برگزیده‌ها
خانه » تازه‌ها » مطالعات سازمان بر اساس الگوی توسعۀ تعالی‌بخش (۱)

مطالعات سازمان بر اساس الگوی توسعۀ تعالی‌بخش (۱)

سید سعید موسوی ثمرین

مهم‌ترین مسئله‌ای که پیشِ‌روی الگوی توسعۀ تعالی‌بخش قرار دارد، همانا مسئلۀ سازمان توسعه‌گر است. این مسئله ازاین‌جهت مسئله است که ازیک‌طرف الگوی توسعۀ تعالی‌بخش دعوی تأسیس و تمایز دارد و از طرف دیگر یکی از وجوه قدرت مدل متعارف توسعه، از منظر این الگو، در سازمان‌های آن متجلی شده است. بدین ترتیب به‌طور طبیعی یکی از اصلی‌ترین شروط تحقق الگوی توسعۀ تعالی‌بخش، شکل‌گیری سازمانی است که می‌تواند عاملیت این الگوی متفاوت را به عهده بگیرد. سازمان توسعه‌گر به‌مثابه قلب تپندۀ الگوی توسعۀ تعالی‌بخش است. وجه محوری و پراهمیت این سازمان به حدی برجسته است که شاید بتوان آن را به‌عنوان مهم‌ترین ابداع نهادی الگوی توسعۀ تعالی‌بخش قلمداد کرد. این نهاد است که قادر است وجه ممیزۀ الگوی توسعۀ تعالی‌بخش را به نحو بارزی نمایان سازد و توانمندی و قدرت آن را به منصۀ ظهور برساند.

این متن درصدد برآمده تا مسائل مختلف مطالعاتی را که برای پروبال دادن به بحث سازمان از منظر الگوی توسعۀ تعالی‌بخش موردنیاز است، مشخص نماید. الگوی توسعۀ تعالی‌بخش در موضوع سازمان نیازمند الگویی است که این الگو باید از بین فعل‌وانفعالاتی که مطالعات نظری و فعالیت‌های عملی باهم دارند پدید آید. از این منظر مطالعاتی که مؤسسۀ مبین در پی سامان‌بخشی بدان است نمی‌تواند نسبت به تجربۀ چندساله گروه ایرانیان به‌عنوان عامل این الگو بی‌توجه باشد. از سویی اما این مطالعات باید هم از رهگذر رجوع به تجارب جهانی و هم از رهگذر ‌گزاردن تجارب چندسالۀ گروه ایرانیان به محک اندیشه در پی اصلاح گروه توسعۀ ایرانیان برآید.

باید توجه کرد که بی‌اعتنایی به تجربۀ جمهوری اسلامی‌در زمینۀ انواع سازمان‌های تعاونی و هم‌چنین سازمان‌هایی که خارج از بسط ید دولت و بخش خصوصی به فعالیت اقتصادی پرداخته‌اند، پرهزینه خواهد بود. اگر این دسته از تجربیات شکست‌خورده قلمداد شوند، باید زمینه‌های بروز این شکست‌ها معین گردد و تدابیر لازم برای گذار از آن‌ها اندیشیده شود. از طرفی اگر این دسته از تجربیات موفق قلمداد شوند، باید تمایزهای این الگوها با الگوی سازمان تعالی‌بخش به بحث گذاشته شود. این بحث ازآن‌جهت اهمیت دوچندان می‌یابد که سازمان تعالی‌بخش خود را به‌مثابه سازمان نوینی معرفی می‌نماید که به‌مثابه حل‌المسائل تابه‌حال از دید اندیشمندان و عمل‌ورزان دور بوده است. باید مشخص گردد که سازمان تعالی‌بخش چه مزیت‌هایی نسبت به سازمان‌های بدیل خود دارد. در اینجا منظور از سازمان‌های بدیل از سازمان‌های تعاونی در ایران و جهان هستند تا سازمان‌هایی که در سر دیگر طیف توجه چندانی به فعالیت‌های اجتماعی نشان نمی‌دهند.

نهایتاً، لزوم توجه سترگ به تجربیات داخلی و خارجی نمایانگر امری مهم است: کارآمدی مطالعات سازمان در مؤسسۀ مبین نه به صِرف انتشار کتاب، مقاله و… محقق می‌شود، بلکه این دست از مطالعات بایستی اثر مشخصی را در خط سیر گروه توسعۀ ایرانیان ایفا نماید؛ به‌عبارت‌دیگر این متن وقتی به کارآیی حداکثری خواهد رسید که منطق عمل سازمان تعالی‌بخش را هم در عرصۀ مبادی گسترش کمّی سازمان، هم در عرصۀ تنظیمات درونی سازمان اعم از رفتار و فرهنگ سازمانی، نحوۀ چینش سلسله‌مراتب و نظام جزا و پاداش سازمان، هم در عرصۀ موضوعات موردنظر سازمان کشف و ساماندهی نماید. بدین ترتیب این متن به‌مثابه نقشۀ راهی است که متابعت از آن می‌تواند ما را به تقریر نظری و عملی مقولۀ سازمان در الگوی توسعۀ تعالی‌بخش برساند.

در ادامه، افق‌ها، امکان‌ها و مسئله‌های پیشاروی الگوی توسعۀ تعالی‌بخش در موضوع سازمان شماره خواهد شد. باید تبارهای متنوعی را که به‌مثابه سنن مشروعیت‌بخش موضوع سازمان تعالی‌بخش در گفتار و عمل مدیران گروه توسعۀ ایرانیان از حالت قوه به فعل درآمده است، شناسایی نماییم. البته تبارهای بالقوه‌ای که هنوز بالفعل نشده‌اند نیز شایان توجه هستند. سازمان تعالی‌بخش ازآن‌جهت که به این صفت پرطمطراق متصف شده است، نمی‌تواند به‌راحتی از هر کوی و برزنی زبان و ادبیاتی را به کار برد. این بدان معنی است که تعالی‌بخشی نسبت به ادبیات گونه‌گونی که امروزه در انتقاد نسبت به سنت متعارف سازمانی و عمل اجتماعی پدید آمده لابشرط نیست؛ بعضی را پیش می‌کشد و برخی دیگر را پَس می‌زند. لازم است بررسی کنیم که چه سنخ از ادبیات رایج در دنیای کنونی نمی‌توانند در بستر ادبیات تعالی‌بخشی مورداستفاده قرار بگیرند.

سؤال‌های بنیادین پیشاروی پژوهش:

– آیا سازمان، بنگاه، شرکت یا مؤسسه‌ دارای ذات است؟ آیا این پدیده دارای ماهیت مشخصی است؟ در عرصۀ اقتصادی چطور؟ آیا بنگاه اقتصادی ذات مشخصی دارد؟ اگر بنگاه را به انسان احاله کنیم، آیا انسان در عرصۀ عمل اقتصادی به فرم مشخصی (ازلی-ابدی) اقتدا می‌نماید؟ اگر قائل به‌نوعی ذات برای سازمان اقتصادی یا عمل اقتصادی انسان باشیم، چند تیپ گفتار در این باب موجود است؟ به‌عبارت‌دیگر آیا همۀ ذات‌گرایان در زمینۀ تقریر ذات سازمان اقتصادی به شیوۀ یکسانی عمل می‌کنند؟ آیا ذات هوسرلی با ذاتی که سایر اندیشمندان تقریر می‌کنند متمایز است؟ در این صورت دلالت‌های اتکا به هر یک از این رویکردها در عرصۀ عمل چیست؟ آیا «واقعیت» نوع خاصی از سازمان را بر ما تحمیل می‌کند و یا در برابر ظهور هر نوعی از سازمان‌ها منعطف است؟ دوگانۀ حقیقت-واقعیت از کجا آمده و چه اثری بر حل مسئلۀ ما در این فراز دارد؟

– اگر قائل باشیم به اینکه بنگاه‌های اقتصادی به حداکثرسازی سود مبادرت می‌ورزند، باید به این پرسش پاسخ دهیم که حداکثرسازی سود در اینجا به چه معنا است؟ آیا بنگاه اقتصادی آن‌چنان‌که اقتصاددانان حکم کرده‌اند، هزینه‌های خود را حداقل می‌کنند تا سود خود را حداکثر سازند؟ در این صورت بر چه اساسی مقولۀ ورشکستگی تبیین می‌گردد؟ اگر بنگاه‌ها به‌راحتی به حداکثر سود خود نظر دارند، چرا ورشکسته می‌شوند؟ یکی از مسائل ملاک حداکثرسازی سود ایستا بودن آن است. چرا برخی از سازمان‌ها عمر بیشتری دارند و برخی دیگر خیلی زود منحل می‌شود، درعین‌حالی که هر دو در عمر خود همواره به حداکثرسازی سود مبادرت ورزیده‌اند؟ آیا فعالیت دیوانه‌وار مدیران ارشد بنگاه‌های بزرگ، به‌تمامه به‌واسطۀ میل به حداکثرسازی سود بنگاه‌ها تبیین می‌شود؟ میل به حداکثرسازی مطلوبیت که صرفاً یک صورت‌بندی منطقی است دچار مسائل مشابهی است و نمی‌تواند مسئلۀ دنیای غرب را حل‌وفصل نماید. آیا آن تحلیل نهایی که باید در مورد انسان غربی مورد استفاده قرار بگیرد، مسئلۀ حداکثرسازی مطلوبیت است؟ به نظر می‌رسد توجه به زیبایی‌شناسی می‌تواند قدرت تبیینی بیشتری در اختیار ما قرار دهد تا بتوان با تکیه‌بر آن ماهیت سازمان‌های غربی را بیشتر و بهتر مورد شناسایی قرار داد.[۱] آیا مشاهدۀ عمق برخی از مکارم اخلاقی در سازمان‌های غربی به‌تمامه از رهگذر مقولۀ نفع‌ تبیین می‌گردد؟ آیا این ملاک می‌تواند به نحو معناداری به تبیین و هم‌چنین پیش‌بینی فعالیت‌های متنوع سازمانی و تصمیم‌های مدیران بنگاه در موضوعات گسترش و یا عدم گسترش (اعم از عمودی و افقی) و… بپردازد؟ آیا در همۀ موارد تبعات گسترش‌های کمّی سازمان بر سود برای مدیران روشن است؟ آیا این ممکن نیست که مدیران سازمان‌ها در برخی از موارد اهداف دیگری را از گسترش عمودی یا افقی خود دنبال ‌کنند؟ شاید بهتر است به این سؤال پاسخ دهیم که شکل‌گیری سازمان نوعی چرا از سوی مؤسسین آن پیگیری می‌شود؟ آیا دستیابی به سود غیرقابل‌تصور، منشأ شکل‌گیری سازمان اقتصادی است؟ آیا از قِبل فعالیت‌های خُرد غیرسازمانی امکان دستیابی بدین هدف میسر نبوده است؟

– قدرت سازمان‌های اقتصادی امروزین از کجا آمده است؟ اگر قبول کنیم که سازمان‌های اقتصادی به حداکثرسازی سود می‌پردازند، می‌توانیم سؤال فوق را بدین ترتیب بازتحریر کنیم که قدرت «منطق سود» از کجا است؟ اگر اما با اعتنا به ماکس وبر و مشاهدۀ خیل عظیم سازمان‌های ناحداکثرکنندۀ سود در دنیای امروز، اساس سازمان‌ها را به چیز دیگری مثلاً عقلانیت ابزاری احاله نماییم، بازهم باید بپرسیم که قدرت عقلانیت ابزاری که در جهان امروز نمایان شده است، از کجا می‌آید؟ به‌عبارتی‌دیگر باید این سؤال‌ها را در ذیل این سؤال کلی‌تر بگنجانیم که درواقع توفیق و قدرت سازمان‌های کنونی از کجا ناشی شده است؟ این فراز می‌تواند با فراز قبلی پیوند بخورد: سرشت قدرت آیا از فرم خاصی تبعیت می‌کند؟ به‌عبارت‌دیگر پرسش ما این است که آیا قدرت سرشت خاصی دارد یا سرشت‌های متفاوتی از قدرت وجود دارد؟ شاید بهتر است این سؤال نیز پرسیده شود که موفقیت سازمان تعالی‌بخش به چیست؟ چه زمانی خواهند و خواهیم گفت که سازمان تعالی‌بخش موفق بوده است؟ نسبت بین موفقیت و نتیجه در چیست؟ مدام شنیده می‌شود که در نقد مارکسیسم و به‌مثابه شاهدی برای شکست آن گفته می‌شود که «مارکسیسم که امتحان خود را پس داد و بازنده شد.» جا دارد که در اینجا به پرسش این سؤال بپردازیم که اگر شکست شوروی باید به‌عنوان شاهدی برای شکست مارکسیسم تلقی شود، نسبت قدرت و حقیقت چیست؟ آیا هرچه قدرتمند است حقیقی است و هرچه در حاشیۀ قدرت قرار دارد، غیرحقیقی؟ در این صورت قدرت شهیدِ در راه خدا از کجاست و به چیست؟ آیا به‌سادگی می‌توان گفت که ما مأمور به تکلیف هستیم و در واقع اگر تکلیف‌مان را انجام دادیم، آنگاه موفق خواهیم بود؟ چگونه می‌توان از دامن این دوگانه گریخت و یا به عبارتی آن دو را جمع کرد به‌نحوی‌که دیگر به‌مثابه دوگانه‌ای متعارض فهم نشوند؟

– تعالی‌بخشی سازمانِ نوعی به چیست و چگونه محقق می‌شود؟ در چه صورت مجاز هستیم که صفتی چونان سترگ را به سازمان اطلاق کنیم؟ آیا صرف گفتنِ اینکه با تکیه‌بر نیت‌های خیر و یا منطق عمل متمایزِ دست‌اندرکاران سازمان می‌توان روساخت نهادی متمایزی و سپس اخلاق مشروط دیگری را سامان داد، ما را به هدف می‌رساند؟ باید بپرسیم که چگونه این امر ممکن خواهد بود؟ بالاخره نسبت رتبی بین اخلاق و نهادهای اجتماعی باید چگونه تحریر گردد؟ اگر نهادهای اجتماعی اخلاقی را که مبتنی بر آن شکل گرفته‌اند، نشر می‌دهند، باید بپرسیم که خود این نهادها مگر محصول نوعی مواجهۀ اخلاقی خاص آدمی‌با محیط پیرامونی‌شان نیستند؟ آیا اخلاق بر نهادهای اجتماعی مقدم است یا نهادهای اجتماعی نسبت به اخلاق تقدم دارند؟ جعبه‌سیاه تحلیل نهادی از بسط ارزش‌ها از رهگذر واقعیت‌های نهادیِ نوپدید هنوز گشوده نشده است. هم‌چنین پاسخ به این پرسش به نحو ضمنی مسلم انگاشته شده که آیا تحلیل فیلسوفان نهادی از رابطۀ بین واقعیت و ارزش به معنی بسیط‌الید بودن آدمی‌در عرصۀ امکان‌های اجتماعی است؟ به‌عبارت‌دیگر پذیرش تمایز واقعیات نهادی از واقعیات طبیعی آیا بدین معنی است که انسان‌ها به‌راحتی می‌توانند با تمهید واقعیات نوین نهادی به بسط ارزش‌هایی متمایز روی‌آورند؟ این مسئله به نحو دیگری در پدیدارشناسی هوسرلی نیز در مقابل ماست: آیا قول به حیثیت پدیداری ذات اشیا به این معنا است که به‌راحتی می‌توان با تکیه‌بر ذهنیت نوینی به ذات جدیدی دست‌یافت؟ به‌عبارت‌دیگر تبیین تغییر در زیست‌جهان با تکیه‌بر این رویکرد به معنای این نیست که به لحاظ دستوری هم این تغییرها آسان‌یاب هستند. درواقع باید جهان جدیدی متولد شود؛ ذات جدیدی باید متجلی شود و این تولد البته از فعل‌وانفعال بین عرصۀ نظر و عمل می‌تواند دست‌یافتنی قلمداد شود. در همین راستا می‌توانیم این پرسش را طرح کنیم که چرا ایده‌هایی که در خود غرب و در حاشیۀ نظام سرمایه‌داری به وقوع پیوسته نظیر سازمان‌های ایمان‌محور، چرا تابه‌حال نتوانسته اخلاقیات متمایز خود را منتشر نماید؟ اهتمام به فعالیت‌های غیرانتفاعی در غرب ریشۀ طولانی دارد، بااین‌حال، چرا بر اساس ایدۀ فلسفۀ نهادی تابه‌حال گذار از اخلاق سرمایه‌داری و خروج از هیمنۀ آن برای این جریان‌های اجتماعی میسر نشده است؟

– خرد ابزاری چیست و در سازمان تعالی‌بخش چه جایگاهی دارد؟ پرسش دیگر این است که احسان چگونه از قِبل در پیش گرفتن خردمندی ابزاری حاصل خواهد شد؟ وقتی ساحت روش به‌کلی در اختیار خرد ابزاری قرار می‌گیرد، پس چه ساحتی محل تجلی تمایز سازمان تعالی‌بخش خواهد بود؟ آیا پذیرش خرد ابزاری امکانی برای صورت‌بندی عملی خاص که مبتنی بر هر دریافتی از احسان است، باقی می‌گذارد؟ آیا خرد ابزاری ذات و ماهیت ثابتی دارد؟ آیا می‌توانیم قائل به خردهای ابزاری باشیم؟ خرد ابزاری سازمان تعالی‌بخش چه تفاوتی با خرد ابزاری سازمان متعارف دارد؟ قواعد ناظر به گسترش سازمان تعالی‌بخش چیست؟ آیا سازمان تعالی‌بخش به دنبال گسترش است؟ در این صورت مبانی گسترش چگونه تمهید خواهد شد؟ از کلیدواژه‌هایی نظیر احسان و… در این ادبیات چگونه باید استفاده کرد؟ به‌عبارت‌دیگر چه ادبیاتی باید شکل بگیرد تا نسبت مابین گسترش یا عدم گسترش سازمان با احسان، خرد ابزاری و… معین گردد؟ نیتی که در پس فعالیت‌های سازمان قرار دارد، چگونه در ساحت اقتصادی به‌صورت عمل حُسن می‌انجامد، درصورتی‌که روش انجام کارها همچنان به‌وسیلۀ خرد ابزاری هماهنگ می‌شود؟

– در پسِ فراز قبلی باید پرسید که دلالت‌های عملی تعالی‌بخشی سازمان در کجا نمایان می‌شود؟ در اخلاق سازمانی چه تبعاتی دارد؟ در فرهنگ سازمانی با چه آثاری مواجه خواهیم شد؟ تعالی‌بخشی نسبت به متصلب یا منعطف بودن سلسله‌مراتب سازمانی چه موضعی دارد؟ موضوع گسترش کمّی سازمان چگونه از تعالی‌بخشی سازمان متأثر می‌گردد؟ آیا تعالی‌بخشی متضمن نوعی مالکیت اجتماعی بر عوامل تولید است؟ گسترش مالکیت خصوصی یا تشدید نابرابری اجتماعی-اقتصادی تا چه اندازه و تا کجا با تعالی‌بخشی سازگار است؟ اگر به شیوۀ مارکس و برخی از شهدای انقلاب اسلامی‌نظیر شهیدان صدر و مطهری به منشأ بودن کار در خلق ارزش و ثروت حکم کنیم، تعالی‌بخشی چگونه حق استثمارشدۀ نیروی کار را بدان بازمی‌گرداند؟ اگر نه به شیوۀ سنتی که به شیوه‌ای مدرن به اهمیت سرمایۀ انسانی قائل باشیم، چطور؟ آیا نظام پرداخت‌ها یا نظام توزیع عواید ناشی از عمل بنگاه بر مبنای تعالی‌بخشی با سیستم متعارف تمایز دارد؟ در این صورت با مقولۀ انباشت سرمایه که شرط لازم برای گسترش کمّی سازمان است، چه باید کرد؟ به‌عبارت‌دیگر اگر بر مبنای تعالی‌بخشی طرح نوینی از توزیع عواید سازمانی را در پیش گیریم (توزیع آن‌به‌آنِ ثروت‌های حاصله از رأس به قاعده)، چگونه مسئلۀ گسترش سازمان را که مطلوب هر سازمانی است، حل می‌کنیم؟ این، همان مسئلۀ انباشت سرمایه است.

[۱] ماهیت زیبایی‌شناسی انسان غربی به بهترین شکل ممکن در سنت ادبیاتیِ تراژدی قابل شناسایی است. مطالعۀ کتاب معروف و سه‌جلدی پایدیا در این زمینه بسیار راهگشا  خواهد بود. نگارنده برای اولین بار از رهگذر مشاهدۀ فیلم تروی و لحظۀ مکالمۀ آشیل با برزئیس در مورد حسادت خدایان به انسان به علت وجه فانی آن به حیث زیبایی‌شناختی انسان غربی پی برد. تا قبل از مطالعۀ پایدیا و توجه به سنت تراژدی‌نویسی در ادبیات غربی، نگارنده به غیریت و تمایز زیبایی‌شناختی انسان غربی نسبت به انسان مسلمان پی نبرده بود. تحقیق نگارنده در باب این موضوع مهم وی را به آنجا رسانده (رجوع کنید به مقالات آقای علیرضا شفاه) که از نظر انسان غربی، جهان خارج از انسان، چنانکه باید به مقام و شأن انسان توجه نکرده است. از این منظر انسان غربی گوهری در خود می‌بیند که گویی جهان به آن پی نبرده است. ازاین‌رو انسان غربی خود را  چنان تنها می‌پندارد که برای وی در برابر انواع حوادث بیرونی ملجأ و پناهی نیست و گویی فقط خود اوست (نه خدا) که می‌تواند ذره‌ای از آلام و افسردگی‌های پایدار خود را چاره کند. اساساً سکولاریسم در عمیق‌ترین معنای خود همین معنا را ایفاد می‌کند: جهان خارج از انسان نسبت به انسان لابشرط است؛ وجود انسان مقتضایی دارد که هستی نسبت بدان بی‌اعتنا است. باید توجه کرد که هستی بدخواه انسان نیست، چه، در این صورت زندگی آن را معنا می‌کرد. از همین‌جا است که انسان به‌مثابه و در جایگاه معنابخشی به هستی ظهور می‌کند که این همان سوبژکتیویسم است. او در می‌یابد که باید در برابر این پوچی و بی‌معنایی مقاومت کند تا هم خودش و هم هستی را معنابخشی کند و این شخص همان قهرمان تراژدی است. نگارنده پیشنهاد می‌‌کند که این سنت زیبایی‌شناختی که در پس ذهن انسان غربی و جهانی که به‌وسیلۀ وی شکل گرفته است، نهادینه‌شده با سنت ابتلا که در بطن زیبایی‌شناسی قرآن کریم موجود است مقایسه گردد تا افتراق بنیادین این دو سنت زیبایی‌شناختی روشن گردد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا