روش که می‌گویم همان چیزی است که در جوامع غربی گذشت. حتی از تجربیات آنها و نیز دانش می­توان برای پیشرفت سریع­‌تر استفاده کرد و جلو آمد و در عین حال، لزوماً مثل آن­ها نشد.

در توضیح این قضیه مثلاً می­شود این موارد را مطرح کرد. اگر فرض بفرمایید در جریان توسعه‌­یافتگی و برای رسیدن به این وضعیتی که رخ داد افزایش ظرفیت­‌های تولید، یکی از مقولات مهمی‌بوده که رخ داده است یا نگاه عالمانه به فهم طبیعت و به کارگرفتن آن در خدمت آنچه انسان می­خواهد، از مقولات مهم دیگری بوده که رخ داده است. کجای این جستجوی تصرف بر طبیعت منافات دارد با اینکه شما در کادر فرهنگ، دین و ارزش­های خودتان عمل کنید و در عین حال ظرفیت­‌های تولید خودتان را توسعه بدهید؟

این درست است که به نظر می‌­آید که به صورت آگاهانه یک القای مشکل­ شده مبنی بر اینکه توسعه‌­یافته‌­ها وضعیت خودشان را به عنوان یک وضعیت مقبول جلوه داده‌­اند. اگر هم نگویم که جلوه داده­‌اند اما می­توانم بگویم که چون توسعه یافته­‌ها وضعیت توسعه­‌یافتگی­‌شان ویژگی­هایی ممتازی داشته است این وضعیت برای بسیاری از توسعه­‌نیافته‌­ها جلوه کرده است و دست یافتن به این وضعیت، جزء آمال و آرزویشان شده است و این را نمی­توان کتمان کرد. اما به این قضیه می­توان دو نوع نگاه داشت.

یک نگاه این است که جوامع توسعه‌­یافته این ویژگی­های جامعه خودشان را رنگ و لعاب دادند تا دیگران را گول بزنند. یک نگاه می­تواند این نگاه باشد. اما نگاه دیگری هم می­تواند باشد. این نگاه می­تواند این­گونه باشد که کسی این ویژگی­ها را رنگ و لعاب نداده است. بلکه آنچه که اتفاق افتاده است ویژگی­هایی دارد که این ویژگی­ها برای انسانی که این ویژگی­ها را ندارند جذب کننده است. لذا یک انفعالی در توسعه‌­نیافته­‌ها نسبت به توسعه­‌یافته­‌ها رخ داده است. سال­ها پیش کسانی که می­خواستند تحت عنوان بردن توسعه­‌یافتگی به طرف کشورهای توسعه­‌نیافته اقداماتی انجام دهند، برای مثال مبلّغ مسیحی یا بازرگان یا مزدور نظامی‌می­‌فرستادند تا بتوانند در آن کشورها ردپایی پیدا ­کنند. اما در پنجاه، شصت سال اخیر، این­طور نیست. حتی کسی این قبیل کارها را نمی­تواند انجام ­دهد. الآن شرایط به گونه­‌ای است که توسعه­‌نیافته‌­ها خودشان شیفته‌­اند و به سوی همه‌­ی مظاهر توسعه­‌یافتگی اقبال نشان می‌دهند. این خودانفعالی وجود دارد و در این، تردیدی نیست.

