سخنرانی جناب آقای دکتر محسن جوادی /
جناب آقای دکتر محسن جوادی، در روز ۱۳۹۱/۹/۲۸، در محل سالن شورای دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، ذیل عنوان «جایگاه دلایل اخلاقی در الگوی توسعه اسلامی» به ایراد سخنرانی پرداختند. این سخنرانی، چهارمین سخنرانی از دومین سلسله نشستهای الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت بود که به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین و گروه مطالعات توسعه اسلامی دانشگاه تهران برگزار شد. در اینجا گزارش کاملی از این سخنرانی انتشار مییابد.
چکیده مطلب به قلم سخنران
چکیده مطلب به قلم سخنران
بحث از دلایل اخلاقی، از جمله موضوعات مهم فلسفهی اخلاق است. مهمترین ویژگی این دلایل، نقش توجیهی آنها برای عمل است. البته مسائل مختلفی در این خصوص وجود دارد، مانند اینکه تفاوت دلایل اخلاقی و غیر اخلاقی (اعم از مصلحتی یا حقوقی) چیست؟ آیا دلایل اخلاقی، بر هر نوع دلیل دیگرِ عمل برتری و غلبه دارند؟ ازطرف دیگر، الگوهای مختلف توسعه را میتوان بازتاب نگرش طراحان آنها به مطلوبها و ارزشهایی دانست که ممکن است در زندگی اجتماعی و در چهارچوب یک ملت به دست آید. برخی از این مطلوبها، چنان عام و فراگیرند که در هر الگوی توسعهای مورد توجه هستند؛ رفع فقر و افزایش ثروت و گسترش دامنهی انتخابهای اقتصادی و اجتماعی آدمی، از این دست میباشند. گاهی سخن از برخی ارزشها و مطلوبهای آدمیاست که بر سر آنها توافق عمومیوجود ندارد و از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است. الگوهای توسعهی برآمده از نگرش غیردینی به انسان، ارزشهای معنوی و الهی را در بستهی ارزشی خود قرار نمیدهند. در مقابل، الگوهای توسعهی دینی و از جمله الگوی توسعهی اسلامی، نقش مهمیبرای ارزشهای الهی مانند رشد معنوی و قرب الهی لحاظ میکنند.
پرسش اصلی این است که دلایل اخلاقی در الگوی توسعهی اسلامی، چه نقشی دارند؟ بیتردید، رشد معنوی یا قرب الهی بدون توجه به دلایل اخلاقی ممکن نیست. بدون توجه به صداقت، امانتداری، عدالت و …، سخن گفتن از رشد معنوی و قرب الهی نادرست است. نکتهی مهم این است که دلایل اخلاقی، نقش مهمیحتی در برآوردن مطلوبهای اولیه مانند رفاه اقتصادی و اجتماعی دارند. نقش تحدیدی و کوتاهمدتِ این دلایل در پیگیری برخی مطلوبها مانند لذت و ثروت، نباید مانع دیدن تأثیرِ درازمدت آن بر رشد اقتصادی و اجتماعی شود. دلایل اخلاقی، با ایجاد انگیزهی کار، به ویژه کاری که به خیر و صلاح عمومیاست و همچنین با توجه دادن به حقوق دیگران، زمینهی عدالت توزیعی را فراهم میآورند، که به نوبهی خود موجب شکوفایی بیشتر اقتصادی و اجتماعی است. با این حال، مشکل عمدهی بسیاری از الگوهای توسعه در جهان امروز، این است که اصولاً دلایل اخلاقی را تابعی از مطلوبهای اولیه میدانند و برای آنها نقش توجیهی قائل نیستند.
بسم الله الرحمن الرحیم. خدمت دوستان محترم سلام عرض میکنم. موضوع بحث بنده، «دلایل اخلاقی و جایگاهشان در توسعهی اسلامی» است. در فلسفه اخلاق، دو بحث خیلی مهم وجود دارد که به موضوع صحبتمان مربوط است. من اشارهای کوتاه به آن دو بحث خواهم داشت و بعد از آن، نحوهی ارتباط آن دو بحث را با مسئلهی توسعه و الگوی توسعه بیان میکنم. در فلسفه اخلاق، نظریهی ارزش و الزام وجود دارد. در نظریهی ارزش، فیلسوفان اخلاق میکوشند تا شی یا اشیائی را که مطلوبیت ذاتی دارند (و ربطی نیز به اخلاق ندارند مثل: لذت، رفاه، قدرت) را شناسایی کنند تا با تعداد و میزان آنها آشنا شوند. در واقع، فیلسوفان اخلاق، مطلوبهای ذاتیای را که ارزش دارد و برای آدمیان خوشایند است را شناسایی میکنند و در صورتی که تعداد آنها زیاد بود، یک نظام اولویتی در میان آنها ایجاد میکنند؛ در غیر این صورت، در آخر کار میگویند: مطلوبها در عرض هم قرار دارند یا اینکه به شکل واحد هستند و بقیه ارزششان را از آن جزءِ واحد میگیرند. آنچه بیان شد، اصالتاً یک موضوع اخلاقی نیست، لذا در فلسفه اخلاق، اکثر کسانی هم که به بحثهای اخلاقی ورود پیدا نکردهاند، این بحث را انجام دادهاند؛ به این معنا که آنها، نظریهی ارزش را تحت عنوان سعادت مطرح میکنند، ضمن اینکه بحث اخلاق برای آنها موضوعیت ندارد؛ اما به عنوان یک وضعیت مطلوب و مناسب برای حیات انسانی، به بحث اخلاق گرایش دارند. بنابراین، نظریهی اخلاق را منفک از اخلاق نیز میتوان بحث کرد، اما شیوهی فیلسوفان متفاوت است.
وظیفهی نظریهی الزام، مشخص کردن باید و نبایدها و درست و نادرستها است، البته نه اینکه باید و نبایدها را فهرست کند، بلکه بیشتر در مورد سرچشمه و خاستگاه بحث میکند. اخلاق هنجاری- بایدها و نبایدها و درست و نادرستها را تعیین میکند. چه در نظریهی ارزش و چه در نظریهی الزام، ما در حد خاستگاهها باقی میمانیم و واردِ فهرست کردن آن مجموعه و اصول و ضوابط نمیشویم. نظریهی الزام بیان میدارد که خاستگاه اصلی این الزامات از کجاست و درست و نادرستها از کجا میآیند. به عنوان مثال، کسی که نظریهی امر الهی را قبول دارد، منشأ الزامات را امر الهی میداند یا کسی مثل کانت، تعمیمپذیری و ارادهی عمومی را سرچـشمهی الزامات اخلاقی میداند و طبیعتاً فهرستی که کانت ارائه خواهد کرد با فهرستی که نظریه امر الهی دارد، متفاوت خواهد بود. بنابراین، ما دو مقوله داریم که هر دو جزء بحثهای فلسفه اخلاق هستند و هر دو در جای خودشان اهمیت دارند. ویلیام فرانکنا، در سه چهار فصل اول کتابش به نام «فلسفه اخلاق»، در مورد نظریهی الزام بحث میکند و در فصل پنجم و ششم، نظریهی ارزش را مورد بحث قرار میدهد. بنابراین، این دو بحث دوشادوش هم در فلسفه اخلاق وجود دارند.
چرا فیلسوفان اخلاق از نظریهی ارزش نیز بحث میکنند؟ این موضوع دو دلیل دارد. یکی اینکه بعضی از فیلسوفان، الزامشان را برگرفته از همان ارزش میدانند، یعنی الزامات اخلاقی را وامدار آن ارزشهایی میدانند که شناختهاند. به عنوان مثال، کسی که لذتگرا است، تعریفی که از درست و نادرستها و باید و نبایدها دارد، در راستای تحصیل آن لذت است. بنابراین، بحث از آن، درست است که بحثی اخلاقی نیست، اما به تبعِ روشن کردن بایدها و نبایدها و درستها و نادرستها، به بحث اخلاق کشیده میشود. زمانی که نظریهی ارزش به بحث اخلاق میآید، آن را نظریهی غایتگرا میگوییم. نظریههای غایتگرا، نظریههاییاند که الزامات اخلاقی را از ارزشهایشان میگیرند. تعداد مکاتب غایتگرایان زیاد است، از جملهی این مکاتب میتوان به hedonismو Utilitarianism اشاره کرد. دلیل دیگرِ اینکه برخی (هر چند غایتگرا نباشند) از نظریه ارزش در اخلاق بحث میکنند، این است که اشخاصی مانند دیوید راس که وظیفهگرا هستند معتقدند: یکی از وظایف ما افزودن ارزش است. بنابراین، به این دو دلیل نظریه ارزش در خود فلسفه اخلاق نیز بحث میشود.
به کسی غایتگرا میگویند که الزامات اخلاقی را تابع ارزشها میداند. مکتبسودمندگرایی (Utilitarianism) میگوید که خیر عمومیباید در جامعه اضافه شود. اگر این مکتب الزامیرا قبول کند، این الزام برای بیشترکردن خیر و رفاه عمومیتعریف شده است و صرفنظر از آن، هیچ محدودیتی را نمیپذیرد.
وظیفهگرایان، کسانی هستند که نظریهی الزام را تابع نظریهی ارزش نمیدانند یا اساساً هیچ اهمیتی به نظریهی ارزش نمیدهند و اگر اهمیتی نیز برای ارزش قائل باشند، میزان آن اندک است. اگر بخواهیم یک شخصیت معروف از مکتب وظیفهگرایان را نام ببریم، باید از دیوید راس یاد کنیم. وظیفهگرایان به انواع مختلفی از جمله: دینی، عقلی، قراردادی تقسیم میشوند. اکثر کسانی که در مورد ربط اخلاق به توسعه یا اقتصاد بحث میکنند، نگاهشان به نظریهی ارزش است، به این معنا که تنها از این منظر و رویکرد، ورود پیدا میکنند. آنها اعتقاد دارند که اگر در درون الگو، یک مهندسی ببینیم، در آن صورت الگو نیاز دارد تا مفهومیاز خیر را داشته باشد، زیرا بدون مفهوم خیر (عمومیو فردی) نمیتواند تعریفی از توسعه عرضه کند و همچنین نمیتواند الگویی از توسعه بسازد؛ و از این جهت ملزم است که به نظریهی ارزش فرصت مداخله دهد. پس، ورودی اخلاق به توسعه نظریهی ارزش است، یعنی نگاه ما به آنچه ارزش دارد و مطلوب است، در نظریهی توسعه یا حتی الگوی توسعهی ما، تأثیرگذار است. این بحث تحت تأثیر جریانهای غالبی است که در اخلاق غربی بوده است. بیشتر نظریهها و الگوهای توسعهای که به این شکل در حوزهی اخلاق و اقتصاد قرار میگیرند، تحت تأثیر غایتگراییاند، به این معنا که از اخلاق تفسیری غایتگرایانه داشتهاند و اصالت را به غایت دادهاند. آنها وظایف اجتماعی، الزامات ذاتی اخلاقی و مقیدات اخلاقی را نمیپذیرفتند و به طور کلی، به مطلوبها اهمیت میدادند. وقتی آنها خواستند تا از تأثیر اخلاق در اقتصاد و توسعه صحبت کنند، به این نتیجه رسیدند که باید تعریف درستی از مطلوبها ارائه کنیم و این تعریف را در اخلاق میتوانیم داشته باشیم و سپس بر اساس آن، در مورد نظریهی خودمان در توسعه بحث کنیم.
اشتباه و مشکل اساسی این است که اگر فرض کنیم رویکرد ما به اخلاق رویکرد غایتگرایانه نیست، بحث تأثیر اخلاق بر توسعه، از آن چیزی که تا الآن بوده است، متفاوت میشود. ما مجبور هستیم تا ملاحظات اخلاقی دیگر را در الگوی توسعه مداخله دهیم که این ملاحظات اخلاقی، در واقع همان اصول، ضوابط یا ارزشهای اخلاقیای هستند که مستقل از آن ارزش غیراخلاقی (non moral) میباشند. چنانچه به ارزش غیراخلاقی نقش مهمیدهیم یا ندهیم، آن یکی از ارزشهایی میشود که در کنار بقیهی ارزشها آن را پذیرفتهایم. در این صورت، فرآیند توسعه، تحت تأثیر ملاحظات اخلاقی، متفاوت از آنچه سابقاً بوده است، میشود.
اخلاق اسلامیرا نمیتوان به صورت غایتگرایی و وظیفهگرایی محض تعریف کرد. اکثر کسانی که با مفهوم اخلاق و فضیلت آشنایی دارند، توضیحی که دربارهی اخلاق و فضیلتِ ارسطویی میدهند، اشاره به همین نکته است که اخلاق اسلامیرا نمیتوان به صورت غایتگرایی و وظیفهگرایی محض تعریف کرد. ارسطو در حوزهی اخلاقیِ خودش، به گونهای صحبت میکند که اخلاق را وسیلهای برای تحقق غایت میداند و نام آن غایت را سعادت میگذارد. به همین دلیل برخی میگویند: اخلاق او غایتگرایانه است. کسانی که به صورت دقیق، در حوزهی مباحث ارسطو وارد میشوند، با یک مشکل مواجهاند. آن مشکل، تعبیراتی است که ارسطو دارد و با غایتگرایی او سازگار نیست، به این معنا که از آن تعبیرات نمیتوان به راحتی به این موضوع پی برد که ارسطو غایتگرا بوده است. ارسطو بیان میدارد که صرفنظر از اینکه غایت چیست، بعضی کارها را کاملاً قبول داریم که بد هستند مانند: قتل و ظلم و از طرف دیگر، بعضی کارها را قبول داریم که ذاتاً مطلوب و خوب هستند مانند: عفت، عدالت. بنابراین، این یک نگاهی است که در داخل آن غایتگرایی متعارف قرار نمیگیرد. معلوم میشود که ما مطلوبهای اخلاقی داریم، صرفنظر از اینکه اخلاق را فقط برای رسیدن به یک مطلوب غیراخلاقی دنبال میکنیم، خود اینها مطلوبهای مستقلی هستند که باید در ملاحظاتمان داخل شوند. کسانی مثل دیوید راس که میخواهند این دو نگاه (غایتگرایی و هم وظیفه گرایی ارسطو) را با هم جمع کنند، از تعبیر غایتگرایی حلولی استفاده میکنند. در بحثهای اخلاق اسلامی، باید اینگونه تلقی کنیم که یک غایتی وجود دارد و ما میخواهیم به آن دست پیدا کنیم مانند: قرب الهی، سعادت. این غایت را نباید به نحوی معنا کنیم که به ما این امکان را بدهد تا مطلوبهای اخلاقی را نادیده بگیریم، به این معنا که بگوییم از راههای مختلف به غایت وارد شویم.
ما نسبت به غایت حساس هستیم و نیز باید به آن برسیم، با این حال نسبت به ابزارِ این غایت دستمان بسته است. ملاحظات اخلاقیای داریم که نمیتوانیم از هر مسیری به آن برسیم. ما به سمت قرب الهی، رشد معنوی یا هر تفسیری از غایت اخلاقی حرکت میکنیم و درعینحال باید بدانیم که این غایتگرایی با غایتگراییِ سودمندگراها (Utilitarianism) متفاوت است. در غایتگرایی سودگرایانه، در نهایت ما قصد داریم به وضعیت مطلوبی مثل لذت و رفاه برسیم و ابزارها هیچ محدودیتی ندارد، الا آنکه ما را به غایت برسانند. در این نوع غایتگرایی، ابزارها تا آنجا که ما را به مقصود برسانند، مطلوب هستند و اگر نرسانند، بد و ناقص هستند. با این حال، در غایتگرایی ارسطو، صرفاً نگاه سطحی به ابزارها وجود ندارد و باید در این نوع غایتگرایی، ابزارها را مستقلاً ارزیابی اخلاقی کنیم، به این معنا که ابزارها از جهت ذاتی بررسی میشوند. بنابراین، اگر میخواهیم ملاحظات اخلاقی را در فرآیند توسعه بیاوریم، نباید فقط به حوزهی تعریف خیر ورود پیدا کنیم یا نباید صرفاً در پی این باشیم که خیر تعریفشده، در مفهوم غربیاش است یا اسلامی.
البته باید گفت که این نوعی از ملاحظات است که باید باشد، ولی ما مجبور هستیم ملاحظات وظیفهگرایانه را نیز در الگوی توسعه وارد کنیم. ارزشها و الزامات اسلامیمانند: توجه به آخرت، معاد و غیره، مفاهیم قطعیای هستند که آنها را به عنوان الزامات اخلاق اسلامیتعریف میکنیم. بخشی از الزامات اخلاقی اسلامی، همان الزامات اخلاقی عرفیاند. بزرگان ما، دستاورد اخلاقی عقلا را انکار نکردهاند. غزالی در کتاب «المنقذ من الضلال» میگوید: اگر اینها سخن درستی به زبان آورده باشند، آن سخن مطمئناً در حوزهی اخلاق است. غزالی میگوید که این سخنان را فیلسوفان از خداپرستان و پیامبران گرفتهاند. به هر حال، نمیتوانیم دستاورد اخلاقی عقلا را نادیده بگیریم، اما قطعاً الگوی اخلاق اسلامیچیزهای اضافهای دارد. ورودِ اخلاق اسلامیو الزامات را، بعضی متناقض با توسعهیافتگی قلمداد کردهاند و گفتهاند که آوردن این ملاحظات در توسعه، در تنافی با غرض اصلی توسعه که رشد اقتصادی است، میباشد. به واقع، در مورد این بحث، چیزی وجود ندارد که بتوانیم برای آن شواهد روشنی داشته باشیم و بیشتر مانند ادعا است. ما دلایل دینیای داریم که حتی ملاحظات اخلاقی را عاملی برای رسیدن به شکوفایی و حیات اقتصادی میداند. اگر ملاحظات را در الگوی توسعه بیاوریم و از طرف دیگر احساس کنیم که با شاخصهای اصلی توسعه مشکل داریم، من در خوانشمان از اخلاق شک میکنم.
از بُعد اخلاقی با مکتب سودمندگرایی (Utilitarianism)موافق نیستیم، زیرا این نکته را نمیپذیریم که همهی ارزشها را باید در ذیل یک مفهومیمانند خیر عمومیقرار دهیم. آیا این سخن ما، به این معنا است که ما خیر عمومیرا قبول نداریم؟ خیلی از افراد میگویند که چون به لذتگرایی و سودمندگرایی نظری نداریم، بنابراین به خیر عمومینیز اهمیتی نمیدهیم. بخش مهمیاز الزامات اخلاقی ما، در حوزهی اضافه کردن خیر عمومیتعریف میشود، هر چند خیر عمومیرا به عنوان تنها شاخص ارزش نمیدانیم. اگر اینطور به اخلاق اسلامینگاه کنیم، آیا این نگاه در تنافی با مفهوم رشد و توسعه است؟ اخلاق اسلامیمیتواند قرائتهایی داشته باشد که نه تنها با توسعه، بلکه با بخشی از شاخصهای دینی نیز در تعارض باشد، کما اینکه الآن خیلی از گروهها را میبینیم که به اسم اخلاق اسلامی، بحثهایی را دنبال میکنند که نه فقط با توسعه یافتگی، بلکه با زندگی عادی انسان تعارض دارد.
دو نکته را برای شما بازگو میکنم. نخست اینکه ما تصورمان از اخلاق در context اخلاق اسلامی، مشابه فضیلت گرایی است، به این معنا که ما بر آن نیستیم تا آدمهایی را تربیت کنیم که به صورت مکانیکی (شرطی و عادت کرده)، افعالی را انجام دهند. در حقیقت، به این حالت و وضعیت یادشده نمیتوان توسعه یافتگی اسلامیگفت، چون مفهوم اخلاق تحقق پیدا نمیکند. مفهوم اخلاق باید در یک context فضیلت گرایانه دیده شود، یعنی ما باید زمینههای الگوی افراد را به گونه ای فراهم کنیم که بتوانند روحیه ی اخلاقی کسب کنند؛ و در نهایت آنها میتوانند در شرایط مختلف تصمیم اخلاقی بگیرند. عامل اخلاقی این است که به نحوی جامعه را بر اساس ظرفیتهای عقلی و تواناییهای روحی تربیت کنیم که در شرایط مختلف، تصمیم اخلاقی درست را اتخاذ کند. نکتهی دوم اینکه الگوی توسعهی اسلامی، یک الگوی باز است، به این معنا که یکی از مؤلفههایش به ما این اشاره را دارد که اجازه نداریم این نوع الگوی توسعه را الگویی بسته قلمداد کنیم و نباید اینگونه فرض کنیم که هیچ امکانی برای کسانی که مشارکت در این الگو دارند فراهم نمیکند.
این طرز فکر اشتباه است که الگوی توسعه اسلامیرا فقط ما مهندسی میکنیم. از جهت اخلاق اسلامی، این نگاه اشکالاتی دارد. چرا این نگاه اشکال دارد؟ در کتاب ششمِ اخلاق ارسطو (که صحبت از فضایل عقلانی است مثل: علم و حکمت)، از تلفیق تأمل و تدبر به عنوان ارکان اصلی اخلاق یاد شده است و اگر این دو نباشد، در واقع، اخلاقی نیز وجود ندارد. اگر شما در این دو تعمق نکنید، حیات شما حیات اخلاقی نیست. کسانی که فکر نمیکنند که غایتها، مطلوبها و هدفها چه هستند، به دلیل تقلید از دیگران، کارها را یکدفعه انجام میدهند. در حقیقت این افراد حیات اخلاقی ندارند. حیات اخلاقی در جایی است که در ابزار غایات تفکر شود. الگوی توسعه، یک صنعت است، البته این تعبیری از ارسطو است. ارسطو، صنعت را برای art یا برای حالتی به کار میبرد که ما میخواهیم وضعیتی را در عمل محقق کنیم و برای آن یک نقشهی ذهنی میکشیم تا بتوانیم طرح نقشه را در عمل اجرا کنیم. الگوی توسعه، نقشهای است که میتوان آن را art نامید. ارسطو بین art و اخلاق فرق میگذارد. ارسطو تفاوت را اینگونه قائل میشود که شما در art وقتی میخواهید ساختمانی را بسازید، فرض و گمان این است که ساختمان ساخته شود؛ اما فرآیندهایی که به تولید ساختمان منتهی میشود، خیلی اهمیت ندارد. تفاوت art با اخلاق در این است که انتاجی در اخلاق صورت نمیپذیرد، به عبارت دیگر، قرار نیست که ساختمانی تولید شود، بلکه تأکید و مبنای اصلی، خودِ آن فرآیندها هستند. الگوی توسعه بیشتر به اخلاق مربوط میشود، یعنی به این صورت نیست که مانند شکلگیری و روند ساختن یک ماشین، طراحیای را انجام دهیم و به سمت درست کردن آن پیش برویم. سازوکارهایی که به ساختهشدن ماشین یا ساختمان منتهی میشود، تعیینکنندهتر هستند.
نظریهی الزام (با توجه به ملاحظات اخلاقی)، برای ورود و ارتباط دادنِ حوزهی اخلاق یا ملاحظات اخلاقی به بحث توسعه و الگوی توسعه، میتواند گذرگاه یا معبر مهمیباشد؛ و به خصوص برای آگاهی دادن به این نکته که الزامات اخلاقی در فضای اسلامیمتفاوت با الزامات اخلاقی در فضای سکولار است، البته این متفاوت بودن، به این معنا نیست که دستاوردهایشان را نفی میکند.
متون دینیای داریم که تعارض بین ملاحظات اخلاقی و رفاه و رشد توسعه را رد میکند و البته شواهد تجربی خلاف آن را نیز نداریم. در قرآن آیهای داریم که با کمک گرفتن از آن، به راحتی میتوان به نبود تعارض میانِ ملاحظات اخلاقی و رشد پی برد: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ» (و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا روی آورده بودند قطعاً برکاتى از آسمان و زمین برایشان میگشودیم) (اعراف: ۸۸).
مشکل عمدهی ما که در مداخلهی اخلاق در الگوهای توسعه وجود دارد، آوردن یکسری ملاحظات از قبیل: راست گفتن خوب است، جامعهی ما باید عدالت و انصاف داشته باشد و غیره، نیست. مشکل عمده از تزاحم و تعارض ارزشها ناشی میشود.
وقتی ما به صورت جداگانه، به الگوی اسلامینگاه میکنیم، مشکل خاصی را نمیبینیم. مشکل عمده و اساسیمان در مهندسی و طراحی الگوی اسلامییا هر الگوی اخلاقی دیگر، این است که در نظام سلسله مراتبیِ ارزشها، کار درست و خوبی انجام ندادهایم، به این معنا که نمیدانیم جایگاه ارزش «الف» (که عموماً در تعارض با ارزشهای دیگر قرار میگیرد) در کجای این الگو است؛ و با توجه به اینکه روی خوب بودن عدالت و انصاف تأکید میکنیم، اما باید بدانیم، هیچگاه عملاً اتفاق نمیافتد که اینها بدون مانعی تحقق پیدا کنند. همیشه درگیر تزاحمها هستیم. از وظایف اصلیای که ناگزیریم در الگوی توسعه به آن بپردازیم، Axiology یا نظام ارزششناسی است که ورود و تعمق در آن برای ما ضرورت دارد.