سخنرانی دکتر علیرضا شجاعی زند/
جناب دکتر علیرضا شجاعی زند، در روز سه شنبه هشتم آذر ۱۳۹۰، در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، ذیل عنوان «بازخوانی نقش دین در توسعه» به ایراد سخنرانی پرداختند. این سخنرانی ششمین سخنرانی از اولین سلسله نشستهای الگوی اسلامیایرانی پیشرفت بود که به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین و گروه مطالعات توسعه اسلامی دانشگاه تهران برگزار شد. در اینجا متن سخنرانی ایشان انتشار می یابد.
چکیده مطلب به قلم سخنران
چکیده مطلب به قلم سخنران
بحثهای ذیلِ «دین و توسعه» را که از اوان برپایی جمهوری اسلامی در ایران مطرح بوده به اعتباری میتوان در سه شاخه از هم تفکیک کرد. سطح این مباحث به تدریج ارتقا یافته و تفصیل پیدا کرده است؛ به طوری که میتوان گفت که اکنون در آستانه ورود به چهارمین مرحله و بالاترین سطح آن قرار داریم. این که با عنوان سطح و مراحل از این مجموعه مباحث یاد شد، بدان روست که نسبت و ترابطی به هم دارند و از پی هم آمده و تدریجاً موضوعیت پیدا کردهاند:
- نگرشِ دین به توسعه: تأمل در اطراف این مسئله بوده که دین اساساً چه نگاهی به توسعه و پیشرفت داشته است؛
- تأثیر توسعه بر دین: وارد شدن به بحثهایی بوده درباره اثرات و پیامدهایی که توسعه بر روی دین و دینداری باقی گذارده است؛
- نقش دین در توسعه: بررسی نقش و تأثیرات دین است بر توسعه و جستجوی پاسخ برای این سؤال که آیا دین تنها اثرِ بیرونی و زمینهساز بر توسعه دارد یا علاوه بر آن، تأثیرات درونی و محتوایی نیز میگذارد؟
- شاخصها و مشخصههایِ دینی توسعه: اگر بحثهای دین و توسعه در سطوح و مراحل پیشین، پاسخهای درخورِ خویش را بیابند؛ تأملاتِ اندیشهگران توسعه بدین مرحله خواهد رسید که از شاخصها و مشخصههایی تمایزبخش توسعه ناشی از مداخله دین پرسش نمایند.
بحثهای مذکور در محور نخست، امروزه چندان موضوعیتی ندارد و بحثهای دوم هم لااقل برای محققان توسعه، از اولویت و حساسیتهای دهه پیشین برخوردار نیست. لذا آنچه در آستانه ورود به دهه چهارم از عمر جمهوری اسلامی در ایران و تجربیات بههم افزوده دولتهای مختلف آن در فرایند توسعه، موضوعیت و اولویت پیدا کرده است؛ همانا مشخص کردنِ نقش و جایگاه دین است در الگو و سازوکار توسعه و سپس تعیین مشخصههای تمایزبخش آن از الگوهای بدیل. به همین رو تمرکز ما در این مجال، بر محورهای سوم و چهارم بحث خواهد بود تا نشان دهیم که اولاً مداخله دین در الگوسازی برای توسعه، یک مبادره عقلی و لازم است و ثانیاً چنانچه این کار با اشراف و تعمق کافی در جوانب مختلف آن صورت گیرد، نتیجهای جز ظهور یک الگوی فرید در پی نخواهد داشت.
بسم الله الرحمن الرحیم، عرض سلام دارم خدمت حضّار محترم و با کسب اجازه از محضر آقای دکتر سبحانی و تشکر از دوستانی که مقدمات برگزاری این نشست و این سلسله نشستها را فراهم کردند. این نشستها، اقدام بسیار میمون و ارزشمندی است و إنشاءالله که به دستاوردهای خوبی هم نائل شود. شاید خیلی باتأخیر این قبیل اقدامات شروع شده است. پس از سی سال که به شکلی، دین در مصدر حکومت قرار گرفته است، امروزه به نحو جدیتری بحث تعالیم دین در مسیر پیشرفت و غایات توسعه مطرح شده است و به هرصورت، در حال حاضر هم این بحث میتواند مفید واقع بشود و برای آیندۀ حرکت جامعه اسلامیما نیز مفید واقع بشود.
عنوان بحث بنده، بررسی نقش دین است در نسبت با توسعه. تلقی بنده این است که بحثهای ذیل دین و توسعه از ابتدای برپایی جمهوری اسلامیدر ایران، به اعتباری مجموعه بحثهایی که در این سیساله شکل گرفته و مطرح شده و بحثهایی که اخیراً به نحو جدیتری طرح شده و شاید چندین سال، این جنس بحثها ادامه پیدا کند که دوباره، مرحله دیگری سپری بشود و به موضوعات جدیدتری در ذیل این عنوان کلی دین و توسعه نائل بشویم؛ مجموعه این بحثها در سه دسته قابل تفکیک هستند. این بحثها به تدریج، ارتقاء و تفصیل پیدا کردند و به اعتقاد بنده، هم اکنون در آستانه ورود به چهارمین سطح از این قبیل بحثها هستیم. اینکه با عنوان سطح و مرحله از این بحثها یاد میکنم، به واسطه این است که این بحثها یک نسبت ترتیبی و تَرتُّبی به هم دارند؛ یعنی تعاقبی هستند. به بیانی دیگر، بحثهایی در سطح نخست، اجمالاً باید به نتایجی حاصل شده باشند تا بحثهای سطح دوم یا مرحله دوم شکل گرفته باشد. یعنی بحثهای به اصطلاح سطح نخست، مقدمهای بوده یا شرایطی را فراهم کرده، برای ورود به بحثهای سطح دوم. البته، این چنین نیست که همه این بحثها به نتایج روشن و قطعی و مورد اجماعی رسیده باشد. اما اجمالاً، به هر صورت، نتایجی حاصل شده است که امکان ورود به بحث در سطوح بعدی را فراهم کرده است و همچنین مراحل سوم و به اعتقاد بنده الآن در آستانه ورود به بحثهای سطح چهارمیاز نسبت دین و توسعه هستیم که عرض خواهم کرد.
بحثهایی را که به اعتباری میشود گفت در مرحله نخست یا در سطح نخست، در نسبت دین با توسعه مطرح شدهاند، نگرش دین به توسعه بوده است. یعنی دین اساسا،ً چه نگاهی به توسعه داشته است؟ بحثهای سطح دوم، تأثیر توسعه بر روی دین بوده است. همچنانکه عرض کردم، لابُد آن بحثهای سطح نخست، به یک نتایجی رسیده است که ما به مباحث سطح دوم منتقل شدهایم. بنده توضیح خواهم داد که این بحثها، ناظر به چه موضوعاتی بودهاند و چه محورهایی را تعقیب میکردهاند. بحث سطح سوم، نقش دین است در توسعه، که به اعتقاد بنده در دهه اخیر و در سالهای اخیر، ما درگیرش بودهایم و الآن به یک نتایج اجمالی رسیده که ما را در آستانه ورود به مرحله چهارمیقرار داده است و انگار، شواهد و قرائنی از آن نمایان شده است و آن هم تأمل در شاخصها و مشخصههای تمایز بخش توسعه ناشی از مداخله دین است. امروزه، به شکل جدی این مسئله مطرح است که حالا بر فرض که نقشی را برای دین در توسعه پذیرفتیم، اما مسئله اصلی این است که این نقش را چگونه دین میخواهد ایفا کند؟ با چه شاخصها و مشخصههایی، توسعهای که متأثر از دین است، خودش را از توسعههای دیگر، متمایز خواهد ساخت؟ این بحثهایی است که احتمالاً اگر از این مراحل پیش از این که عرض کردم –البته اگر با من در زمینه این مراحل، هم نظر باشید- اجمالاً عبور کرده باشیم، احتمالاً در سالهای آتی، به نحو جدیتری این نوع بحثها شکل خواهند گرفت.
بحث اول که نگرش دین به توسعه بود، این بحث است که اساساً آیا دین، توسعه را میپذیرد؟ و با توسعه، همراهی نشان میدهد؟ به اعتقاد بنده، از این بحث عبور شده است. برای حداقل، بسیاری از متفکرین در جامعه ما، کمتر این بحث، مورد تردید است و حداقل برای دین مشخصی به اسم اسلام، این بحث موضوعیت ندارد. اگرچه شما همواره میتوانید برای طرح این بحث در مباحث عالیتر، مجدداً رجوعی به آن مبانی و مبادی داشته باشید و بعضاً برای بررسی بعضی از اختلافنظرها در سطوح بالاتر، ممکن است مجدداً به مبادی بحث مراجعه کنید. اما، به عنوان یک موضوع اصلی، کمتر امروزه این بحث، یعنی بحث از اینکه اساسا،ً دین چه نگرشی نسبت به توسعه دارد، در جامعه ما موضوعیت دارد. منظور بنده از دین در بحثهای امروز، مشخصاً اسلام است. من در این بحث، منظورم همه ادیان یا دین به معنای کلی نیست. مشخصاً، هر جا که صحبت از دین میکنم، منظورم اسلام است.
بحث سطح دوم، یعنی تأثیرات توسعه بر دین هم امروز، چندان موضوعیتی ندارد یا لااقل، این بحث برای متفکرین توسعهای، موضوع خیلی جدیای نیست. به نظر میآید که این بحث هم از جمله بحثهایی است که از آن عبور شده است و کمتر کسی مجدداً آن را تعقیب میکند الّا اینکه عرض کردم که کسی بخواهد برای تفصیل بحثهای خودش در مسائل جدیدتر، مجدداً به مبادی رجوع کند، برای اینکه پیشفرضها و آکسیوم خودش را مجدداً، تصریح کرده باشد و تفصیل ببخشد. اما، فینفسه، مستقلاً این دو سطح از بحثهای دین و توسعه که عرض کردم، چندان موضوعیت ندارد و حالا این را توضیح خواهم داد.
لذا بحث بنده، بیشتر متمرکز است بر این محور سوم که نقش دین را در توسعه مورد بررسی قرار میدهد. یعنی این بحث که دین به توسعه چه نگاهی دارد؟ حداقل برای ما به عنوان مسلمان و برای دین اسلام بحث روشنشدهای است؛ و این بحث که توسعه اساساً چه تأثیراتی را در فرآیند پیشرفتش، بر روی دین و دینداری میگذارد، تا حدی مطرح شده و زوایای مختلفش شکافته شده است و البته در حوزههای تخصصی خاصی، ممکن است این بحث همچنان تداوم داشته باشد، اما در ارتباط با بحثهای توسعه، تقریباً روشن شده است.
لذا عمدهترین بحثهایی که حالا تمرکز بنده بر آن خواهد بود، این است که دین اساساً قرار است چه نقشی در توسعه ایفا کند؟ یعنی بررسی اثر بیرونی و زمینهساز دین بر توسعه و احتمالاً بررسی اثر درونی و محتوایی و جهتبخش دین در توسعه. به اعتقاد بنده، بحثهای سالهای اخیر -پنج و شش ساله اخیر- عمدتاً در اطراف یک چنین موضوعاتی متمرکز است، که حالا قدری بیشتر توضیح خواهم داد و منظور خودم را بهتر بیان خواهم کرد.
برای بحث درباره دین و توسعه، لازم است که هم دین و هم توسعه تعریف شوند، یا اینکه به معنای آنها در بحث درباره دین و توسعه اشاره شود. در اینجا در ارتباط با تعریف و معنای دین، فقط به همین اشاره میشود که منظور از دین، اسلام است و نه سایر ادیان، مثل تلقی کلاسیک غربی و مسیحی درباره دین مسیح پسر مریم و این اشاره درباره تعریف و معنای دین، کفایت میکند برای ورود به بحث درباره دین و توسعه. لذا اجازه بدهید که من توقفی در بحث تعریف دین نکنم.
در بحث تعریف توسعه: در علوم انسانی اساساً تعاریف، امر دشوار و پرمسئلهای بوده است. تعاریف همواره فراواناند و برای تعاریف موجود هم باز تعاریف جدید مطرح میشود و مشکل تعاریف در علوم انسانی باز به قوت خودش باقی است و باقی خواهد ماند. در همه موضوعات و مفاهیم علوم انسانی، مشکل وجود دارد و مِنجمله در توسعه. درباره تعریف توسعه باز من به آن تعاریف متعدد و اختلافات موجود و رفع این اختلافها فعلاً کاری ندارم. و یک تعریف حداقلی درباره توسعه که فکر میکنم درباره آن، اجماع باشد و درباره آن شما هم با من اختلاف نظر نداشته باشید اتخاذ میکنم و به بررسی نسبت بین دین و توسعه میپردازم. در این تعریف از توسعه، دو تا مشخصه را میشود بر آن تأکید کرد. در توسعه، یک مشخصه یا یک شاخصه این است که اهتمام به دنیا در آن، موضوعیت دارد. توسعه یعنی اهتمام به دنیا. این شاخصه شاید، شاخصه مهمیاست. و شاخصههای مهم دیگری هم ممکن است برای توسعه برشماریم، اما من چون توسعه را در نسبت با دین میخواهم به آن بپردازم، این شاخصه برای بنده در اینجا اهمیت بیشتری دارد. پس یکی از این دو شاخصه توسعه، اهتمام به دنیاست. شاخصه دوم، تلاش برای تغییر به منظور بهبود زندگی است. پس دو شاخصه را در این تعریف توسعه میشود مطرح کرد.
چون در نسبت با دین ما میخواهیم توسعه را بررسی کنیم، این دو شاخصه در توسعه اهمیت پیدا کرده است. یکی دنیاست و یکی تغییر. چرا این دو را من، بارز کردهام و در تعریف خودم از توسعه به کار گرفتهام؟ چون اساساً، چنین گمان میشود -یعنی با این فرض در واقع نگرش دین نسبت به توسعه دنبال میشود- که دین به دلیل تنشهایی که با دنیا دارد و نگرانیهایی که نسبت به تغییر دارد، اساساً یک پدیده ضد توسعه است. با آن تعاریفی که از توسعه کردیم، این تلقی کلاسیک از دین، دین را همواره در مقابل توسعه، قرار داده است و دین را تبدیل کرده است به یک جریان ضد توسعه. چون در این تلقی، اساساً دین را به عنوان یک آموزهای و یک مَرامیو یک ایدهای میشناسیم که در عرصههای مختلف، تنشهای متفاوت با دنیا دارد. به علاوه اینکه در این تلقی از دین، دین نسبت به تغییر و تحول و دگرگونی، نوعاً دچار نگرانی و دستخوش التهاب میشود. البته به اعتقاد بنده، دین بیش از اینکه نسبت به تغییر دچار نگرانی بشود نسبت به جهتگیریهای تغییر، نگران است. اما اجمالاً این تلقی درباره دین وجود دارد که دین با دنیا ناسازگار و نسبت به تغییر، دچار نگرانی است.
لذا از این تعابیر این نتیجه گرفته میشود که دین همواره به عنوان یک جریان ضد توسعه معرفی شده است. این ادعا هم مُؤیّدهای تجربی دارد و هم مُؤیّدهایی از درون آموزههای دینی. نوعاً هم وقتی که چنین تلقیای ابراز میشود، با دینداری یا دین مشخصی که در تجربه تاریخی به اصطلاح مشاهده شده است دست به تعمیم زده میشود. و این تلقی تنش دین با دنیا و مقاومتش در برابر تغییر، تقریباً تحت تأثیر تجربه مسیحی است. در غرب و در آموزههایی که مسیحیت مطرح کرده است، با همین در واقع عقبه فکری به این نتیجه رسیدهاند که دین اساساً یک جریان ضد توسعه است.
این بحث یعنی بحث درباره ضد توسعه بودن یا نبودن اسلام، یکی از مجادلات جدی پیش از انقلاب و در دهه اول انقلاب بوده است. اگر ادبیات توسعه و مناسبات بین دین و توسعه را تعقیب کنیم -اگر امکان برای جمعآوری و تجزیه و تحلیل این ادبیات و این مناسبات وجود داشته باشد که وجود دارد و بعضیها نیز این کارها را کردهاند- دهه اول انقلاب یا سالهای منتهی به پیروزی انقلاب، یکی از بحثهای جدی، این بود که اساساً دین نسبت به توسعه و پیشرفت و تغییر و نوشُدن، چه دیدگاهی دارد و چه نگرشی دارد؟ جریانات اسلامیو متفکران مسلمان در آن دوران تلاش میکردند که به یک جوری نشان بدهند که آن تلقی کلاسیک از دین که متأثر از مسیحیت و تجربه تاریخی مسیحی است، در مورد اسلام صادق نیست.
پس اینکه عرض کردم یک مجموعه از ادبیات درباره بحث دین و توسعه، مربوط به نگرش دین نسبت به توسعه یا همان سطح اول مباحث درباره دین و توسعه است، مربوط به همین بُرهه است. امروزه کمتر کسی است (حتی از کسانی که به هرصورت، جهتگیری مخالفت با دین دارند) که روی این جنبه از به اصطلاح آموزههای دینی انگشت بگذارد؛ چون آموزههای فراوانی در اسلام وجود دارد که هم برای پذیرش دنیا مشکلش را حل کرده و هم به یک نحوی، با مسئله تغییر کنار آمده است.
آن فضای عمومیو درک عمومیو درک اجماعی در بین متفکران و به اصطلاح انسانهای مؤمن، این است که مشکل حادّی، دین با پذیرش دنیا ندارد. یعنی دین، دنیاپذیر است و دنیا را مزرعه آخرت میداند و از این جنس بحثهایی که عرض کردم، امروزه خیلی موضوعیت ندارد برای اینکه ما به آنها بپردازیم.
بحث تغییر را هم از طریق آن بحث اجتهاد و اینکه دین، بُطون مختلفی دارد و در هر دوره برای رفع نیازهای بشر، بَطن جدیدی را از خودش نمایان میکند و آموزههای ناشناختهتری به هر صورت از دین، نمایان میشود؛ این بحث یعنی بحث تغییر هم تا حدّی حل شده است.
اینها بحثهای ناظر به دسته نخست بود که امروزه کمتر کسی این قبیل بحثها را جدی میگیرد یا حداقل در رابطه با اسلام آنها را جدی نمیگیرد. البته این به این معنا نیست که بحثهای دین و پیشرفت و دین و تحول به اتمام رسیده است و در هیچ حوزه ای، چنین بحثهایی دیگر دنبال نمیشود. اما چنین بحثهایی، دیگر برای کسانی که جریانات توسعه را در رابطه با دین دنبال میکنند بحث جدی محسوب نمیشود. ضمن اینکه غیر از اسلام، بقیه ادیان هم کمابیش تلاش کردهاند که بیگانگیشان را با دنیا و نگرانیشان را از تغییر، حل کنند. یعنی ادیانی که بخواهند ادامه حیات بدهند و زمینه پذیرش و اقبال عمومیپیدا بکنند، کمابیش تلاش کردهاند که با اَنحائی و با قرائتهایی و با ارائه تفسیرهایی جدید از آموزههای دینیشان، مُشکل تنش با دنیا و نگرانی از باب تغییر را تا حدی حل کنند. لذا ادیان غالباً تلاش کردهاند که با توسعه به تفاهم برسند. این بحثهای نخستی است که دورانشان سپری شده است.
اما بحثهایی که ذیل شاخه دوم تعقیب شده در بحث، اثراتی است که توسعه بر روی دین گذاشته یا میگذارد. ذیل این بحث، بحثهایی از قبیل اثر تغییرات حاد بر روی دین است. یعنی دین تحت تأثیر تغییرات ناگهانی که تغییرات اجتماعی و تغییرات سیاسی حاد هستند، دستخوش چه اتفاقاتی میشود؟ یا در مقابل آنها چه واکنشهایی از خودش نشان میدهد؟ یا بحثهایی ذیل افزایش اهتمامات دنیوی و رفاه و دنیاداری برای دینداران. اینها بحثهاییاند که ذیل همین محور دوم قابل طرح بوده و بحثهایی از این قبیل هم مطرح شدهاند؛ و این بحثها خصوصاً در دهه دوم پس از پیروزی انقلاب اسلامیدر ایران، به اعتقاد بنده خیلی هم جدی مطرح شدند. خصوصاً با آن شتاب تندی که در آن دوره در مسیر توسعه با الگوی سازندگی اتخاذ کردیم. پیامد آن شتاب تند، پدید آمدن بحثهایی از این قبیل، در محافل فکری و اندیشهای و دانشگاهی بود. یکی دیگر از بحثهایی که ذیل شاخه دوم مطرح است؛ اثر ساختهای تمایز یافته بر موقعیت دین است. توسعه یکی از کارهایش این است که جامعه را دستخوش تمایز یافتگی میکند و تفصیل میبخشد و نهادها را از هم جدا میکند و تفکیک میکند. در یک چنین وضعیتهایی، موقعیت دین، تنازل پیدا میکند به یک نهاد یا به یک خُرده نهاد. اینها بحثهایی است که در یک دورانهایی مطرح بوده است و کمابیش امروز هم مطرح است. اما حال من اصرار دارم که بگویم از این بحثها عبور شده است، اما خودم هم در تردید هستم. چون در بعضی از عرصهها و سطوح، هنوز چنین بحثهایی به صورت جدی مطرح است. بحث دیگری که ذیل شاخه دوم مطرح است، اثر محاسبات پیچیده و گزلشافتی بر روی دین است. یک تعابیری دارد این آقای تونیس به نام «گزلشافت» و «گمنشافت» که گزلشافت مربوط به جوامع پیچیده و پیشرفته است و گمنشافت مربوط به جوامع ساده و محدود و کوچک است. که با این دو تعبیر میشود مقایسه شهر و روستا را انجام داد. نوعاً جوامع پیچیده و گسترده و وسیع مثل جوامع شهری، اثرات خاصی بر روی دین دارند. این از جمله همین بحثهای دسته دوم یعنی بررسی اثرات توسعه بر روی دین است. یکی دیگر از بحثهایی که ذیل شاخه دوم مطرح است، بحثهایی در ذیل عنوان اثر رقابت و تسامح بر روی اُخُوّت دینی است. توسعه یکی از مبانیاش، این است که در سازوکار رقابت، ایجاد گشایش بشود و همه در مسابقه کسب مواهب بیشتر، خواسته یا ناخواسته در فرآیند عمومیتوسعه موثر واقع بشوند. این چه اثراتی بر تعاون و اخوت و برادری دینی میگذارد؟ این هم از زُمره موضوعاتی است که ذیل همین محور دوم قابل طرح بوده است. به طور کلی میشود گفت که بحثهای ذیل بحث سنت و مدرن و بحث دین و مدرنیته، یا بحثهای مربوط به عمومیو عرفیشدن دین، ذیل همین محور دوم قرار میگیرند. اوج بحثهای عرفی شدن دین مربوط به دهه دوم انقلاب ماست. خصوصاً تحت تأثیر آن فرآیند توسعهای که در دولت سازندگی اتخاذ شد و اثرات اجتماعی و فرهنگی که این فرآیند توسعه از خودش باقی گذاشت، این سلسله بحثهای عرفیشدن دین به نحو جدی مطرح شد.
باز این به این معنا نیست که اینها پایان یافته و سرنوشتش روشن شده است و ما الآن به نتایج مورد وفاق قطعی در این باب رسیدهایم و میتوانیم به سطح سوم انتقال پیدا کنیم. نه! لزوماً بحثها در حوزه علوم و در حوزه علوم انسانی به اتمام نمیرسند، بلکه از اهمیت میافتند که خود این از اهمیت افتادن در درونش بیانگر این است که درباره آن بحث یک اجماع اجمالی، حاصل شده است و یک توافقی و یک نتیجه ضمنیای به دست آمده است که امکان رفتن به مرحله بعدی را برای ما فراهم کرده است. پس ما از آن مرحله نخست که در جستجوی این بودیم که ببینیم دین اساساً چه نگرشی به توسعه دارد، تا حدّی و به این معنا که عرض کردم عبور کردیم.
از بحثهای مرحله دوم که اثرات توسعه بر روی دین را بررسی میکرد تا حدی دوباره از اهمیتش کاسته شده است. اساساً، اگر این اتفاق نمیافتاد، یعنی اگر این کاهش اهمیت در بحثهای مرحله دوم اتفاق نمیافتاد، ما به مرحله بعدی نمیرسیدیم. مرحله بعدی بحثها چیست؟ بحثهای مرحله سوم، بررسی نقش دین است در توسعه. امروزه به نظر میآید که پذیرفتهاند، توسعه بر روی دین اثراتی میگذارد. پذیرفته شده است که دین –حداقل مشخصاً اسلام- نسبت به مسائل توسعه، مخالفت و درواقع مقابلهای ندارد، بلکه تمایل دارد. شما در جهتگیریهای مسئولین نظام و در جهتگیریهای عمومیمردم و در زندگی مردم این را میبینید. مردم وقتی که دارند فعالیتاقتصادی میکنند احساس نمیکنند که دارند کار غیردینی انجام میدهند. در فعالیت دیگری ممکن است کار غیردینی انجام دهند اما نفس فعالیت اقتصادی، کار غیردینی محسوب نمیشود. الآن از این یعنی از مرحله دوم و سوم بحثها درباره دین و توسعه عبور شده است. امروزه، بحث جدیتر این است که حالا توسعهای که سرنوشت یک جامعه را رقم میزند و آینده حرکت جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد و اینکه به کجا برویم را مشخص میکند؛ آیا نباید در یک چنین امر مهم وحیاتی و تأثیرگذار و تعیینکننده که هم حیات اجتماعی را تفسیر میکند و هم زندگی فردی را تحت تأثیر قرار میدهد، دین نقش ایفا بکند؟ امروزه بحثها به این سطح میرود و به این سطح از سوالات درواقع انتقال پیدا کرده است. درواقع با این سؤالها ما امروزه مواجه هستیم که آیا اساساً لازم است یا جایز است که نقشی را برای دین در توسعه قائل شویم؟ اگر آری، این نقش چیست؟ اگر دین میشود و باید در توسعه، نقش ایفا کند، این نقش در کجاست؟ و در کدامیک از مراحل یا اجزای توسعه و به چه نحوی این نقش باید انجام شود؟ آیا نقش دین در توسعه، یک نقش بیرونی است؟ نقش بیرونی به این معنا که فقط زمینهسازی میکند برای توسعه. انسانها را آماده میسازد که در فرآیند توسعه قرار بگیرند و با کاروان توسعه همراهی نشان بدهند و بر قطار توسعه سوار بشوند و به آنها فقط انگیزه میدهد و تحریک میکند. این به معنای مداخلات بیرونی دین در توسعه و نقش بیرونی دین در توسعه است یا نه؟ فراتر از نقش بیرونی، دین میتواند نقش درونی هم در توسعه داشته باشد. نقش درونی یعنی چه؟ یعنی در فحوای توسعه و در مسیر توسعه و در جهتبخشی به توسعه و هدفگذاری در توسعه هم نقش ایفا بکند. این سؤالات هم امروزه به طور جدی مطرح است. آیا دین علاوه بر زمینهسازی و انگیزهبخشی و جهتبخشی و مداخله محتوایی در توسعه، آیا در طراحی مسیر توسعه هم باید نقش ایفا بکند؟ یعنی در انتخاب ابزار و تنظیم سازوکار مناسب برای توسعه هم آیا دین نقش دارد؟ در تدوین اصول و شرایط حاکم بر برنامههای توسعه آیا دین هم باید نقش ایفا کند؟ و آیا در این موارد هم باید جایگاهی اختصاص بدهیم به دین؟
من میخواهم به برخی از نکاتی که در عرایض امروزم هست، بپردازم و به آنها پاسخ بدهم. مُنتها قبل از آن باید عرض کنم که همین مُدّعای اخیر که عرض کردم که مرحله سوم درواقع از بحثهای دین و توسعه است، با تردیدهای جدی هم مواجه بوده است. امروز که صحبت میکردیم اشاره کردند که بعضی از اساتید اقتصاد (در حوزههای دیگر هم کم و بیش همین است) از این اصطلاح توسعه اسلامینگران میشوند. یعنی این پسوند اسلامی، خیلی مطبوع طبع نیست و پذیرفته و جاافتاده نیست. به این معنا که درواقع، این اصطلاح توسعه اسلامییک ترکیب پارادوکس یا به هر صورت ناهمجنس را شکل میدهد. من میخواهم عرض بکنم که تردیدهای جدی در این باب یعنی در اینکه مثلاً توسعه اسلامییک ترکیب پارادوکس است، وجود دارد. حالا اشارهاش را عرض کردم و دوستان هم اشارهای به آن داشتند.
من به این تردیدها میپردازم. یعنی فرض نقشی را که برای دین در توسعه میشود قائل شد یا مُطالبه نقش دین در توسعه با تردیدهای جدی مواجه است. من این تردیدها را در سه دسته دیدم. یکی تردیدهای سکولار است. تردید از ناحیه کسانی که اساساً یک گرایش غیردینی دارند. من نمیگویم که لزوماً گرایش ضددینی دارند، بلکه برای دین درواقع شأن و شئونی در عرصه سیاسی و اجتماعی، اساساً قائل نیستند. منظورم سکولاریسم به این معناست و نه سکولاریسم به معنای مخالفت و ضدیت تام و تمام با دین. سکولاریسم دارای گرایش غیردینی و نه ضددینی، این را قائل است که دین به عرصههای فردی و شخصی و درونی و انزوای شخصی تعلق دارد. سکولار به این معنا مورد نظر است. سکولار به این معنا و با این گرایش غیردینی، یک دسته از تردیدها را درباره فرض نقش دین در توسعه مطرح میکند. یک دسته دیگر از تردیدها در رابطه با فرض نقش دین در توسعه را درواقع میشود گفت که تردیدهای روشنفکرانه است. منظورم از روشنفکرانه، در اینجا روشنفکران دینی است. طبعاً با آن دسته نخست، ما روشنفکران سکولار را جدا کردیم. دسته سوم، تردیدهای عملگرایانه است.
من این سهدسته تردید را مطرح میکنم تا بتوانم از نقش دین در توسعه در این سطح سوم دفاع بکنم. قدری توضیح خواهم داد در اطراف این تردیدها. بعد از این، بحث من درواقع سه مرحله دارد. یکی، رفع این سه تردید است. که ابتدا البته این تردیدها را طرح میکنم و بعد، رفعشان میکنم. در گام دوم تلاش میکنم که جایگاه مشخص دین را در مجموعه توسعهای که هست، یعنی در اجزاء و عناصر عَدیده و بخشهایی مختلفی که توسعه را تشکیل داده است، مشخص بکنم. در گام سوم درواقع باید رفت سراغ تعیین شاخصها و مشخصاتی که توسعه مُلهَم از دین را از توسعههای دیگر جدا میسازد. این گام سوم را بعید میدانم که به بحث ما در امروز برسد. اگر مَجالی باشد این گام سوم را باید در فرصتهای دیگری تبیین کرد و در این تبیین باید بیان کرد که بالاخره پذیرفتیم نقش دین در توسعه را. حال به ما بگویید مشخصات توسعهای برآمده از دین است چیست؟ چنین توسعهای کجاها از توسعههای غیر دینی و توسعههای بَدیل جدا میشود؟
اما تردیدهای سکولار: آن تردیدهایی که جریان سکولار یا نگرشهای سکولار مطرح میکنند چیست؟ اساساً این تردید، برخاسته از یک نگاه منفی و نامؤثر به دین است. این تردید، یک بخشش مربوط به دین است و یک بخشش مربوط به توسعه. آن بخشش که از دین برخاسته است، مبتنی بر این نگاه است که اساساً دین را یک پدیده منفی -حداقل گرایشات حادّ سکولار- یا نامؤثر میبیند. این یک تلقی تعمیم یافته از تجربه خاص مسیحی است و میشود گفت که یک تلقی کلاسیک از دین است. این یک تلقیای است که گاهاً بین متفکران کلاسیک در حوزههای مختلف علوم انسانی هست و در این تلقی، قابل بررسی است که دین، امری منفی است و اگر حتی دین را منفی فرضش نکنیم، باز دین، یک امر نامؤثر است در عرصه سیاسی و اجتماعی. این یک تلقی درباره دین است که درواقع باعث تردید در نقشآفرینی دین در توسعه شده است. بخش دوم از تردید سکولارانه که مربوط میشود به خود توسعه، این است که توسعه اساساً، یک مبادله علمیو فنی و مدیریتی صرف است. خاستگاه درواقع تردید سکولار، ناشی از نگرش منفی و نامؤثر به دین است و ناشی از تلقی صرفاً علمیو فنی و مدیریتی از توسعه است. لذا، طبیعی است که اگر یک چنین تلقیای از دین و توسعه وجود داشته باشد، در اینصورت، فرض قبول نقشی برای دین در توسعه، کاملاً بیمعنا خواهد بود.
در نگرش سکولار، البته این فرض عدم مد