فضای توسعه­‌یافتگی هم می­گوید: برای اینکه توسعه‌­یافتگی را به دست آورید، یک فرهنگی وجود دارد: فرهنگ علم، فرهنگ دانش، فرهنگ تحقیق و کسی هم با این­ها (با این فرهنگ­) مخالفت نمی­کند. زیرا اگر کسی با این­ها مخالفت کند، گویی که با عقل خودش، مخالفت کرده است. منتها نکته‌ی ظریفی وجود دارد و آن نکته این است که در ادامه گفته می­شود که برای اینکه این فرهنگ مثلاً فرهنگ علم و فرهنگ دوست داشتن دانش را دنبال کنید، قاعدتاً باید مقوله‌­ی استقلال علم از ارزش را بپذیرید. این­ها بحث­های علمی‌است و شما در آن دیگر نباید ارزش­های خودتان را وارد کنید. چون علم، مستقل از ارزش است. اینجاست که آن نکته ظریف رخ می­دهد. لذا به ذهن بعضی­‌ها رسیده است که فرهنگ و آداب و رسوم خودشان را جزو فولکلور­ بکنند و برای اینکه بخواهند به توسعه­‌یافتگی برسند به نظریه‌­هایی تمکین کنند که به نظرشان این نظریه‌­ها باعث شده­‌اند که این جوامع ( توسعه یافته غربی) بَرآیند و بالا بیایند. بر این اساس بدون اینکه کسی با ارزش­های توسعه‌­­نیافته‌­ها مخالفت کند، توسعه­‌یافته­‌ها -خودشان- ارزش­های خود را تحت عنوان استقلال علم از ارزش­ها کنار گذاشتند و به روند علومی‌که درباره آن­ها به ایشان گفته شده که این علوم به توسعه می‌­انجامَند، تمکین کردند. چنین جریانی اتفاق افتاده است و در این، تردیدی نیست.

آنچه که من به دنبالش هستم، این است که کسی بتواند از نظر روشی (یا روش‌­شناسی) متوجه شود که استقلال علم از ارزش به این معنا نیست که برسیم به اینکه مثلاً جوامع توسعه‌­یافته، واقعیت توسعه‌­یافتگی­‌شان بدون آمیختگی با ارزش بوده است. بنابراین حالا باید همان مقوله­ را هم برای دیگر جوامع تجویز کرد. توسعه­ی‌افتگی آن­ها آمیخته­ با نظام ارزشی خودشان بوده است و هر جامعه­‌ای هم که بخواهد با افزایش ظرفیت­‌های تولیدی خود توسعه پیدا کند، می­تواند با نظام ارزشی خودش، این راه را طی کند.

البته اگر نظام ارزشی، احتیاج به پیرایش داشته باشد، مثلاً قسمت­هایی از نظام ارزشی، آمیخته به خرافات شده باشد این موارد باید به حکم عقل انسانی کنار گذاشته شود. و حتی از تجربه­‌ی دیگران نیز در پیرایش نظام ارزشی استفاده شود. اما این اصلا منافات ندارد با اینکه شما ظرفیت­‌های جامعه خودتان را و ظرفیت­‌های انسان­های خودتان را گسترش بدهید. و از جمله­‌ی این ظرفیت‌­ها فرهنگ و آداب و نظام ارزشی جامعه­ خودتان است. دو جامعه توسعه‌­یافته قابل تصور است. که یکی از این دو جامعه با نظام ارزشی خودش، معیارهای توسعه‌­یافتگی دارد و جامعه توسعه‌­یافته دیگر هم معیارهای توسعه‌­یافتگی با نظام ارزشی خودش داشته باشد. که نقاط مشترک فراوانی هم بین توسعه‌­یافتگی در این دو جامعه­ قابل تصور است که به نظر می‌رسد که دیدن آن­ها مشکل هم ­باشد.

اما اینکه جای دین کجاست؟ جوابش تحقیقاً مشخص است. دین مثلاً در جامعه­‌ی ایران، شاید بخش بسیار عمده­ای از نظام فرهنگی و ارزشی جامعه­‌ی ایران را تشکیل می­دهد. لذا، اعتلای این نظام ارزشی، در واقع اعتلای همان نظام دینی است. چون بخش عمده این فرهنگ، دین است. وقتی می­گوییم که این نظام ارزشی را توسعه می­دهیم، یعنی اینکه دین را گسترش می­دهیم. منظور من از گسترش دین البته بسط جغرافیایی­‌اش نیست. که این را الآن خدمتتان توضیح می­دهم.

ما در دین با گزاره­‌های دینی به دو شکل یا به دو صورت می­توانیم مواجه شویم. یکی آنچه که دین آن را می­گوید. به نظر من آنچه را که دین می­گوید برای حالت ایده‌­آل اجرای دین هست. مثلاً دین می­گوید راستگو باشید، نمازتان را بخوانید، زکاتتان را بدهید، علم داشته باشید، به دانشمند احترام بگذارید، قلم عالم از خون شهید، ارزشمندتر است. دین این­ها را که می­گوید دارد می­گوید که باید این­گونه باشید. ولی این­ها که بین ما ساری و جاری نمی­تواند باشد. و در بین ما این­گونه نیست. من برداشتم این است که گزاره­‌های دینی، گزاره­های دوران تحقق کامل دین هستند. یعنی آنچه را که دین می­گوید که این­گونه باشید یعنی این­گونه باید باشید. اما ما در یک وضعیت مادون این وضعیت هستیم. بسته به آموزشمان، سوادمان، نظام اقتصادی­‌مان و شرایطی که داریم، این پایین‌­ترها (و پایین تر از حالت ایده آل اجرای دین) هستیم.

و ارزش انسانی هم همین صیرورت انسان است. یعنی انسان از این وضعیتی که الآن هست به سمت آن باید دینی، جهت گیری کند. یعنی انسان می­رود به آن سمت که آنچه دین گفته است در کردار انسان محقق شود. برای همین هم است که درباره مؤمن گفته می‌شود که مؤمن سه ویژگی دارد: یقین به دل و اقرار به زبان و عمل به ارکان و می­گویند که اگر این سومی‌نباشد گویی که بقیه‌­اش اصلاً ارزشی ندارد. نه اینکه یقین به دل، بی­‌ارزش باشد بلکه معنایش این است که این عمل کردن است که خیلی مهم است. «کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ» (سوره صف، آیه۳) چرا حرفی را می­زنید که به آن، عامل نیستید. می‌گوید «کبر مقتا عندالله». می‌گوید این کار در حد گناه کبیره است. این به معنای آن است که آموزه‌­های دینی‌­ای که در اختیار ماست و آن­هایی که ما در دین می­خوانیم آن چیزی نیست که الآن لزوماً در رفتار ما متجلی است. چیزی است که در نهایت، انسان­ها می­توانند به آن برسند. ارزش انسان هم همین طی کردن است. یعنی ارزش انسان عبارت است از حرکت از آنچه که هست به سمت عامل شدن به آموزه‌­های دینی.

از اینجا که هستیم به سمت آن جایی که جهت‌­گیری می­کنیم تا در عملمان محقق شود به اصطلاح یک دوره­‌ی زمانی هست که این، همان تلاش برای توسعه یافتن است. این، همان تلاش برای افزایش هم زمان ظرفیت‌­های تولیدی ضمن ارتقای ظرفیت نظام ارزشی جامعه هست. یعنی وقتی این نظام ارزشی اعتلاء پیدا می­کند و بخش عمده­‌ای از این نظام ارزشی هم دین هست، یعنی شما گزاره‌­ها و احکام دینی را دارید، به تدریج در رفتارت متجلی می­بینی. این است که جامعه­‌ی توسعه یافته در این جغرافیا قاعدتاً جامعه­ای است که در آن احکام دین، اجرایی می­شود و محقق می­شود؛ نه اینکه در آن از احکام دین، صحبت بشود، ولی اجرا نشود و این ارزش است. بسیاری از مشکلاتی که ما در جامعه­‌ی دینی داریم ولی در دین نیست و حسرتش را می­خوریم و می­گوییم مگر قرار نبود که جامعه دینی این­گونه نباشد پس چرا این­گونه است؟ نشان توسعه نیافتگی است.

ما (یعنی جامعه ایران که یک جامعه دینی است) در توسعه‌­نیافتگی، مثل توسعه­‌یافته­‌ها نبودن را جستجو نمی­کنیم. ما در توسعه نیافتگی، به فعلیت نرسیدن ظرفیت­‌های خودمان را جستجو می­کنیم. چون اصلاً توسعه لزوماً مثل دیگران شدن نیست. وقتی می­گوییم یک جامعه، جامعه‌­ای توسعه­‌نیافته است یعنی آن جامعه نتوانسته است مجموعه­ی ظرفیت­‌های نظام ارزشی خود را محقق کند. همان­طوری که مجموعه­‌ی ظرفیت­‌های کشاورزی و معدن و آب و غیره خود را شاید نتواسته است استفاده کند و به اصطلاح به تولیدش جامعه‌­ی عمل بپوشاند. چنین جامعه‌­ای، جامعه­‌ی توسعه‌­نیافته است. نه به این جهت که چون غرب توسعه‌­یافته هست ولی این جامعه مثل غرب نیست پس توسعه‌­نیافته است، بلکه از این حیث توسعه‌­نیافته است که چون آنی را که باید باشد هنوز محقق نکرده است. بنابراین نسبت به آنی که باید باشد، توسعه‌­نیافته است.

بدین ترتیب ما که در شیعه لااقل معتقد هستیم که در زمان حکومت حضرت مهدی «علیه السلام» آنچه که به آن، دین گفته می­شود و دین نامیده می­شود به اصطلاح، عملیاتی می­شود این (اعتقاد ما) معنایش این است که دین، توسعه پیدا می­کند، نه اینکه دین گسترش پیدا می­کند. یعنی ظرفیت­‌های احکام، شرایطی را تجربه می­کنند که بالفعل می­شوند و این، فقط نماز و روزه و مثل این­ها که نیست. دین، یک زندگی است که این زندگی، اقتصاد و سیاست و فرهنگ و قضاوت و همه این­ها را در بردارد و همه این­ها را ما در دین جستجو می­کنیم.

بعضی‌­ها مثلاً بعضی نکات را می­شنوند، شاید الآن برایشان، فهم این نکات اصلاً مشکل­‌دار باشد. مثلاً می­گویند که در زمان ظهور حضرت، معاملات با صلوات اتفاق می­افتد. یا مثلاً می­گویند که مؤمن از جیب مومن، خرج می­کند. بعضی­‌ها این نکات را که می‌شنوند می­گویند: این­ها به چه صورت می­شود که اتفاق بیفتند؟ البته ذره‌­ای تردید در این مسأله وجود ندارد. دلیلش هم بسیار واضح است. چون در کنار این می­گوید که کَنزی و معدنی و زمینی نیست که ظرفیت­‌های آن­ها به فعلیت نرسیده باشد. دانش اگر بیست و هفت قسمت باشد تا زمان ظهور، دو بیست و هفت­ام آن شکوفا می­شود و بیست و پنج بیست و هفتم آن در زمان ظهور شکوفا می­شود. در یک جامعه‌­ای که ظرفیت علمی‌آن، این همه گسترش یافته است، تصرف بر طبیعت آن­قدر فراوان خواهد بود که محدودیت، معنا ندارد.

لذا، من شخصاً فکر می­کنم که بر اساس احادیث و روایاتی که ما داریم، در زمان ظهور حضرت، اقتصاد اگر به این معنا باشد که مثلاً علمی‌است که تلاش می­کند تا در دل محدودیت­ها نیازهای بیشتری را به محدودیت­ها ربط دهد و این نیازها را حل کند؛ چون در آن زمان، محدودیت از بین می­رود. این اقتصاد از این جهت، بلاموضوع می­شود. چون این اقتصاد، علم محدودیت­ها و کمیابی‌­هاست. البته اگر واژه‌­هایی مانند تخصیص غیربهینه را که در این علم اقتصاد مطرح می‌شوند الآن در اینجا وارد نکنیم بهتر است.

می­خواهم عرض بکنم که توسعه­‌یافتگی از منظر دین به اصطلاح می­شود اعتلای همه ظرفیت­‌های جامعه: هم ذهنی و هم عینی و آن واقعیتی که به این صورت به وجود می‌­آید آن واقعیت، توسعه است. منتها در به وجود آمدن آن واقعیت، جامعه‌­ای که واجد عناصر به وجود آورنده­‌ی آن واقعیت بوده است وضعیت بالقوه­‌ی خودش را – طی به اصطلاح شرایطی- به وضعیت بالفعل تبدیل کرده است. و این اسمش، توسعه­‌ی دینی است. توسعه‌­ی دینی به همین معناست. نه اینکه به این معناست که مثلاً بگوییم که یک بخش­هایی را از جای دیگری می­گیریم و در اینجا هم سعی می­کنیم که چادرَش را درست، سرَش بکند یا نمازَش را هم بخواند. این­ها اصلاً از همدیگر، تفکیک شدنی نیستند.

بعضی از دوستان هم نکاتی را مطرح می­کنند که آن نکات هم واقعاً قابل اعتنا هستند. اما ما الآن چون در مرحله­‌ی هست­ه‌ای عقب افتاده نسبت به آن هست­ه‌ای قرار داریم که باید آن­ها را داشته باشیم، این نکات را متوجه نمی­شویم. مثلاً در اینجا درباره این بی توجهی، نشانه‌­های کوچکی از آن را مثال می­زنم: اگر تأکید بر اقامه‌­ی نماز اول وقت، یک تأکید دینی است، بنابراین ساختار نظام تولید هم به گونه‌­ای خواهد بود که دست کشیدن از کار برای اقامه­‌ی نماز، هیچ لطمه‌ای به روند تولید نخواهد زد که این مثال اشاره به شیفت و غیرشیفت دارد.

می­خواهم بگویم همه­‌ی این ساختارها با این مفهوم (یعنی مفهوم توسعه­‌یافتگی دینی) خودشان را تطبیق خواهند داد. (توسعه یافتگی دینی) یک چیز التقاطی نخواهد بود. بنابراین، توسعه‌­یافتگی دینی مثلاً نمی­گوید که پیشرفت و فن مورد استفاده در توسعه را از توسعه­‌یافته‌­های غربی بگیریم اما آن چیزهای دیگر توسعه­‌یافته­‌های غربی را که برای ما بد است از ایشان نگیریم و از خودمان بگیریم. اصلاً این­طور نمی­شود؛ چون یک نظام ارزشی در جای دیگر یعنی در غرب است که این نظام ارزشی، خود را در توسعه غربی نشان داده است، ولی یک نظام ارزشی نیز در اینجاست؛ یعنی در جامعه دینی ماست که این نظام ارزشی باید خود را در توسعه دینی ما نشان دهد. ممکن است ما نظام ارزشی دیگران را نپسندیم. دیگران هم ممکن است نظام ارزشی ما را نپسندند.

توسعه به نظر من مثل دیگران شدن نیست. توسعه، یادآوری و برآمدن ظرفیت­‌های خودمان و بالفعل کردن این ظرفیت‌هاست و در این راه از تجربه دیگران هم استفاده می­شود. به اصطلاح، عقل هم همین را حکم می­کند و حتی نقل هم همین را حکم می­کند که از این حیث که انسان یاد بگیرد هیچ تسلبی نیست و هیچ مقاومتی در قبال دیگران نیست. به قول مولانا که گفت:

«از همه محروم­تر خفاش بود       کو عدوی آفتاب فاش بود

 نیست خفاشت عدوی آفتاب          او عدوی خویش آمد در حجاب».

اینکه یک واقعیت عالمانه را به خاطر اینکه از ما نیست، بر او چشم بپوشیم و بگوییم می­خواهیم خودمان آن را از بُنَ درست کنیم مثل همان خفاشی است که از نور، گریزان است. باید حقیقت را دنبال کنیم و توسعه‌­ی دینی را برهمان مداری که عرض کردم دنبال کنیم. بنابراین، از روش‌­شناسی توسعه به معنای (چگونه) برآمدن دیگران، به نظر می­‌آید که می­شود استفاده کرد و برمبنای دین، جامعه­‌ی توسعه‌­یافته­‌ای را درست کرد.

والسلام علیکم و رحمته الله 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا